eitaa logo
عاشقانه‌‌ های‌ حلال C᭄
14.4هزار دنبال‌کننده
21هزار عکس
2.1هزار ویدیو
86 فایل
ˇ﷽ براے تماشاے یڪ عشق ماندگار، در محفلے مهمان شدیم ڪھ از محبّت میان عـلے'ع و زهـرا'س میگفت؛ از عشقے حـلال...💓 •هدیهٔ ما به پاس همراهےِ شما• @Heiyat_Majazi ˼ @Rasad_Nama ˼ 🛤˹ پل ارتباطے @Khadem_Daricheh ˼ 💌˹ تبادلات و تبلیغ @Daricheh_Ad ˼
مشاهده در ایتا
دانلود
°🐝| #نےنے_شو |🐝° 😏] اینگده دلم موخواد بدونم این موفایل چیه؟؟ همس تو دست سماهاس. 😋] اجه به دستس بیالم اونگد موخولمس تا تموم بسه. نمیزالین بهس نجاه چُنم 😠 😍] شکموی کوچولو و عصبانی استودیو نےنے شو؛ آبـ قنـ🍭ـد فراموش نشه👼👇 °🍼° @Asheghaneh_Halal
عاشقانه‌‌ های‌ حلال C᭄
🍃🍒 #عشقینه #هــاد💚 #قسمت_صد_وپنج حرکت مانده بود. انگار هنوز موسیقی در ذهنش جریان داشت. نیلوفر از
🍃🍒 💚 ماشین را روشن کرد و توی خیابان کنار پیاده رو راه افتاد و شاهرخ را که در پیاده رو قدم زنان دور می شد تعقیب کرد. - اقلاً بذار برسونمت - خودم میرم - خواهش می کنم شاهرخ نگاهش کرد. - قول می دم حرف نزنم سوار شد. فصل دهم سعید نی را توی پاکت آبمیوه زد، نگاهی به در و دیوار بوفه انداخت و گفت: -یه رنگی می خواد و رو به شروین اضافه کرد: - پس حسابی ضایع کردی شروین سرش را به نشانه تائید تکان داد. - نمی دونم چه کار کنم - بی خیال بابا، می خواست نیاد! - انگار اصلاً متوجه نیستی، اون به خاطر من اومد - برو خودت رو معرفی کن از عذاب وجدان نمیری، از کی اینقدر حساس شدی؟ یکی دیگه حرف زده تو رو سنن؟ بعد با فرت و فورت آبمیوه اش را بالا کشیدو گفت: - در ضمن محضر شریفتون عارضم که ساعت 10 با همین فرشته نجاتت کلاس داری شروین بلند شد، ته شیر قهوه اش را سر کشید و گفت: -آره ... آره، دیر شد. می خواستم قبل از کلاس ببینمش ... فعلاً و رفت. - پسره احمق! آدم نمیشی !! کلاس شروع شده بود. آرام در را باز کرد و خزید توی کلاس. سعی کرد خیلی آرام و با احتیاط به طرف صندلی اش برود. شاهرخ که پای تابلو و پشت به کلاس بود بدونم اینکه برگردد گفت: بہ قلــم🖊: ز.جامعے(میم.مشــڪات) ☺️ •• @asheghaneh_halal •• 🍃🍒
عاشقانه‌‌ های‌ حلال C᭄
🍃🍒 #عشقینه #هــاد💚 #قسمت_صد_وشش ماشین را روشن کرد و توی خیابان کنار پیاده رو راه افتاد و شاهرخ را
🍃🍒 💚 - آقای کسرایی؟ شروین سر جایش خشک شد و شاهرخ همانطور که می نوشت ادامه داد: - لطفا قبل از شروع کلاس سر کلاس حاضر باشید شروین که فکر می کرد شاهرخ قصد تلافی دارد به دل نگرفت: - چشم استاد سریع خودش را به صندلی رساند و نشست. کلاس که تمام شد قبل از اینکه بتواند از میان آن همه آدم خودش را به شاهرخ برساند از کلاس خارج شده بود. دنبالش دوید. - استاد؟ دکتر مهدوی؟ شاهرخ ایستاد. - سلام استاد شاهرخ برخلاف همیشه خشک و رسمی بود. - علیک سلام - اومدم بابت دیشب عذرخواهی کنم. واقعاً شرمنده. نمی خواستم اونجور بشه - مهم نیست. فراموش کن - اما احساس می کنم این تویی که نمی خوای فراموش کنی. تو که اوضاع منو می دونی! فکر می کنی از اینکه این اتفاق افتاده خوشحالم؟ -دوست داری بدونم چی فکر می کنم؟ -حتماً شاهرخ ایستاد. در چهره شروین خیره شد، اثری از لبخند همیشگی اش نبود. - به نظر من همه حرفهای دیروزت دروغ بود. فیلم بازی کردی تا منو دست بندازی شروین از تعجب دهانش باز مانده بود. آنچه را می شنید باور نمی کرد. همانجا سرجایش ایستاد و شاهرخ را دید که از سالن وارد حیاط شد . یکدفعه به خودش آمد، دوید به سمت در خروجی، خودش را به شاهرخ رساند و هیجان زده شروع کرد به حرف زدن: -شوخی می کنی، نه؟ یعنی واقعاً فکر می کنی که من ... چطوری اینجور قضاوت می کنی شاهرخ؟ -مهدوی! فعلاً باید برم. بعداً راجع بهش صحبت می کنیم بہ قلــم🖊: ز.جامعے(میم.مشــڪات) ☺️ •• @asheghaneh_halal •• 🍃🍒
عاشقانه‌‌ های‌ حلال C᭄
🍃🍒 #عشقینه #هــاد💚 #قسمت_صد_وهفت - آقای کسرایی؟ شروین سر جایش خشک شد و شاهرخ همانطور که می نوشت ا
🍃🍒 💚 - اما شاهرخ ... - مهدوی! باشه بعداً. فعلاً خداحافظ و رفت. شروین که هنوز بهت زده بود روی صندلی همان نزدیک نشست. صدای سعید را شنید. - آه، ای زندگی. تو همیشه مرا آزرده ای، ننگ بر این فلک جفا پیشه! شروین به طرف صدا نگاه کرد. - رفتی منت کشی استاد ذلیل؟ انگار عذرخواهیتون به مذاق ملوکانه شان خوش نیامده و شما را مانند مگسی مزاحم دک کردند! - ول کن سعید حوصله ندارم سعید پاکت سیگارش را درآورد: - حالا خر بیار باقالی بار کن. دلایل بی حوصلگی کم بود، اینم اضافه شد. پارتیش مال یکی دیگه است اخم و تخم و بی حوصلگیش مال ما نخ سیگاری را به طرف شروین گرفت: -می کشی؟ شروین نخ را گرفت. سعید گفت: - فعلاً بی خیال شو. بذار بگذره آتیشش بخوابه بعد سیگار خودش و شروین را روشن کرد . شروین چند تا پک زد. به سرفه افتاد. سیگار را پرت کرد. - چرا حروم می کنی؟ اسرافه ها مادر! بعد دود سیگارش را بیرون داد. - امروز می آی؟ -کجا؟ -خونه عمم - حوصله وراجی های بابک و لوس شدن های آرش رو ندارم - من می رم، اگه خواستی بیا. فعلاً کاری نداری؟ بای ... سلف کباب داشت. چند لقمه ای خورد. سینی را همانجا روی میز رها کرد و رفت. از کنار زمین بازی رد شد. سر و صدای بچه ها که بازی می کردند همه جا را پر کرده بود. مدتی ایستاد و نگاه کرد. نگاهی به ساعت کرد ... بہ قلــم🖊: ز.جامعے(میم.مشــڪات) ☺️ •• @asheghaneh_halal •• 🍃🍒
[• #آقامونه😌☝️ •] 『• در نمــازمـ از خــدا درخـواست ڪـردمـ😌 من حضورِ قَلـ♡ـب را💚 لحظه‌اي تصویرِ تو آمد😘 نمازمـ جَعفـرِ طیّٰـار شُد☝️ •』 #سلامتے_امام‌خامنــه‌اے_صلوات #شبنشینے_با_مقام‌معظم_دلبرے😍 #نگاره(401)📸 #ڪپے⛔️🙏 °•🌹•° @Asheghaneh_Halal
[• #سلام_حضرت_باران💐 •] اے ڪه شیرین است نامت چون عسل{🍯} هـر طـلایے جــز شمـا بـاشـد بدل{💍} خـاڪ پـایت سـرمه ےچـشمـان مـا{👀} یـوسف زهـرا ڪجایے العجل{😓} •• #کجایےآقاےمن؟! •• #اَللّهُــمَّ_عَجـِّـل_لِوَلیِّــکَ_الفَــــرَج . . هرشب ـرأس ساعت ۲۳😌👇 [•💚•] @asheghaneh_halal
[• #سکینه🌙 •] •دعاے روز •بیست و هفتم •ماه مبارڪ رمضان [•📖•] @asheghaneh_halal
--- 🌒✨ --- #پابوس چیست دلچسب ترین عیدے این شهرُ اللہ😇⁉️ یڪ سحر💫|•• وقت اذان ، صحن اباعبداللہ😍|•• پ.ن: دونفره باشہ کہ چہ بهتر😋|•• --- 🌒✨ @asheghaneh_halal ---
°|🌙|° #همسفرانه هر لحظه نتم روشنــ(📱) و چشممـ(👀) به پیامے(💌) یک "حالــ(🙂) شما"؟ "عاشقتمـ(💕)" "عرض سلامے"☹️😔 #به‌یادهمسرانـ‌چشم‌انتظارِشهــدا💚 ڪلیڪ نڪن عــاشق میشے😉👇 \🌼\ @Asheghaneh_halal
•[ 📖 •] 🍃تعقیب نماز صبح در روز جمعه: ✨اَللّهُمَّ اِنّي تَعَمَّدتُ اِلیکَ بحاجتي و اَنزَلتُ اِلیکَ اَلیَومَ فَقري و فاقَتي و مَسکَنَتي فَانا لِمَغفرتِکَ ارجی مِني لِعَمَلي...... 🌟خداوندا من با حاجت خود قصد درگاه تو کردم و در این روزِ فقر و درماندگی و بی‌نوایی بر تو وارد شدم که من به مغفرت تو امیدوارترم تا به عمل خود ..... 📕|• . ص: ۶۰ سیم دلتو ــوصل ڪن😌👇 [•🌙•] @asheghaneh_halal
[• #مجردانه♡•] چشمانم{•👀 روزه دیدار{•☺️ تــــو دارنــد{•🍃 وقت افطارشـان{•🍲 ڪے مــــےرســــد؟!{• #بیاماه‌رمضونم‌تموم‌شد #تونیومدے مجردان ـانقلابے😌👇 [•♡•] @asheghaneh_halal
••🍃🕊•• #خادمانه | #چفیه #ختم_صلوات امروز بہ نیت: ••شھیدمحمدمهدےڪازرونے•• [🌷]ارسال صلوات ها [🌷] @F_Delaram_313 جمع صلـوات گذشتہ: • ۲۳۸۷ • ھـر روز مھمـان یڪ شھیـد👇 @asheghaneh_halal ••🍃🕊••