[• #مجردانه♡•]
🍃برخی روانشناسان توصیه میکنند با #مردی ازدواج کنید که
خواهر دارد و یا با مادرش رابطه اش عالیست!
🍃 چون او با دنیای زنها بیشتر اشنا شده و احتمال اینکه از شما توقعات غیرمنطقی داشته باشد کمتر از بقیهی مردان است
البته در حد منطقی باشه ، نه حدی که شمارو ول کنه بچسبه به اونا (:
#مردمیباسخانوادهدوستباشه🤵
مجردان ـانقلابے😌👇
[•♡•] @asheghaneh_halal
🌼🍃
🍃
#طلبگی
آیت الله مرندی(ره) از شاگردان مرحوم قاضی،
در اواخر عمر شریفش این ذکر را زیاد می گفت:
✨ظلمت نفسی فاغفرلی✨
و تکرار این ذکر را هم به دیگران توصیه می فرمود.
🌼🍃
🍃 @asheghaneh_halal
📚✨
#تیڪ_تاب🎁
.
.
📖 ✐ـــ ـ ــــ ـ آن جایـے ڪه فرهنگ جهادے نیست و فرهنگ مادے حاڪم است، هر انسانے به تنهایـے خودش محور همه حوادث عالم است؛ سود را براے خود میخواهد و ضرر را از خود دفع میڪند.
اصل او بر این است؛ لذا تعارض ها و بے اخلاقے ها و بـےصداقتے ها و دشمنے ها پیش مےآید. آن جایـے ڪه حرڪت و روح جهادے وجود دارد، انسان در ایمان و آرمان و خدمت به دیگران حل میشود و خود را فراموش میڪند. این روحیه را باید در جامعہ تقویت ڪرد.
✍ فرهنگ جهــــادے در بیانات
امام خامنه اے مدظله العالے😍
#ڪتابـــــ "زندگے به سبڪ جهادے"
به ڪوشش : محمد تاجیڪ رستمے
ناشر : مؤسسه سرلشگر شهید حاج احمد ڪاظمے
#ڪتاب_خوب
.
.
مــطالـعہ با طـعـم لذٺـــــــ😃👇
• 📚✨• @asheghaneh_halal
🌤🍃•}}
#قائمانه
⁉️•{آیا امام زمان جمعه ظهور میکند؟
✔️•{پاسخ:
1⃣•{اولاً، حکمت بعضی مسائل برای
ما روشن نیست و ممکن است در
آینده روشن شود؛
2⃣•{ثانیاً، از نظر اسلامی، جمعه، عید است و شرافت بسیاری دارد. از این جهت مناسبت دارد که ظهور حضرت مهدی که از اشرف حوادث عالم است، در چنین روز شریفی واقع شود. همانگونه که میلاد باسعادتش در جمعه واقع شده است. زیارت آن حضرت در روز جمعه مستحب به شمار میرود و سفارش گردیده است؛ از امام صادق روایت است که فرمودند: "قائم ما اهل بيت در روز جمعه قيام مي كند".
3⃣•{ثالثاً، مسئلۀ وقوع ظهور در روز جمعه، امری قطعی و تغییرناپذیر نیست.
📚• بحارالانوار، ج۵۲، ص۲۷۹
📚• مهدي موعود، ص۱۰۶
#السلامعلیکیاقائمآلمحمد
#اللهمعجللولیکالفرج
#اینجمعهبیاکهروزماعیدشود
#جمعههایبیقراری
@asheghaneh_halal
🌤🍃•}}
👑🍃
#همسفرانه
بـرآیِ تــ♡ــو 😘
وقـتے از تَـهِ دل میخندی ☺️🎈
بایـد جـانـ داد «💌» ⇓
دِل ڪہ چیزی نیست:) ❤️
@asheghaneh_halal
👑🍃
°🐝| #نےنے_شو |🐝°
😎] ایندانب پولفسول تَتلیان تاسه
اس لاه یِسیدم . اس تین فلال تَلدم
😁 کار خوبی کردی عزیزدلم
ولی سلامتی دیگه؟؟
😎] بله. تی فِت تلدین؟؟
از گَلنطینه اومدم بیلون.
😬خدا بخیر کنه
🤔] تی میگی با عودت؟؟
استودیو نےنے شو؛
آبـ قنـ🍭ـد فراموش نشه👼👇
°🍼° @Asheghaneh_Halal
عاشقانه های حلال C᭄
💐•• #عشقینه #سجاده_صبر💚 #قسمت_صد_و_سی_و_هفت سهیل پوزخندی زد و گفت: چی میگی؟! ثمره یک عمر تلاش و کا
💐••
#عشقینه
#سجاده_صبر💚
#قسمت_صد_و_سی_و_هشت
بعد هم در همون حال دعا خوندن نگاهی به چهره زیبای علی که کنارش ایستاده بود کرد. بعد چند لحظه گفت: بیا مامان جان، این قرآن رو ببوس.
قرآن رو پایین نگه داشت، علی مثل مادرش چشماش رو بست و عاشقانه بوسه ای به قرآن زد.
فاطمه جوری که صورتش مقابل صورت علی قرار بگیره روی پاهاش نشست و گفت: نگران که نیستی؟
-نه مامان جون
-میدونستم. چون تو همیشه پسر خیلی قوی ای بودی، قبل از این که از این در بری بیرون یک قولی بهم میدی؟
-چه قولی؟
-قول میدی که از همین امروز اونقدر تلاش کنی که قوی بشی و خدا انتخابت کنه؟
علی کمی فکر کرد و با لحن کودکانه ای گفت: که بشم یار امام زمان؟
فاطمه که میدید تربیتش جواب داده خوشحال لبخندی زد و گفت: آره، خودت که میدونی امام زمان منتظرته.
علی مغرورانه گفت: باشه مامان، قول میدم.
فاطمه پیشونی پسرش رو بوسید و از زیر قرآن ردش کرد، هر دو سوار ماشین شدند و حرکت کردند.
-خودت بر میگردی یا بمونم برسونمت خونه؟
-نه، یه ذره توی مدرسه شون وای میستم، بعدش خودم میرم خونه، تو برو به کارت برس، ظهرم خودم برش میگردونم.
-باشه، امروز دیر میام، بعد از شرکت میخوام برم با چند تا باغدار صحبت کنم.
-به نظرت قبولت میکنن؟ اونها که نمیشناسنت
-از الان تا زمستون که وقت در برداشت پرتغالاست وقت زیاده که اعتمادشون رو جلب کنم، فعلا محصولات تابستونیشون رو میخرم، که هم قیمتشون کمتر و با پولی که دارم میتونم بخرم هم اینکه میتونم واسه مرکباتشون سرمایه گذاری کنم و اعتمادشون رو جلب کنم ... از پسش بر میام
#ڪپےبدونذڪرناممنبع
#شرعــاحراماست☺️👌
•• @asheghaneh_halal ••
💐••
عاشقانه های حلال C᭄
💐•• #عشقینه #سجاده_صبر💚 #قسمت_صد_و_سی_و_هشت بعد هم در همون حال دعا خوندن نگاهی به چهره زیبای علی ک
💐••
#عشقینه
#سجاده_صبر💚
#قسمت_صد_و_سی_و_نه
-آره، مطمئنم از پسش بر میای
سهیل توی مدت این چند ماه تونسته بود ساز و کار شرکت پدر پیام دوستش رو در بیاره و قصد داشت به جای کار کردن برای اونها کم کم مستقل بشه، برای همین تصمیم داشت با باغدارها صحبت کنه و محصولاتشون رو بخره و توی بازارهایی که تونسته بود راه ورودشون رو پیدا کنه، بفروشه ... امید زیادی داشت و انرژی خیلی زیادتر ،احساس میکرد دیگه چیزی توی زندگیش نیست که بخواد ازش بترسه یا پنهانش کنه ... بعد از اون زمین خورن وحشتناک میخواست بلند شه، قوی تر و مطمئن تر.
فاطمه از این که میدید سهیل تمام غرور وکلاسی که توی شهر خودشون داشت رو کنار گذاشته و عین یک مرد معمولی سخت کار میکنه و دیگه براش مهم نیست که سوار ماشین چند میلیونی بشه یا اینکه کاری داشته باشه که اتوی شلوارش به هم نخوره خوشحال بود...
-سهیل بعد از اون اتفاقات و ورشکستگی بهم ثابت شد که خیلی تکیه گاه محکمی هست، با تو هیچ وقت زندگیم رو هوا نمیمونه
سهیل چند لحظه ساکت شد، توی وجودش احساس غرور میکرد، با این که خودش هم دلیلش رو میدونست اما دوست داشت باز هم از زبون فاطمه بشنوه، برای همین گفت: چرا؟
-چون دیدم تو به خاطر زن و بچت، به خاطر زندگیت حاضر شدی دست به کارهایی بزنی که برات خیلی سخت بود
... خدایا شکرت
سهیل چیزی نگفت، اون هم توی دلش خدا رو شکر کرد، به خاطر وجود همسری که وجودش توی هر شرایطی مایه آرامشش بود.
بعد ازاینکه به جلوی مدرسه رسیدند، سهیل از ماشین پیاده شد و علی رو در آغوش گرفت و گفت: میبینم که پسر بابا انقدر بزرگ شده که داره میره مدرسه. به جمع مردا خوش اومدی پهلوون.
بعد هم دستش رو به سمت علی دراز کرد، علی دست پدرش رو گرفت و مقتدرانه لبخندی زد. سهیل هم دوباره علی رو بوسید و در حالی که راهیش میکرد گفت: ببینم چیکار میکنی ها! پسر من قوی ترین پسر دنیاست.
علی که جلوتر از فاطمه راه میرفت دستی برای پدرش تکون داد و برخلاف همه بچه هایی که دست مادراشون توی دستشون بود تنهایی وارد مدرسه شد.
فاطمه لبخندی به سهیل زد و گفت: نکنه شامم نیایا.
-آره، مطمئنم از پسش بر میای
سهیل توی مدت این چند ماه تونسته بود ساز و کار شرکت پدر پیام دوستش رو در بیاره و قصد داشت به جای کار کردن برای اونها کم کم مستقل بشه، برای همین تصمیم داشت با باغدارها صحبت کنه و محصولاتشون رو بخره و توی بازارهایی که تونسته بود راه ورودشون رو پیدا کنه، بفروشه ... امید زیادی داشت و انرژی خیلی زیادتر ،احساس میکرد دیگه چیزی توی زندگیش نیست که بخواد ازش بترسه یا پنهانش کنه ... بعد از اون زمین خورن وحشتناک میخواست بلند شه، قوی تر و مطمئن تر.
فاطمه از این که میدید سهیل تمام غرور وکلاسی که توی شهر خودشون داشت رو کنار گذاشته و عین یک مرد معمولی سخت کار میکنه و دیگه براش مهم نیست که سوار ماشین چند میلیونی بشه یا اینکه کاری داشته باشه که اتوی شلوارش به هم نخوره خوشحال بود...
-سهیل بعد از اون اتفاقات و ورشکستگی بهم ثابت شد که خیلی تکیه گاه محکمی هست، با تو هیچ وقت زندگیم رو هوا نمیمونه
سهیل چند لحظه ساکت شد، توی وجودش احساس غرور میکرد، با این که خودش هم دلیلش رو میدونست اما دوست داشت باز هم از زبون فاطمه بشنوه، برای همین گفت: چرا؟
-چون دیدم تو به خاطر زن و بچت، به خاطر زندگیت حاضر شدی دست به کارهایی بزنی که برات خیلی سخت بود
... خدایا شکرت
سهیل چیزی نگفت، اون هم توی دلش خدا رو شکر کرد، به خاطر وجود همسری که وجودش توی هر شرایطی مایه آرامشش بود.
بعد ازاینکه به جلوی مدرسه رسیدند، سهیل از ماشین پیاده شد و علی رو در آغوش گرفت و گفت: میبینم که پسر بابا انقدر بزرگ شده که داره میره مدرسه. به جمع مردا خوش اومدی پهلوون.
بعد هم دستش رو به سمت علی دراز کرد، علی دست پدرش رو گرفت و مقتدرانه لبخندی زد. سهیل هم دوباره علی رو بوسید و در حالی که راهیش میکرد گفت: ببینم چیکار میکنی ها! پسر من قوی ترین پسر دنیاست.
علی که جلوتر از فاطمه راه میرفت دستی برای پدرش تکون داد و برخلاف همه بچه هایی که دست مادراشون توی دستشون بود تنهایی وارد مدرسه شد.
فاطمه لبخندی به سهیل زد و گفت: نکنه شامم نیایا.
#ڪپےبدونذڪرناممنبع
#شرعــاحراماست☺️👌
•• @asheghaneh_halal ••
💐••
Misaq-Payambar&ImamHasan1392[01].mp3
3.07M
🍃💕
{ #پابوس 💌 }
✍ توراخدابهزمینهدیهداده،چونباران
🍃💦آسمانوزمینرابههمبیامیزے
🍃اَللّهمصَلِوَسَلِموَضِدوَبارِڪ🍃
سلآآمبرخاتمالانبیآ😍
سلآمبربهترینبهترینها❣
#تنگدرآغوشبگیرمڪهبمیرم
#میثممطیعے 🎤
الحمدلله که در پناه حضرتیاریم💕👇
🍃🌙|@Asheghaneh_halal
#همسفرانه
زنهــا به دنبــال "مــرد" کامــل اند\🧔🏻\
و مــردها به دنبــال "زنِ" کامــل!\🧕🏻\
در حالی که نمیداننــد ؛\🤔\
خداونــد آنها را برای کامــل کردنِ
یکــدیگــر آفــریده است!\💍\
#مکمل_هم_باید_باشیم👌💕
[💝:🍃] @Asheghaneh_halal