•<💌>
•< #همسفرانه >
.
.
🌹| سیر زندگی آدمها، زمانهایی دارد که میبینی عزیز زندگیات چقدر عزیزتر از قبل است.
🌼| در یک سال و نیم آخر زندگی ما هم اینطور بود. واقعا نمیتوانستم تصوری بهتر و زیباتر از این برای زندگیام بکنم.
🌺| حالا که فکر میکنم هیچ چیز زیباتر از این نبود که همسرم را اینطوری از دست بدهم با شهادت.
🌻| من خوشحال بودم که از همسرم بچه دارم. گاهی میگویم کاش بچههای بیشتری ازش داشتم.
🌸| بچههای من پدر و حتی بهتر از پدر دارند. کسی که همسرم من را به او سپرده خیلی مهربانتر از خودش است.
🌷| من ایمان دارم هوایمان را دارد. وجود بچههایم یک فرصت است. آنقدر خوشحالم که پسر دارم.
🍀| این امید دارم که دو حمید دیگر تربیت کنم. همسرم همه چیزم بود. من همه چیزم را از دست دادم.
💐| آنقدر دوستش داشتم که بقیه مرا دست میانداختند. اما او مرا به امام زمان سپرد. دیگر حرفی باقی نمیماند.
🌷شـهـیـد مدافع حرم #حمیدرضا_اسداللهی
•<🕊> دلــِ من پشٺِ سرش
ڪـاسهےآبـےشــد و ریخٺ👇🏻
•<💌> Eitaa.com/Asheghaneh_Halal1
هدایت شده از هیئت مجازی 🚩
{ #دل_آرا🌼' }
.
.
فقطڪافیاستیڪبار
ازتهدلـ🫀ــ خداراصداڪنید
دیگرمالخودتاننیستید
مالاومےشوید..!(((:✨
#شهیدامیرحاجامینی
.
شبیھ عطر چاۍ داغِ
پیچیدھ در برف . .☕️🍀
➺ Eitaa.com/Heiyat_Majazi
°✾͜͡👀 #سوتے_ندید 🙊
💬 سلاااااام. عیدتون مبارک
سوتی داغ داغ دارم🤣 راستش خونواده
همسرم یعنی خاله ها دایی ها همیشه
دورهم جمع میشن بعد واسه عید هم روز
اول همگی میریم خونه مادربزرگ همسرم خلاصه غروب براشون مهمون اومد بعد من تا مانتومو پوشیدم طول کشید رفتم به مهمونا سلام کنم شوهر فامیلشون میخواست ازجاش بلندشه هول شدم گفتم توروخدا نشینین🤣🤣 به جای اینکه بگم توروخدا بلند نشین حالا بلافاصله گفتم بلندنشین ولی دیگه دیر شده بود آقاهه بین زمین وهوا بود😂😂🤣🤣 ولی بنده خدا بلندشد ازجاش🙊
''📩'' #ارسالے_ڪاربران [ 589 ]
سوتےِ قابل نشر و #مذهبے بفرستین
🆔| @Daricheh_Khadem
•⊰خاڪے باش تو خندیدنــ😅✋⊱•
°✾͜͡ ❄️ Eitaa.com/Asheghaneh_Halal
2853_1552226920.mp3
9.25M
↓🎧↓
•| #ثمینه |•
.
.
#حسین_طاهری🎙
بوۍسیبـــ
و حـــرم حبیبــــــ
وحــسیـــــنِغریبـــــــ وڪربوبلا…(:💚
#عیــدکم_مبــروک🎉💚
.
.
•|💚| •صد مُــرده زنده مےشود،
از ذڪرِ #یاحسیــــــــــــن ( ؏)👇🏻
Eitaa.com/Asheghaneh_Halal
↑🎧↑
8.69M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
•[🎨]•
•[ #پشتڪ 🎈]•
عیدشمامبارک(:♥️
•[📱]• بفرمایید خوشگلاسیون موبایل👇🏻
Eitaa.com/Asheghaneh_Halal
•[🎨]•
◉❲🌹❳◉
◉❲ #همسفرانه 💌❳◉
.
.
ز کوے یار مےآید
نسیم باد نوروزی..😍💓
+عیدتون مبارک باشہ
ان شاالله سال جدید برای همہ
عاشقا وصال صورت بگیره😌
#سالنومبارک🌸
.
.
◉❲😌❳ ◉ چــون ماتِ #تــوام، دگر چہ بازم؟!👇🏻
Eitaa.com/Asheghaneh_Halal
◉❲🌹❳ ◉
عاشقانه های حلال C᭄
❢💞❢ ❢ #عشقینه 💌❢ . . . #توبه_نصوح۲ #قسمت_پنجاه_وششم ( حسام می گوید ) حوریا از من چه می خواست؟ برا
❢💞❢
❢ #عشقینه 💌❢
.
.
.
#توبه_نصوح۲
#قسمت_پنجاه_وهفتم
سکوتی بین جمع چهار نفره شان حاکم بود. حسام درخواست حوریا را از جانب خودش مطرح کرد و حوریا هم موافقتش را اعلام کرد. حاج رسول به گفتن «خیره ان شاءالله» اکتفا کرد اما حاج خانم توی خودش رفت و گفت:
_ فقط یه ماه فرصت مونده؟ مگه مجبوریم؟! به این فکر نکردین که خرید جهیزیه و خریدای عقد و عروسی و تدارک مراسم و خونه و چیدمان و... چقدر طول میکشه؟
حوریا انتظار این مخالفت را داشت و حسام را آماده کرده بود. هر دو با احترام در برابر دغدغه و نگرانی حاج خانم، پاسخگو شدند. حسام گفت:
_ می دونم درخواستمون غیر منتظره بود اما یک ماه هم وقت کمی نیست. کلی کار میشه انجام داد. به امتحانش می ارزه.
حاج خانم سعی می کرد لحن دلخورش را کنترل کند.
_ می تونید مدت نامزدی و صیغه رو تمدید کنید و با حوصله کاراتونو انجام بدید. ما فقط داریم و یه حوریا... نامزدیش که اونجوری... الانم مراسمات بعدیش... نمیشه که.
حسام به آنها حق می داد اما فکر نمی کرد برای نامزدی شان کم گذاشته باشد. سکوت کرد و با کمی دلخوری بدون ادامه ی بحث، سر جایش نشست. حوریا نمی خواست این بحث بین مادرش و حسام فاصله و کدورت بیاندازد. از طرفی هم نمی توانست در حضور پدرش، علت این عجله را حالِ وخیم پدر معرفی کند. حاج رسول با خواسته ی حسام و حوریا دلش راضی بود اما از طرفی به همسرش هم حق می داد که بخواهد برای تنها فرزندشان وقت به خرج دهد و سنگ تمام بگذارد. نگاهی به حسام انداخت و گفت:
_ حاج خانوم منظوری نداره. نامزدی شما هیچی کم نداشت. اتفاقا برای دخترمون سنگ تموم گذاشتی و خاطره ی قشنگی براش ساختی. ما خودمون تصمیم گرفتیم کسی رو دعوت نکنیم و دعوتیا رو بذاریم برای مراسمات بعدی تون. وگرنه تو که نگفتی مهمون داشته باشیم یا نه. خودمون خواستم نامزدی خودمونی باشه. حاج خانوم هم تمام نگرانیش اینه که به صورت شایسته ای دخترشو بفرسته خونه ی بخت. وگرنه درسته که دامادمون شدی، اما جای پسر نداشته ی مایی و این مدت کم اذیتت نکردیم.
حسام از لاک خودش بیرون آمد و شرمگین از حرف های حاج رسول گفت:
_ حاجی خودت میدونی من به شما مدیونم. حال خوش امروزمو به واسطه ی شما دارم. حاج خانوم هم کم مادری در حقم نکردن و درک میکنم نگران و ناراحت بشن. به هر حال این یه پیشنهاد بود. وگرنه صلاح من و حوریا جان دست شما بزرگتراست. شما هم بزرگ حوریایی، هم من. هر چی شما تصمیم بگیرید به دیده ی منت ما هم میگیم چشم.
با شنیدن حرف های حسام حاج خانم هم از دلخوری بیرون آمد و تصمیم گیری را موکول کردند به شب که حسام از مغازه باز می گردد.
#به_قلم_طاهره_ترابی
[⛔️]ڪپےتنهاباذڪرمنبعونامنویسنده
موردرضایتاست.
.
.
❢💞❢ Eitaa.com/Asheghaneh_Halal
عاشقانه های حلال C᭄
❢💞❢ ❢ #عشقینه 💌❢ . . . #توبه_نصوح۲ #قسمت_پنجاه_وهفتم سکوتی بین جمع چهار نفره شان حاکم بود. حسام د
❢💞❢
❢ #عشقینه 💌❢
.
.
.
#توبه_نصوح۲
#قسمت_پنجاه_وهشتم
حوریا هم دیگر پاپیچ مادرش نشده بود. فقط وقتی مادرش به اتاقش آمده و پیگیر شده بود چطور به این تصمیم رسیده اید، حوریا کوتاه و مختصر گفته بود نمی خواهد پدرش را آرزو به دل بگذارد و دوست دارد او را توی لباس عروس ببیند. سکوتی بین اعضای خانواده حاج رسول برقرار بود تا اینکه حسام برگشت. شام خورده شد و مشغول نوشیدن چای شدند که حوریا آورده بود. حسام ترجیح داد دیگر بحث را پیش نکشد تا خودشان آن را مطرح کنند، هر چند شعف ظهر که حوریا به او گفته بود دوست دارد هر چه زودتر به خانه ی خودشان بروند، در دلش مثل یک حس سرکوب شده در جوش و خروش بود. حاج رسول چای را مزه مزه کرد و گفت:
_ خب... بریم سر اصل مطلب.
و خنده ی بی جانی سر داد. همه منتظر بودند حاج رسول حرف بزند. دفترش را از روی میز عسلی برداشت و آن را باز کرد.
_ حسام جان... تو که رفتی مغازه من نشستم با دقت کارای قبل از مراسم و کارای تدارکات جشن رو لیست گرفتم که دونه دونه بخونم و درموردش حرف بزنیم.
همه علی الخصوص حسام از این برنامه ریزی حاج رسول خوشحال و ذوق زده منتظر بازگویی حاج رسول ماندند.
_ خب... اول از همه... مسأله خونه ست. باید بگم که... من با اینکه داماد سر خونه بشی هیچ مشکلی ندارم
و دوباره قهقهه زد. حسام هم خندید و گفت:
_ حاجی... از شما به ما زیاد رسیده اما... من به حوریا جان هم گفتم هم خونه ی مادربزرگمو دارم هم خونه ی بابامو.
همه زیر لب «روحشون شاد» گفتند.
_ اما سالهاست از اون دوتا خونه دل کندم و نمی تونم در نبودشون اونجا رو تحمل کنم که جفتشو اجاره دادم. به حوریا جان گفتم هر جا دستور میده بگه که من یه خونه بخرم.
حاج رسول میان صحبت اش آمد و گفت:
_ خونه خریدن به وقت کافی احتیاج داره. الان چند ماهه که به این آپارتمان اومدی؟
_ حدودا چهار ماهه.
_ بسیار خب... قراردادت یکساله س؟
_ نه حاجی... من بعد عید اومدم توی این خونه. صاحبخونه گفت باید تا آخر خرداد سال بعد قرارداد ببندی که اونموقع مشتری بهتری براش پیدا بشه. تقریبا قراردادمون یک سال و سه ماهه ست که چهار ماهش گذشته یازده ماه دیگه دارم.
_ خیلی هم عالی... فعلا برید توی آپارتمان خودت تا این مدت باقیمونده بگردید یه خونه مناسب پیدا کنید برای خرید ان شاءالله.
فکر بی نظیری بود که به موافقت جمع رسید. بقیه ی کارها هم بازگو شد که با نظر جمع به نتیجه ی مطلوب رسیدند و فقط می ماند بحث خرید جهیزیه که از همه بیشتر حاج خانم را پریشان می کرد. حسام با تردید گفت:
_ یه چیزی میگم، خواهش میکنم ناراحت نشید. روزی که من با سند دارایی هام اومدم دیدنتون و حوریا جان ناراحت شد که من دارم مال و اموالمو به رخ میکشم، مناعت طبع و عزت نفستون بهم ثابت شده، پس خواهش میکنم از این حرفی که میزنم برداشت بدی نکنید.
#به_قلم_طاهره_ترابی
[⛔️]ڪپےتنهاباذڪرمنبعونامنویسنده
موردرضایتاست.
.
.
❢💞❢ Eitaa.com/Asheghaneh_Halal
「💚」◦
◦「 #قرار_عاشقی 🕗」
.
اولین صبح سال نو با شوق
آمدم گوشهی حرم، آقا
تا بگویم که سال نو تبریک 😍
تا بگویم سلام ای مولا...✋
.
◦「🕊」
حتما قرارِشـــاهوگدا، هستیادتان👇🏻
Eitaa.com/Asheghaneh_Halal
「💚」◦
«🍼»
« #نےنے_شو 👼🏻»
شَلام بَشهها😁
این لباش اوشِلارو ماماندونی بابادونی بَلام عَلیدَن😍 مامانی دون بَلام پوشوندن و من عوابم بُلده☺️ اَدَم عَتس دِلِفتَن📷
اودا دونَم ممنونِدَم😍
لاستییی عِدِتون مُبالَـــــــَــــــَـــــــــَـــــت😍🌸🌱
🏷● #نےنے_لغت↓
عَلیدَن: خریدن🌸
عوابم بُلده: خوابم برده
اَدَم: ازم
دِلِفتَن: گرفتن
ممنونِدَم: ممنونتم😁
ــــــــــــــــــــــــــــــ♡ــــــــــــــــــــــــــــــ
ناخن جویدن دلایل متنوع و زیادی داره.
مهمتریناش استرس، اضطراب، نگرانی، تنش، تشویش، ترس و مواردی از این قبیل هست.
تنبیه کلامی و بدنی والدین🤬 به شدت به کودک تنش و اضطراب میده و باعث میشه تا ترس و نگرانی خودشونو از طریق جویدن ناخن کاهش بدن.
بهترین راهکار برای ترک «ناخن جویدن» چیه؟
🌱از بین بردن منابع استرس
🌿قطع هرگونه تنبیه کلامی و بدنی
🏃♂افزایش بازی با کودکان
🎉تخلیهی انرژی کودکان
🖐🏻تخلیهی انرژی دستهای کودکان با خمیربازی و نقاشی
#عـیـد_نـوروز 🌸🌸••
«🍭» گـــــردانِزرهپوشڪے👇🏻
«🍼» Eitaa.com/Asheghaneh_Halal
◖┋💍┋◗
◗┋ #همسفرانه 💑┋◖
.
.
وقتی دلبری میکنه ازت
با شعر مثل #مولانا بگو:
+از دل چه خوش دل می بری...
.
.
◗┋😋┋◖ #ٺـــــو چنان ،
در دلِمنرفتہ،ڪہجان، در بدنۍ👇🏻
Eitaa.com/Asheghaneh_Halal
◖┋💍┋◗