eitaa logo
عاشقانه‌‌ های‌ حلال C᭄
14.3هزار دنبال‌کننده
21.2هزار عکس
2.2هزار ویدیو
86 فایل
ˇ﷽ براے تماشاے یڪ عشق ماندگار، در محفلے مهمان شدیم ڪھ از محبّت میان عـلے'ع و زهـرا'س میگفت؛ از عشقے حـلال...💓 •هدیهٔ ما به پاس همراهےِ شما• @Heiyat_Majazi ˼ @Rasad_Nama ˼ 🛤˹ پل ارتباطے @Khadem_Daricheh ˼ 💌˹ تبادلات و تبلیغ @Daricheh_Ad ˼
مشاهده در ایتا
دانلود
🧣 ⏝ ֢ ֢ ֢ ֢ . به یقین که یک روز من با تو👥 همزمان به هم فکر خواهیم کرد...❤️ ‌ . 𓂃محفل‌مجردهاےایـتا𓂃 𓈒 Eitaa.com/asheghaneh_halal 𓈒 . 🧣 ⏝
30.35M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🌽 ⏝ ֢ ֢ ֢ ֢ . با این ترفنــد😌 گل‌هاتون رو شـاداب و تازه نگـہ داریـد🥰🌷 . 𓂃فوت‌وفن‌هاےسه‌سوته𓂃 𓈒 Eitaa.com/asheghaneh_halal 𓈒 . 🌽 ⏝
🥤 ⏝ ֢ ֢ ֢ ֢ . 📩 ‏‏‏‏‏‏‏راننده تاکسی در حالی که داشت غر می‌زد: کی به اینا گواهینامه داده! گلگیر سمت راست‌شو مالوند به جدول و بیست ثانیه بعد از پشت کوبید به یه ۲۰۶ که جلوش بود. یهو تو آینه با من چشم تو چشم شد. گفت اینا رانندگی منو هم خراب کردن😐🤣 𓈒 1090 𓈒 تجربه مشابهی داری بفرست😉👇 𓈒📬𓈒 @Khadem_Daricheh . 𓂃پاتوق‌مجردے𓂃 𓈒 Eitaa.com/asheghaneh_halal 𓈒 . 🥤 ⏝
🪖 ⏝ ֢ ֢ ֢ ֢ . همسر محترم شهید:در جلسه خواستگاری بیشتر او حرف می‌زد. برای من هم مادیات مهم نبود، در این موارد زیاد حرف نزدیم. به حجاب خیلی تأکید می‌کرد و به ولایت علاقه عجیبی داشت. بسیار بسیار فرمایشات امام خامنه‌ ای برایش مهم بود. در مورد شغلش حرف زد و حتی سختی‌های آن. اینکه ممکن است به مأموریت برود یا از لحاظ زمانی گاهی دیر به خانه بیاید و... بعدها اما تنها یک‌بار به مأموریت رفت آن هم داخل ایران که یک دوره آموزشی در اصفهان بود. صالح هم آموزش می‌دید و هم به بقیه آموزش می‌داد. تک‌تیرانداز ماهری بود. ⊹🌷 ❤️ . 𓂃اینجاشهدامیزبان‌عشق‌اند𓂃 𓈒 Eitaa.com/asheghaneh_halal 𓈒 . 🪖 ⏝
🧸 ⏝ ֢ ֢ ֢ ֢ .به دست میاری، بهتر از چیزهایی که از دست دادی، اندکــے صـــــبر.!🤍🌱️ (:📱🌝 . 𓂃دیگه‌وقتشه‌به‌گوشیت‌رنگ‌و‌رو‌بدی𓂃 𓈒 Eitaa.com/asheghaneh_halal 𓈒 . 🧸 ⏝
4_5879482938831145306.mp3
6.36M
📼 ⏝ ֢ ֢ ֢ ֢ - باید برم هیئت وقت ندارم! - جمعه جلسه دارم، نمیرسم بیام خونه! - به خاطر کارهای تو از زیارت جا موندیم! - من نمیتونم معطل تو بمونم، میخوام زودتر به مسجد برسم! ⚠️ اینجور وقت‌ها انتخابِ تو کدومه؟ خانواده یا ...؟ ‌ ‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ 𓂃حرف‌دلت‌رو‌اینجابشنو𓂃 𓈒 Eitaa.com/asheghaneh_halal 𓈒 . 📼 ⏝
🧃 ⏝ ֢ ֢ ֢ ֢ آقایون عاشق اینن ک از استایل و قیافه و بازوهاشون تعریف کنین💪😉 حتی اگر هم آنچنان بازویی ندارن شما باز تعریف کنین😜🤌 و اینکه هرکسی فرق تعریف الکی با واقعیرو متوجه میشه💁‍♀ سعی کنین از چیزاییش تعریف کنین که کس دیگه ای تعریف نکرده باشه 🙃 مثلا 👇 ✖️ نگید چه پیرهن قشنگی گرفتی ✔️بگید واقعا سلیقت بی نظیره (البته اگه سلیقت خوب نبود منو نداشتی😜) ✔️یا بگید که الهی قربون هیکل قشنگت برم که هرچی میپوشی بهت میاد😍 یادتون باشه اگه شما ازش تعریف نکنید، محبت نکنید یکی دیگه این کارو میکنه🤷‍♀ 𓂃ویتامین‌عشقت‌اینجاست𓂃 𓈒 Eitaa.com/asheghaneh_halal 𓈒 . 🧃 ⏝
☀️ ⏝ ֢ ֢ ֢ ֢ 🌙آقاے من، به شوق نگاه رئوفتان با یک سلام، پر زده‌ام باز تا حرم ..🕊 . 𓂃جایےبراےخلوت‌باامام‌رئـوف𓂃 𓈒 Eitaa.com/asheghaneh_halal 𓈒 . ☀️ ⏝
عاشقانه‌‌ های‌ حلال C᭄
💌 ⏝ ֢ ֢ #عشقینه ֢ ֢ . #مسیحای_عشق #قسمت_سیصدوهفتادودو مانی کتش را برمیدارد:"من دیگه میرم مسیح...
💌 ⏝ ֢ ֢ ֢ ֢ . :_الو سلام فاطمه.. +:سلام عز یزدلم،خوبی؟ :_قربونت برم.. خانم دکتر سرم درد میکنه... +:عه،چرا عزیزدلم؟ :_هیچی ولش کن،تو خوبی؟ +:من خوبم ولی نگرانت شدم ... :_خوبم خواهری،چه خبرا؟ +:خداروشکر،فدات بشم نیکی با زحمتای ما چطوری؟ :_چه زحمتی این حرفا چیه؟امانتی مادربزرگت با احترام به صحافی منتقل شد... +:وای دستت درد نکنه،بین این همه دردسر خودت،این قرآن مادربزرگ منم اذیتت کرد... :_نه بابا این حرفا چیه؟صحافی سرراه بود دیگه،منم بردمش... بلند میشوم و سینی فنجان های خالی را به طرف آشپزخانه میبرم. +:خلاصه شرمنده خواهر... نمی دونی اگه مادربزرگ ببینن چقدر خوشحال میشن... حالا گفت کی تحویلش میده؟ شیر آب را باز میکنم و فنجان اول را میشویم. :_قول داد کارش رو یه ماهه تموم میکنه.. فنجان را وارونه داخل آبچکان میگذارم. فنجان دوم را زیر شیر آب میگیرم. +:وای چقدر خوب... :_آره خیلی... من رو قولش حساب کردم.. یه ماه یعنی تقریبا تا عید حل میشه... فنجان دوم را کنار فنجان اول میگذارم و فنجان سوم را برمیدارمـ. +:الهی قربونت برم نمیدونی نیکی چقدر خوشحالم.. :_وای فاطمه،از دل من خبر نداری... خیلی ذوق دارم.. ولی امیدوارم سرقولش بمونه... +:آره منم همینطور...بازم یه دنیا مرسی خواهرجونی.. جبران کنم ان شاءالله.. کاری نداری؟ :_نه عزیزم... خداحافظ.. +:خداحافظ.. شیر آب را میبندم تا گوشی را از زیر سرم دربیاورم. ✨لینڪ قسمت اول👇 https://eitaa.com/Asheghaneh_Halal/83012 ✦📄 به قلـم: . 𓂃مرجع‌به‌روزترین‌رمانهاےایتا𓂃 𓈒 Eitaa.com/asheghaneh_halal 𓈒 . 💌 ⏝
💌 ⏝ ֢ ֢ ֢ ֢ . موبایل را روی کابینت میگذارم و دوباره آب را باز میکنم و فنجان سوم را میشویم. اب را میبندم و برمیگردم که ناگهان مسیح را جلوی آشپزخانه میبینم. حوله ی دست و صورتش را روی شانه اش انداخته و دستش مشت شده.. نمیدانم چرا برق خشم، و یا حتی غم در چشمانش میدرخشد. :_پسرعمو...چرا اینجا وایسادین؟ هیچ نمیگوید... فقط این بار به وضوح میبینم که پلک چپش میپرد. :_راستش پسرعمو... من فکر میکنم یه کم تند.. صدای آرام و از قعر چاهش،میان کلامم میدود. +:من سر قولم هستم... :_چی؟ سرش را پایین انداخته... دوباره بلند میکند. عصبی در چشمانم زل میزند. رگ برجسته ی گلویش،نگرانم میکند... بی حرف به طرف مبل میرود،دست میاندازد و کش را از روی دسته ی مبل برمیدارد. کلافه دست در موهای خیس و بهم ریخته اش میکند وبلند نفس میکشد. چشمانش را میبندد و باز میکند +:سر قول یه ماهه ام هستم.... قبل از اینکه به خودم بیایم،قبل از اینکه چیزی بگویم،حتی قبل از اینکه فرصت فکرکردن بدهد،در را باز میکند و سریع از خانه بیرون میرود. خشکم زده... مات و مبهوت مانده ام.. رفت... واقعا رفت... مسیح رفت... * عرض سالن را زیر پا میگذارم و کلافه با دست هایم خودم را بغل میگیرم. ✨لینڪ قسمت اول👇 https://eitaa.com/Asheghaneh_Halal/83012 ✦📄 به قلـم: . 𓂃مرجع‌به‌روزترین‌رمانهاےایتا𓂃 𓈒 Eitaa.com/asheghaneh_halal 𓈒 . 💌 ⏝
💌 ⏝ ֢ ֢ ֢ ֢ . میخواهم نترسم اما نمیشود.... میخواهم محکم باشم،اما نمیشود.. دوست دارم وانمود کنم اتفاق خاصی نیفتاده اما نمیشود... به تندی پریدن شاپرک از روی دست،به سرعت برق و باد،به طرفة العینی رفت... نمیدانم چه شد،اما آشفته رفت... با سرهم کردن چند جمله ی بی سر و ته،بدون خداحافظی رفت... روی مبل مینشینم،نگاهم را به امید بازگشتش به در میدوزم. قبال تنها مانده بودم،وقت هایی که مجرد بودم... آه... نگاهم روی حلقه ام ثابت میماند... دلیل تأهلم،کجایی؟ * با صدای موبایل از خواب میپرم. نگاهی به اطراف میاندازم. ِ خانه را میشناسم مبلمان و وسایل سالن . چند لحظه میگذرد تا به یاد بیاورم اینجا چه میکنم... دیشب... مسیح.. آه... خم میشوم و موبایل را از روی میز برمیدارم. قبل از اینکه موبایل به دستم برسد،تماس قطع میشود. "مامان" بوده. نگاهی به ساعت میاندازم. باورم نمیشود.. عقربه ی کوچک بین عدد ده و یازده! دیشب تا دیروقت بیدار بودم،اصلا نفهمیدم چطور خوابم برد... مشت حسرت را روی پیشانی ام میکوبم. ✨لینڪ قسمت اول👇 https://eitaa.com/Asheghaneh_Halal/83012 ✦📄 به قلـم: . 𓂃مرجع‌به‌روزترین‌رمانهاےایتا𓂃 𓈒 Eitaa.com/asheghaneh_halal 𓈒 . 💌 ⏝
🛵 ⏝ ֢ ֢ ֢ ֢ . ♕ شماليا یه جمله دارن كه ميگه: ╟🤍«مِن ته دِله دَردِسته بَميرِم»🥹🤭 •یعنی؛ «من واسه دردی كه روی دلت چنگ انداخته، بميرم..» √ خيلی حس خوبيه كه يه نفر تو تاریک ترین روزهای عمرش، یکی اینطوری کنارش باشه👏 واستون از اين قشنگیا آرزو دارم ✨ °کپے!؟ _ تنها‌باذکرآیدےمنبع‌،موردرضایته☺️ . ⧉💌 ⧉🤫 . ‌𓂃بفرماییدتودم‌در‌بده𓂃 𓈒 Eitaa.com/asheghaneh_halal 𓈒 🛵 ⏝