eitaa logo
عاشقانه‌‌ های‌ حلال C᭄
13.2هزار دنبال‌کننده
22.8هزار عکس
2.8هزار ویدیو
87 فایل
ˇ﷽ براے تماشاے یڪ عشق ماندگار، در محفلے مهمان شدیم ڪھ از محبّت میان عـلے'ع و زهـرا'س میگفت؛ از عشقے حـلال...💓 •هدیهٔ ما به پاس همراهےِ شما• @Heiyat_Majazi ˼ @Rasad_Nama ˼ 🛤˹ پل ارتباطے @Khadem_Daricheh ˼ 💌˹ تبادلات و تبلیغ @Daricheh_Ad ˼
مشاهده در ایتا
دانلود
‌ °✾͜͡👀 🙊 . . 💬 ‌‌ یک روز با خواهرم با هواپیما میرفتیم مشهد... قبل از اینکه سوار هواپیما بشم قرص ضد تهوع خوردم تا حالم بد نشه... سوار که شدیم خواهرم کنار پنجره نشست و من سر نشستم... همین که نشستم خوابم برد (به خاطر قرص) ... 5 دقیقه بعد یک دفعه متوجه شدم هواپیما تکان های شدید میخوره! از خواب پریدم و با صدای نیمه بلندی داد زدم "یا ابوالفضل داریم سقوط میکنیم😱🙃" خواهرم گفت آروم باش هواپیما رو زمین نشسته✈️... برگشتم دیدم وای فرود اومدیم! به جای افق سریع خودم را زدم به خواب😴😉 ولی همه اینطوری بودن😳😳😂 خواهرم هم این طوری😒😒😒 . . ''📩'' [ 566 ] سوتےِ قابل نشر و بفرستین 🆔| @Daricheh_Khadem •‌⊰خاڪے باش تو خندیدنـ‌ـ😅✋⊱• °✾͜͡ ❄️ Eitaa.com/Asheghaneh_Halal
‌ °✾͜͡👀 🙊 . . 💬 ‌‌ یه روز من خونه دوستم بود هر دو متاهل هستیم بعد گوشی دوستم شارژ نداشت به من گفت گوشی‌ات رو بده زنگ بزنم شوهرم... خلاصه گوشی من رو برداشت زنگ زد تا گفت الو عزیزم... جیغ کشید و قطع کرد😱 هر دو مون اسم همسر هامون رو ذخیره کرده بودیم "عزیزم"😍😉 دوستم به جای اینکه شماره همسرش رو بگیره به شوهر من که عزیزم ذخیره شده بود زنگ زده بود به خیال اینکه گوشی خودشه😂😂😂 . . ''📩'' [ 567 ] سوتےِ قابل نشر و بفرستین 🆔| @Daricheh_Khadem •‌⊰خاڪے باش تو خندیدنـ‌ـ😅✋⊱• °✾͜͡ ❄️ Eitaa.com/Asheghaneh_Halal
‌ °✾͜͡👀 🙊 . . 💬 ‌‌ سلام. پارسال نیمه شعبان با مادر و پدرم و همسرم و خواهرم که مجرده رفتیم قم خونه عمم؛ فردای نیمه شعبان رفتیم حرم حضرت معصومه زیارت. یه کم که گذشت پدرم با من تماس گرفت و گفت عجله کنید که باید زودتر برگردیم؛ حالا مامان منم ول کن نبود و دلش زیارت بیشتر می‌خواست😄😄 منم با کلی اصرار راضیش کردم از تو جمعیت کشیدمش بیرون؛ وقتی از ازدحام و شلوغی دور حرم بیرون اومد متوجه شد که چادرش لای جمعیت گیر کرده😱 مامانم شروع کرد به بیرون کشیدن چادر منو خواهرمم کمکش.. یهو دیدیم با چادر یه خانم ریزه میزه هم پرید بیرون😂😂 تازه به مامانم نگاه کردیم که ای دل غافل چادرش دور کمرشه😱😱😂😂😂 خانمه بنده خدا عصبی شد و گفت به زور داشتم میرسیدم جلو که بتونم زیارت کنم اما یهو دیدم با یه سرعت عجیبی به سمت بیرون کشیده شدم🙈🙈🙈😂😂😂 ما هم عذرخواهی کردیم و فرار... حالا قیافه منو خواهرم🤪🤪😅😅😂😂 قیافه مامانم😬😬🥴🥴😐😶😐 قیافه خانمه🤔🤕😡😡😢😫 . . ''📩'' [ 568 ] سوتےِ قابل نشر و بفرستین 🆔| @Daricheh_Khadem •‌⊰خاڪے باش تو خندیدنـ‌ـ😅✋⊱• °✾͜͡ ❄️ Eitaa.com/Asheghaneh_Halal
‌ °✾͜͡👀 🙊 . . 💬 ‌‌ سلام تشکر بابت کانال و سوتی های خوبتون. من یه مقدار آدم عصبی ای هستم تلاش می‌کنم بیشتر شه کنترلم و بهتر هم شدم درطول زمان؛ ولی یه مقدار عصبی بودن ذاتی هنوز تو من هست که در حال تلاش برای رفعشم... سوتی من این بود که یه بار با مامانم داشتم فیلم میدیدم، فیلمه هم زیرنویس داشت ولی یه کم پس و پیش شده بود زیرنویسش، مامانم هی میگفت اه این چرا اینجوریه بریم یه فیلم دیگه ببینیم، من ولی می‌خواستم اون فیلمو ببینم تا آخر، مامانمم هی می‌گفت بزنیم یچی دیگه، یهو اعصابم خرد شد گفتم وای چرا آنقد اعصابت ضعیفه؟😬 تحمل کن دیگه😐 (خودم اعصابم بیشتر خرد شده بود ولی به مامانم میگفتم اعصاب ضعیف😅😅😅😩) ازون موقع به بعد با داداشم هی این قضیه رو سوژه میکنیم میخندیم، تصمیم گرفتم بیشتر روی خشمم کار کنم و دارم کتابِ "برای پخته شدن کافیه که از کوره در نری (که دانلودش رایگان هم هست، سرچ بزنید براتون میاره) رو میخونم خیلی عالیه کتابش..👌 به بقیه افرادی هم که این مشکل رو دارن خوندن این کتابو توصیه میکنم؛ چون خیلی این مشکل ویران کننده ست برای دین و ایمان آدم و حق الناسه. تشکر🌷 . . ''📩'' [ 569 ] سوتےِ قابل نشر و بفرستین 🆔| @Daricheh_Khadem •‌⊰خاڪے باش تو خندیدنـ‌ـ😅✋⊱• °✾͜͡ ❄️ Eitaa.com/Asheghaneh_Halal
‌ °✾͜͡👀 🙊 . . 💬 ‌‌ سلام. اینکه میخوام بگم سوتی‌ نیست ولی باتوجه به فضای کانالتون، گفتم بفرستم دیروز در راهیان خواهران، حاج آقا یک جمله طلایی گفتن: خدا خودتون و نیمه ی گمشدتون رو البته تا وقتی که برای شماست حفظ کنه بعدش بزنه نصف کنه😂😂😂 گفتم که برادران حواسشون باشه😁 . . ''📩'' [ 570 ] سوتےِ قابل نشر و بفرستین 🆔| @Daricheh_Khadem •‌⊰خاڪے باش تو خندیدنـ‌ـ😅✋⊱• °✾͜͡ ❄️ Eitaa.com/Asheghaneh_Halal
‌ °✾͜͡👀 🙊 . . 💬 ‌‌ سلام. این خاطره واسه روز مادره: دخترم که ۶سالشه و یک دهه نودیه اومد بهم گفت: مامان جون به بابایی گفتم که روز مادر بریم برا مامانی کادو بخریم منم خوشحال که دخترم بزرگ شد و این اولین ساله که به باباش اینجوری گفته تو آغوش گرفتم و بوسش کردم😍🥰 قربونش برم بعد گفت، مامان بهم بگو برا روز دختر برام چی میخری؟ اگه قرار نیس که کادو بخری بااین اوضاع گرونی و کرونا من الکی نرم خرید🥴😤😭 دیگه من حرفی برا گفتن نداشتم🥴🥴 . . ''📩'' [ 571 ] سوتےِ قابل نشر و بفرستین 🆔| @Daricheh_Khadem •‌⊰خاڪے باش تو خندیدنـ‌ـ😅✋⊱• °✾͜͡ ❄️ Eitaa.com/Asheghaneh_Halal
‌ °✾͜͡👀 🙊 . . 💬 ‌‌ سلام. اون زمانها که تلگرام فیلتر نبود، تو تلگرام یه گروه آشپزی داشتم با یه گروه مذهبی که همه مسائل شرعی رو توش میذاشتن... اومدم آموزش دمنوش به 🍈 رو تهیه کردم.. عکس دمنوشم رو گرفتم، تو فنجان ریختم عکس گرفتم، هی ی ی، هی ی ی، بجای اینکه بفرستم برا گروه آشپزی فرستادم برا گروه مسائل مذهبی😁😭😭😭😭😭 البته کم نیاوردم پرسیدن این چیه؟ گفتم وقتی نماز شب خونده میشه، برا اینکه سرحالتر باشیم و خسته نشیم این دمنوش رو استفاده کنین🤣 وای اگه بدونید آقایان روحانی چقدر تشکر کردن😁 یعنی اگه براشون امکان داشت بنامم ثبت جهانی میکردن☕ هیچی دیگه عکس دمنوشم رو برا گروه آشپزیم هم فرستادم. هیچکی تحویل نگرفت😒 . . ''📩'' [ 572 ] سوتےِ قابل نشر و بفرستین 🆔| @Daricheh_Khadem •‌⊰خاڪے باش تو خندیدنـ‌ـ😅✋⊱• °✾͜͡ ❄️ Eitaa.com/Asheghaneh_Halal
‌ °✾͜͡👀 🙊 . . 💬 ‌‌ سلام. من دانشجوی مترجمی زبانم و معلم یک آموزشگاه زبان هم هستم😁😍😂 روز اول کاریم خیلی ریلکس کلی وسیله برا بازی با بچه ها و اینا آماده کرده بودم و دستم بودن و نصفشم تو کیفم 😂 حسابدار آموزشگاه که یه آقا پسر جوان و رعنا بود خیلی حواسش به من بود و کلا یه لپتاپ هم جلوش بود که دوربین های آموزشگاه رو چک می‌کرد🚦 خلاصه من داشتم از پله ها میرفتم بالا که برم سر کلاسم یه دونه از پله هاش شکسته بود یه تیکش من با ملاجم پخش زمین شدم😐😐😂 وسیله هام همه ریخت رو پله ها😂😂 زود بلند شدم پشتمو نگاه کردم دیدم هیشکی نیس چشمم افتاد به دوربین 🙈 وسایلم جمع کردم و رفتم تو کلاس خلاصه بعد کلاس رفتم تو دفتر این آقاهه بلند شد که خداحافظی کنه با من آخرش یه لبخند زد و گفت خانوم مراقب پله ها باشین لطفا. آموزشگاه ما به شما احتیاج داره 😐😂 وای منو میگی آب شدم گفتم با خودم حتما منو دیده😂😂😂 دیدم همکارام هم بهم خندیدن😐 خب پله شکسته بود تقصیر من چیه زانوهامم کبود شده بود 🥺 . . ''📩'' [ 573 ] سوتےِ قابل نشر و بفرستین 🆔| @Daricheh_Khadem •‌⊰خاڪے باش تو خندیدنـ‌ـ😅✋⊱• °✾͜͡ ❄️ Eitaa.com/Asheghaneh_Halal
‌ °✾͜͡👀 🙊 . . 💬 ‌‌ سلام. کلاس چهارم پنجم بودیم نوه خالم اومد خونمون؛ منم گفتم میخوام دلمه بپزم مامانم نبود خونه، دلمه رو تو برگ پیچیدیم و رسیدیم آخراش که آب بریزیم و بذاریم بپزه، احساس کردیم خراب کردیمش... نوه خالم گف بیا از امام زمان بخوایم برامون درستش کنه☺️ صدا زدیم آقاجان بیا کمکمون کن بعد نوه خالم گفت روتو اونور کن که آقا بیاد و بره (توهم شدید😁) یه پنج دقیقه از آشپزخونه رفتیم بیرون و چشمامونو بستیم اومدیمو قابلمه گذاشتیم رو گاز پخت و خوردیم و یادم نمیاد چیشد دقیق ولی خیلی خراب نشده بود قابل خوردن بود..😌 خلاصه که بچه ها چه دل ساده و اعتقاد محکمی دارن و من مطمئنم حتما امام زمان اومده و ما رو دیده چون با همه ی قلبمون مطمئن بودیم میان 🌸 . . ''📩'' [ 574 ] سوتےِ قابل نشر و بفرستین 🆔| @Daricheh_Khadem •‌⊰خاڪے باش تو خندیدنـ‌ـ😅✋⊱• °✾͜͡ ❄️ Eitaa.com/Asheghaneh_Halal
‌ °✾͜͡👀 🙊 . . 💬 ‌‌ یه بار سوار تاکسی شدم اول صبح بود خیلی گشنم بود همش تو فکر بیسکووییت ساقه طلایی بودم گفتم پیاده شدم یکی میخرم اقا اومدم پولو بدم به رانند گفتم ببخشید یه ساقه طلایی😂 . . ''📩'' [ 575 ] سوتےِ قابل نشر و بفرستین 🆔| @Daricheh_Khadem •‌⊰خاڪے باش تو خندیدنـ‌ـ😅✋⊱• °✾͜͡ ❄️ Eitaa.com/Asheghaneh_Halal
‌ °✾͜͡👀 🙊 . . 💬 ‌‌کلاس پنجم بودم؛ شب نیمه شعبان بود و جشن... با مامانم اینا میرفتیم بیرون بعد همشم از سرکوچه ی مُبصرمون رد میشدیم نمیدونم خل شده بودم چیزخورم کرده بودن هروقت از سرکوچشون رد میشدم وقتی میدیدم مبصرمون درخونشون واستاده منم عین خلوچلا شونه سمت چپمو میبردم پایین یعنی خودمو کج میکردم لنگ لنگان رد میشدمو دستامم کج میکردم... حالا هی باخودم فکر میکنم چرا من اینکارو میکردم هنوز به نتیجه ای نرسیدم😬 نمیدونم اون بدبخت چی پیش خودش فکر میکرده😂😂😂 . . ''📩'' [ 576 ] سوتےِ قابل نشر و بفرستین 🆔| @Daricheh_Khadem •‌⊰خاڪے باش تو خندیدنـ‌ـ😅✋⊱• °✾͜͡ ❄️ Eitaa.com/Asheghaneh_Halal
‌ °✾͜͡👀 🙊 . . 💬 ‌‌سلام. مامانم اینا نیمه شعبان جشن داشتن، ما هم شب قبل جشن افتادیم به تزیین خونه و حیاط و کوچه. خونه و حیاط رو تزیین کردیم رفتیم تو کوچه دیر وقت بود و کسی تو کوچه نبود، خلاصه ما تو کوچه هم یه سری تزیینات زدیم و با خواهرم شروع کردیم ادا درآوردن با لباسای تو خونگی هم رفته بودیم. یه ربعی ادا درآوردیم چون مطمئن بودیم کسی نیست برق همسایه ها خاموش بود و پرنده پر نمیزد؛ خلاصه فقط ماشین همسایمون جلو درشون پارک بود. یهو چشمتون روز بد نبینه دیدیم پسر همسایمون که قطعا تا اونشب فکر میکرد ما دخترای خیلی سر به زیر و خانومی هستیم و حتی جواب سلام این بنده خدا رو هم نمیدادیم، در ماشینو باز کرد و یه لبخند معنی داری زد و در برابر قیافه بهت زده ما رفت خونه. یعنی تمام مدت تو ماشین بوده و ما تو تاریکی ندیده بودیمش اینم کامل تمام صحنه های دلقک بازی ما رو دیده بود😐😂 . . ''📩'' [ 577 ] سوتےِ قابل نشر و بفرستین 🆔| @Daricheh_Khadem •‌⊰خاڪے باش تو خندیدنـ‌ـ😅✋⊱• °✾͜͡ ❄️ Eitaa.com/Asheghaneh_Halal