هدایت شده از اتحاد کانال های انقلابی 🇮🇷
هر شب باید مجنونت شم_2023_11_16_12_58_22_660.mp3
5.79M
.
لبخندي ، از جنسِ حسِ تازگـیِ
نوت بھ نوتِ اینجا . . 🫂♥️
. ∞ link . # najva_Mn
#
بدونِ _ واسطه _ جوین _ بدید!⚡️
هدایت شده از اتحاد کانال های انقلابی 🇮🇷
🏴مداحیای جدید ایام فاطمیه:🔻
• https://eitaa.com/joinchat/105972069Caca97ff915 .
•𓆩🍭𓆪•
.
.
•• #نےنے_شو ••
#بازی
بازی بشنو و بگو
✍ به کوچولوتون بگید: (من اسم چندتا چیز و میگم . وقتی گفتم و
شنیدی همونا رو به من بگو)
☝️ حالا اشیاء رو به آرومی اسم ببرین. مثل سیب عینک شانه.
حالا کوچولو باید تکرار کنه .
👌دور بعدی اشیاء رو تغییر بدین.
☺️ این بازی برای تقویت حافظه
شنیداری بچههامون خیلی مفیدِ👏👏
.
.
𓆩نسلآیندهسازاینجاست𓆪
Eitaa.com/asheghaneh_halal
•𓆩🍭𓆪•
•𓆩🌙𓆪•
.
.
•• #آقامونه ••
🌿⃟📑 تاریخِمعاصر
همین
حالِخوبِ😌
کنارِتوبودناست...|•🥰
علی قاضی نظام /✍🏼
.
.
•✋🏻 #لبیک_یا_خامنه_اے
•🧡 #سلامتےامامخامنهاےصلوات
•📲 بازنشر: #صدقهٔجاریه
•🖇 #نگارهٔ «1229»
.
.
𓆩خوشترازنقشتودرعالمتصویرنبود𓆪
Eitaa.com/asheghaneh_halal
•𓆩🌙𓆪•
•𓆩🌤𓆪•
.
.
•• #صبحونه ••
صبـ🌤ـح استـ
و گلـ🌷 در آینه بیدار مےشود
خورشیـ🌞ـد
در نگاه #تو تڪرار مےشود ...💞
#حسـین_منـزوے
.
.
𓆩صُبْحیعنےحِسِخوبِعاشقے𓆪
http://Eitaa.com/asheghaneh_halal
•𓆩🌤𓆪•
•𓆩🪴𓆪•
.
.
•• #همسفرانه ••
"قـــ💕ــرار" من باش
تا در "مـــ💫ــدار" تو باشم
چه قرار و مداری بهتر از این😍✌️🏻
#با_هم_در_انتظار_موعــودیم💚
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج🤲🏻
.
.
𓆩خویشرادرعاشقےرسواےعالمساختم𓆪
Eitaa.com/asheghaneh_halal
•𓆩🪴𓆪•
10.5M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
•𓆩🪞𓆪•
.
.
•• #ویتامینه ••
مردایی که از نظر خانوماشون بیشخصیتن🤨😱
.
.
𓆩چشممستیارمنمیخانہمیریزدبهم𓆪
Eitaa.com/Asheghaneh_Halal
•𓆩🪞𓆪•
•𓆩🧕𓆪•
.
.
•• #منو_مامانم ••
💬 مامان جون من خیلی از حرف ها رو
اشتباهی میگه و ما هر بار کلی میخندیم😂
مثلا به کبریت میگه کِرویت😂 بعد اون روز
دمنوش درست کرده بود، میگفت شماها دمجوش نمیخواین؟! بیایین دمجوش بخورین😂
بعد از کلی خندیدن، بهش میگم مامان جون
اون دمنوشه نه دمجوش😂 میگه من خودم
بلدم میخوام که شماها بخندین🥲😂
طفلی اینو راس میگفت خودش اینجوری میگه
بقیه بخندن ولی بقیه کلماتشو نمیدونم
سرکاریه یا نه🥲😂🌱
.
.
•📨• #ارسالے_ڪاربران • 786 •
#سوتے_ندید "شما و مامانتون" رو بفرستین
•📬• @Daricheh_Khadem
.
.
𓆩بامامان،حالدلمخوبه𓆪
Eitaa.com/asheghaneh_halal
•𓆩🧕𓆪
•𓆩🪁𓆪•
.
.
•• #پشتڪ ••
امیدهای کوچیک...
نتیجه های بزرگمیسازن🌻🌝
.
.
𓆩رنگو روےتازهبگیـر𓆪
Eitaa.com/asheghaneh_halal
•𓆩🪁𓆪•
عاشقانه های حلال C᭄
•𓆩⚜𓆪• . . •• #عشقینه •• #یکسالونیمباتو #قسمت_صدوچهلوچهارم صبح زود همراه آقاجان به حرم ر
•𓆩⚜𓆪•
.
.
•• #عشقینه ••
#یکسالونیمباتو
#قسمت_صدوچهلوپنجم
حدود ساعت 10 بود که محمد حسن همراه خانباجی به خانه برگشتند.
دلم برای خانباجی تنگ شده بود و محکم همدیگر را بغل کردیم.
خانباجی حال و احوالم را پرسید و قربان صدقه خودم و فرزندم رفت.
در مطبخ کنار هم نشستیم و برایش چای ریختم.
نجمه و محمد حسین لباس گرم پوشیده بودند و در حیاط بازی می کردند. ناصر هم که به خانباجی علاقه خاصی داشت با ورود خانباجی در بغل او جا خوش کرده بود.
از خانباجی احوال راضیه و فرزندش را پرسیدم.
آه کشید و با بغض و ناراحتی گفت:
چی بگم مادر؟!
حال بچه اش اصلا خوب نیست.
تب داره تبش هم پایین نمیاد.
این یک هفته مدام پاشویه اش کردیم، هر چی به ذهن مون رسید براش خوبه دم کردیم دادم خورد، حنا گذاشتیم، پیاز کف پاش گذاشتیم یکی دو ساعت تبش پایین میومد باز دوباره می رفت بالا.
_ای وای ...
دکتر نبردنش؟
خانباجی استکان چایش را برداشت و گفت:
چرا مادر.
چند بار دکتر بردن.
دکتر هندی، دکتر ایرانی هیچ کی نفهمیده درد این بچه چیه.
همه سه چهار تا دارو میدن و تمام.دکتر آخری که پریروز بردنش گفته بود یه دکتر متخصص هست تو بیمارستان امام رضا هم مریض می بینه.
گفت اون شاید بتونه مریضی شو تشخیص بده
منتها گفت سفره شاید امروز بیاد.
اینام صبح شال و کلاه کردن برن بیمارستان که آقات رسید با هم رفتن.
منم با محمد حسن یکم دور و بر خونه شو جمع کردم، نهار گذاشتم گفتم بیام این جا ناصرو نگه دارم می دونم چقدر سرتقه.
همزمان با گفتن این جمله لپ ناصر را کشید و ناصر هم خودش را برای خانباجی لوس کرد.
خانباجی از من پرسید:
از ریحانه خبری نشده؟
استکان خالی چایم را داخل سینی گذاشتم و گفتم:
نه دیگه از دیشب خبر جدیدی ندارم.
خانباجی روی سر ناصر دست کشید و گفت:
این بچه یکی دو هفته بدون مادر چه کار بکنه
سر تکان دادم و گفتم:
آره طفلکی خیلی اذیت میشه
هم دیشب کلی غر زد و گریه کرد هم صبح.
الانم خدا رحم کرد بیدار شد شما رو دید وگرنه حتما باز می زد زیر گریه.
خانباجی آه کشید و گفت:
حیف بچه راضیه مریضه وگرنه ناصرو می بردم اون جا مراقبش باشم.
باز نجمه بهتره بزرگتره زود سرش بند میشه.
این سرتق خان خیلی اذیت می کنه.
تو هم اذیت میشی بخوای مدام بغلش کنی راهش ببری
به روی خانباجی لبخند زدم و گفتم:
ان شاء الله به منم عادت می کنه.
الان این کاراش طبیعیه.
ولی اگه فکر می کنید اذیت می کنه پیشم آروم نمی مونه شما این جا بمونید من میرم خونه راضیه کمک دستش باشم.
خانباجی گفت:
نه میری اونجا دست تنها اذیت میشی باز این جا محمد علی هست، محمد حسن هست، آقات هست کمکت بکنن اونجا همه کارا میفته رو دوشت.
_اشکالی نداره خانباجی.
دلم برای راضیه و محمد مهدی هم تنگ شده.
خونه راضیه هم کار زیاد نیست که
کارای معمولی خونه است از پسش بر میام.
ناصر شما رو دوست داره پیش شما آرومه.
اگر هم خدا بخواد دکتر امروز محمد مهدی رو می بینه و درمانش می کنه پس دیگه مشکلی پیش نمیاد
خانباجی به فکر فرو رفت و گفت:
راست میگی اگه دکتره اومده باشه می فهمه درد این بچه چیه.
بچه اش آروم بگیره دیگه کار سختی نیست اونجا موندن
_خود راضیه که می دونه چی باید بده بچه چی نباید بده؟
خانباجی سر تکان داد و گفت:
آره مادر
گفتم:
پس شما این جا بمونید من میرم خونه راضیه.
هم رفع دلتنگی کنم هم پیشش بمونم کمکش کنم.
خانباجی کمی به فکر فرو رفت و گفت:
باشه مادر.
پس یکم دیگه حاضر شو با محمد حسن برو اونجا.
زیر لب چشم گفتم و برای خودم دوباره چای ریختم.
✨لینڪ قسمت اول👇
https://eitaa.com/Asheghaneh_Halal/77174
.
.
•🖌• بہقلم: #ز_سعدی
.
.
𓆩مرجعبهروزترینرمانها𓆪
Eitaa.com/asheghaneh_halal
•𓆩⚜𓆪•
•𓆩⚜𓆪•
.
.
•• #عشقینه ••
#یکسالونیمباتو
#قسمت_صدوچهلوششم
اذان مغرب تازه تمام شده بود که بالاخره راضیه و حسنعلی از راه رسیدند.
به استقبال شان رفتم.
راضیه از دیدنم خوشحال شد هم را در آغوش کشیدیم.
صورت قرمز و سردش را بوسیدم و به چشم های خیس اشکش چشم دوختم و پرسیدم:
خوبی؟
غمگین سر تکان داد و گفت:
خوبم.
تو این جا چه کار می کنی؟
چادر از سرش کشید و پرسید:
از کی اومدی؟
به دور خانه نگاه کرد و گفت:
خانباجی کجاست؟
حسنعلی بچه را در گهواره گذاشت و از اتاق بیرون رفت.
در جواب راضیه گفتم:
از قبل نماز ظهر اومدم.
خانباجی رو راضی کردم بمونه خونه پیش ناصر و نجمه من بیام پیشت.
دلم برات یه ذره شده بود.
راضیه با گوشه روسری اشک چشمش را گرفت و گفت:
خوب کردی اومدی.
منم دلتنگت بودم.
آقاجان گفت احمد آقا رفته سفر و تو خونه شونی ولی با این وضع محمد مهدی نشد بیام بهت سر بزنم.
به داخل گهواره سرک کشیدم و گفتم:
دکتر دیدش؟ چی گفت؟
راضیه گوشه روسری اش را دور انگشتش پیچید و گفت:
گفت دقیق نمی تونه نشخیص بده.
چند تا آزمایش نوشت.
از صبح چند تا آزمایشگاه مخصوص رفتیم.
اشکش چکید و گفت:
دست بچه مو سوراخ سوراخ کردن بس که ازش خون گرفتن.
دلم برای بچه اش سوخت و گفتم:
آخی الهی بمیرم براش
دکتر آزمایشا رو دید؟
با صدای لرزان از بغضش گفت:
جواب آزمایشا پس فردا میاد.
گفتن باید کشت بشه نمی دونم چی بشه
فعلا دکتر چند تا مسکن قوی و تب بر داده تا یکی دو روزی بچه آروم بمونه.
اشکش را با روسری پاک کرد و گفت:
این یه هفته ای بچه ام آب شده.
نصف شده. همه اش گریه می کنه بی قراره یه ذره شیر هم نمی تونه بخوره.
اونقدر سرفه می کنه رنگش سیاه میشه.
هر بار میگم الان دیگه تموم می کنه و داغش به دلم می مونه.
گفتم:
عه خدا نکنه این چه حرفیه
به صورت محمد مهدی چشم دوختم. راست می گفت. از آن لپ های تپلش هیچ باقی نمانده بود.
آه کشیدم و گفتم:
ان شاء الله خوب میشه.
ان شاء الله این دکتره تشخیص میده مشکلش چیه داروش رو میده خوب میشه
راضیه دست هایش را بالا آورد و گفت:
ان شاء الله.
فقط محمد مهدی خوب بشه دیگه چیزی از خدا نمیخوام.
بچه ام رو سپردم به امام رضا.
زیر لب ان شاء الله گفتم و از راضیه پرسیدم:
آقا حسنعلی کجا رفت؟
راضیه جوراب هایش را از پایش کشید و گفت:
رفت دنبال پدر و مادرش از قوچان اومدن. دیروز زنگ زده بودن مخابرات گفته بودن امروز عصر میان.
حسنعلی هم میره تی بی تی دنبال شون.
_به سلامتی.
به سمت در اتاق رفتم و پرسیدم:
چای بیارم برات؟
راضیه از جا بلند شد و گفت:
نه قربون دستت اگه اشکال نداره حواست به محمد مهدی باشه من نمازم رو بخونم.
این یه هفته از بس نا آروم بوده همیشه دم قضا شدن نماز خوندم.
الان که خوابه حداقل زود بخونم.
به سمت گهواره رفتم و گفتم:
باشه زود بخون منم نمازم مونده.
راضیه باشدی گفت و از اتاق بیرون رفت.
کنار گهواره نشستم و به صورت داغ محمد مهدی دست کشیدم و برایش حمد شفا خواندم.
✨لینڪ قسمت اول👇
https://eitaa.com/Asheghaneh_Halal/77174
.
.
•🖌• بہقلم: #ز_سعدی
.
.
𓆩مرجعبهروزترینرمانها𓆪
Eitaa.com/asheghaneh_halal
•𓆩⚜𓆪•
•𓆩☀️𓆪•
.
.
•• #قرار_عاشقی ••
امام رضا(ع)
به خواندن آیتالکرسی
سفارش میکردند و فرمودند:
هرکس آیةالکرسی را صد مرتبه
قرائت کند، مانند کسی است که
همەی عمرش، خداوند بـزرگ را
عبادت کرده باشد . . . 💚
.
.
𓆩ماراهمینامامرضاداشتنبساست𓆪
Eitaa.com/asheghaneh_halal
•𓆩☀️𓆪•