eitaa logo
عاشقانه‌‌ های‌ حلال C᭄
14.4هزار دنبال‌کننده
21.1هزار عکس
2.1هزار ویدیو
86 فایل
ˇ﷽ براے تماشاے یڪ عشق ماندگار، در محفلے مهمان شدیم ڪھ از محبّت میان عـلے'ع و زهـرا'س میگفت؛ از عشقے حـلال...💓 •هدیهٔ ما به پاس همراهےِ شما• @Heiyat_Majazi ˼ @Rasad_Nama ˼ 🛤˹ پل ارتباطے @Khadem_Daricheh ˼ 💌˹ تبادلات و تبلیغ @Daricheh_Ad ˼
مشاهده در ایتا
دانلود
💥 امسال میخوام برا دخترم جدید ببافم 🧶 ✅ مدل بالا هم آموزش گذاشته استاد😍🏃‍♀🏃‍♀ همه کانالهای بافت مدلهای تکراری و قدیمی بود🙄 💫بهترینها را با ستیا خانم و اموزشگاه تخصصی یاد بگیرید و ببافید😍🏃‍♀ پر از و 😍👇 http://eitaa.com/joinchat/2735996945Cf7c9089658 عضو شو ببین 👆 ‼️زودتر عضو شید تابرداشته نشده👆 ‼️ آموزشگاه بافندگی در پيام رسان داخلی ایتا برای کارآفرینی بانوان 😍
🔴 اعلام وام 200 میلیونی بانک مهر ایران برای مردم ✅ وام 4 درصد قرض‌الحسنه ✅ مدت پازپرداخت 5 ساله 🔻شرایط دریافت وام در لینک زیر👇🏻 https://eitaa.com/joinchat/1738277209Ccb658ed889 https://eitaa.com/joinchat/1738277209Ccb658ed889
•𓆩🌤𓆪• . . •• •• صبــحتون بہ زیبایے گـ🌸ـل قلبتون بہ زلالے آبـ💧ـ و ڪارهاے روزمره‌تونـ روان و جـ🌊ـارے چون جویـبار زندگیتون😇 پرازانـ✨ـوار لطف الهـ💚ـے 😍🌻 ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ . . 𓆩صُبْح‌یعنےحِسِ‌خوبِ‌عاشقے𓆪 @ASHEGHANEH_HALAL •𓆩🌤𓆪•
•𓆩📿𓆪• . . •• •• پیامبر اکرم ﷺ: قَوْلُ الرَّجُلِ لِلْمَرْأَةِ «إنّی اُحِبُّکِ» لا یَذْهَبُ مِنْ قَلْبِها اَبَداً؛ ๋࣭ ִֶָ 𓏲࣪ ִֶָ این گفته‌ی مرد بہ همسرش 🧕🏻 کہ «من تو را دوسـ❤️ــت دارم»↶ هیچ‏گاه از قلب زن بیرون نمی‌رود. . . 𓆩خوانده‌ويانَخوانده‌به‌پٰابوسْ‌آمده‌ام𓆪 Eitaa.com/asheghaneh_halal •𓆩📿𓆪•
🔴اگه توهم دلت تنگ شده برای حرم «اگه بیچاره ای مثل اونیکه حرمش رو ندیده یا بیچاره تر مثل اونیکه دیده کربلاشو💔» ✅بیا اینجا باهم رفع دلتنگی کنیم..! هرروز کلی کلیپ و عکس از حرم حضرت عباس(ع) میذاره وحس میکنی اونجایی🥲💔 ✅بزن رو لینک ببین خودت👇🏻 @atabeabasi
•𓆩🪴𓆪• . . •• •• آن عشـ‌‌♡ـق که در پرده بماند به چه ارزد؟ عشـ‌‌ـ‌‌ـ‌‌💕ـ‌‌ـ‌‌ـ‌‌ق استـ‌‌ـ‌‌ـ‌‌ و همین لذتـ‌‌ـ‌‌ اظهار و دگر هیــچ! 😌✋ شفایی‌اصفهانی ✅‌بگذارید ‎تان تکراری شود به هم محبت کنید و یکدیگر را از محبت خودتان کنید حرفهای خوب و مثبت‌تان را آنقدر کنید که تبدیل به باور شود😍👌 . 𓆩خویش‌رادرعاشقےرسواےعالم‌ساختم𓆪 Eitaa.com/asheghaneh_halal •𓆩🪴𓆪•
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
•𓆩🥿𓆪• . . •• •• ⭕️ خانمی بدون روسری به حضور امام خمینی می رسد و می‌گوید: "اینکه مرا بدون پذیرفتید، نشان می دهد نهضت شما عقب مانده نیست." ✅جواب یک دقیقه ای حضرت امام راحل را ملاحظه بفرمایید .❕ . . 𓆩صورت‌تٓو‌روسرےهاراچه‌زیبا‌میڪند𓆪 Eitaa.com/asheghaneh_halal •𓆩🥿𓆪•
•𓆩📺𓆪• . . •• (History) •• 📅 میخواین ماه های میلادی رو یاد بگیرین!؟ 💯 این خارجیا تو مدرسه اینجوری یاد میگیرن چه ماهی 30 روزه چه ماهی31... ❕ماه‌هارو به ترتیب رو بند انگشتا و فاصله بینشون میگن اونایی که رو بلندی میوفتن 31 روزن اونایی که تو دره میوفتن 30 روزن فوریه هم که 28 روزه😁 . . 𓆩هوشیارپایان‌میدهدمدهوشےتاریخ‌را𓆪 Eitaa.com/asheghaneh_halal •𓆩📺𓆪•
•𓆩🧕𓆪• . . •• •• 💬 مامانا معمولاً یه قابلیت خاصی دارن؛ اونم اینه که اگه واسه‌ی رفتن به مدرسه صدات بزنن و بیدار بشی ولی دوباره خوابت ببره می‌تونن دفعه‌ی دوم اسمتو یه‌جوری بگن که خودت از اسمت بترسی و با وحشت بیدار شی😂💔 یه حالتِ وحشت + تعجب + عصبانیت + چیزهای دیگه😂 . . •📨• • 729 • "شما و مامانتون" رو بفرستین •📬• @Daricheh_Khadem . . 𓆩با‌مامان،حال‌دلم‌خوبه𓆪 Eitaa.com/asheghaneh_halal •𓆩🧕𓆪
عاشقانه‌‌ های‌ حلال C᭄
•𓆩⚜𓆪• . . •• #عشقینه •• #یک‌سال‌و‌نیم‌با‌تو #قسمت_سی‌وهشتم به قیافه‌ات میاد حالت خوبه و مثل د
•𓆩⚜𓆪• . . •• •• مادر دوباره چهار زانو نشست و گفت: میخوام امشب به مادرش بگم از قول ما به احمد آقا بگه دستش درد نکنه ما جهیزیه دخترمونو کم یا زیاد خودمون می خریم. احمد آقا اگه اصرار به خرید جهیزیه دارن همونو بخرن بدن به یه خانواده بی بضاعت که دختر دم بخت دارن خانباجی در حالی که پوست هندوانه را می تراشید گفت: کار خوبی می کنی خانم جان حتما بگو قصد احمد آقا هرچند که خیر باشه ولی مردم بعدا پشت سر رقیه حرف در میارن سرکوفتش می زنن درسته دهان مردم رو نمیشه بست ولی بهونه هم نباید دست شون داد یه عمر دخترمون عذاب بکشه مادر آستین های لباسش را بالا زد و رو به من گفت: پاشو مادر نمازت رو بخون بیا نهار بخوریم چشم گفتم و به حیاط رفتم. لب حوض وضو گرفتم و به اتاق رفتم. اتاق بوی عطر احمد می داد و ناخودآگاه لبخند روی لبم آمد. لباس هایم را عوض کردم و نماز خواندم. به مطبخ رفتم و وسایل سفره را آماده کردم و کم کم به مهمانخانه بردم. آقاجان و محمد امین و محمد حسن از سر کار آمدند. محمد امین لباس عوض کرد و برای نهار به خانه پدر خانمش رفت. با این که خیلی خسته بودم اما سفره را جمع کردم و کنار حوض ظرف ها را شستم و به مطبخ بردم. به اتاق رفتم و بدن خسته ام را کش و قوس دادم. خواستم دراز بکشم که تقه ای به در خورد و راضیه صدایم زد: رقیه آبجی تعارف زدم و گفتم: بیا تو آبجی. نفس نفس زنان به اتاق آمد و به رویم لبخند زد. روزهای آخر بارداری اش بود و حسابی نفسش سنگین شده بود. چادر رنگی اش را از دور کمرش باز کرد و به پشتی تکیه زد و گفت: آقا جان می خواست چرت بزنه اومدم مزاحم خواب شون نباشم . . •🖌• بہ‌قلم: . . 𓆩مرجع‌به‌روزترین‌رمان‌ها𓆪 Eitaa.com/asheghaneh_halal •𓆩⚜𓆪•
•𓆩⚜𓆪• . . •• •• کنار راضیه به پشتی تکیه دادم و نشستم. راضیه گفت: خوب تعریف کن خوش گذشت؟ کجاها رفتین امروز؟ احمد آقا خوب سنت شکنی می کنه آقاجانم مهربون باهاش همکاری می کنه. از حرف راضیه لبخند خجولی زدم. راضیه عمیق بو کشید و گفت: چه اتاقت بوی خوبی میده با خجالت گفتم: بوی عطر احمد آقاست. _عطرشو جا گذاشته؟ _نه همون صبح که به لباساش زد بوش مونده راضیه دستش را روی پشتی حائل کرد و زیر سرش گذاشت و گفت: این شوهرت خیلی عجیب غریب به نظر میاد قبول داری؟ در عجیب بودن احمد شک نداشتم ولی از راضیه پرسیدم: واسه چی؟ _نمی دونم یه جورایی کارها و رفتاراش با هم نمی خونه همه از یک کنار روی سرش قسم می خورن که دین دار و مومنه ولی فکلی و کراواتیه سرش رو بالا نمیاره تو چشم کسی نیگا کنه ولی بعد محرمیت تون .... خندید و گفت: یعنی من دیشب هرکیو دیدم داشت پشت سرش حرف می زد چه پر روئه چه بی حیا و بی آبروئه برای خواستگاری که دو بار اومد هر دو بار من دیدمش صورتش صاف به قول حسنعلی مورچه رو صورتش سر می خورد بس که شیش تیغه اصلاح کرده بود ولی برای دیشب که اومد ته ریشش در اومده بود و برعکس همه تازه دامادا به صورتش صفا نداده بود اینم از این جعبه لوازم آرایش راضیه به روی پایم زد و گفت: راستی کو برو بیارش از جا برخاستم و جعبه را از روی طاقچه برداشتم و به دست راضیه دادم. راضیه جعبه را باز کرد و لوازم را یکی یکی بیرون آورد و نگاه کرد. با خنده گفت: به جز این سرمه و مداد و این ماتیک و کرم و پودرش دیگه من نمی دونم بقیه اش به چه کار میاد و مال چیه بعدا فهمیدی به منم بگو از حرفش لبخند زدم و گفتم: باز خوبه تو اینا رو می شناسی من نه می دونم چی ان نه چه طور باید استفاده کرد. _فکرم نکنم لازم بشه بدونی جایی نیست که بخوای آرایش کنی اینا رو استفاده کنی نهایتش آخر شبا یه سرمه و یه ماتیک بزنی یا به مداد بکشی صبحم پاک کنی برای نماز راضیه سرمه و ماتیک را به دستم داد و گفت: اینا رو بذار تو کیفت فقط همینا لازمت میشه بقیه اش بذار تو همین جعبه بمونه. خونه مادر شوهرتم رفتی آرایش کرده جلوشون قدم نزنی یک سره میگن این دختر بی حیاست. شب قبل خواب بزن ده دقیقه یه ربع هم احمد آقا ببینت بسه صبح برو بشور آرایش زن و خوشگلیش فقط باید برای شوهرش باشه الان عقدین همون آخر شب یکم به خودت برسی بسه رفتی خونه خودت به خودت حسابی برس البته اگه قرار شد با مادرشوهرت یه جا بشینی بازم همون آخر شب بسه تو روز معمولی باش هم همه بد می دونن پشتت حرف در میارن هم یکی میاد یکی میره این شکلی نامحرم نبینتت گناه داره. در تایید حرف او سر تکان دادم و گفتم: باشه آبجی. راضیه در جعبه را بست و به دستم داد و گفت: مبارکت باشه الهی به دل خوش ازشون استفاده کنی و چشم شوهرت رو سیر کنی. راضیه پشتی را خواباند و به پهلو روی زمین دراز کشید. من هم با فاصله کمی رو به او دراز کشیدم. راضیه پرسید: دیشب خوب بود؟ سر تکان دادم و گفتم: آره احمد آقا کلی حرف زد. از خودش از این که دلش برام لرزیده و این که از امام رضا خواسته یا قسمت بشه یا فراموشم کنه تعریف کرد _چه جالب. دیشب تونستی بخوابی؟ اذیت و معذب نبودی؟ راضیه خندید و گفت: من شب عقدم از ترس این که حسنعلی دست از پا خطا نکنه تا صبح نخوابیدم ولی اون تخت خوابید به راضیه لبخند زدم و گفتم: قبل اذان تا نزدیک طلوع خوابیدم. _چه قدر کم. از صبحم بیرون بودی حسابی خسته ای. پس الان بخواب قبل غروب بیدارت می کنم . . •🖌• بہ‌قلم: . . 𓆩مرجع‌به‌روزترین‌رمان‌ها𓆪 Eitaa.com/asheghaneh_halal •𓆩⚜𓆪•