eitaa logo
عاشقانه‌‌ های‌ حلال C᭄
14.9هزار دنبال‌کننده
20.4هزار عکس
1.9هزار ویدیو
82 فایل
ˇ﷽ براے تماشاے یڪ عشق ماندگار، در محفلے مهمان شدیم ڪھ از محبّت میان عـلے'ع و زهـرا'س میگفت؛ از عشقے حـلال...💓 •هدیهٔ ما به پاس همراهےِ شما• @Heiyat_Majazi ˼ @Rasad_Nama ˼ 🛤˹ پل ارتباطے @Khadem_Daricheh ˼ 💌˹ تبادلات و تبلیغ @Daricheh_Ad ˼
مشاهده در ایتا
دانلود
°🐝| #نےنے_شو|🐝° 👧{ بای بای بای بای چـگَد سولوغــہ😍 😁{اون جـلـو آگای نَلیمانے دالہ مـولوتے مـیخـونـہ💗 😃{ وایییییی، بابادارن سیرینیم🍰 میالندآخــجـون😋 😍{ چِگَد من حضلتے علی و زهلا لو دوس دالَم💚 خیلییییی دُشحالم چـہ سـیـعِسونم💗🌸 ☺️| قبول باشه قشنگه موخرگوشی من🐰 شیعه کوچولو تبریک میگم بهت پیوند مادر و پدرمونو💚🌸 فقط مواظب باش زیاد ورجه وورجه نکنی که از دست بابا خدایی ناکرده نیفتی زمین😘❤️ استودیو نےنے شو؛ آبـ قنـ🍭ـد فراموش نشه👼👇 °🍼° @Asheghaneh_Halal
🍃🍒 💚 - اومدیم برات گودبای پارتی بگیریم - مگه اینکه موقع رفتن یکی ما رو تحویل بگیره - نه، این از اون جهت هست که از دستت خلاص می شیم علی این را گفت و با آهنگ تولدت مبارک شروع کرد به خواندن: - خلاص شدن مبـــــــااارررک ... خلاص شدن مبـــارک ... خلاص شدن مبــــــاااااارررررک شاهرخ خندید و تعارفشان کرد که داخل بردند. وقتی وارد شدند علی با دیدن شروین گفت: - به به، اینهم که اینجاست. ببین فقط من از رفتنت خوشحال نیستم! بعد گفت: - من هنوز نمازم رو نخوندم. تا شما ترتیب کارها رو بدید من برگشتم شاهرخ جعبه را برداشت و به آشپزخانه رفت. هادی و شروین هم منتظر نشستند. شروین برای اینکه نکند یه وقت هادی چیزی بگوید وانمود کرد که در حال دیدن تلویزیون است ولی زیر چشمی هادی را می پائید. تمام مدت مهمانی: سر شام، موقع بریدن کیک و حتی موقعی که علی با شوخی ها و جکهای بی مزه اش سر و صدا راه می انداخت شروین هادی را زیر نظر داشت. موجودی آرام که حرکاتش مخصوص خودش بود. برخلاف کسانی که شروین قبلاً دیده بود او در عین آرام بودن کاملاً اجتماعی و پرانرژی به نظر می رسید. اصلاً منزوی یا بی سر و صدا نبود. گهگاه شوخی هائی می کرد و تکه هائی می پراند که جو را کاملاً عوض می کرد اما در عین حال حرکاتش طوری نبود که کسی بتواند وارد حریم خصوصی اش بشود و یا او را دلقکی لوده تصور کند. در عین شوخ طبعی ابهت و شخصیتی مجذوب کننده داشت که آدم را مجبور می کرداحترامش بگذاری و وقتی شروین همه اینها را می دید نمی توانست این شخصیت را با آنچه قبلاً بوده کنار هم قرار بدهد. بعد از اینکه سر و صدا موقتا خوابید و به علت خسته شدن و پریدن شربت در گلوی علیچند دقیقه ای آتش بس اعلام شد آرام و بی سر و صدا به حیاط خزید و روی پله های ورودی راهرو نشست. دستهایش را دور خودش گرفت تا کمی گرم شود. نگاهی به آسمان کرد و گفت: -اوکی، قبول، می شه. تسلیم آخر شب که بچه ها داشتند می رفتند علی گفت: -من فردا یه عمل دارم. نمی تونم بیام ایستگاه وگرنه خیلی دلم میخواست با چشم های خودم اون لحظه شگفت انگیز خروجت رو ببینم. حیف! بہ قلــم🖊: ز.جامعے(میم.مشــڪات) ☺️ •• @asheghaneh_halal •• 🍃🍒
🍃🍒 💚 شاهرخ خندید و گفت: -امشب به اندازه کافی ما رو مورد لطف قرار دادی. دیگه نیاز نیست فردا بیای بدرقه. اگه به تو باشه که اگر قطار خراب بشه، شده باشه با به خرج خودت با تاکسی منو بفرستی این کارو میکنی هادی گفت: - میشه حکایت اون یارو که رفته بود باباش رو دفن کنه. بهش گفتن چرا اینقدر لباست پاره پوره شده؟گفت بنده خدا نمیذاشت خاکش کنیم علی خندید. بعد همدیگر را بغل کردند و شروین دید که علی گرچه وانمود می کند شاد باشد اما نتوانست جلوی اشکش را بگیرد. هادی هم شاهرخ را بغل کرد و گفت: -منم فردا نمی تونم بیام. خودت میدونی چرا شاهرخ سرتکان داد. - آره. اشکالی نداره بعد رو به هر دویشان گفت: -خیلی ممنون که اومدید. دلم برای همتون تنگ می شه. برام دعا کنید.هوای این رفیق مارو هم داشته باشید علی گفت: - خیالت تخت! .مطمئن باش آب و دونش یادمون نمیره شاهرخ سر تکان داد. وقتی علی و هادی رفتند. شاهرخ رو به شروین گفت: -تو که می مونی؟ -بمونم؟ -هرجور راحتی - اگه بمونم نمی ذارم بخوابی صبح میام دنبالت * صبح ساعت 7 بود که رسید. در روی هم بود. در را هل داد و وارد شد. اولین باری که از این پله ها پائین آمده بود چقدر برایش احمقانه بود ولی حالا دل کندن از این خانه سخت بود. تصور اینکه دیگر شاهرخی نخواهد بود که در را برویش باز کند زجرش می داد. کنار تخت که حالا بدون فرش رویش خیلی غم انگیز و رقت بار به نظر میرسید ایستاد و نگاهی به حوض خالی کرد. شاهرخ چمدان به دست از راهرو بیرون آمد. - سلام، کی اومدی؟ بہ قلــم🖊: ز.جامعے(میم.مشــڪات) ☺️ •• @asheghaneh_halal •• 🍃🍒
🍃🍒 💚 -سلام، الان رسیدم، چرا حوض رو خالی کردی؟! - اگه آبش مرتب تمیز و عوض نشه لجن می گیره - اینجوری که درخت ها خشک می شه. اقلاً به باغبون پدرت می گفتی بیاد حواسش به درخت ها باشه شاهرخ کنار شروین ایستاد. چمدان را زمین گذاشت. - چی شد تغییر عقیده دادی؟ -خب درختها گناه دارن شاهرخ کلید را از جیبش در آورد و جلوی شروین گرفت. - خب خودت بیا بهشون آب بده شروین نگاهی به کلید و دوباره نگاهی به شاهرخ کرد. -مگه نگفتی بده اجاره؟ تو که عادت داری اینجا تلپ باشی شروین که از خنده شاهرخ خنده اش گرفته بود دست دراز کرد تا کلید را بگیرد ولی شاهرخ کلید را عقب برد و گفت: -به شرطی که سوء استفاده نکنی. اینجا نشه پناهگاه برای فرار از خونه - باشه - قول؟ شروین سر تکان داد و کلید را گرفت ... وقتی به ایستگاه رسیدند، از ماشین که پیاده شدند موبایل شاهرخ زنگ زد. شروین با کمی فاصله پشت سرش حرکت می کرد. وقتی شاهرخ تلفنش تمام شد نگاهی به اطراف کرد و وقتی شروین را ندید برگشت. شروین را دید که غرق هپروت بود. دست دراز کرد، دستش را گرفت، کشید و وقتی کنارش قرار گرفت دستش را دورش انداخت بازویش را گرفت و فشار داد: -کجائی پسر؟ -نمی دونم - خیلی بهش فکر نکن. بالاخره راضی می شه. تازه حالا که دیگه یه خونه مفت و مجانی هم گیرت اومده حتماً جواب مثبت می ده - کی؟ -نرگس خانم دیگه شروین که تازه متوجه منظورش شده بود گفت: -خیلی بی مزه ای -تو می خوای زن بگیری، من بی مزه ام؟ بہ قلــم🖊: ز.جامعے(میم.مشــڪات) ☺️ •• @asheghaneh_halal •• 🍃🍒
[• #آقامونه😌☝️ •] •| نظر به ساعت خود ڪَرد☺️ |• و نقشه درسر داشت✋ |• تبر به دوش ڪسے⛏ |• از نوادگان خلیل💚 |• چقدر؟ مانده از این😬 |• بیست و پنج ساله مگر😉 |• ڪه محو گردد🌫 •| از عالم نشانِ اسرائیل😎 #سلامتے_امام‌خامنــه‌اے_صلوات #شبنشینے_با_مقام‌معظم_دلبرے😍 #نگاره(463)📸 #ڪپے⛔️🙏 °•🌹•° @Asheghaneh_Halal
#همسفرانه دوست داشتنت هــوس نیست°|💕 ڪہ بــاشـد و نبــاشـد°|😌 نفــــس اســـت°|💑 تا بــاشـــم°|😉 تا باشی°|💗 #تا_ابد_برای_هم😍 بھ وقت ـعاشقے😉👇 •°❤️•° @Asheghaneh_Halal
☂🍃•• دخترےڪه اگه چند روز مادرش خونه نباشه، یا باید بره خونه خاله یا یڪے بیاد پیشش تا خونه رو اداره ڪنه، هنوز شرایط ازدواج رو نداره... ❗️چون نمیتونه براے دو سه روز نقش مادر رو بازی کنه... حتے اگه فوق لیسانس باشه یا مدال المپیاد داشته باشه ☂🍃•• @asheghaneh_halal
🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸 . . عضو میشید یا چے؟!😊👊 ببینم 1ڪا شده باشیم ها... چیزے نمونده😃😃 ڪانال سوممون! . . 😌☝️ .
..|💚 #طلبگـی ..|عـلـــے آن مـــرد رویـا هـا✨ ..|عـــلے آن مــوج دریــا هـا🌊 ..|عـلـے حـیـدر ، عـلے سـرمـد😇 ..|عـلــے باقـے ، عـلـے بـرتـر👌 ..|عـلے غـمـخــوار مـظـلـومـان🍂 ..|عــلــے هـمـراه مــحـــرومــان🍁 ..|عـــلـے دامــاد پـیـغـمـبـر💚 ..|عـلــے او سـاقـے کـوثـر😍 ..|عـلــےســردار مـیـدانـها⚔ ..|عـلے پـیـروز دوران هـا💪 #نام‌شـعر: علے یار و علے رهـبـر، علے نامـوس پـیـغـمـبر #روزهـاے‌عـاشـقـےیـک‌طـلـبـہ💗 #شـعری‌فےالبداهــہ‌ازیــک ↪️ #طـلبه #غـدیـرنزدیـک‌اسـت💚 °° @asheghaneh_halal °° ..|💚
[• ღ •] \\💕 وقتی ازدواج ڪردید، اولین و پراهمیت ترین شخص بعد از خودتان، همسرتان خواهد بود. هیچڪس و هیچ چیز حتےفرزندتان را به او ترجیح ندهید \\💕 ویتامینہ ـزندگے ڪنید😉👇 [•🍹•] @asheghaneh_halal
🌷🍃 🍃 #چفیه •|درد دارد دویدن و نرسیدن ؛ که دویدن ما درجا زدن است... به قول #شهید_آوینی: "تنها کسانی مردانه میمیرند که مردانه زیسته باشند..." •🕊• @Asheghaneh_halal •🕊• 🍃 🌷🍃
#ریحانه 👱♀♡• ای کاش هر دختــری 💄‌♡• روی آینه میز آرایش خود 💠♡• آیـ۳۱ــه سوره نور را بنویسد :👇 « لا یُبْدینَ زینَتَهُنَّ إِلاَّ لِبُعُولَتِهِنَّ » 🌿زینت خود را آشکار نکنند مگر برای شوهرانشان یا پدرانشان🌿 #کمے_تأمــل_کنیــد😌 بانــوے ـخاصــ😇👇 [•🌸•] @Asheghaneh_Halal
🍒•| |•🍒 اگر ڪودڪ خطایے مرتڪب شد و خواستید او را تنبیہ ڪنید😑 با رعایت شرایط مناسب تنبیہ را بلافاصلہ بعد از ڪار اشتباہ او اجرا ڪنید زیرا ڪودڪ حافظہ ڪوتاہ مدت خوبے دارد و پس از مدتے ڪار اشتباهش را فراموش مے ڪند او در حال زندگے میڪند نہ در گذشتہ و آیندہ.🤓 ❌هرگز بہ ڪودڪ جملاتے از این قبیل نگویید: بزار شب بابات بیاد میگم تنبیهت ڪنہ. زیرا با این حرف ڪودڪ یاد میگیرد ڪہ ڪار خود را بہ آیندہ موڪول ڪند و همچنین آموزش خبر چینے بہ او مے دهید ،شب ڪہ پدر بہ خانہ مے آید از نظر ڪودڪ ڪار خطا و اشتباہ آنطور ڪہ مادر بازگو مے ڪند رخ ندادہ است همچنین مے گوید من ڪہ الان بچہ خوبے شدم و ڪار بدے انجام ندادم. چون ڪودڪ ڪار خود را فراموش ڪردہ است بازگویے اشتباہ ڪودڪ ڪار غلطے است و باعث تثبیت و تایید رفتار اشتباہ در ڪودڪ مے شود.❗ ☺️👇 🍒•• @asheghaneh_halal
. . _اطلاعاٺ سیاسیت ضعیفہ؟!😱 هروقت بحث سیاسے میشہ تو سڪوت میڪنے؟😑✋ دیگہ نگــران اطلاعــاٺ سیاسے نباش😳👊 اینجا ما بهت یاد میدیم چطــورے حرف سیاسے بزنے و اطلاعــاتٺ رو قوے ڪنے😎✌️ زوود باش بیاتو تا پاڪ نشده👇 http://eitaa.com/joinchat/527499284C698ab461f2 جوین اجبارے☝️😬 . .
. . ڪانال دیگه مون☝️ تا 1kشدنمون راهے نیست! عاشقانه حلالے ها این افتخارش رو نصیب خودتون ڪنید😉 جوین نشید ناراحت میشیما؛ گفته باشیما!😅 . .
😜•| |•😜 یعنـــے این اصلاح طلبهــا بـــدجوری بلـــدن !😎 طرف شیش رفت و اومده 😅 حــالا تحــریمش ڪه ڪردن هیچ! اینــوریـا تشــــویقشم میڪنند!👏👏 اصلا ڪے گفته همه ما ظریفیم!😕 خود ظریف، ظریف نیست! دیگــه چه برسه هشتـــاد میلیون بقیه! من خودم شخصا😁 نمیخوام ظریف باشم!😂😂 سیاست در طنزترین حالت ممڪن😎👇 •|😜|• @asheghaneh_halal
motakhassese_akhmim_moradi_M_155702.mp3
3.3M
[• #شهید_زنده •] /🍃اخمو هستید آیـا؟!😉 🍃/لحظات شیرینے ڪہ بـا اخم نابود مےشود!☹️ 🎧←(پیشنهاد دانـلود)→🎧 🍭•• #نبینم‌اخمـتوهااا 🍭•• #حجت‌السلام‌شهاب‌مرادے ـشھید اند،امـا زندھ😌👇 [•🕊•] @asheghaneh_halal
. . _اطلاعاٺ سیاسیت ضعیفہ؟!😱 هروقت بحث سیاسے میشہ تو سڪوت میڪنے؟😑✋ دیگہ نگــران اطلاعــاٺ سیاسے نباش😳👊 اینجا ما بهت یاد میدیم چطــورے حرف سیاسے بزنے و اطلاعــاتٺ رو قوے ڪنے😎✌️ زوود باش بیاتو تا پاڪ نشده👇 http://eitaa.com/joinchat/527499284C698ab461f2 جوین اجبارے☝️😬 . .
. . ڪانال دیگه مون☝️ تا 1kشدنمون راهے نیست! بچه هیئتےها این افتخارش رو نصیب خودتون ڪنید😉 جوین نشید ناراحت میشیما؛ گفته باشیما!😅 . .
دلنوشتـِه‌هاےدختَـران‌انقِلآبـٖے ڪه همه هَمُ‌غمّشْون دلشـادڪردن‌حضرتِ‌مادر♥️| این کانال وقف مولاست چه خوبه که زندگے وقف مولا بشه...💚 #اللهم‌ادبنا‌باداب‌الامهدی [دل با جوهرِعشقـ❤ مےنویسـ✒ـد؛ وقلم هم یارۍ‌گرے بیش نیستـ🌙] http://eitaa.com/joinchat/1437335562C2cab2651e2 جانمونی💪
[• #قرار_عاشقی⏰ •] از تو پنهان نیست🙂→>> شرح غصہ ها هر چند گم شد در صدای ڪفترانت نالہ‌هاے یا ڪریمے🕊→>> زخم هاے ڪہنہ💔→>> با دیدار تو درمان شد اما دردهاے تازه آوردیم اے یار قدیمے!😓→>> هرشب ـراس ساعت عاشقے😌👇 [•💛•] @asheghaneh_halal
👑🍃 #همسفرانه •| غـیرِ رُویـتـ 💚 •| هَــر چـہ بینـمـ🙊 •| نُـورِ چشـممـ👀ـ •| ڪم شـود😌✌️ #حضـرت_دلبــر {😍} 👑🍃 @asheghaneh_halal
. . _اطلاعاٺ سیاسیت ضعیفہ؟!😱 هروقت بحث سیاسے میشہ تو سڪوت میڪنے؟😑✋ دیگہ نگــران اطلاعــاٺ سیاسے نباش😳👊 اینجا ما بهت یاد میدیم چطــورے حرف سیاسے بزنے و اطلاعــاتٺ رو قوے ڪنے😎✌️ زوود باش بیاتو تا پاڪ نشده👇 http://eitaa.com/joinchat/527499284C698ab461f2 جوین اجبارے☝️😬 . .
. . ڪانال دیگه مون☝️ تا 1kشدنمون راهے نیست! بچه هیئتےها این افتخارش رو نصیب خودتون ڪنید😉 جوین نشید ناراحت میشیما؛ گفته باشیما!😅 . .
🍃🍒 💚 -از لج تو هم که شده این یه کار رو نمی کنم - مرده و حرفش - حتماً ... کنار قطار ایستاده بودند تا چند دقیقه دیگر قطار راه می افتاد ... بدون هیچ حرفی در چشمان هم زل زده بودند. هیچ کدامشان نمی دانستند چه باید بگویند. بالاخره شاهرخ سکوت را شکست. - دیگه سفارش خونه رو نکنم ها! مرتب بهش سر بزن. تنبلی نکنی ها. تمیزش کن شروین به لحن پدرانه اش لبخند زد. می دانست که شاهرخ سعی دارد جو را عوض کند و تلاش می کند بغضش را زیر لبخندش پنهان کند اما کمتر کسی بود کهگول ظاهرش را بخورد. شروین می خواست حرفی بزند اما انگار صدایش به زور در می آمد. تنها چیزی که توانست بگوید یک جمله بود: - سعی کن زودتر برگردی - انشاء ا... تو هم اینقدر عزا نگیر ... برا ابد که نمی رم ... تو که عاشق فرار از خونه ای ... بهم سر بزن شاهرخ این را گفت و دست کرد از جیب پالتویش جعبه کوچکی را بیرون آورد. - یه یادگاری! هر وقت دلت گرفت نگاش کن یاد من بیفت، یاد خل و چل بازی هامون! حالت خوب میشه ... نه، الان نه. بذار وقتی رفتم شروین بسته را توی جیبش گذاشت ولی حرفی نزد. می دانست اگر چیزی بگوید اشکش سرازیر می شود دوست نداشت با اشک بدرقه اش کند. - قرار نشد مثل دخترا خودتو لوس کنی. خجالت بکش مرد گنده، نگاش کن شروین تمام تلاشش را کرد و لبخندی زورکی زد. دستش را دراز کرد. شاهرخ دستش را گرفت. سرد بود. اشک در چشمان شروین دوید و صورتش سرخ شد. شاهرخ همانطور که دستش را گرفته بود لبخندی زد او را به طرف خودش کشید و محکم در آغوشش گرفت... صدایی از بلندگوی ایستگاه شماره را اعلام کرد. شروین همانطور که اشکش را پاک می کرد خندید و گفت: -آبروی هرچی مرد بود بردم - موافقم شاهرخ این را گفت و چمدانش را برداشت. بہ قلــم🖊: ز.جامعے(میم.مشــڪات) ☺️ •• @asheghaneh_halal •• 🍃🍒