eitaa logo
عاشقانه‌‌ های‌ حلال C᭄
14.3هزار دنبال‌کننده
21.2هزار عکس
2.2هزار ویدیو
86 فایل
ˇ﷽ براے تماشاے یڪ عشق ماندگار، در محفلے مهمان شدیم ڪھ از محبّت میان عـلے'ع و زهـرا'س میگفت؛ از عشقے حـلال...💓 •هدیهٔ ما به پاس همراهےِ شما• @Heiyat_Majazi ˼ @Rasad_Nama ˼ 🛤˹ پل ارتباطے @Khadem_Daricheh ˼ 💌˹ تبادلات و تبلیغ @Daricheh_Ad ˼
مشاهده در ایتا
دانلود
••🕊•• #چفیه |شهیدهمت| "من زندگی را دوست دارم ولی نه آنقدر که آلوده اش شوم و خویشتن را گم و فراموش کنم." #اللهم‌اخرج‌حب‌الدنیا‌من‌قلوبنا 💔 @asheghaneh_halal ••🕊••
#ریحانه میگــویند✋ ســرۍ را ڪه درد نمیڪند، دستــمال نمیبنــدند‼️ ولۍ ســر من، درد میڪند براۍ سربنــدۍ ڪه نام مقــدس تو💚 روۍ آن حڪ شــده باشد...😌 #قلبم_به_نام_توست🌺 #یاحســین💚 •[🏴]• @Asheghaneh_halal
امام حسین (ع) و تربیت فرزند💫 🔹 اظهار محبت بہ فرزندان محبت بہ فرزندان امرے درونے است. اما آنچہ در این میان آثار تربیتے در پے دارد نحوہ ابراز آن است. این امرے اختیارے است و والدین می‌توانند در پرتو آن زمینہ تربیت صحیح را فراهم آورند. چہ بسیارند والدینے ڪہ در برابر فرزندان خود محبت فراوان دارند، اما آن را ابراز نمی‌ڪنند؛ در حالے ڪہ محبت وقتے تأثیر گذار خواهد بود ڪہ فرد مورد محبت از آن آگاهے یابد.💞  امام حسین (علیه‌السلام) بہ عنوان الگوے تربیتے، ابراز محبت بہ فرزندان را از نیازهاے ضرورے آنان می‌دانند و در قالب‌هاے گوناگون بہ ابراز آن می‌پرداختند. گاہ با در آغوش گرفتن و بہ سینہ چسبانیدن خردسالان، زمانے با بوسیدن آنان و گاہ با بہ زبان آوردن ڪلمات محبت آمیز. «عبیداللہ بن عتبه» می‌گوید: «نزد حسین بن علے (علیه‌السلام) بودم. ایشان فرزندشان سجاد را صدا زد، در آغوش گرفت و بہ سینہ چسبانید، میان دو چشمش را بوسید و سپس فرمود: پدرم بہ فدایت باد، چقدر زیبایے.»🍃 ☺️👇 🔳•• @asheghaneh_halal
[• ⏰ •] بر گدایے کہ پشتِ در دارے ✨شکر حق لطفِ مستمر دارے فرق دارے چقدر با مردم 🌸دستِ پر برکت و اثر دارے السلامُ علیک یا سلطان 😓یک گدا باز پشتِ در دارے من براے شما فقط دردم 💔باز هم حال دردسر دارے؟ خوش به حالِ تمامِ آهوها 😊خوب از حالشان خبر دارے هرشب ـراس ساعت عاشقے😌👇 [•💛•] @asheghaneh_halal
▪️🍃 /♡/ مــرا به‌ جــایگاهِـ همسـرِ وَهَـبـــ رســانــده‌اے👌🏻 تـ💚ـو را بـه ‌آرزوے لحظـه ‌لحظه‌اتـ رسـانـده‌ام /♡/ 💔 ▪️🍃| @asheghaneh_halal
°🐝| #نےنے_شو |🐝° اِمسَب تو خونمون لوضه گلفتیم °🏴° آخه سَبه تاسوعاس ~💔~ منم این لوسلیلو اینطولی بستم چه موهام پیدا نَسه~ 🙂~ آخه اینجا آگاها میاند بلای زنجیل زنے بعدس خب نامحلمند~ ❌~ تاسوعا لو به نیت حضلته عباسِ منم چون میدونم حضلته عباس غیلتی بودنو دوس دالند چه من با حداب باسَم قول دادم همیسه واسه خوسحال کَلدَنِسون حداب تُنَم 🍂🌼🍂 ماشاالله به تو نازنیم خداحفظت کنه، حضرت عباس "ع" دستگیرت باشند، التماس دعا گل دختر •💚🌸• استودیو نےنے شو؛ آبـ قنـ🍭ـد فراموش نشه👼👇 °🍼° @Asheghaneh_Halal
عاشقانه‌‌ های‌ حلال C᭄
🍃🎀 #عشقینه #عارفانه💚 #قسمت_چـهـل_و_هـشـتـم 《سپاه پاسداران》 خانواده و دوستان شهید اواخر سال۱۳۶
🍃🎀 💚 یک دستگاه موتور سیکلت تریل ۲۵۰ از طریق سپاه پاسداران در اختیار احمد آقا بود. نامہ ای از سپاه براع معرفی به راهنمایی رانندگی دریافت کرد و مشکل گواهینامه را برطرف کرد. از مسئولین سپاه اختیار کامل موتور را گرفته بود،یعنی اجازه داشت در امور مختلف شخصی وکارهای مسجد از آن استفاده کند و همه ی هزینه های موتور را خودش پرداخت کند. این موتور خیلی بزرگ بود. به طوری که وقتی توقف می کرد پای احمد آقا به سختی روی زمین می رسید. یک روز سراغ ایشان رفتم وگفتم : برای یکی از کارهای مسجد دوساعت موتور را لازم داریم.ساعت دوعصر موتور را تحویل داد وما هم حسابی مشغول شدیم! خیلی حال میداد. دوساعت ما،تاغروب فردا ادامه پیدا کرد! باهزار خجالت و ناراحتی رفتم درب خانه ی احمد آقا. برادر ایشان دم در آمد. گفتم : میشه احمد آقارا صدا کنید.می خواهم موتور را تحویل بدهم.برادرشان رفت و برگشت و گفت: بدهید به من. آن شب وقتی احمد آقا به مسجد آمد خیلی خجالت زده بودم.اما خیلی عادی با ما صحبت کرد. او اصلا از ماجرای موتور حرفی نزد. بعداً فهمیدیم که از بدقولی ما حسابی ناراحت بوده. برای همین خودش برای گرفتن موتور پشت در نیامد. تا ناراحتی و عصبانیتش از بین برود. موتور احمد آقا کاملاً در اختیار کارهای مسجد بود. از عدسی گرفتن برای دعای ندبه تا... یک روز به همراه احمدآقا به دنبال یکی از کار های مسجد رفتیم. باید سریع برمی گشتیم.برای همین سرعت موتور را کمی زیاد کرد. خب خیابان هم خلوت بود. موتور تریل ۲۵۰ هم کمی شتاب بگیرد دیگر کنترلش سخت است. با سرعت از خیابان در حال عبور بودیم. یکدفعه خودرویی که در سمت چپ ما قرار داشت بدون توجه به ما به سمت راست چرخید! در سمت راست ما هم یک خودروی دیگر در حال حرکت بود. زاویه عبور ما کاملا بسته شد. من در یک لحظه گفتم : تمام شد. الان تصادف می کنیم. از ترس چشمم رابستم و منتظر حادثه بودم! لحظاتی بعد چشمم را باز کردم دیدم احمد آقا به حرکت خود ادامه میدهد! من حتی یک درصد هم احتمال نمی دادم که سالم از آن صحنه عبور کرده باشیم. با رنگ پریده وبدن لرزان گفتم : چی شد؟ ما زنده ایم؟! احمد آقا گفت:خدا را شکر. بعد ها وقتی در باره ی آن لحظه صحبت کردم به من گفت : خدا مارا عبور داد ما باید آنجا تصادف می کردیم. اما فقط خدا بود که مارا نجات داد. من در آخرین لحظه کنترل موتور را از دست دادم و فقط گفتم: خدا. بعد دیدم که از میان این دو خودرو به راحتی عبور کردیم! بہ قلــم🖊: گروه‌فرهنگےشهیدابراهیم‌هادے ☺️ •• @asheghaneh_halal •• 🍃🎀
عاشقانه‌‌ های‌ حلال C᭄
🍃🎀 #عشقینه #عارفانه💚 #قسمت_چـهـل_و_نـهـم یک دستگاه موتور سیکلت تریل ۲۵۰ از طریق سپاه پاسداران در
🍃🎀 💚 |تابستان‌۶۴| «استاد محمدشاهی و برادر شهید» تهدیدش کرده بودند.گفته بودند تو را ترور می کنیم. حتے به محل کار احمد آقا زنگ زده بودند و گفتند : تورا می کشیم! آمده بود مسجد و براے بچه ها صحبت ڪرد. تقریباً اوایل تابستان سال 1364 بود. آن زمان احمد آقا در اوج مسائل معنوی بود. بعد از جلسه برای من و یکی از بچه ها گفت : ظاهراً تقدیر خدا بر شهادت من است. توے همین چند روز آینده! خیلے تعجب ڪردیم.آن موقع ما چهارده‌ساله بودیم.گفتیم: احمد آقا یعنی چی؟ شما ڪه جبهه نیستی! گفت : بله،اما من در تهران شهید می شوم.به دست منافقین. ما به حرف های احمد آقا کاملاً اعتماد داشتیم.برای همین خیلی ناراحت شدیم. هر روز منتظر یک خبر ناگوار در محل بودیم. شب ها وقتی در مسجد،چشم ما به احمد آقا مےافتاد نفسی به راحتی می کشیدیم و می گفتیم : خدا را شکر. تا اینکه یک شب بعد از نماز، وقتی پریشانی را در چهره ام دید به من گفت : ناراحت نباش،قضا و قدر الهی تغییر ڪرده. من فعلاً شهید نمی شوم. بعد ادامه داد : من چند ماه دیگر در ڪنار شما خواهم بود. نمی دانید چقدر این خبر برای من خوشحال کننده بود. بعد ها از برادر احمد آقا شنیدم ڪه این قضیه خیلے جدے بوده و براے همین آن چند روز احمد آقا به صورت مسلح در محل حضور داشته. مسجد امین الدوله در ماه رمضان و در تابستان سال 1364 عجیب بود. نواے مناجات هاے مرحوم سید علےمیرهادے،سخنرانےهاے انسان ساز حاج آقا حق شناس،زندگی در کنار احمد آقا و... این ها شرایطے را پدید آورد که یکی از به یاد ماندنےترین ایام عمر من شد.حاضرم هر چه خدا مےخواهد بدهم و یک بار دیگر آن ایام نورانی تکرار شود. سحرها بعد از خوردن سحری دوباره به مسجد مےآمدیم و بعد از نماز با احمد آقا قرآن می خواندیم. آن موقع من و ایشان تنها بودیم.بسیاری از نصیحت های انسان ساز ایشان مربوط به آن سحرهای نورانی بود. در ایام تابستان و اوایل پاییز 1364 حال و روز احمد آقا بسیار تغییر ڪرده بود. نمازهای او از قبل عجیب تر شده بود. در زمان اقامه‌ی نماز جماعت صورتش از اشڪ خیس می شد.بدنش به شدت می لرزید. مانند پرنده ای شده بود که دیگر توان ماندن در قفس دنیا را نداشت. من با خودم می گفتم:بعد از این احمد آقا چگونه می خواهد زندگی کند؟ در همان ایام وقتے درباره‌ے کرامات و یا مشاهده‌ے اعمال افراد و... صحبت مےکردم کمتر جواب مےداد و مےگفت:براے ڪسی که مےخواهد به سوی خدا حرکت کند این مسائل سنگریزه‌های راه است! یا مثال می زد ڪه خداوند به برخی از سالکان طریق و انسان هاے وارسته عنایاتی مانند چشم برزخی و یا طی‌الارض عطا ڪرده. اما آن ها با تضرع از خداوند خواستند ڪه این مسائل را از آن ها بگیرد! چون این ها نشانه‌ی کمال انسان نیست! احمد آقا مےگفت:بزرگان ما علاقه دارند زندگے عادے مانند بقیه مردم داشته باشند. یادم هست مےگفت:همین طی‌الارض ڪه برخے آرزوے آن را دارند از اولین کارهایے است ڪه یڪ مؤمن مےتواند انجام دهد اما اهل سلوڪ همین را هم از خدا نمےخواهد! یادم هست احمد آقا عینکے👓 شده بود. گفتم:خب شما قرآن بیشتر بخوان. مےگویند:هر ڪس قرآن بخواند مشڪلات و درد چشمانش برطرف مےشود. لبخندے زد و گفت:مےدانم ڪه اگر به نیت شفاے چشم خودم قرآن بخوانم،حتماً ضعف چشمانم برطرف مےشود. بعد ادامه داد:اما نمےخواهم به این نیت قرآن بخوانم! مےخواهم زندگےام روال عادی داشته باشد! آن ایام نورانے خیلے زود سپرے شد. با شروع پاییز مدارس باز شد و تابستان زیباے من به پایان رسید. اما نمےدانستم این آخرین فرصت های من در ڪنار احمد آقا است ڪه سریع طی می شود. بہ قلــم🖊: گروه‌فرهنگےشهیدابراهیم‌هادے ☺️ •• @asheghaneh_halal •• 🍃🎀
عاشقانه‌‌ های‌ حلال C᭄
🍂🕯🍂 🕯 #حسینیه 🏴پرسھ بر سالار🏴 🌴بازخوانی دقایقى از ظهر روز عاشورا🌴 ⇦ #مجلس_ششم ⇨ •{السلام علیک یا
🍂🕯🍂 🕯 🏴پرسھ بر سالار🏴 🌴بازخوانی دقایقی از ظهر روز عاشورا🌴 ⇦ ⇨ •{السلام علیک یا اباعبدالله الحسین(ع)}• 🍃حسین(ع) همچنان مقاومت مےکند. در حال نشسته نیز با شمشیر از خود دفاع مےکند. ظالمے به ناگاه از دور سنگے بر پیشانے مبارکش مےکوبد. خون جَستن مےکند و بر چهره مبارک جارے میشود. جلو چشمانش پرده میشود. پیراهن را بالا میزند تا خون را از چهره پاک کند. حرمله، که منتظر فرصت است تیرے سه شعبه و زهرآلود به سینه مبارک مےزند. تیر سینه را مےشکافد و از پشت شانه خارج میشود. ▪️حسین تلاش مےکند تیر را از سینه بیرون بکشد. اما پرههاے تیر مانع خروج مےشود. خم میشود و با زحمت تیر را از پشت خارج میسازد. خون فوّاره میزند و صدایے حزین در فضا میپیچد: « بسم اللّه و باللّه و على ملة رسول اللّه» 🍃حسین دیگر تاب نشستن نیز ندارد به زمین مےافتد رو به‌ قبله مےخوابد. برجستگیهاے سطح زمین مانع دید او مےشوند، دیگر نمےتواند خیمه‌گاه را ببیند. دل‌شوره تمام وجودش را فرا مے‌گیرد، در حال احتضار نیز نگران اهل حرم است، با دستان لرزانش مقدارے خاک را جمع مےکند تا سرش در موضعى بالاتر قرار دهد. با یکے از دو چشم، شبحى از خیمه را مےتواند ببیند، خیالش راحتتر مےشود..... •°● این تا روز یازدهم محرم ادامه دارد با ما همراه باشید ●°• نویسنده: ✒️ ▪️ @Asheghaneh_halal ▪️ 🕯 🍂🕯🍂
[• #آقامونه😌☝️ •] •| هـر جـا...💫 |• حـرف «تـــو»❤️ •| آمـد بـه زبـان👌 |• آیت عشـق شد🍃 •| و سینه شڪفت!✋ ۱۴ ثانیه به عڪس☝️😍 بنگرید! ••چه تفاهم نابے داریم😉•• #هما_کشتگر|✍ #سلامتے_امام‌خامنــه‌اے_صلوات #شبنشینے_با_مقام‌معظم_دلبرے😍 #نگاره(498)📸 #ڪپے⛔️🙏 °•🔘•° @Asheghaneh_Halal
[• | •] . . . امروز به نیت نهمین روز محرم، تصمیم میگیریم ادب رو در همه جوانب زندگے مون رعایت میڪنیم ان شاءالله به مدد آقا اباعبدالله همسرے مومن و اهل بیتے نصیب همه مجردها بشه... . . . امروز به نیت نهمین روز محرم، ادب رو در زندگے مشترڪ رعایت میڪنیم ان شاءالله به مدد سقاے آب و ادب زندگیمون زیر بیرق امام حسین{؏} جارے باشه... . . . [•🖤•] @asheghaneh_halal
💍🖤 🖤 از صبح تاسوعا خیلی دلهره داشتم.😢 سعی کردم که خودم را مشغول کارهای دیگر کنم اما نشد.😣 از صبح که بیدار شدم می‌خواستم به یکی از مسئولینش پیغام بدهم و خبری از مصطفی بگیرم، اما ترسیدم که اگر بگویند: «آخرین بار کی از ایشان خبر داشتی؟» و من بگویم «دیشب»، خنده‌دار باشد. تا ساعت 4 و 5 به آن مسئول پیامی نفرستادم. اگر یک زمانی خبری نداشتم و پیام می فرستادم سریع جواب من را می‌دادند. آن روز من از ساعت 4 به ایشان پیام دادم. ایشان پیام را دیدند و تا ساعت 5 جواب ندادند.😕 وقتی من دیدم ایشان جواب نمی‌دهند مطمئن شدم که یک اتفاقی برای مصطفی افتاده است.😰 خودم را مشغول کردم و پیش خودم گفتم که لابد مجروح شده است.😓 باز گفتم نه، اگر مصطفی مجروح شده بود به من می‌گفتند.😑 دیگر یک جورهایی اطمینان قلبی پیدا کردم که مصطفی بشهادت رسیده است.💔 🖤 @Asheghaneh_halal 🖤 💍🖤