eitaa logo
عاشقانه‌‌ های‌ حلال C᭄🇮🇷
13.2هزار دنبال‌کننده
22.8هزار عکس
2.8هزار ویدیو
87 فایل
ˇ﷽ براے تماشاے یڪ عشق ماندگار، در محفلے مهمان شدیم ڪھ از محبّت میان عـلے'ع و زهـرا'س میگفت؛ از عشقے حـلال...💓 •هدیهٔ ما به پاس همراهےِ شما• @Heiyat_Majazi ˼ @Rasad_Nama ˼ 🛤˹ پل ارتباطے @Khadem_Daricheh ˼ 💌˹ تبادلات و تبلیغ @Daricheh_Ad ˼
مشاهده در ایتا
دانلود
عاشقانه‌‌ های‌ حلال C᭄🇮🇷
🍃🎀 #عشقینه #عارفانه💚 #قسمت_ششم بعد مکثی کردند وفرمودند :( رفقا، آیت الله العظمی بروجردے حساب وکتاب
🍃🎀 💚 آنچه ڪه شاگردان و دوستان او از ڪرامات و حالات او می‌گفتند ڪار را سخت ڪرده بود. آیا آنها را جمـع آوری و مڪتوب ڪنیم؟ آیا مردم ظرفیت پذیرش این سخنان را دارند؟ آیا ما را متهـم به خرافه گویی و... نمی‌کنند آیا... و صدها سوال دیگر ڪه پاسخی برای آنها نمی یافتم. خلاصہ مدتہا خاطرات او ذهن ما را درگیر ڪرده بود. تا اینکه با یاری خدا از خود احمدآقا کمک خواستیم و ڪار را شروع ڪردیم. اگر هیچ کس هم از این مطالب سودے نبرد لااقل برای نگارنده مفید است. مطالب او همگی درس درست زیستن است. حمدآقا مربی فرهنگی مسجد بود. بارها به شاگردانش درباره‌ی عمل به دستورات دین و پرهیز از گناه سفارش می‌ڪرد. در بسیاری از موارد برای آنها از نتـــایج اعمالشـــان می گفت. از عقوبت گناهان و از فضایل کار نیکشان آنها را با خبر می کرد. او مانند یڪ طبیب ، دردهای معنوی را به خوبے درمان می‌ڪرد. نسخہ های او همگی مطابق با دستورات دین و آیات و روایات بود. براے همین امروز هم می توان به ڪلام دلنشیـن این استاد راه اعتماد ڪرد و آن را چراغ راه قرار داد. ما از خداوند مدد گرفتیم و از روح بلند این شهید کمک خواستیم. اما احتیاج بود ڪه مطالب عرفانی و شاید عجیب ایشان مستند باشد. فقط نقل قول از اطرافیان ، ڪار جالب نیست. این بار هم خود شہیـد ما را یاری ڪرد درست زمانی ڪه می خواستیم مطالبــ را آماده کنیم خبر جدیـدی به ما رسید بعد از 27سال از لابه لای یڪ ڪیف قدیمی و داخل یڪ سر رسید ، یڪ دفتر یادداشت کوچک از احمد آقا پیدا شد در این دفترچہ به قلم خود احمد آقا گوشہ اے از حالاتـــ و اتفاقات معنوے ایشان نگاشتہ شده بود. این مطالب تمام خاطرات دوستان و عبارات حضرت آقای حق شناس را تایید مے ڪرد. حالا دیگر خود شہید سندی قوی در اختیار ما قرار داده بود ما هم بسم الله رو گفتیم و کار را با قوت ادامہ دادیم. باید براے آنها که در آینده می آیند بگوییم. باید بگوییم برای زندگی صحیح ازکدام الگوها باید استفاده کرد. باید گفت آنها چه ڪردند و چگونه راه را پیدا ڪردند. باید این ستاره ها را به آیندگان معرفی ڪنیم تا راه را بهتر بشناسند. ان شاءالله. بہ قلــم🖊: گروه‌فرهنگےشهیدابراهیم‌هادے ☺️ •• @asheghaneh_halal •• 🍃🎀
عاشقانه‌‌ های‌ حلال C᭄🇮🇷
🍃🎀 #عشقینه #عارفانه💚 #قسمت_هفتم آنچه ڪه شاگردان و دوستان او از ڪرامات و حالات او می‌گفتند ڪار را س
🍃🎀 💚 آن روزها:راوی مادر شہید تهران خیلی کـوچک تر از حالا بود.مردم زندگی های ساده ولے با صفایی داشتند. بہ کم قـانع بودند. اما خیـر وبرکت از سـر وروی زندگی هایشان می‌بارید. خدا مے داند با ایـنکہ اوضـاع اقتصادی مردم ضعیف تر از حالا بود امـا دلخوشی مردم بیشتر بود. درب هر خانہ که باز می شد لشکری‌ از بچہ‌های قد ونیم قد راهی‌کوچہ و خیابان می شدند ! خانہ ها کوچک و شلـوغ بـود اما پر از خیر و بـرکت . صبح زود مردها بسم الله می‌گفتند وراهی کار می‌شدند وخانم هـا تـوی خانہ مشغول پخت و پز و شست و شو و... من و حاج محمود در روستای آینہ ورزان دماوند بہ دنیا آمدیم . دست تقدیر مارا بہ تـهـران آورد و در اطراف بـازار مولوی ساکن کـرد. حاجی مغـازه‌ی‌ چـایی‌فـروشی در چهار راه سیروس داشـت . آن موقع اکثر بازاری ها در اطراف بـازار سـاکـن بودند تـا بـہ محل کار نـزدیک بـاشند. خـداونـد بـاب رحـمـتـش را بـہ روی مـا باز کرد. زندگی خـوب و هـشـت فـرزنـد عطا کرد. آن سـال هـا ، در ایــام تـابستان ، بـہ هـمـراه بـچـہ ها بـہ دمـاوند مـے رفتیم و سـہ مـاه در روسـتا می‌ماندیم . بـچہ هـا از خانہ و مـحـیـط بـازار دور می شدند و حـسـابـے از آب و هـواے روستا لـذت مـی‌بـردنـد . آنـجـا بـاغ سـیـب داشـتـیـم و بـیـشـتـر فـامـیـل مـا هـم در آنـجـا بـودنـد. تـابـسـتـان سـال ۱۳۵۴ بـود کـہ بـار دیـگـر راهی روستا شـدیـم . آن مـوقـع بـاردار بـودم. در آخــرین روز هـاے تـیـر مـاه بـود کــہ بـا کـمـک قـابلہ ی روستا آخرین فـرزنـدم بـہ دنیا آمـد :پسـری بـسـیـار زیبـا کـہ آخرین فـرزنـد خانـواده‌ی‌ مــا بـاشـد.دوســت داشــتـم نـامـش را وحـیـد بـگذارم اما حـاجی اصـرار داشــت اسـمـش را احمد علـی بگذاریم. احـمـد علی از روز اول بـا بـقـیـہ بـچـہ هـایـم فـرق مـے کـرد . خـیـلی پـسـر آرامـی بـود. اصـلا اذیـت و حرص وجوش نـداشـت. مـن خـیـلی دوســتش داشــتـم . مـظلوم بـود کـارے بـہ کسی نـداشـت . از بـچگی دنبال کـار خـودش بـود. داخل خانہ.... بہ قلــم🖊: گروه‌فرهنگےشهیدابراهیم‌هادے ☺️ •• @asheghaneh_halal •• 🍃🎀
عاشقانه‌‌ های‌ حلال C᭄🇮🇷
🍃🎀 #عشقینه #عارفانه💚 #قسمت_هشتم آن روزها:راوی مادر شہید تهران خیلی کـوچک تر از حالا بود.مردم زندگ
🍃🎀 💚 داخل خانه هشت فرزند دیگر حڪم راهنما را براے احمـد داشتند.علاوه بر این ها حاج محمود هم در تربیت فرزند ڪوتاهے نمےڪرد.همیشه بچه ها را با خودش به مسجدمےبرد. حاج محمود از آن دسته ڪاسب هاے باتقوا بود ڪه پاے منبر شیخ محمدحسین زاهد و آیت الله حق شناس تربیت شده بود.از آن ها ڪه هر سه وعده نمازش را در مسجد اقامه مےڪردند. "مدرسه" (خواهر شهید) احمـد در خانواده‌‌ی ما واقعا نمونه بود.همه او را دوست داشتند.وقتے شش ساله بود در دبستان ثبت نامش ڪردیم. مدرسه اسلامے ڪاظمیه در اطراف گذر لوطے صالح.درس و مشق احمـد خوب بود و مشڪلے نداشتیم. همه ے خانواده اهل نماز و تقوا بودند.لذا احمد هم از همین دوران به مسائل عبادے و معنوے به خصوص نماز توجه ویژه داشت. او مانند همه ے نوجوان ها با بچه ها و دوستانش بازے مےڪرد،درس مےخواند،در ڪارهای خانه کمک مےکرد و... اما هر چه بزرگ تر مےشد به رفتار و اخلاقے ڪه اسلام تایید ڪرده و احمـد از بزرگ تر ها مے شنید با دقت عمل مےڪرد.مثلا،وقتے مدرسه مےرفت تا مےتوانست به همڪلاسے هایے ڪه از لحاظ مالے مشڪل داشتند ڪمڪ مے ڪرد.یادم هست وقتے در خانه غذاے خیلے خوب و مفصلے درست مےڪردیم و همه آماده ے خوردن مےشدیم احمـد جلو نمےآمد! مےگفت:توے این محل خیلے از مردم اصلا نمےتوانند چنین غذایے تهیه ڪنند.مردم حتے براے تهیه ے غذاے معمولے دچار مشڪل هستند،حالا ما ... براے همین اگ سر سفره هم مے آمد با اڪراه غذا مےخورد.براے بچه اے در قد و قواره ے او این حرف ها خیلے زود بود.اصلا بیشتر بچه ها در سن دبستان به این مسائل فڪر نمےڪنند. اما احمـد واقعا از بینش صحیحے ڪه در مسجد و پاے منبرها پیدا ڪرده بود این حرف ها را مے زد.برای همین مےگویم اولین جرقه هاے ڪمال در همین ایام در وحود او زده شد. رفته رفته هر چه بزرگ تر مے شد رشد و ڪمال و معنویت او بالا رفت تا جایے ڪه دگیر ما نتوانستیم به گرد پاے او برسیم! برای دوره‌ی راهنمایے... بہ قلــم🖊: گروه‌فرهنگےشهیدابراهیم‌هادے ☺️ •• @asheghaneh_halal •• 🍃🎀
عاشقانه‌‌ های‌ حلال C᭄🇮🇷
🍃🎀 #عشقینه #عارفانه💚 #قسمت_نهم داخل خانه هشت فرزند دیگر حڪم راهنما را براے احمـد داشتند.علاوه بر ا
🍃🎀 💚 براے دوره‌ی راهنمایے به دنبال مدرسه اے خوب براے احمـد می‌گشتیم.آن زمان اوج فعالیت هاے ضد مذهبے رژیم پهلوےبود.پدر ما به خاطر یڪ مدرسه ے خوب براے احمد به سراغ همه رفت. با ڪمڪ و راهنمایے دوستانش،احمـد را در مدرسه ے حافظ ثبت نام ڪرد.در آنجا در ڪنار دروس عادے مدرسه،به مسائل اخلاقے و معنوے توجه داشت.مدیر و معاون مدرسه مذهبے بودند.معلمان بسیار خوبے هم داشت ڪه هر ڪدام به نوعے در رشد معنوے بچه ها تاثیر داشتند.آن زمان «حسین آقا» برادر بزرگ ماه،در حوزه مشغول تحصیل بود.شرایط معنوے داخل خانه هم تحت تاثیر او بسیار عالے شده بود.احمد در چنین شرایطے روز به روز در ڪسب معنویات تلاش بیشترے مےڪرد. یادم است یڪ باربرای چیدن سیب به روستاے خودنان در دماوند رفتیم.مادر ما یڪ چوب از باغ دایے آورد و مشغول چیدن سیب شد.ساعتے بعد دایے از راه رسید.احمـد جلو رفت و سلام ڪرد بعد گفت:دایے راضے باش،ما یڪ چوب از داخل باغ شما برداشتیم.دایے هم براے اینڪه سر به سر احمد بگذارد گفت:من راضے نیستم! احمـد اصرار مے ڪرد:دایے توروخدا،دایے ببخشید و... اما دایے خیلے جدے گفت:نه من راضے نیستم! آن روز اصرار هاے احمد و برخورد دایے نشان داد ڪه احمـد در این سن ڪم چقد به حق الناس اهمیت مے دهد. احمد در سال هاے بعد به دبیرستان مروے رفت و جزء شاگردان ممتاز رشته ے ریاضے شد.اما دوران تحصیل او به دلایلے به پایان رسید.احمـد سال۱۳۶۱سال دوم رشته ریاضے را نیمه ڪاره رها ڪرد! بہ قلــم🖊: گروه‌فرهنگےشهیدابراهیم‌هادے ☺️ •• @asheghaneh_halal •• 🍃🎀
عاشقانه‌‌ های‌ حلال C᭄🇮🇷
🍃🎀 #عشقینه #عارفانه💚 #قسمت_دهــم براے دوره‌ی راهنمایے به دنبال مدرسه اے خوب براے احمـد می‌گشتیم.آن
🍃🎀 💚 "امتحان" دڪتر محسن نورے (استاد دانشگاه شهید بهشتے) توی محل از بچگی با هم بودیم.منزل احمدعلے توے ڪوچه چهل تن در ضلع شمالے مسجد امین‌الدوله بود؛ڪوچه اے ڪه حالا به نام شهیدان نیرے نام گذارے شده. در دوران دبستان حال و هواے احمـد با همه فرق داشت.رفتارش خیلے معنوے و خوب بود. احمـد یکے از بهترین دوستان من بود.همیشه نون و پنیر خوشمزه‌اے با خودش به مدرسه می آورد.هیچ وقت هم تنها نمےخورد! به ما تعارف مےڪرد.من و بقیه ے دوستان ڪمڪش مےڪردیم! رفتار و برخورد احمـد براے همه ے ما الگو بود.احمـد بهترین دوست دوران نوجوانے من بود.باهم بازے مےڪردیم،مدرسه مےرفتیم،باهم برمےگشتیم و... از دوره ے دبستان تا دبیرستان با احمــدعلے هم ڪلاس بودم بهترین خاطرات من برمےگشت به همان ایام. مےگفت: "بیا توے راه مدرسه سوره هاے ڪوچڪ قرآن را بخوانیم. در زنگ هاے تفریح هم مےدیدم ڪه یڪ برگه‌ای در دست گرفته و مشغول مطالعه است. یڪ بار از او پرسیدم:این ڪاغذ چیه؟گفت: این برگه‌ے اسماءالله است.نام هاے خدا روے این ڪاغذ نوشته شده. ڪمڪم بزرگ تر مےشدیم.فاصله ے معنوے من با او رفته رفته بیشتر مےشد.او پله پله بالا مےرفت و من... بیشترین چیزی ڪه احمـد به آن اهمیت مےداد نماز بود.هیچ وقت نماز اول را ترڪ نڪرد.حتے زمانے ڪه در اوج ڪار و گرفتارے بود. معلمم گفته بود امتحان دارید.ناظم آمد سر صف و گفت:بر خلاف همیشه خارج از ساعت آموزشے امتحان برگزار مےشه.فردا زنگ سوم ڪه تمام شد آماده ے امتحان باشید. آمدیم داخل حیاط.گفتند:چند دقیقه‌ے دیگه امتحان شروع مےشه.صداے اذان از مسجد محل بلند شد.احمــد آهسته حرڪت ڪرد و رفت به سمت نمازخانه.دنبالش رفتم و گفتم:احمــد برگرد.این آقا معلم خیلے به نظم حساسه،اگه دیر بیاے،ازت امتحان نمےگیره و... مےدانستم نماز احمـد طولانے است.احمــد مقید بود ڪه ذڪر تسبیحات را هم با دقت ادا ڪند.هرچه گفتم بےفایده بود.احمـد به نماز خانه رفت و مشغول نماز شد.همان موقع همه‌ے ما را به صف ڪردند.وارد ڪلاس شدیم.ناظم گفت:ساڪت باشید تا معلم سوال ها رو بیاره. مرتب از داخل ڪلاس سرڪ مےڪشیدم و داخل حیاط و نماز خانه را نگاه مےڪردم.خیلے ناراحت احمـد بودم.حیف بود پسر به این خوبے از امتحان محروم بشه. بیست دقیقه همین طور توے ڪلاس نشسته بودیم.نه از معلم خبرے بود نه از ناظم و نه از احمـد! همه داشتند .... بہ قلــم🖊: گروه‌فرهنگےشهیدابراهیم‌هادے ☺️ •• @asheghaneh_halal •• 🍃🎀
عاشقانه‌‌ های‌ حلال C᭄🇮🇷
🍃🎀 #عشقینه #عارفانه💚 #قسمت_یازدهـم "امتحان" دڪتر محسن نورے (استاد دانشگاه شهید بهشتے) توی محل از
🍃🎀 💚 همه داشتند توے ڪلاس پچ‌پچ مےڪردند ڪه یڪ دفعه درب ڪلاس باز شد.معلم با برگه های امتحانی وارد شد. همه بلند شدند.معلم با عصبانیت گفت:از دست این دستگاه تڪثیر!ڪلی وقت ما رو تلف ڪرد تا این برگه ها آماده بشه! بعد یڪی از بچه ها را صدا زد و گفت:پاشو برگه هارو پخش ڪن.هنوز حرف معلم تمام نشده بود ڪه درب ڪلاس به صدا در آمد در باز شد و احمـد در چارچوب در نمایان شد. معلم ما اخلاقے داشت ڪه ڪسے را بعد از خودش به ڪلاس راه نمے داد.من هم با ناراحتے منتظر عڪس العمل معلم بودم. آقا معلم در حالے ڪه حواسش به ڪلاس بود گفت:نیّرے برو بشین سر جات! احمـد سر جایش نشست و مشغول پاسخ به سوالات امتحان شد.من هم با تعجب به او نگاه مےڪردم. احمد مثل ما مشغول پاسخ شد.فرق من با او در این بود ڪه احمـد نماز اول وقت را خوانده بود و من... خیلے روے این ڪار او فڪر ڪردم.این اتفاق چیزے نبود جز نتیجه ے عمل خالصانه‌ی احمد "تحول" دڪتر محسن نورے رفتار و عملڪرد احمـد با بقیه فرق چندانے نداشت.یڪ زندگے ساده و عادے مثل همه داشت.در داخل جمع همیشه مثل بقیه افراد بود.با آن ها مےخندید، حرف مے زد و... احمـد هیچ گاه خود را برتر از بقیه نمےدانست.درحالے ڪه همه مےدانستیم ڪه او از بقیه به مراتب بالاتر است.از همان دوران راهنمایے ڪه درگیر مسائل انقلاب شدیم احساس ڪردم ڪه از احمـد خیلے فاصله گرفته ام! احساس مےڪردم ڪه احمـد خداوند را به گونه اے دیگر مےشناسد و به گونه اے دیگر بندگے مے ڪند! ما نماز مےخواندم تا رفع تڪالیف ڪرده باشیم،اما دقیقا مے دیدم ڪه احمـد از نماز خواندن و مناجات با خدا لذت مےبرد.شاید لذت بردن از نماز براے یڪ انسان عالم و عارف، طبیعے باشد و اما براے یڪ پسر بچه‌ی دوازده ساله عجیب بود.من سعے مےڪردم ڪه بیشتر با او باشم تا ببینم چه مےڪند. اما او رفتارش خیلے عادے بود.مثل بقیه‌ی افراد می گفت و می‌خندید. من فقط مےدیدم،وقتے ڪسے راه را اشتباه مےرفت خیلے آهسته و مخفیانه به او تذڪر مےداد.او امر به معروف و نهی از منڪر را ترڪ نمےڪرد.فقط زمانے برافروخته مےشد ڪه مےدید ڪسے در جمع غیبت مے ڪند و پشت سر دیگران حرف مےزند.در این شرایط دیگر ملاحظه ے بزرگے و ڪوچڪے را نمے ڪرد.با قاطعیت از شخص غیبت ڪننده مے خواست ڪه ادامه ندهد. من در آن دوران... بہ قلــم🖊: گروه‌فرهنگےشهیدابراهیم‌هادے ☺️ •• @asheghaneh_halal •• 🍃🎀
عاشقانه‌‌ های‌ حلال C᭄🇮🇷
🍃🎀 #عشقینه #عارفانه💚 #قسمت_دوازدهـم همه داشتند توے ڪلاس پچ‌پچ مےڪردند ڪه یڪ دفعه درب ڪلاس باز شد.م
🍃🎀 💚 من در آن دوران نزدیکترین دوست احمد بودم.ما راز دارهم بودیم. یک روز به او گفتم:احمـد،من و تو از بچگی همیشه باهم بودیم.اما یک سوالی ازت دارم!من نمیدونم چرا توی این چند سال اخیر،شما در معنویات رشد کردی اما من... لبخندی زد و میخواست بحث را عوض کند.اما من دوباره سوالم را تکرار کردم و گفتم:حتما یک علتی داره،باید برام بگی! بعد از کلی اصرار سرش را بالا اورد و گفت:طاقتش را داری؟ با تعجـب گفتم:طاقت چی رو!؟ گفت:بشین تا بهت بگم. نفس عمیقی کشید و گفت:یه روز با رفقای محل و بچه های مسجد رفته بودیم دماوند. شما توی اون سفر نبود. همه ی رفقا مشغول بازی و سرگرمی بودند. یکی از بزرگتر ها گفت: احمـد اقا برو این کتری و آب کن و بیار تا چای درست کنیم. بعد جایی را نشان داد و گفت: اونجا رودخانه است. برو از اونجا اب بیار. من هم راه افتادم. راه زیاد بود. کم کم صدای اب به گوش رسید. نسیم خنکی از سمت اب به سمت من امد. از لابه لای درخت ها و بوته ها به رودخانه نزدیک شدم... بہ قلــم🖊: گروه‌فرهنگےشهیدابراهیم‌هادے ☺️ •• @asheghaneh_halal •• 🍃🎀
عاشقانه‌‌ های‌ حلال C᭄🇮🇷
🍃🎀 #عشقینه #عارفانه💚 #قسمت_سـیزدهـم من در آن دوران نزدیکترین دوست احمد بودم.ما راز دارهم بودیم. ی
🍃🎀 💚 تاچشمم به رودخانه افتاد سرم‌ را انداختم‌ پایین وهمان جا نشستم‌‌! بدنم شروع کرد به لرزیدن. نمی دانستم چه کارکنم! همان جا پشت درخت مخفی شدم. کسی آن اطراف مرا نمی دید. درخت ها و بوته ها مانع خوبی برای من‌ بود. من با چشمانی گردشده ازتعجب منتظر ادامه ی ماجرای احمدبودم. چرا این قدر ترسیده بود؟! احمد ادامه داد؛ من‌ میتوانستم به راحتی گناه بزرگی انجام بدهم. در پشت آن درخت و در کنار رودخانه چندین دخترجوان مشغول شناکردن بودند. من همان جاخدا را صدا زدم وگفتم؛ خدایا کمکم کن. خدایا الان شیطان به شدت مرا وسوسه میکند که من نگاه کنم. هیچ کس هم متوجه نمیشود.اماخدایا من به خاطر تو از این گناه می گذرم. کتری خالی را برداشتم و سریع از آنجا دور شدم. بعد هم از جایی دیگر آب تهیه کردم و رفتم پیش بچه ها. هنوز دوستان مسجدی مشغول بازی بودند. برای همین‌ من‌ مشغول درست کردن آتش شدم. چوب ها را جمع کردم و به سختی آتش را آماده کردم. خیلی دود توی چشمم رفت. اشک همین طور از چشمانم جاری بود. یادم افتاد که حاج آقا گفته بود؛ هرکس برای خدا گریه کند خداوند او را خیلی دوست خواهد داشت. همین طور که داشتم اشک میریختم گفتم؛ ازاین به بعد برای خدا گریه میکنم. حالم خیلی منقلب بود.از آن امتحان سختی که درکنار رودخانه برایم پیش آمده بود هنوز دگرگون بودم... بہ قلــم🖊: گروه‌فرهنگےشهیدابراهیم‌هادے ☺️ •• @asheghaneh_halal •• 🍃🎀
عاشقانه‌‌ های‌ حلال C᭄🇮🇷
🍃🎀 #عشقینه #عارفانه💚 #قسمت_چـهاردهـم تاچشمم به رودخانه افتاد سرم‌ را انداختم‌ پایین وهمان جا نشستم
🍃🎀 💚 همین طور که اشک میریختم و با خدا مناجات میکردم خیلے باتوجه گفتم؛ یاالله یاالله... به محض تکرار این عبارت یڪ باره صدایی شنیدم ڪه از همه طرف شنیده می شد.ناخودآگاه از جا بلند شدم و باحیرت به اطراف نگاه کردم. صدا از همه سنگریزه‌های‌ بیابان شنیده می شد. ازهمـه‌ی‌درخت ها و ڪوه و سنگ ها صدا می آمد!! همه می گفتند؛ سُبّوحٌ قٌدوسٌ رَبُنا وَ رَبُّ الْمَلائِڪَةِ وَ الرّوح (پاک و مطهر است پروردگار ما و پروردگار ملائڪه و روح) وقتے این صدا را شنیدم ناباورانه به اطراف خیره شدم. ازادامه بازی بچه ها فهمیدم که آنها چیزی نشنیده اند! من‌ در آن غروب با بدنی که از وحشت می لرزید به اطراف میرفتم. من‌ ازهمه ذرات عالم این صدا را می شنیدم! احمـدبعد از آن کمی سکوت ڪرد. بعد با صدایی آرام ادامه داد؛ از آن موقع کم‌کم درهایی از عالم بالا به روی من بازشد! احمداین را گفت و از جابلند شد تا برود. بعد برگشت و گفت؛ محسن ، این ها را برای تعریف ازخودم نگفتم. گفتم تا بدانی انسانی ڪه گناه را ترک کند چه مقامی پیش خدا دارد. بعد گفت تامن زنده ام برای کسی از این ماجرا حرفی نزن! بہ قلــم🖊: گروه‌فرهنگےشهیدابراهیم‌هادے ☺️ •• @asheghaneh_halal •• 🍃🎀
عاشقانه‌‌ های‌ حلال C᭄🇮🇷
🍃🎀 #عشقینه #عارفانه💚 #قسمت_پـانـزدهـم همین طور که اشک میریختم و با خدا مناجات میکردم خیلے باتوجه گ
🍃🎀 💚 احمـدآقادرسنین نوجوانے الگوی کاملی ازاخلاق ورفتاراسلامی شد. هرکارے که میکرد یقینا دردستورات دینی به آن تاکیدشده بود. یڪے ازویژگی های خاص ایشان احترام فوق العاده به پدرومادرش بود.به طوری که هربار مادرش وارد اتاق میشد ایشان حتما به احترام مادر از جابلند میشد. این احترام تاجایی ادامه داشت که یک باردیدم احمـدآقا به مسجدآمده وناراحت هست! باتعجب ازعلت ناراحتی اوسوال ڪردم. گفت:هربارکه مادرم وارد اتاق میشد جلوی پایش بلند می شدم.تااینکه امروز مادرم به من اعتراض کرد که چرا این کار را می کنی؟من ازاین همه احترام گذاشتن تو اذیت می شوم و... احمـد به صله رحم بسیار اهمیت می داد.وقتے دفترخاطرات اورا ورق می زنیم بازندگی یک انسان عادی مواجه می شویم،مثلا درجایی آورده: "امروز به خانه عمه رفتم و مشغول صحبت شدم بعد به خانه آمدم ورفتم نان خریدم وبعد کمی استراحت ڪردم.مسجدرفتم ومشغول مطالعه شدم و..." درمسجد هم که بود همین روند ادامه داشت.ظاهر زندگی او بسیارعادی بود. احمـدآقا ادب را از استادخود،آیت الحق حاج آقا حق شناس فراگرفته بود.همیشه درسلام کردم پیشقدم بود.حتی درمقابل بچه های کوچک. هیچ گاه ندیدم که احمـد در کوچه وخیابان چیزی بخورد.می ترسید کسی که ندارد و مشکل مالی داردببیند وناراحت شود. احمـدآقا هرچه پول توجیبی ازپدرش میگرفت یاهرچه که کار کرده بودرا خرج دیگران مے ڪرد.به خصوص کسانی که میدانست مشکل مالی دارند. بہ قلــم🖊: گروه‌فرهنگےشهیدابراهیم‌هادے ☺️ •• @asheghaneh_halal •• 🍃🎀
عاشقانه‌‌ های‌ حلال C᭄🇮🇷
🍃🎀 #عشقینه #عارفانه💚 #قسمت_شـانـزدهـم احمـدآقادرسنین نوجوانے الگوی کاملی ازاخلاق ورفتاراسلامی شد.
🍃🎀 💚 بارها شده بود که احمـدآقا درمسجد برای ماصحبت میکرد و بچه ها یکی یکی به جمع ماوارد میشدند. ایشان با تواضع جلوی پای همه‌ی این بچه ها بلند میشد و به آن ها احترام میکرد. خدا می داند احترام و ادبی که ایشان برای بچه ها قائل بودچقدر در روحیه آنها تاثیر داشت. بچه هایی که تشنه محبت بودند با یک مربی ارتباط داشتند که اینگونه براے آنها احترام قائل بود. فراموش نمیکنم،احمـدآقا هیچ گاه از کارها و اعمال عرفانے خودش حرفے نمیزد،بلڪه باادب و رفتار خود دیگران راعامل به دستورات دین میکرد. خانواده آنها نسبتا ثروتمند بود.پدرش از خارج از کشور برای او یک کتانی بسیار زیبا آورده بود. آن موقع این چیزها اصلا نبود.احمـد همان شب کتانی را به مسجد آورد وبه من نشان داد. می دانست که خانواده ما بضاعت مالی چندانی ندارد.برای همین اصرار داشت ڪه من آن کتانی رابردارم. می گفت؛من یک کتانی دیگر دارم. به تمام مستحباتی که میشنید عمل میکرد؛مثلا،به یاددارم چهل روز جلوی درب خانه را آب و جارو میکرد. درخانه وقتی می خواست بخوابد به انداختن تشک وداشتن تخت و... مقیدنبود. با اینکه درخانه هرچه که می خواست برایش فراهم بود.اما یک پتو برمی داشت و به سادگی هرچه تمام تر می خوابید. مدتی درچایی فروشی یکی ازبستگان کارمیکرد. احتیاجی به پول نداشت اما می دانست که اهل بیت(ع)،بیکاری رابزرگترین خطر برای جوانان معرفی کرده اند. بہ قلــم🖊: گروه‌فرهنگےشهیدابراهیم‌هادے ☺️ •• @asheghaneh_halal •• 🍃🎀
عاشقانه‌‌ های‌ حلال C᭄🇮🇷
🍃🎀 #عشقینه #عارفانه💚 #قسمت_هـفـدهـم بارها شده بود که احمـدآقا درمسجد برای ماصحبت میکرد و بچه ها یک
🍃🎀 💚 کار احمـدآقا بسته بندی چای بود. آن موقع چای را مخلوط می ڪردند ودر بسته های زرد و قرمز می فروختند. آخرهفته حقوق میگرفت. همان موقع خمس حقوق را حساب میکرد و سهم سادات آن را به یکی از سادات مستحق میرساند. سهم امام راهم غیرمستقیم به حاج آقا حق شناس می داد. البته ڪار احمـدآقا درچایی فروشی زیادطولانی نشد. احمـد آقا بسیار اهل مطالعه بود برخی کتاب های ایشان اصلاً درحد و اندازه های یک جوان و یا نوجوان نبود. اما باکمک اساتید حوزه از آن ها استفاده میکرد. این کتاب ها بعدهاجمع آوری و به حوزه‌ی علمیه قم اهدا شد. عنایات اهل بیت(ع) درحدیث زیبایی که به حدیث سفینه‌ی نوح معروف شده آمده است : خاندان واهل بیت (ع) من مانند کشتی نوح هستند هرکس( ازآن ها استفاده ڪند و )سوار برکشتی شود نجات می یابد و هرکس از آن جدا شد غرق میشود. درمسجد ڪنار احمـد آقا نشسته بودم. درباره ارادت وتوسلات به اهل بیت(ع)صحبت میکردیم. احمـدآقا گفت:این را ڪه میگویم به خاطر تعریف ازخودیا .... نیست. می خواهم اهمیت ارتباط و توسل به اهل بیت(ع)را بدانی. بعدادامه داد : یکبار درعالم رویا بهشت را با همه زیبایی هایش دیدم. نمی دانی چقدرزیبا بود دیگر دوست داشتم بمانم. برای همین باسرعت به سمت بهشت حرکت کردم. احمـد ادامه داد : امّا هرچه بیشتر می رفتم مسیرعبور من باریک و باریک تر میشد! به طوری ڪه مانند مو باریک شده بود. من حس کردم الان است که از این بالا به پایین پرت شوم. بہ قلــم🖊: گروه‌فرهنگےشهیدابراهیم‌هادے ☺️ •• @asheghaneh_halal •• 🍃🎀