عاشقانه های حلال C᭄
🎀🍃 🍃 #عشقینه #عقیق♥️ #قسمت_دویست_هشتاد ♡﷽♡ حالا امیرحیدر و قلب وفکر آرام شده اش کنار هم توی حجره
🎀🍃
🍃
#عشقینه
#عقیق♥️
#قسمت_دویست_هشتاد_ویک
♡﷽♡
خانه مان غلغله بود.همین امروز ابوذر مرخص شده بود و تا جاگیر شد اولین سری عیادت کننده ها
که خانواده ی زهرا جان باشند آمده بودند
سینی چای را بر میدارم و تعارفشان میکنم سرم از شدت خستگی ودرد داشت میترکید
دیشب شیفت شب بودم و امروز هم گرفتار کارهای ترخیص ابوذر
آرام دم گوش مامان پری میگویم::من برم خونه بخوابم؟ سرم داره میترکه...فردا میام
_اگه خیلی حالت بده بریم دکتر؟
_نه عزیزم از خستگی خیلی زیاده برم حالا؟
چادرش را مرتب میکند و میگوید: برو عزیزم شامتم میدم کمیل بیاره برات
با خدا حافظی از جمع راهی خانه میشوم. سوز زودهنگام زمستان لرز به تنم می اندازد
قفل در را با بدبختی باز کردم و خودم را تقریبا داخل انداختم. صدای خنده از سوئیت می آمد و من
تصور میکردم امیرحیدر با لبهای خندان زیباییش چند برابر میشود. بی حرف پله ها را بالا میروم
که در میانه راه در سوئیت باز میشود و بعدصدای مردی می آید که میپرسد:حالا قرار خواستگاری
رو کی گذاشتن آقا سید؟
مات میمانم...آقا سید؟ خواستگاری؟
چه میگفتنداینها!
اشتباه نمیکردم صدای کلافه ی امیرحیدر بود که میگفت: نمیدونم والا با این عجله ای که مامان
داشت فکر کنم همین فردا پس فردا باشه!
دست میگذارم روی قلبم...نکن دلکم! اینچنین خودت را بر درو دیوار سینه ام نکوب میشکنی!
خیس عرق با زانوان شل شده به در خانه میرسم و در را باز میکنم...
سکوت فریاد میکرد در خانه و هیچکس نبود...گفته بودم پرده های خانمان حریر قهوه ایست و
مبلهایمان با آن ست است؟ فرشمان هم تم گردویی دارد. آشپزخانه مان هم ست سفید دا.... بی
حوصله سمت اتاقم میروم ومثل خلسه ای ها لباس از تنم خارج میکنم....
بہ قلم🖊
" #نیل_۲ "✨
#ڪپےبدونذڪرنامنویسندهومنبعمجازنیسد☺️
هرشب از ڪانال😌👇
🍃 @asheghaneh_halal
🎀🍃
عاشقانه های حلال C᭄
🎀🍃 🍃 #عشقینه #عقیق♥️ #قسمت_دویست_هشتاد_ویک ♡﷽♡ خانه مان غلغله بود.همین امروز ابوذر مرخص شده بود و
🎀🍃
🍃
#عشقینه
#عقیق♥️
#قسمت_دویست_هشتاد_ودو
♡﷽♡
راستی آیه آقا سید با آن عجله ای که مادرش داشت فکر کند همین فردا پس فردا برود به
خواستگاری!
راستی من حالا باید چه کار کنم؟نگاهم میرود سمت کشو میز مطالعه ام. همانجا گذاشتمش
...کشو را باز میکنم و جعبه ی حاوی اعتراف نامه ی آرمیده میان گلبرگ های یاس را بیرون
میکشم...
نگاه میکنم به برگه ی خوشبو...چه روز خاصی بود آنر روز درست اندازه ی دوست داشتنم!
حالا چطور باید لحظه ویرانی یک احساس را اعلام کرد؟ لحظه متلاشی شدن رویاهای شبانه ات
را؟یک عاشق چطور میتواند لحظه شکسته شدنش را ترسیم کند؟ راستی دلم یک جوری شد!
شکستنی بود دیگر....تقصیر خودم بود که نگذاشتمش توی جعبه ای و رویش ننوشتم مراقب
باشید شکستنی است آنوقت شاید هیچ احساسی بی هوا پا رویش نمیگذاشت که این بشود حال و
روزش!راستی چطور باید یک آرزو را به خاک سپرد؟ غسل و کفن من نمیدانم که!
تقصیر من نیست...باید یقه ی این داستان سراها را گرفت که همه پایانشان خوش میشود آدم
خیال برش میدارد که ماهم یکی از آنها! آیه تو چه خونسردی! دوستش داشتی آخر!
کاغذ را بر میدارم و میخواهم مرگ رویایم را ثبت تاریخی کنم...خودکار را به دست میگیرم و روی
کاغذ اینچنین مینویسم:
.................................................. ..................................................
........................... ..................................................
.................................................. ..................................................
........................... ..................................................
.................................................. ..................................................
........................... ..................................................
.................................................. ..................................................
........................... ..................................................
.................................................. ..................................................
.......................... ..................................................
.......................... ..................................................
.................................................. ..................................................
...................... ..................................................
.................................................. ..................................................
.............................................(دقیقا باهمین لحن!)
بہ قلم🖊
" #نیل_۲ "✨
#ڪپےبدونذڪرنامنویسندهومنبعمجازنیسد☺️
هرشب از ڪانال😌👇
🍃 @asheghaneh_halal
🎀🍃
🌸🍃🌸
#پابوس
حضرت رسول صلےاللهعلیهوآله فرمود:
•• سه طایفه از زنان امت من عذاب و فشار قبــر ندارند و در قیامت هم با حضرت فاطمــه(س ) محشـور مےشوند.💚
طایفه اول: زنے ڪه با فقر و تنگدستے
شوهر خود بسازد و توقع بیجا از او
نداشته باشد.😌✋
طایفه دوم: زنےڪه با تندى و بداخلاقے شوهر خود صبر ڪند و بردبارى خود
را از دست ندهد.
طایفه سوم: زنےڪه براى رضاى خدا مهریه خود را به شوهر ببخشـد🌸🍃
#یکشنبههاےفاطمے
#السلامــعلیڪِیاریحانةالنبے
•💚• @asheghaneh_halal
🌸🍃🌸
••👳••
#طلبگی
|علیرضا پناهیان|
خدا مربے پینگ پُنگ است و
دین، پینگ پُنگ بازی ڪردن با خداست اگـر #خدا ببینه چپت ضعیفـه چندتا چپ میفرستـه تا چپت و تقویت ڪنه بعد چنـد تا بلند آبشــارے میفرستـه بتونے محڪم بزنے روحیت تقویت بشه..🍃
•• اگه خدا خواست تقویتت ڪنه
از #خدا دلگیر نشو..☺️👌
#ازخدادلگیرنشو👌
@asheghaneh_HALAL
••👳••
🍒•| #دردونه|•🍒
یکی از مشکلات این است که بسیاری از بچه ها به عبادت علاقه دارند، اما والدین مانع عبادت آنها می شوند و این مسأله شایع است؛
به عنوان مثال بچه ای دوست دارد روزه بگیرد، اما والدین مانع او می شوند و بچه با پاسخ منفی والدین مواجه می شود ؛
در حالی که نباید اینگونه باشد، بلکه باید او را برای سحر بیدار کنند و بگذارند در اصطلاح روزه «کله گنجشکی» بگیرد و هر موقع که میل داشت، غذا بخورد و با آنها سحری و افطار بخورد و در طول روز که می گوید من روزه هستم و آب نخوردم، او را تشویق کنند.
#استاد_شهاب_مرادے
#نڪاتریزوڪاربردےفرزندپرورے👇
👶🏻•• @asheghaneh_halal