eitaa logo
عاشقانه‌‌ های‌ حلال C᭄
14.9هزار دنبال‌کننده
20.4هزار عکس
1.9هزار ویدیو
82 فایل
ˇ﷽ براے تماشاے یڪ عشق ماندگار، در محفلے مهمان شدیم ڪھ از محبّت میان عـلے'ع و زهـرا'س میگفت؛ از عشقے حـلال...💓 •هدیهٔ ما به پاس همراهےِ شما• @Heiyat_Majazi ˼ @Rasad_Nama ˼ 🛤˹ پل ارتباطے @Khadem_Daricheh ˼ 💌˹ تبادلات و تبلیغ @Daricheh_Ad ˼
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
•𓆩🍳𓆪• . . •• •• شـمـا کـدبانویے کهـ مـشغول بررسےِ کـانال عاشقانهـ هاے حلـالے👩🏻‍🍳🌻 ایـن پـست مخـصوص شمـاست✋🏻 ایـن کـباب کـوبیدهـ رو با استفـاده از مـواد زیـر بهـ آسونے در منزلتـون درست کـن🤎 ســـردست گوساله نیم کیلو🐑 قـلوه گاه گوسفندی نیم کیلو🥩 پـیاز ۶عدد بزرگ(۳۰۰گرم آب گرفته)🧅 زعـفران ۲قاشق غذا خوری(به دلخواه) نمـک ۱۳گرم🧂 جـوش شیرین نصف قاشق چای خوری فلـفل سیاه یک قاشق چای خوری پـودر پـول بیـبر ۲قاشق چای خوری ‌‌‌‌‎‌‌‌‌‎‌‌‎‌‎‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‎‌‌‍‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‎‌‌‎‌‎‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‎‌‌‍‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‎‌‌‎‌‎‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‎‌‌‎‌‎‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‎‌‌‍‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‎‌‌‎‌‎‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‎‌‌‍‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌. ‌‌‌‌‎‌‌‌‌‎‌‌‎‌‎‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‎‌‌‍‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‎‌‌‎‌‎‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‎‌‌‍‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌. 𓆩حالِ‌خونھ‌با‌توخوبھ‌بآنوےِ‌خونھ𓆪 Eitaa.com/asheghaneh_halal . . •𓆩🍳𓆪•
•𓆩🧕𓆪• . . •• •• 💬 ‌‏بچه‌ی شما تا حالا به خواهر شوهرتون گفته مامانم همیشه میگه به حرف عمه گوش نده❔ بچه‌ی من گفت😑 حس عجیبی بود😢 قطع ارتباطو میگم😂 . . •📨• • 895 • "شما و مامانتون" رو بفرستین •📬• @Daricheh_Khadem . . 𓆩با‌مامان،حال‌دلم‌خوبه𓆪 Eitaa.com/asheghaneh_halal •𓆩🧕𓆪
•𓆩🪞𓆪• . . •• •• گاهی شنیدنِ یک مراقبِ خودت باش"،🤗 رسیدی بهم زنگ بزن"☎️ بهترین روز کاریت باشه امروز" 💸 چقدر خوشحالم بهت بله گفتم" 🥰 به فلان اخلاقت خیلی افتخار می‌کنم" 😇 هوا سرده، لباسِ گرم بپوش"... 🧣 بیشتر از شنیدنِ صدباره‌ی "دوسِت دارم" دلِ مردت رو گرم می کنه🫀 . . 𓆩چشم‌مست‌یارمن‌میخانہ‌میریزدبهم𓆪 Eitaa.com/Asheghaneh_Halal •𓆩🪞𓆪•
•𓆩🪁𓆪• . . •• •• و خدا نسب به بندگانش مهربان است(:✨ . . 𓆩رنگ‌و روےتازه‌بگیـر𓆪 Eitaa.com/asheghaneh_halal •𓆩🪁𓆪•
2_144200951336162979.mp3
3.64M
•𓆩📼𓆪• . . •• •• معنای نام مبارک حضرت زهرا سلام الله علیها . . 𓆩چه‌عاشقانه‌نام‌مراآوازمیڪنے𓆪 Eitaa.com/asheghaneh_halal •𓆩📼𓆪•
•𓆩🕊𓆪• . . •• •• 🦢\\ وقتی به خانه می رسید، گویی جنگ را می‌گذاشت پشت در و می‌آمد تو ؛ دیگر یک رزمنـده نبـود، یک همسـر خوب بود برای من، و یک پـدر خوب برای‌ مهـدی . باهم خیلی مهربان بودیم و علاقه‌ای قلبـی به هم داشتیم. اغلب اوقات که می‌رسیـد خانه، خستـه بود و درب و داغان ، چرا که مستقیـم از کـوران عملیات و به خاک و خون غلتیدن بهترین یاران خود باز می‌گشت. با این حال سعـی می‌کرد به بهتریـن شکل وظیفه سرپرستی‌اش را نسبت به خانه صورت دهد. به محض ورود می‌پرسید کم و کسـری چی دارید؟ مریـض که نیستیـد؟ چیزی نمی خواهیـد؟ بعد آستین بالا می زد و پا به پای من در آشپـزخانه کار می‌کرد، ظرف می‌شسـت. حتی لباسهایـش را نمی‌گذاشـت من بشویـم. میگفت لباس‌های کثیفم خیلی سنگیـن است . نمی‌توانی چنگ بزنی ؛ گاهی فرصـت شستن نداشت. زود برمی‌گشت با این حال موقع رفتن مـرا مدیون می‌کرد که دست به لباسها نزنم. در کمترین فرصتی که به دست می‌آورد، مارا می‌برد گردش . 🌊\\ : همسـر شهید ‌⇦ سیـد محمدرضا دستـواره ⇨ . . 𓆩‌توخورشیدےوبـےشڪ‌دیدنت‌ازدورآسان‌است‌𓆪 Eitaa.com/asheghaneh_halal •𓆩🕊𓆪•
•𓆩⚜𓆪• . . •• •• در حالی که مچ دستم را گرفته بودم وارد اتاق شدم. مچم به شدت درد گرفته بود و پوست دستم قرمز شده بود. اشک هایم را پاک کردم، چادرم را در آوردم و کاسه روحی گوشه اتاق را برداشتم. چهار تخم مرغ درون کاسه گذاشتم و از کتری رویش آب جوش ریختم. کاسه را روی علاء الدین گذاشتم و کنار رختخواب علیرضا نشستم. هنوز صدای خانم همسایه از حیاط می آمد. این بار داشت با حاج خانم سر و صدا می کرد. با ضربه محکمی که به شیشه در اتاق خورد از جا برخاستم، چادرم را روی سرم انداختم و در اتاق را باز کردم. هنوز سلام نکرده بودم که حاج خانم پرسید: خواهرم چی میگه؟ تو رفتی آشپزخونه غذاش رو خوردی؟ دوباره اشک در چشمم جوشید. به زیر چشمم دست کشیدم و گفتم: حاج خانم من به خودشونم گفتم من به غذای ایشون کاری نداشتم همسایه با عصبانیت فریاد زد: دروغ نگو دروغگو رو به حاج خانم کردم و گفتم: حاج خانم من دروغی ندارم بگم. من رفتم آشپز خونه دیدم در قابلمه شون بازه فقط درش رو گذاشتم روش ... حاج خانم من بچه شیر میدم همسایه عصبانی گفت: چون بچه شیر میدی باید راه بیفتی بی اجازه غذای این و اونو بخوری _اجازه بدید من حرفم رو بزنم ... دوباره رو به حاج خانم کردم و گفتم: حاج خانم من بچه شیر میدم اگه یک ذره حتی قدر یه ارزن غذای شبهه ناک بخورم در مقابل این بچه مسئولم و باید جواب پس بدم من حتی اگه از گرسنگی هم بمیرم بی اجازه کسی دست به غذاش نمی زنم تنها خطای من این بود دیدم در قابلمه غذای ایشون بازه گفتم درش رو ببندم چیزی توش نیفته ... همین ... _این قدر شعر نباف و جانماز آب نکش غذای منو خوردی قابلمه رو خالی کردی دروغم میگی _من نخوردم غذاتونو باور کنید! _پس غذا خودش غیب شده؟ چرا تا قبل اومدن تو توی این خونه غذاها خودش غیب نمی شد؟ تا قبل اومدن تو که ما از این ماجراها نداشتیم ... انسی خانم میان کلامش پرید و گفت: تا جایی که من یادمه هر کی تازه اومد تو این خونه شما یه الم شنگه راه انداختی و گفتی تا قبل اومدن تو ما از این ماجراها نداشتیم همیشه همین حرفا رو می زنی همین کارا رو می کنی ولی چون خواهر حاج خانمی کسی جرأت نداره بهت چیزی بگه حاج خانم به او تشر زد و گفت: تو دخالت نکن انسی انسی خانم قدمی جلو آمد و گفت: اگه دخالت نمی کردم که خواهرت الان دست این طفلک رو شکسته بود خانم همسایه به سمت انسی خانم چرخید و گفت: زبونت دراز شده بپا کار دستت نده انسی خانم لبخندی مصنوعی زد و گفت: منو که حاج خانم گفته جمع کنم برم دیگه هر چی بگم هر کار بکنم کار دستم نمیده ولی قبل رفتنم دم تو رو قیچی می کنم این قدر خون به دل همه نکنی _من هر کار کنم به تو ربطی نداره نمیخواد وکیل وصی بقیه بشی _تو برای کسی درد سر نساز تا من وکیل وصی نشم دلم نمی خواست این جر و بحث ادامه داشته باشد. با تشر و دعوای حاج خانم هر دو تقریبا ساکت شدند و من بدون این که منتظر باشم ببینم دعوا به کجا می کشد به اتاق مان برگشتم 🇮🇷هدیه به روح مطهر شهید رسول یوسفی صلوات🇮🇷 ✨لینڪ قسمت اول👇 https://eitaa.com/Asheghaneh_Halal/77174 . . •🖌• بہ‌قلم: . . 𓆩مرجع‌به‌روزترین‌رمان‌ها𓆪 Eitaa.com/asheghaneh_halal •𓆩⚜𓆪•
•𓆩⚜𓆪• . . •• •• به هر سختی بود علیرضا را بغل گرفتم و شیرش دادم. آروغش را گرفتم و او را روی زمین گذاشتم. چشم هایش باز و بیدار بود اما حس و حال بازی با او را نداشتم. فقط خیره اش شده و در عالم خودم غرق شده بودم. با صدای تقه ای که به در خورد از جا برخاستم و در را باز کردم. انسی خانم بود. وارد اتاق شد و گفت: بیا برات دنبه و زردچوبه آوردم دستت رو ببندم. تشکر کردم و گفتم: لطف کردین ممنون ولی لازم نیست خوب میشه انسی خانم دستم را در دست گرفت و نا خودآگاه صورتم جمع شد. در حالی که به مچ دستم نگاه دوخته بود گفت: طعمش رو چشیدم چند بار دست من و دخترامم پیچونده می دونم چه دردی داره بشین برات ببندم. دستم را عقب کشیدم و گفتم: نمیخواد ... اگه ببندمش شوهرم می فهمه نمیخوام شر درست بشه _اتفاقا باید بفهمه. باید بهش بگی این زنیکه پشتش به خواهر صاحبخونه اش گرمه هر طور دلش میخواد جولان میده کسی هم حریفش نیست یک بار جلوش در نیای هر بلایی بخواد سرت میاره بشین دستت رو ببندم به ناچار روی زمین نشستم و گفتم: دلم نمیخواد به خاطر من درد سر یا دعوا پیش بیاد انسی خانم در حالی که دستم را با دنبه و زردچوبه می مالید گفت: به خاطر تو نیست. هر روز یک کدوم مون با این زنک ماجرا داریم. فقط کسایی که شوهرشون باهاش سر و صدا کردن و ازش زهر چشم گرفتن یکم از دشتش در امانن تو هم به شوهرت بگو بذار جلوش در بیاد دست از سرت برداره پارچه کهنه ای را دور مچ دستم بست و گفت: تا فردا بازش نکن بذار دستت خوب بشه از او تشکر کردم و پرسیدم: چای می خورید بذارم؟ خودش را بالای سر علیرضا کشید و گفت: نه دستت درد نکنه نمی خورم. کنار علیرضا نشستم و گفتم: اجازه هست یه چیزی ازتون بپرسم؟ علیرضا را بغل گرفت بوسید و گفت: با من راحت باش _واقعا حاج خانم گفته باید از این جا برید؟ بدون این که نگاهم کند به تایید سر تکان داد. _برای چی گفتن برید؟ لبخند تلخی زد و گفت: برای این که زندگی همسایه ها رو به هم نریزم و شوهراشونو از چنگ شون در نیارم 🇮🇷هدیه به روح مطهر شهید اکبر تورجی مند صلوات🇮🇷 ✨لینڪ قسمت اول👇 https://eitaa.com/Asheghaneh_Halal/77174 . . •🖌• بہ‌قلم: . . 𓆩مرجع‌به‌روزترین‌رمان‌ها𓆪 Eitaa.com/asheghaneh_halal •𓆩⚜𓆪•
•𓆩☀️𓆪• . . •• •• امام رضا(ع) درمورد زیارت امامان را می‌فرمودند: اگر کسی به زیارت امامان رغبت نشان دهد و به گفته‌های اهل بیت(ع) عمل کند، آنها در قیامت، شفاعتش خواهند کرد 🌼 . . 𓆩ماراهمین‌امام‌رضاداشتن‌بس‌است𓆪 Eitaa.com/asheghaneh_halal •𓆩☀️𓆪•
•𓆩🌙𓆪• . •• •• ﮼𖡼 چون "بیشه" عشق🥰 جای "جولان" باشد😔 "غرش" بشنو❗️ "شیر" فراوان باشد😉 ﮼𖡼 این نعمت "امنیت"🙏 در "ایران" بزرگ🇮🇷 مدیون👌🏼 "سپاه پاسداران" باشد💚 . •✋🏻 ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌•🧡 •🇮🇷 •🚀 | •📲 بازنشر: •🖇 «1343» . 𓆩خوش‌ترازنقش‌تودرعالم‌تصویرنبود𓆪 Eitaa.com/asheghaneh_halal •𓆩🌙𓆪•
•𓆩🌤𓆪• . . •• •• 🌬غــبــارِ صبــح تمـاشــاست! هرچهــ باداباد!✨ تو هـم بخند،جهــانِ خراب مے خندد . . . :)💚🌿 . . 𓆩صُبْح‌یعنےحِسِ‌خوبِ‌عاشقے𓆪 http://Eitaa.com/asheghaneh_halal •𓆩🌤𓆪•
•𓆩💌𓆪• . . •• •• باورهای نادرست 2: گفتیم که برای یه ازدواج موفق، داشتن اطلاعات درست و دوری از باورهای خطرناک، مهمه... 🔔 دو تا باور نادرست رو روزای قبل گفتیم دوتای دیگه رو امشب.. ⛅ سومیش: ❤ ! این باور، درست نیست و درستش اینه که بگیم: تا عاقل نشدی، ازدواج نکن... نه اینکه کسی عشق رو دوست نداشته باشه اما پایه‌های زندگی، باید محکم باشه عشق، اگه بدون شناخت باشه، خصوصا با شور و احساسات جوونی چشم ما رو به واقعیت‌ها می‌بنده 🍃 ⛅ چهارمیش: 🌙 میگه: «این عیب‌ها رو داره، اما خودم درستش می کنم!» اصرار به تغییر شخصیت طرف مقابل یکی از باورهای نادرسته برخی فکر می کنند 🐈 قبل از شروع زندگی باید به اصطلاح گربه را دم حجله کشت؛ پس تلاش میکنن که همسر آینده‌شون رو با دعوا، قهر، خواهش و هر راه دیگه‌ای که می‌دونن تغییر بدن و شبیه تصویر ذهنی خودشون کنند 🍁 این باور اشتباهه چون شما و همسرتون، از دو جنس، دو خانواده و دو فرهنگ متفاوتید و هرگز به راحتی نمیشه رفتار کسی رو تغییر داد .. ‌‌‌. . 𓆩ازتوبه‌یڪ‌اشارت‌ازمابه‌سردویدن𓆪 Eitaa.com/asheghaneh_halal •𓆩💌𓆪•
‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌•𓆩🪴𓆪• . . •• •• «و القعود معاک فیه رائحة برعم الکرز» /💕/ و کنـــار بودن عطـر شـکـ🌸ــوفه‌ هاے گیـ🍒ـلاس را دارد/💕/ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌. . 𓆩خویش‌رادرعاشقےرسواےعالم‌ساختم𓆪 Eitaa.com/asheghaneh_halal •𓆩🪴𓆪•
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
•𓆩🍳𓆪• . . •• •• و امــروز هـمراه مـا بـاشیـد بـا . . .👩🏻‍🍳 قرمه سبزے بـدون گـوشـت🥩😋🌱 مـواد مـورد نـیازمون‌: ۳۰۰-۴۰۰ گرم سـبزے سرخ شده🌿 ۱ دونه پیـاز🧅 نصف پیمونهـ لوبیا چیتی🫘 ۱ ق.غ‌‌پـرک لیـمو🍋 قـارچ🍄 ۱ لیتر آب ۳-۴ ق.غ روغـن آبغــوره ‌‌‌‌‎‌‌‌‌‎‌‌‎‌‎‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‎‌‌‍‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‎‌‌‎‌‎‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‎‌‌‍‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‎‌‌‎‌‎‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‎‌‌‎‌‎‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‎‌‌‍‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‎‌‌‎‌‎‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‎‌‌‍‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌. ‌‌‌‌‎‌‌‌‌‎‌‌‎‌‎‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‎‌‌‍‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‎‌‌‎‌‎‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‎‌‌‍‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌. 𓆩حالِ‌خونھ‌با‌توخوبھ‌بآنوےِ‌خونھ𓆪 Eitaa.com/asheghaneh_halal . . •𓆩🍳𓆪•
•𓆩🙍‍♂𓆪• . . •• •• 💬 ‌‏خیلی دوست داشتم تو تاریخ 03/02/01 زایمان کنم یا مراسم ازدواجمو برگزار کنم ولی متاسفانه بیکار تو خونه لم دادم نت گردی میکنم😢☹️ . . •📨• • 896 • "شما و مجردی‌تون" رو بفرستین •📬• @Daricheh_Khadem . . 𓆩مجردی‌یعنی،مجردی𓆪 Eitaa.com/asheghaneh_halal •𓆩🤦‍♂𓆪
•𓆩🪞𓆪• . . •• •• "تـــ♡ـــو" همانی که میشود چای را کنارت بدون قند شیرین نوشید😍♥️ بنویس بذار تو سینی چای دونفره تون☕👩‍❤️‍👨 . . 𓆩چشم‌مست‌یارمن‌میخانہ‌میریزدبهم𓆪 Eitaa.com/Asheghaneh_Halal •𓆩🪞𓆪•
sticker_mazhabi(57).mp3
11.2M
•𓆩📼𓆪• . . •• •• شور امام حسنی خطا دیدی، عطا کردی... . . 𓆩چه‌عاشقانه‌نام‌مراآوازمیڪنے𓆪 Eitaa.com/asheghaneh_halal •𓆩📼𓆪•
•𓆩🪁𓆪• . . •• •• تلاش کن تا به هدف های قشنگت برسی✨ . . 𓆩رنگ‌و روےتازه‌بگیـر𓆪 Eitaa.com/asheghaneh_halal •𓆩🪁𓆪•
•𓆩🪴𓆪• . . •• •• جعبه شیرینی را جلو بردم و تعارف کردم. یکی برداشت و گفت: می توانم یکی دیگر هم بردارم؟ گفتم: البته این حرفها چیه سید؟! و سید یک شیرینی دیگر هم برداشت، اما هیچ کدام را نخورد.♥️ کار همیشه اش بود.🥲 هر جا که غذای خوشمزه یا شیرینی یا شکلاتی تعارفش می کردند، بر می داشت، اما نمی خورد. می گفت: «می برم تا با خانم و بچه ها با هم بخوریم.»☺️ به ما توصیه می کرد که این خیلی موثر است که آدم شیرینی های زندگی اش را با خانواده اش تقسیم کند.❤️‍🩹 شاید برای همین هم همیشه در خانه نماز را به جماعت می خواند!✨ . . 𓆩خویش‌رادرعاشقےرسواےعالم‌ساختم𓆪 Eitaa.com/asheghaneh_halal •𓆩🪴𓆪•
•𓆩⚜𓆪• . . •• •• _این طوری نگید ... این چه حرفیه؟ قطره اشکی که در چشمش جمع شده بود را پاک کرد و گفت: این حرفیه که تو این دو سال مدام از زبون حاج خانم شنیدم چون مطلقه ام هر چی دل شون میخواد بهم میگه به تاسف سر تکان دادم و گفتم: فضولیه ببخشید ولی چرا طلاق گرفتید؟ علیرضا را زمین گذاشت و گفت: وقتی زندگی آدم با جهنم فرقی نداشته باشه چاره ای جز خوردن مهر طلاق روی پیشونی آدم نمی مونه _یعنی هیچ راه دیگه ای نبود؟ آه کشید و گفت: من شیش سال با شوهرم زندگی کردم تو این شیش سال یا خمار بود یا نئشه بود یا مست بود. وقتی خمار بود از خماری منو می زد وقتی نئشه بود از نئشگی می زد وقتی مست بود از مستی همیشه بدنم سیاه و کبود بود از دستش زندگی و آسایش نداشتم اصلا هر بار از دستش جونم به لبم می رسید به بابام می گفتم منو از دستش نجات بده می گفت ناشکری نکن شوهرت خوبه شهریه سیکل داره منم می گفتم سیکلش بخوره تو سرم وقتی از دستش یه روز خوش ندارم اشکش را پاک کرد و گفت: دو بار زیر مشت و لگداش بچه سقط کردم. دفعه دومی که سقط کردم مادرش اومد خونه مون پسرش رو مثلا نصیحت کرد پوزخندی زد و ادامه داد: بهش گفت میخوای بزنی بزن ولی وقتی حامله است به شکم و کمرش نزن تو سرش بزن یا به پاهاش لگد بزن بچه اش نمیره خونش بیفته گردنت از تعجب هینی کشیدم که گفت: وقتی هم دختر دومم دنیا اومد بهش گفتن دیگه سعی کن حامله اش نکنی این دختر زائه فقط برات دختر پس میندازه و باعث خفت و خواریت میشه آهی کشید و ادامه داد: از وقتی بچه دار شدم هم خودمو می زد هم دخترا رو جیگرم برای بچه هام کباب بود کافی بود فقط یکم گریه یا سر و صدا کنن ... یک بار دست دختر کوچیکم از لگدش شکست اشکش چکید و با بغض گفت: طفلک بچه ام دو ساله بود خیلی زجر کشید این اتفاق که افتاد دیگه طاقتم طاق شد رفتم خونه بابام گفتم یا طلاقم رو ازش بگیر یا منو بچه هامو بکش راحت بشیم به هزار سختی بابام راضی شد طلاق بگیرم ولی حالا نوبت شوهرم بود. طفلک بابام برای این که راضی به طلاقش بکنه یک هکتار از زمیناش رو زد به نامش به خیالم فکر می کردم طلاق که بگیرم راحت میشم ولی تازه بدبختیام شروع شد برادرام طردم کردن و رابطه شونو با هام قطع کردن به خاطر من دیگه خونه بابام هم نمیومدن. اگه به رسم ادب و احترام تو روستامون به کسی سلام می کردم همه جا میپیچید انسی برای فلانی چشم و ابرو اومده و زنش میومد باهام دعوا اگرم با یک زنی تازه عروسی هم کلام می شدم همه دورش می کردن از این دور شو این فتنه گره میخواد زندگیت رو از هم بپاشونه تو رو هم مثل خودش بدبخت کنه 🇮🇷هدیه به روح مطهر شهید محمد رضا آغاز صلوات🇮🇷 ✨لینڪ قسمت اول👇 https://eitaa.com/Asheghaneh_Halal/77174 . . •🖌• بہ‌قلم: . . 𓆩مرجع‌به‌روزترین‌رمان‌ها𓆪 Eitaa.com/asheghaneh_halal •𓆩⚜𓆪•
•𓆩⚜𓆪• . . •• •• آه کشید و گفت: برای من که مطلقه بودم زندگی تو اون روستا سخت بود برای بابام سخت تر یه روز صدام کرد گفت تک دخترمی درست ولی دیکه نمی تونم حرف و حدیثای مردم رو تحمل کنم یکم پول گذاشت جلوم گفت یک هکتار زمین دادم طلاقت بدن اینم بذاری روش میشه سهم الارثت با بغض ادامه داد: گفت دیگه پدر دختری مون تموم دشت من و بچه هام رو گرفت آورد این جا شوهر خدا بیامرز حاج خانم از فامیلای دور بابام بود این اتاق مون رو دو ساله برامون کرایه کرد کامل پولش رو به حاج آقا پرداخت کرد و برگشت روستا قبل رفتنش گفت فکر کن من مردم دیگه بابا نداری هیچ وقت برنگرد روستا گفت هر وقت دلت برام تنگ شد برام یه فاتحه اخلاص بخون از حدود دو سال پیش دیگه من به جز خدا و این دو تا دخترم کسیو نداشتم با هر کی سلام احوالپرسی کردم دو کلمه حرف زدم فرداش کلی حرف و حدیث پشتم در اومد بارها همین حاج خانم رو دیدم داره به همسایه ها میگه با انسی گرم نگیرید زندگیاتونو خراب می کنه از شیش ماه پیش که شوهرشم از دنیا رفت فشارش روی من زیاد شد هی می گفت برو از این جا همسایه ها از بودنت ناراحتن منم گفتم تا روز آخری که با حاج آقای خدا بیامرز توافق کرده بودیم می مونم بعدش میرم الانم دو سه هفته دیگه بیشتر ازش نمونده از صبح تا غروب میرم کارگاه سر کار بعدش هم این ور اون ور دنبال یک اتاق می گردم ولی کسی به یک زن تنها بدون مرد انگار رحم نداره _خدا بزرگه ان شاء الله درست میشه لبخند تلخی زد و گفت: تو بزرگی خدا که شکی نیست امیدم به خود خداست که درستش کنه امام رضا غریب نوازه هوای من و دو تا دختر غریبم رو داره چادر رنگی اش را روی سرش انداخت و از جا برخاست و گفت: ببخش سرت رو درد آوردم به احترامش از جا برخاستم و گفتم: خدا ببخشه شما ببخشید من فضولی کردم کاش کاری از دستم بر میومد براتون انجام بدم به طرف در رفت و گفت: برام دعا کن برای عاقبت به خیری دخترامم دعا کن طفلکیا خیلی اذیتن وقتی من نیستم از همه کتک می خورن و حرف می شنون بارها بهشون گفتم تا من نیومدم از اتاق بیرون نیایین ولی خوب بچه ان حوصله شون سر میره میان بیرون بیرون اومدن شون همانا و حرف و تهمت و فحش شنیدن و کتک خوردن شون همان قدمی به سمتش برداشتم و گفتم: الهی بمیرم براشون بهشون بگو حیاط نرن هر وقت دل شون گرفت بیان پیش من _دستت درد نکنه ولی نمیخواد مزاحمت بشن خودت هزار تا کار داری _بیان پیشم خوشحال میشم من بازی با بچه ها رو خیلی دوست دارم تا شما برگردی با هم خاله بازی می کنیم دل مونم گرفت با هم میریم حیاط حواسم بهشون هست کسی اذیت شون نکنه انسی خانم جلو آمد مرا بغل گرفت و گفت: الهی من قربونت برم خدا از خواهری کمت نکنه کاش زودتر از اینا میومدی این جا با همین حرفت بهم قوت قلب دادی خدا خیرت بده 🇮🇷هدیه به روح مطهر شهید رمضانعلی اکبری صلوات🇮🇷 ✨لینڪ قسمت اول👇 https://eitaa.com/Asheghaneh_Halal/77174 . . •🖌• بہ‌قلم: . . 𓆩مرجع‌به‌روزترین‌رمان‌ها𓆪 Eitaa.com/asheghaneh_halal •𓆩⚜𓆪•
•𓆩☀️𓆪• . . •• •• فرش‌ها گوشه هر صحن حرم می‌دانند صبح، خورشید به پابوسی‌تان می‌آید✨ . . 𓆩ماراهمین‌امام‌رضاداشتن‌بس‌است𓆪 Eitaa.com/asheghaneh_halal •𓆩☀️𓆪•
•𓆩🌙𓆪• . •• •• ﮼𖡼 من😌 از آن روز🗓 که در گشتِ تو اَم💚 ارشادم... 😌 . •✋🏻 ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌•🧡 •🇮🇷 •🚀 | •📲 بازنشر: •🖇 «1344» . 𓆩خوش‌ترازنقش‌تودرعالم‌تصویرنبود𓆪 Eitaa.com/asheghaneh_halal •𓆩🌙𓆪•
•𓆩🌤𓆪• . . •• •• 🌳🪵 صبــر و تحمل مانــند ایمــان، کــوه‌هــا را حـذف مےکند . . .🏔🤍 •| ویلیــام پـــن |• . . 𓆩صُبْح‌یعنےحِسِ‌خوبِ‌عاشقے𓆪 http://Eitaa.com/asheghaneh_halal •𓆩🌤𓆪•
•𓆩📿𓆪• . . •• •• مولا علے (؏) : قـ💪ـوۍتـرین ڪسی است ڪه بر هـ👿ـوای خویش غلبـ⚒ــه کند! :436 . . 𓆩خوانده‌ويانَخوانده‌به‌پٰابوسْ‌آمده‌ام𓆪 Eitaa.com/asheghaneh_halal •𓆩📿𓆪•