#شهید_زنده
|سردار سلامے|
🌼..| اسرائیل جنگ جدیدی را شروع ڪند،مسلماً محو خواهد شد..
🌼..| راهبرد ما محو اسرائیل از جغرافیای سیاسے جهان است و به نظر میرسد با شرارتهایی که اسرائیل در حال انجام است، خودش را به این واقعیت نزدیک مےڪند.
ما اعلام مےڪنیم ڪه اسرائیل اگر ڪاری انجام دهد ڪه جنگ جدیدی شروع شود، مسلماً این جنگ، همان جنگے است ڪه محو او را در پے خواهد داشت و سرزمینهاے اشغالے بازپس گرفته خواهد شد و حتے اسرائیلےها در فلسطین گورستانے برای دفن ڪردن جنازههای خود نخواهند داشت..🌸..
#ســردار_دلهــا❤️🍃
🕊..| @asheghaneh_halal
📷💣
📋•| #ڪارنامه_سیاه_پهلوی |•📋
انــقلاب اسلامے 🇮🇷
از #پهــلوی2500 ســاله
عبــــور ڪرد👊👊
انــقلاب اسلامے🇮🇷 و نظام اسلامے
ڪشور را از وابستگے نجـات
دادنـــد.💪🇮🇷
مقــام معــظم رهبری(مدظله العالی)
#شڪست_قفس_پهلوی👊
#فســادهای_شــاه👊👊
حـــقیقـت های
دوران پهلوی را از لنــز دوربیـن
مــا ببنیــد😎
•|📋|• @asheghaneh_halal
📸💣
🕗❄️
❄️
#قرار_عاشقی
•{💝}•هر چند حال و روز
زمین و زمان بد استــ✋🏻
•{💝}•یڪ تکه از بهشت در
آغوش مشهد استــ😊
•{💝}•حتے اگر به آخـر خط
هم رسیدهاے😔
•{💝}•اینجــا براے عشـق
شروعےمجدد استــ😌
#السلام_علیڪ_یاعلےبن_موسےالرضا
#چارهےدردوغمورنجوپرشانےمن💔
❄️ @asheghaneh_halal
🕗❄️
عاشقانه های حلال C᭄
🎀🍃 🍃 #عشقینه #عقیق♥️ #قسمت_پنجاه_ونه ♡﷽♡ _حالا رشته مورد علاقه ات چے بود؟ کمیل کمے این پا و ان پا
🎀🍃
🍃
#عشقینه
#عقیق♥️
#قسمت_شصت
♡﷽♡
صبح روز بعد آیه با نشاط بیشترے از خواب بلند شد. آنروز نمیخواست به بیمارستان برود و به
خواهش ابوذر سرے به مغازه مانتو فروشی زد تا هم کمک حال شیوا باشد و هم حساب کتاب ها را جمع و جور کند.
با نشاط آیه گونه اش وارد مغازه شد...
شیوا را دید که داشت مانتو ها را با سلیقه مرتب
میکرد...این مغازه را خیلے دوست داشت دوسال پیش که ابوذر با سرمایه اولیه پدرش اینجا و
کارگاه پریناز را باز کرد کسے فکر نمیکرد امروز اینقدر برکت دهد و پا بگیرد... عقیله مانتو طراحے میکرد و پریناز و ده نفر دیگر آن ها را میدوختند!
بے صدا به پشت شیوا رفت و دستهایش را روے چشمهاے زیباے دخترک مانتو فروش گذاشت!
و شیوا میدانست این دستهاے نرم و مهربان متعلق به آیه دوست داشتنے اش است!
بےصدا برگشت و صمیمے ترین دوست این روزهایش را در آغوش گرفت:
سلام آیه جانکم...کجایے تو عزیزم؟
آیه نیز محکم او را در آغوش فشرد: سلام شیوا ...تورو خدا ببخش عزیزم این چند وقت
اینقدر سرم شلوغ بود که بعضے وقتا دلم میخواست جیغ بکشم
این ادبیات آیه همیشه شیوا را به خنده مے انداخت با خنده آخرین مانتو در دستش را آویزان کرد و آیه را دعوت به نشستن کرد: خب چے شده حالا یادے از فقیر فقرا کردے؟
آیه نیز در حالے که با یکے از مانتو ها ور میرفت گفت: شیوا کم چرت بگو...امروز هم اومدم حسابے ازت کار بکشم ...کلے حساب کتاب داریم که باید انجام بدیم...
از دست این ابوذر که همیشه دردسره
شیوا لبخندے میزند و چاے ساز را روشن میکند
_آقاے سعیدے الان دقیقا یک هفته است که اصلا به مغازه سر نزدن!
_و دقیقا یک هفته است که رو سر من خراب شده شیوا!
شیوا همانطور که با خنده استکانها را از چاے پر میکرد گفت : چرا مگه چیزے شده؟
بہ قلم🖊
" #نیل_۲ "✨
#ڪپےبدونذڪرنامنویسندهومنبعمجازنیسد☺️
هرشب از ڪانال😌👇
🍃 @asheghaneh_halal
🎀🍃
عاشقانه های حلال C᭄
🎀🍃 🍃 #عشقینه #عقیق♥️ #قسمت_شصت ♡﷽♡ صبح روز بعد آیه با نشاط بیشترے از خواب بلند شد. آنروز نمیخواست
🎀🍃
🍃
#عشقینه
#عقیق♥️
#قسمت_شصت_ویک
♡﷽♡
آیه سرے به نشانه تاسف تکان داد و گفت:اوف نپرس دختر..آقا داره زن میگیره من بد بخت باید
جورشو بکشم
شیوا یک آن شکه شد! به گوشهایش اعتماد نداشت و مطمئن بود که اشتباه شنیده!بے اختیار
استکان از دستش افتاد و شکست ...آیه نگران از شنیدن صداے شکستنے از جایش بلند شد:چے
شد؟؟
شیوا قدرے به خود آمد و گفت:
چے...چیزے نیست آیه جان استکان از دستم افتاد خواست برود آنطرف پیشخوان که دو مشترے از در وارد شدند...
شیوا هنوز در شک بود به همین
خاطر به آیه گفت: آیه جان میشه شما به مشترے ها برسے؟ خودم جمعش میکنم
_باشه تو که دستت چیزیش نشده؟
_نه آیه جان بے زحمت به مشترے ها برس
آیه که رفت تازه به خودش آمد...خیره به تکه هاے استکان کاسه چشمهایش پر از اشک شد...
گویے دلش را میدید که اینطور تکه تکه و خورد شده...
میخواست هرچه زودتر به خودش بیاید و
آیه را به شک نیندازد ولے مگر میشد! ابوذر!! ابوذر داشت براے کس دیگر میشد و او...او همچنان شیوا میماند!
به دلش هزار باره لعنت فرستاد و بیش از همه او را مستحق سرزنش میدانست چقدر بهت گفتم
نکن! نکن! با من و خودت اینطورے نکن دل بی صاحب! حالا میخواے چیکار کنے؟ چطور میخواے ازش ببرے؟
بےصدا تکه هاے بلور را جمع کرد آیه که گویا مشترے ها را راه انداخته بود نگران به سمتش
آمد:شیوا جان ...چےشد؟
لبخندی که اگر نمیزد سنگین تر بود روے لبش آمد و گفت : هیچے بابا آب جوش ریخت روے
دستم باعث شد لیوان بیوفته
_فداے سرت تو چیزیت نشده باشه...
شیوا دلش میخواست جایے تنها باشد و تا میتواند زار به زند براے دل زارش!
اما نمیشد و لعنت به این نشدنها...
بہ قلم🖊
" #نیل_۲ "✨
#ڪپےبدونذڪرنامنویسندهومنبعمجازنیسد☺️
هرشب از ڪانال😌👇
🍃 @asheghaneh_halal
🎀🍃
عاشقانه های حلال C᭄
🎀🍃 🍃 #عشقینه #عقیق♥️ #قسمت_شصت_ویک ♡﷽♡ آیه سرے به نشانه تاسف تکان داد و گفت:اوف نپرس دختر..آقا داره
🎀🍃
🍃
#عشقینه
#عقیق♥️
#قسمت_شصت_ودو
♡﷽♡
_ولش کن اونو داشتے میگفتے ...
پس بالاخره آقاے سعیدے هم قاطے مرغا شدن
آیه خنده کنان دفتر حسابها را بیرون کشید و گفت: هنوز که قاطے قاطے نشده ولی خب در
شرفشه! به قولے قضیه پنجاه پنجاهه پنجاه درصد ما حله منتظریم ببنیم پنجاه درصد اونا چجوریه!
شیوا حال خندیدن نداشت ولے نقش بازی کرد و خندید!
و بعد با جان کندن پرسید: حالا کے
هست این عروس خوشبخت؟خوشکله؟
آیه با ذوق سرش را از حسابها بالا آورد و گفت: واے شیوا نمیدونے چقدر ماهه این دختر!
پنجه آفتاب خوشکل با وقار ...متین... پ
و بعد لحن شیطانے به صدایش داد و گفت:
تا دلت بخواد پولدار...
شیوا تلخندے زد و در دل گفت:خوشکل...با وقار...متین... میشنوے شیوا؟ تو کدومو دارے؟آهای دل لا مذهب شنیدی چے گفت؟ حالا آرووم بگیر!! وصله اش نبودے! میخواستت هم میشدے وصله ناجور!
دلش داشت میترکید اطمینان پیدا کرد اگر بیرون نرود و جایے تنها نباشد حتما بلایے به سرش خواهد آمد... بازهم دست به دامان دروغ شد:
_میگم آیه جان من باید مامانو ببرم دکتر...راستش تا قبل از اینکه بیایے میخواستم از آقاے سعیدے مرخصے بگیرم و ببرمش اما حالا که هستے خیالم راحته میشه من امروز و یه مرخصے داشته باشم؟
آیه جدی نگاهش کرد و گفت: چرا که نه عزیزم این چه حرفیه که میزنے... برو اگه کمکے هم
احتیاج داشتے خبرم کن
_چشم عزیز پس فعلا با اجازه ... و بعد با بوسیدن آیه خداحافظے کرد و رفت...
آیه به رفتنش خیره ماند به نظرش آمد شیوا شیواے همیشگے نبود...مشکوک بود...مشکوک...
شیوا اما بے خود شده بود... اعتراف کرد هیچگاه فکر نمیکرد عشق ابوذر تا این حد در قلبش نفوذ
کرده باشد...او تقریبا هر روز به خودش اعتراف میکرد که لیاقت آن مرد پاک را ندارد اما
نمیتوانست دوستش نداشته باشد...ابوذر قهرمان زندگے اش بود...مردے که توانسته بود یک شبه
دنیایش را زیر رو کند
یاد آن شب افتاد... چه شبے بود آنشب و ابوذر چه مردانگے بزرگے در حقش کرده بود...
بہ قلم🖊
" #نیل_۲ "✨
#ڪپےبدونذڪرنامنویسندهومنبعمجازنیسد☺️
هرشب از ڪانال😌👇
🍃 @asheghaneh_halal
🎀🍃
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🍃🌼
#مجردانه
هشتـ|8⃣سنت غلط
ازدواج از نگاه رهبرمعظم انقلابـ|😍👌
#حضرتماھ🌙
پ.ن:
خیلے نڪات خوبے مطرح ڪردند،
از دست ندیــد☺️💚
@asheghaneh_halal
🍃🌼
°•| #ویتامینه🍹 |•°
|•💚•|ـ
فڪر ڪردن
به نڪات مثبت همسر و
موهبتهاے زندگے مشترڪـتان
باعث مےشود روح تازهاے به رابطهتان
دمیده شود،تلاش ڪنید از همسرتان
به خاطر خوبــــےهایش
تشڪر ڪنید..
|•💚•|ـ
#تشڪــــــرهمسرم☺️
لحظہ ــهاے ویتامینے در😃👇
°•|🍊|•° @asheghaneh_halal
پر تب و تابه دل بیقرارم.mp3
15.45M
⚫️🏴
🏴
☑️ #ثمینه 🎶
[🌹] گل چادر گلدارت
[😰] تب دستاے تبدارت
[🔥] آتیش ام زده
[😓] نفست کہ خراب میشہ
[🕯] مثل شمعے کہ آب میشہ
[😭] حال من بده
#فاطمیه ◾️
#مداحی_دست_اول 😌
#پیشنهاد_دانلود_شدیدا💯
#حاج_محمود_ڪریمے🎤
🏴 @asheghaneh_halal
⚫️🏴
😜•| #خندیشه |•😜
فــاطمــه معتمـد آریـا
دیشب در حالے از ایشون تجــلیل
شــد ☝️☝️
ڪه دردودلشـان هــر چــه بود
نشــان از انـــدوهشان بود😂😂
عجــب جمــله سنــگینے گفتم😎
معتمــدجان اگـــه منظورت از
اینــڪه چــهل سال متوقفت ڪردن
ایــن بود ڪه مشڪل از،انــقلاب😉
بــاید بگـــم خیلے نمڪ نشناسے😒
اگـه اون جیبت الان
پـــر پــول از برڪت انقلابه.
اگـه مےتونے خیلی آزادانه
تشـریف ببری بالای سن
از انقلاب اونم دقیقا در آستانه چهل سالگے
اونم جشنے ڪه به مناسبت دهه فجـر
بــرای فیــلم های سینمایے
برگــزار مےشه حـرف بزنے
دقـــیقا به برڪت وجـود انقلاب☺️
تــو برای مــا ڪمتر از،دشمنایے
نیستے ڪه یکساله برای
نــرسیدن مــا به #چهل_سالگے
تــرور کردن، تحــریم ڪردن
مــردم و برای براندازی
تحــریڪ ڪردن👊👊😉
ولے به ڪوری چشم شمـاها
مــا جــوونای #انقلابے
نمےزاریم یه مـــو از ســر انقلابمون
ڪــم شه، چــه در چهل سالگےو
چـــــه در 120 سالگے💪🇮🇷🇮🇷
پــس بشیــن سرجـات و
پــولتو درآر👊👊👊
#ڪپے_نڪن_دلبندم😉
#نــاشر_باشیم📚
ڪلیڪ نڪنے انقلابے نمیشے😎👇
•|😜|• @asheghaneh_halal
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💙💦💙
💦💙
💙
#آقامونه
⁉️ آیا ⁉️
براے روشنگرے💡
یک حرف غلط ، باید بہ
اختلافاتدرونےدامن زد
#سخن_جانانــــ❤️
پ.ن:
|•📝•| واللہ بہ تاریخ نخواهـند نوشت
|•😌💛•| سید علے خامنہاے تنهـا ماند
💦
💙💦 @asheghaneh_halal
💦💙💦
💙💦💙💦
💍🍃
#همسفرانه
- به چی فڪر میڪنے•🤔•⁉️
+ به تو چــه•😑•
- خب،باشــه•🙁•
+ البته میتونے "چه"
آخـرش رو حــذف ڪنے
#چهابتڪارےبهخرجداده😅
💍🍃 @asheghaneh_halal
عاشقانه های حلال C᭄
°🎯| #غربالگرے |🎯° #خوشبختی_پوچ(2) غـــرب بیــرون از لنـز هالیوود📷 در فیــلم های خود #مدینه_فاضله ر
°🎯| #غربالگرے |🎯°
#خوشبختی_پوچ(3)
لنـــز دوربیــن #عاشقانه_های_حلال
بــه سمــت غـــرب📸
حــدود 15 میلیــون ڪودڪ
و نــوجوان زیـــر هجــده سال
در آمریکا، در فقـــــر زندگے مےڪنند.😱😱
#فقر❌
#هالیوود_دروغگــو❌
منبع📥
سراب غرب
فــــرنگـ بــدون سانســـــور👇
📡| @Asheghaneh_Halal
عاشقانه های حلال C᭄
🎀🍃 🍃 #عشقینه #عقیق♥️ #قسمت_شصت_ودو ♡﷽♡ _ولش کن اونو داشتے میگفتے ... پس بالاخره آقاے سعیدے هم قاطے
🎀🍃
🍃
#عشقینه
#عقیق♥️
#قسمت_شصت_وسه
♡﷽♡
همان شبے که میتوانست مثل باقے شبهاے زندگے اش سیاه و فرو رفته در ظلمات باشد اما روشن
ترین نقطه زندگے اش شد...
و ابوذر... پسرے که فقط 23 سالش بود اما از تمام مردهاے زندگے اش مرد تر بود...
نگاهے به آسمان کرد...خدایش را روزے آن بالا بالاها میدید و فکر میکرد مشغول کارهاے روز مره خودش است!
اما از آن شب به بعد ابوذر به او آموخت جایے این پایین پایین ها نزدیک رگ گردنت دارد خدایے
میکند...
و آنقدرے انتقاد پذیر است که به تمام گله هایت لبخند میزند!
دستے به همان رگ کشید و اشکے از چشمهایش چکید: خدایا ازت گله دارم....
____________________
ابوذر ترجیح داد همراه پدرش به مغازه حاج آقا صادقے نرود... دلش کمے آرامش میخواست کنار
استاد مهربانش...
نگاهے به ساختمان باز سازے شده حوزه کرد...
باز سازے ها جانے تازه به آن ساختمان قدیمے و
زیبا داده بودند... شرمنده شد از خود خواهے هایش. میدانست مثل همه ے طلاب وظیفه دارد تا به باز سازے اینجا کمک کند و این را هم میدانست اگر کسے میخواست در برود حاج رضا علے خوب گوشش را میپیچاند و چقدر ممنون حاج رضاعلے بود که نیامدن هایش را گذاشته بود پاے درمان همان ابوذر دردش!
گوشهایش را تیز کرد ...
صداے مرغ عشق هاے حاج رضا علے مےآمد... لبخندے زد...
خدا اصوات اینجا را هم لذت بخش قرار داده بود،با شنیدن صداے پیرمرد روشن ضمیر به سمت صدا برگشت: بـه سلام علکیم جاهل بالاخره شازده قدم رنجه کردن و التفاتے به فقر فقرا فرمودند!
خدا میدانست چه شیرین بود برای ابوذر تکه و متلک شندین از این پیرمرد بے هوا دستهایش را
بوسید و خیره به چشمهاے پیرمرد گفت: حاج رضا علے تا دنیا دنیا است نو کرتم
حاج رضاعلے دستے روے سرش کشید و گفت: خوبے بابا؟ کجا بودے این چند وقته؟
ابوذر مثل جوجه اردکها پشت حاج رضا علے راه افتاد و گفت: پیرو همون موضوع که میدونید
حاجے من شرمنده ام خیلے این چند وقته سرم شلوغ بود!
بہ قلم🖊
" #نیل_۲ "✨
#ڪپےبدونذڪرنامنویسندهومنبعمجازنیسد☺️
هرشب از ڪانال😌👇
🍃 @asheghaneh_halal
🎀🍃
عاشقانه های حلال C᭄
🎀🍃 🍃 #عشقینه #عقیق♥️ #قسمت_شصت_وسه ♡﷽♡ همان شبے که میتوانست مثل باقے شبهاے زندگے اش سیاه و فرو رفت
🎀🍃
🍃
#عشقینه
#عقیق♥️
#قسمت_شصت_وچهار
♡﷽♡
حاج رضا علے آب پاش را برداشت و دانه دانه گلدانهاے حیاط را آب میداد: سرت سر چے شلوغ بود!؟
یه زن گرفتن که این همه کولے بازے نداره!
ابوذر خندید و گفت: حاجے شما چه میدونید من چه اضطرابے رو این چند وقته تحمل کردم!
_اضطراب؟ اضطراب براے چے؟
_سر اینکه نکنه نشه؟
که خب خداروشکر ایشون شخصا راضین ...
حاج رضا علے چوبی برداشت و شاخه اے از شمعدانے ها را که خم شده بود به آن بست و در همان حال گفت: ابوذر اگه نمیشد چیکار میکردے؟
ابوذر جا خورد!
سوال سختے بود!
و اعتراف کرد تا الان این را از خودش نپرسیده بود! اگر نشود چه میکند؟
_مجنون میشے و بیابان گردے میکنے؟
یا فرهاد میشے و به جون کوه ها میوفتے؟
کدوم یکے؟
ابوذر لبخندے زد و به فکر فرو رفت...
مجنون میشد یا فرهاد؟ مطمئناَ هیچ کدام!
_هیچ کدوم حاج رضا علے... حالا که فکر میکنم...راستش...من فکر میکنم فقط تا چند وقتے ناراحت باشم!
_بعدش چے؟
_بعدے نداره! زندگی میکنم!
_یک هفته از کار و زندگے و حوزه زدے براے اضطرابے که نتیجه اش شده این..
جمله بعدے نداره!؟
زندگے میکنم!
ایناهم شد جواب؟
مواخذه هاے این پیر مرد هم دوست داشتنے بود!
_حق با شماست حاجے!
آب پاش را سر جایش گذاشت و ابوذر را دعوت به نشستن روے تخت چوبے داخل حیاط کرد...
سکوتے بینشان برقرار شد و بعد ابوذر آرام پرسید: حاج رضاعلے...میدونید...من الان تو یه برزخم راستش تکلیفم با خودم مشخص نیست میدونید...من تصورے در مورد زندگے بعد از مجردے ندارم!
بہ قلم🖊
" #نیل_۲ "✨
#ڪپےبدونذڪرنامنویسندهومنبعمجازنیسد☺️
هرشب از ڪانال😌👇
🍃 @asheghaneh_halal
🎀🍃
عاشقانه های حلال C᭄
🎀🍃 🍃 #عشقینه #عقیق♥️ #قسمت_شصت_وچهار ♡﷽♡ حاج رضا علے آب پاش را برداشت و دانه دانه گلدانهاے حیاط را
🎀🍃
🍃
#عشقینه
#عقیق♥️
#قسمت_شصت_وپنج
♡﷽♡
حاج رضا علے با صداے بلند خندید و گفت:
تو چقدر ماجرا رو جدے گرفتے جاهل! جو گیر شدے اخوے!
ابوذر متعجب نگاهش کرد! : منظورتون چیه؟
_منظورم همونه که گفتم! راست و حسینے تو چرا میخوای ازدواج کنے؟
حاج رضاعلے گفته بود راست و حسینے!
یعنے ابوذر باید تمام تئورے هاے پا منبرے را کنار میگذاشت و راست و حسینے نیتش را میگفت!
به چه چیزهایے فکر نکرده بود!
راست و حسینے میخواست برای چه ازدواج کند؟
سکوت کرد و
سکوت کرد و
سکوت کرد!
حاج رضا علے مثل همیشه دستش را خواند
دیدے هنوز مثل بقیه اے ابوذر؟
بذار من حرف دلتو بگم...
میخواے ازدواج کنے که ازدواج کرده باشے!
زن بگیرے که زن گرفته باشے!
میخواے ازدواج کنے چون دوستش دارے!
و دوستش دارے چون بالاخره باید یکے باشه که
دوستش داشته باشے!
ته تهش چهارتا قربونت برم نثار هم کنید!
تو اورت بدی که هاے فلانی :تو تمام دنیاے منے! اون بگه دورت بگردم!
آخر آخرش مثل همه آدمهای نرمال از وجود هم لذت ببرید و تمام! همینه؟
ابوذر خیره وجود روبه رویش بود!
آنقدرے که حاج رضاعلے با باطنش آشتے بود خودش با خودش نبود!
راست میگفت!
حاج رضا علے راست میگفت!
بد جور به ذوقش بر خورده بود!
ولے حق خورده بود!!
حق بود حرفهاے حاج رضاعلے! حق...
_همینه حاجے! همینه!
بہ قلم🖊
" #نیل_۲ "✨
#ڪپےبدونذڪرنامنویسندهومنبعمجازنیسد☺️
هرشب از ڪانال😌👇
🍃 @asheghaneh_halal
🎀🍃