eitaa logo
عاشقانه‌‌ های‌ حلال C᭄
13.2هزار دنبال‌کننده
22.8هزار عکس
2.8هزار ویدیو
87 فایل
ˇ﷽ براے تماشاے یڪ عشق ماندگار، در محفلے مهمان شدیم ڪھ از محبّت میان عـلے'ع و زهـرا'س میگفت؛ از عشقے حـلال...💓 •هدیهٔ ما به پاس همراهےِ شما• @Heiyat_Majazi ˼ @Rasad_Nama ˼ 🛤˹ پل ارتباطے @Khadem_Daricheh ˼ 💌˹ تبادلات و تبلیغ @Daricheh_Ad ˼
مشاهده در ایتا
دانلود
‌ °✾͜͡👀 🙊 . . 💬 ‌‌اوایل نامزدی داشتم با همسرم چت میکردم...😌 یه جمله محبت آمیز بهم گفت🙈 منم میخواستم جلوش کم نیارم رفتم و از یه کانال یه جمله قشنگ کپی کردم و تو پیوی شوهرم پیست کردم😄😄 منم خیلی سرخوش که ایول عجب چیزی گفتم و این دیگه بیشتر عاشق من میشه😌 گفت: خودت گفتی؟؟!🧐 منم گفتم: بله پس چی!!😌😇 یهو گفت: پس اونا چیه پایینش؟🤨😒 چشمتون روز بد نبینه😭😭 نگاه کردم دیدم لینک و اسم کانال رو پاک نکردم😩😩 نصیب دشمن نکنه همچین اتفاقی رو😓 خدا میدونه چطوری من ماسمالی کردم این قضیه رو ولی هنوزم یادش نرفته و گاهی کلی بهم میخنده😅🙂 . . ''📩'' [ 541 ] سوتےِ قابل نشر و بفرستین •‌⊰خاڪے باش تو خندیدنـ‌ـ😅✋⊱• °✾͜͡ ❄️ Eitaa.com/Asheghaneh_Halal
‌ °✾͜͡👀 🙊 . . 💬 ‌‌مهمون داشتیم.. آبجیم گفت: بشقابا رو جمع کن بیار منم رفتم بشقاب میوه رو از جلو خانومه برداشتم🤣😑 تقصیر من نیست باید تاکید میکرد😑 دست از پا دراز تر دوباره پوست میوه رو خالی کردم.. بشقابو گذاشتم جلوش😑 چادرو کشید جلو دهنش خندید و تشکر کرد🙂 . . ''📩'' [ 542 ] سوتےِ قابل نشر و بفرستین •‌⊰خاڪے باش تو خندیدنـ‌ـ😅✋⊱• °✾͜͡ ❄️ Eitaa.com/Asheghaneh_Halal
‌ °✾͜͡👀 🙊 . . 💬 ‌‌یکی از دوستام مرخصی گرفته بود از دانشگاه؛ بعد هی من دنبال کاراش بودم که ببینم میتونه تمدید کنه و اینا... هر روز میرفتم‌ پیش مدیر گروهمون که استادمم بود(مرد) یبار پرسید این خانوم رحیمی که شما همش دنبال کاراش هستی کیه من اصلا نمیشناسمش🤔 گفتم همیشه با من بود🙂 گفت شما فکر کردی من نگاه میکنم ببینم شما با کیا راه میری😑😂 وای تازه فهمیدم چه سوتی ای دادم😬 گفتم نه خب میگم اگ با من بوده شاید با شما کلاس داشته گفت نخیر 😑😑😂😂 . . ''📩'' [ 543 ] سوتےِ قابل نشر و بفرستین •‌⊰خاڪے باش تو خندیدنـ‌ـ😅✋⊱• °✾͜͡ ❄️ Eitaa.com/Asheghaneh_Halal
‌ °✾͜͡👀 🙊 . . 💬 ‌‌با خانوادم رفته بودیم مشهد من تقریبا 20 سالم بود... هوا هم خیلی سرد بود آنقدر که زمینا یخ زده بود... یه آقا پسری جلوی رستوران وایستاده بود و می‌گفت که بفرماید غذا آمادست🍽 همین جمله رو تکرار می‌کرد منم همین طور که میخواستم از جلوش رد بشم سر خوردم جلوش قشنگ چهار زانو نشستم☺️☺️☺️☺️ مثل یه دختر با ادب 😂😂😂 جلو پاش تو پیاده رو😬 اونم نامردی نکرد یه نگاه عمیق بهم انداخت یعنی چشم تو چشم و بهم گفت: گفتم بفرمایید غذا حاضره ولی نگفتم که اینجا بشینید😢😢😢 به خدا تو عمرم آنقدر تحقیر نشده بودم 😐🤦‍♀ . . ''📩'' [ 544 ] سوتےِ قابل نشر و بفرستین •‌⊰خاڪے باش تو خندیدنـ‌ـ😅✋⊱• °✾͜͡ ❄️ Eitaa.com/Asheghaneh_Halal
‌ °✾͜͡👀 🙊 . . 💬 ‌‌تقریبا ۳۵ سال پیش من سال آخر دبیرستان بودم همونسال با بچه ها تو کلاسمون قرار شد برای دهه فجر یه نمایش بازی کنیم؛ تو نمایش من نقش دختر شاه رو داشتم خیلی هم افاده ای بودم مثلا😌 بعد وقتی بالای سن رفتم تا نمایش بازی کنیم، من یه کفش پاشنه بلند پوشیده بودم همون اول نمایش تا اومدم برم بالا نمیدونم هول شده بودم یا جوگیر بودم که یه هو از اون بالا افتادم روی بچه ها؛ با اون کفشا نمیتونستم درست راه برم... اومدم مثلا افاده بشینم رو یه صندلی کنار فرح که یه هو پرت شدم پایین😁 خلاصه هم نمایش خراب شد... دیگه بچه ها اینقدر خندیدن که نگو هم کلا برنامه به هم ریخت ونمایشی که چند روز براش زحمت کشیده بودیم به فنا رفت بچه هاهم منو مقصر میدونستن😳 خو من چیکار کنم شد دیگه😁 . . ''📩'' [ 545 ] سوتےِ قابل نشر و بفرستین •‌⊰خاڪے باش تو خندیدنـ‌ـ😅✋⊱• °✾͜͡ ❄️ Eitaa.com/Asheghaneh_Halal
‌ °✾͜͡👀 🙊 . . 💬 ‌‌شوهرم گوشی جدید خریده بود بعد یک برنامه ریخته بود رو گوشی این همش می اومد رو صفحه گوشی و شوهرم نمی تونست وارد برنامه ای بشه شوهرم هم هر کاری می کرد درست نمیشد یک دفعه اعصابش خورد شد و گوشی هم دست من بود که ببینم چطور شده بهم گفت گوشی رو بده تنظیمات خانواده اش بکنم😂 (منظورش تنظیمات کارخانه بود) منو پسرم ولو شدیم از خنده...🤣🤣 . . ''📩'' [ 546 ] سوتےِ قابل نشر و بفرستین •‌⊰خاڪے باش تو خندیدنـ‌ـ😅✋⊱• °✾͜͡ ❄️ Eitaa.com/Asheghaneh_Halal
‌ °✾͜͡👀 🙊 . . 💬 ‌‌یه روز مامانم و بابام داشتند می‌رفتند سینما؛ مامانم منو حامله بود و خیلی کوچولو هنوز بیست سالش نشده بود. اونموقع برف میومد زمستون.. بابام جلو میرفت عادت داشت بعد مامانم میگه تا اومدم بگم عزیزم وایسا با هم بریم مامانم لیز میخوره میره زیر یه ماشین که پارک بوده😝😝😝 حالا بابام برمیگرده می بینه مامانم نیست چقدر دنبالش میگرده بعد یه آقا هه صداش میکنه میگه خانمت زیر ماشین افتاده😂😂😂 وای بابام با زور از زیر ماشین میکشه بیرون این خاطره برای ۵۰ سال پیشه برای شادی روح همه پدرها و پدر خودم صلوات🌹 . . ''📩'' [ 547 ] سوتےِ قابل نشر و بفرستین •‌⊰خاڪے باش تو خندیدنـ‌ـ😅✋⊱• °✾͜͡ ❄️ Eitaa.com/Asheghaneh_Halal
‌ °✾͜͡👀 🙊 . . 💬 ‌‌11سالم بود پاشدم با دختر همسایمون رفتم اعتکاف... روز آخر روحانی داشت روضه میخوند، من بلنددد ببین باصدای بلندد فکر کنم صدبار گفتم خدایااا منو ببخش توروخدا...😩😀 بعد چشام باز کردم دیدم همه یجوری نگام میکنن.. آخه چکاری کردم تو اون سن مگهههه 😂 . . ''📩'' [ 548 ] سوتےِ قابل نشر و بفرستین •‌⊰خاڪے باش تو خندیدنـ‌ـ😅✋⊱• °✾͜͡ ❄️ Eitaa.com/Asheghaneh_Halal
‌ °✾͜͡👀 🙊 . . 💬 ‌‌چندسال پیش مامان و خواهرم با هم رفته بودن اعتکاف، و خب سه روز خونه نبودن! صبح اولین روز، گفتم بذار پدرم بگه چه دختر خوب و کدبانویی دارم، بلند شدم سفره ی مفصل پهن کردم و چایی دم کردم و خلاصه یه صبحونه ی اعیونی😌😂 اومدم شکرپاش رو بذارم سر سفره، دیدم یه قاشق شکر بیشتر نداره! چایی خودم رو برداشتم، هرچی شکر تو شکرپاش بود رو ریختم تو فنجون خودم... بعد برای بابام دوباره شکرپاش رو پر از شکر کردم... خلاصه بابا بیدار شد اومد با شوق و ذوق، شکر رو ریخت تو‌ چایی، کلی همزد، یه لقمه گرفت و خورد و بعد چاییشو سر کشید. ناگهان قرمز شد و به سوی آشپزخونه دوید😓 هرچی خورده بود رو تف کرد تو سینک و داد زد سماااااانههههه اینا که شکر نبوددددد نمک بود😢 فنجونش رو پرت کرد تو سینک و از خونه رفت بیرون😂😭 خدایی چایی با کلی نمک خیلی شور و وحشتناکه😂💔 ولی هنوز که هنوزه، وقتی میگم من غذا رو پختم، بابام میگه اول خودت بچش بعد من😕🤭 . . ''📩'' [ 549 ] سوتےِ قابل نشر و بفرستین •‌⊰خاڪے باش تو خندیدنـ‌ـ😅✋⊱• °✾͜͡ ❄️ Eitaa.com/Asheghaneh_Halal
‌ °✾͜͡👀 🙊 . . 💬 ‌‌منو مامانم و مامان بزرگ پدری رفتیم اعتکاف؛ مسجد دو طبقه بود ماهم طبقه بالای مسجد بودیم... یه دفه دیدیم همه دارن جیغ میزنن😱 ما رفتیم پایین ببنیم چیشده، دیدم یه مارمولک سیاه زشت کنار ستونه مامانم هم یه دستمال برداشت مارمولکو بیرون انداخت همه دست جیغ هوراا😂😂 آخه مارمولک ترس داره!؟😄 . . ''📩'' [ 550 ] سوتےِ قابل نشر و بفرستین •‌⊰خاڪے باش تو خندیدنـ‌ـ😅✋⊱• °✾͜͡ ❄️ Eitaa.com/Asheghaneh_Halal
‌ °✾͜͡👀 🙊 . . 💬 ‌‌چند روز پیش تو ورزشگاه آزادی یه مراسم معنوی برگزار شد منم توفیق خادمی داشتم و انتظامات بودم... به ما گفته بودند اگر احیانا دیدید یکی کشف حجاب کرد بهش تذکر بدید ولی الحمدلله چیزی ندیدیم فقط یکی رو دیدم دوربین به دست عکاسی میکرد تو اون جمع معنوی که همه پوشششون خوب بود ایشون یه کلاه آفتابی گذاشته بود وموهای کوتاش معلوم بود و مانتوی خیلی کوتاه پوشیده بود و شلوار لی جذب خیلی به چشم میومد... بر حسب وظیفه رفتم بهش تذکر بدم چوب پر رو زدم شونش، برگشت؛ با احترام گفتم که حداقل به جای کلاه شال یا روسری سر کنه که یکباره تمام تصوراتم به هم ریخت طرف با صدای مردونه گفت روسری سر کنم؟؟؟!!!!😢😳😱 جای برادری خیلی خوشگل بود😂😂😂 . . ''📩'' [ 551 ] سوتےِ قابل نشر و بفرستین •‌⊰خاڪے باش تو خندیدنـ‌ـ😅✋⊱• °✾͜͡ ❄️ Eitaa.com/Asheghaneh_Halal
‌ °✾͜͡👀 🙊 . . 💬 ‌‌سلام. ممنون از سوتی‌های بامزه‌تون من معلمم. توی کلاس خیلی اتفاقات خنده دار می افته... یکی از دانش آموزای دخترم عاشق لباس دنباله دار و مجلسیه😁😁 چون تو نقاشیش همیشه این مورد رو نقاشی میکنه. نزدیک ۲۲ بهمن بود گفته بودم نقاشی بکشین در موردش. این دختر امام خمینی رو هم با عبای دنباله دار کشیده بود😱☺️ اون ماه مجازی بودیم و توخونه خدا میدونه چقدر خندیدم😂😂😂 یبارم درمورد نماز خوندن و جشن تکلیف نقاشی کرده بود چادرش دنباله دار بود😂😂 ولی این بار کلاسمون حضوری بود؛ داشتم زیر ماسک غش میکردم از خنده، نمیتونستم نقاشی شو امضاء کنم😬🤦‍♀ . . ''📩'' [ 552 ] سوتےِ قابل نشر و بفرستین •‌⊰خاڪے باش تو خندیدنـ‌ـ😅✋⊱• °✾͜͡ ❄️ Eitaa.com/Asheghaneh_Halal