eitaa logo
عاشقانه‌‌ های‌ حلال C᭄
14.4هزار دنبال‌کننده
21.1هزار عکس
2.1هزار ویدیو
86 فایل
ˇ﷽ براے تماشاے یڪ عشق ماندگار، در محفلے مهمان شدیم ڪھ از محبّت میان عـلے'ع و زهـرا'س میگفت؛ از عشقے حـلال...💓 •هدیهٔ ما به پاس همراهےِ شما• @Heiyat_Majazi ˼ @Rasad_Nama ˼ 🛤˹ پل ارتباطے @Khadem_Daricheh ˼ 💌˹ تبادلات و تبلیغ @Daricheh_Ad ˼
مشاهده در ایتا
دانلود
[ 😜 ] بعـد از منهدم ڪردن پهبادشون✌️ جمیعـــا ڪاسه و کوزشونو جمع ڪردن و رفتن ڪه رفتن😄 اول ڪه گفتن دیگه هواپیماهای مسافربریشون روی هوای خلیج فارس به پرواز درنمیان😉 بعدشم ڪه گفتن ورودمون به منطقه ڪلا اشتباه بوده😁 میریم ڪه بریم😂 خــداروشڪر بازم فهمیدن ڪلا حضورشون همه جا اشتباهِ محضِ👊😄😂 نابترین طنزهاےسیاسے👇 ~°😜~° @asheghaneh_halal
[• #تیڪ_تاب📚 •] [•نام ڪتاب: ســــفر ســرخ♥️•] [•نام نویسنـده: نصرت الله محمود زاده🌿•] [•برشے از ڪتاب⇩ درخدمت ـباشیم😉👇 [•📖•] @asheghaneh_halal
[• 📚 •] .•°زندگےنامه شهید حسین‌علم‌الهدے.•° راننده شنےتانڪ را به سمت پیڪر چندین شهید هدایت ڪرده و از روے آن ها عبور ڪرد.😞 حسین پاورچین،پاورچین سنگر عوض ڪرد. بوے باروت چنگ مےانداخت به سینه اش. لباسش پر بود از لڪه هاے خون شهدا...💔 دود و آتش دشت هویزه را فرا گرفت.🌪 هوا خفه و خاڪ آلود بود ؛ شبیه روز عاشوراے کربلا.✨ با 🌸الله اڪبر🌸جان گرفت و ردیفے از عراقےها را به رگبار بست.☺️ ←🌱تنهایے در دشتے ڪه پر از تانڪ دشمن است، با تنهایے در شبے ڪه در سنگر با خدا خلوت ڪرده بودم،چه تفاوتے دارد؟ آیا خدا مرا مےپذیرد؟ این تانڪ ها مرا یاد شبے میاندازند ڪه مقابل منزل تیمسار شمس تبریزے دستگیر شدم. تانڪ همیشه مےخواهد هیبت خود را به رخ نظام بکشد🌱→ یڪ‌هو مثل پلنگ از جا ڪنده شد.🐯 تانڪے ڪه جلو ڪشیده بود،شلیڪ ڪرد.💥 با موج انفجار، پیڪر حسین پرت شد هوا و افتاد ڪنار سنگر...😥 نور آتشے ڪه از تانڪ عراقے زبانه میکشید، تا سنگر حسین قد کشیده بود.🔥 اڪنون چهره حسین و یارانش ڪاملا نورانی شده بودند.✨ سڪوت دشت هویزه را فرا گرفت. شب،صحنه نبرد را در سیاهے خود جاے داد، جز سنگر حسین و یارانش...🌌 ••کتاب ســفر ســرخ♥️ بہ قلم: نصرت الله محمود زاده😍 درخدمت ـباشیم😉👇 [•📖•] @asheghaneh_halal
8.4M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
[• #شهید_زنده •] 🎊| راه رسیدن به نشاط دائمے😍 ⚠️| این ڪلیپ دیدگاه شما درباره لذت‌هاے زندگے را تغییر مے‌دهد!☺️ 🍃| ارتباط ماده #دوپامین با لـذت! #نشـاط‌دائـمے #استـاد‌پـناهیـان ـشھید اند،امـا زندھ😌👇 [•🕊•] @asheghaneh_halal
•🍃🌼🍃• #قائمانه گفتند ڪه 🗣• جمعه یارمان مےآید 🌤• آن منجے روزگارمان مےآید 🎊• هر جمعه 📆• گلے در دل ما میشڪفد ☘• یعنے ڪه بمان،بهارمان مےآید 💐• #السلام‌_علیڪ‌_یاقائم_آل_محمد #اللهم‌عجل‌لولیڪ‌الفرج‌ #جمعہ‌هاے‌بے‌قرارے @asheghane_halal •🍃🌼🍃•
•••🕊 | ..|🗣امام گفته بود مثل چمران بمیرید، اگه قراره مثل چمران بمیریم و شھید بشیم باید مثل چمران زندگے ڪنیم چمران تو یه لحظه شھید نشد یه عمر شهید زندگے ڪرد... ..|💛 ..|🌷 [ @asheghaneh_halal ] •••🕊
[• #قرار_عاشقی⏰ •] 🕊| ڪبوتر مےگفت؛ عاشق آسمان است | اما همیشہ روے گنـبد شما مےنشست ☺️| آسمانےتـر از شما هم مگر پیدا مےشود؟! #اےڪاش‌ڪبوتر‌حریمت‌بـودم! #السلام‌علیڪ‌یاعلےبن‌موسےالرضا هرشب ـراس ساعت عاشقے😌👇 [•💛•] @asheghaneh_halal
💍🍃 🍃 #همسفرانه نميدانـمـ چـرا ميان اين همـه آدمـ••|😄 پيلـه كـرده امـ••|😍 بـه تـــ••|😘ـــو انـگـار فقـط بـا تـــ••|💚ـــو پـروانـه مـيشـومـ••|😎 #خودت‌نمیدونےچرا؟😁 🍃 @asheghaneh_halal 💍🍃
🐝°| |°🐝 تِلامپـ‌‌ ڪوشولو[😜 ] دیدے سِه سُلے نابودتون ڪلدیم [ 😜 ] بلو بلاے دوشتات تحلیف تُن [ 😜 ] بِهِسون ســـلام بِلوسون [ 😜 ] بِجو مَن عودم یه تنـه علیفتونم [ 😜 ] { شجـاع‌ڪے‌بودے‌شماااا😉 } استودیو نےنےشو آب قنــــــــــــ🍭ـــــد فراموش نشه 👶👇 °🍼° @Asheghaneh_halal
عاشقانه‌‌ های‌ حلال C᭄
🍃🍒 #عشقینه #هــاد💚 #قسمت_صدو_شصت_وپنج بالاخره بعد از اینکه چند باری جیغ دختر را درآورد رضایت داد
🍃🍒 💚 -مونیخ دنیا اومدم. تا 13 سالگی فرانسه بودم. الان 5 سال ایرانم شروین نگاهی متفکرانه در آینه به دختر انداخت. - فکر می کنی دروغ می گم؟ -آدم های این مدلی زیادن. چیز مهمی نیست که ارزش دروغ داشته باشه دختر چشم هایش را گرد کرد و گفت: - اعتماد به نفس تو که بیشتره - ولی خرج هرکسی نمی کنم - اونوری ها راحت تر هستن. پسرای اینور مغرورترن - خونتون کجاست؟ -وا؟ همون جا که سوار شدم دیگه! همون در سبزه - گفتم شاید قبل از من با کس دیگه ای قرار داشتی دختر خندید: -بهت نمیاد غیرتی باشی - غیرتی باشم هم خرج کسی می کنم که ارزشش رو داشته باشه. بین ما چیزی نیست که بخوام به خاطرش ناراحت بشم. اونجا هفته پیش خونه یکی از اقواممون بود. اینطور که معلومه از اونجا رفتن دختر سعی کرد دستپاچگی اش را پنهان کند: -فکر کنم خونه رو اشتباه گرفتی - شاید. مهم نیست. اون جا هم پارتی هست؟ -نمی دونم. چون مدت زیادی آلمان نبودم. فرانسه هم سنم کم بود. به پارتی و این حرفها نرسیدم - پس کجا با هم آشنا می شدید؟ -مدرسه، خیابون! کلاس رقص دختر که داشت با شالش ور می رفت گفت: - سعید گفته بود مشکل پسندی و از آرایش خوشت نمیاد.حالا این مدلی باب طبعت هست؟ -من کلاً از دختر جماعت خوشم نمیاد. با صافکاری یا بدون صافکاری. فرقی نداره - بداخلاقی بهت نمیاد بہ قلــم🖊: ز.جامعے(میم.مشــڪات) ☺️ •• @asheghaneh_halal •• 🍃🍒
عاشقانه‌‌ های‌ حلال C᭄
🍃🍒 #عشقینه #هــاد💚 #قسمت_صدو_شصت_وشش -مونیخ دنیا اومدم. تا 13 سالگی فرانسه بودم. الان 5 سال ایران
🍃🍒 💚 شروین نگاهی توی آینه کرد و لبخند زد. دختر که فکر می کرد شروین شیفته اش شده خندید. - دوست دارم به فرانسه چی میشه؟ دختر ابرویی بالا برد. - شما به فارسی هم بگی ما قبول می کنیم شروین صدای ضبط را کم کرد و گفت: -فکرام رو بکنم ببینم چی میشه دختر شالش را دور گردنش انداخت و گفت: -نمی خوای بیام جلو بشینم. اینجوری ضایع است - چرا؟ -یه موقع ممکنه فکر کنن راننده منی - تو که باید خوشت بیاد دختر گفت: - به خاطر خودت می گم بعد از پنجره نگاهی به بیرون انداخت: - خونه پویا جون همین جاهاست - با همه اینقدر خودمونی هستی؟ -دوست دارم راحت باشم. تو دوست نداری؟ -با همه نه! دختر خنده پرنازی تحویل داد و گفت: -با من چی؟ شروین خنده ای کرد و حرفی نزد. دختر که احساس موفقیت می کرد گفت: -اونقدرها هم سعید می گفت رام کردنت سخت نیست. همتون اول ناز می کنید و بعد هم موس موس. نمی تونید یه کم بهتر باشید؟ یکدفعه شروین فرمان را پیچید و ماشین را کنار خیابان برد و ایستاد. - چرا اینجوری می کنی؟ دیوونه شروین به طرف دختر برگشت، دستش را روی صندلی گذاشت و درحالی که عصبانیت از چهره اش می بارید گفت: بہ قلــم🖊: ز.جامعے(میم.مشــڪات) ☺️ •• @asheghaneh_halal •• 🍃🍒
عاشقانه‌‌ های‌ حلال C᭄
🍃🍒 #عشقینه #هــاد💚 #قسمت_صدو_شصت_وهفت شروین نگاهی توی آینه کرد و لبخند زد. دختر که فکر می کرد شرو
🍃🍒 💚 -نمی دونم سعید راجع به من چی بهت گفته ولی من هرچی باشم احمق نیستم که یکی مثل تو بخواد رامم کنه و بهش التماس کنم دختر که هنوز سعی داشت شروین را به قول خودش رام کند خودش را خونسرد نشان داد و با لحنی بی تفاوت گفت: -زود بهت بر می خوره. سعید گفته بود با جنبه ای شروین رویش را برگرداند و گفت: -به منم گفته بود با یه خانم محترم قرار گذاشته نه یه احمق خالی بند. برو پائین دختر که شاکی شده بود با عصبانیت زیپ کیفش را کشید و گفت: -این رفتارت برات گرون تموم میشه پیاده شد و همان جا کنار خیابان راه افتاد. شروین همان طور که می رفت نگاهی توی آینه کرد و بعد دنده عقب گرفت. جلوی پایش ایستاد، بوقی زد و پنجره را پائین داد. دختر خم شد وگفت: -پشیمون شدی؟ شروین نگاهی کرد و گفت: -دوست دارم به فرانسه می شه ژو تم . یاد بگیر دفعه بعد لو نره داری لاف می زنی و قبل از اینکه دختر حرفی بزند پایش را گذاشت روی گاز و به سرعت دور شد. هوای ماشین داشت خفه اش می کرد. تمام پنجره ها را داد پائین. بوی ادکلنی که توی ماشین پیچیده بود داشت حالش را بهم میزد. سرش را از شیشه ماشین بیرون آورد. کلافه بود. نمی دانست چه کار کند بی هدف در خیابانها می چرخید. خودش هم نفهمید که چطور از تپه همیشگی اش سردرآورد. ماشینش را پارک کرد و روی کاپوت نشست و به دور دست ها خیره شد. صدای زنگ تلفن او را از افکارش بیرن کشید. سعید بود. حوصله اش را نداشت. گوشی را خاموش کرد. پاهایش را جمع کرد. دستش را دورشان حلقه کرد. سرش را روی زانوهایش گذاشت و به غروب خیره شد... دو روز آخر هفته را ماند خانه. حوصله هیچ کس را نداشت. گوشی اش را خاموش کرده بود تا از شر تماس های سعید راحت باشه. گاهی به شاهرخ زنگ می زد که همچنان خاموش بود. شنبه اولین جایی که رفت اتاق شاهرخ بود. هنوز نیامده بود. توی حیاط نشسته بود و شماره سعید را می گرفت. یا جواب نمیداد یا رد تماس می کرد. اطراف را نگاه می کرد که از دور جوان قد بلند و لاغر اندامی را دید که آهسته قدم برمیداشت و با تلفنش حرف می زد. با دیدنش لبخند کمرنگی روی لبهایش نشست. بہ قلــم🖊: ز.جامعے(میم.مشــڪات) ☺️ •• @asheghaneh_halal •• 🍃🍒