#از_براے_شہادت🥀
•🥀•
بچه ها اگر شهر سقوط کرد دوباره آن را پس می گیریم💪🏻
مواظب باشید ایمانتان سقوط نکند✋🏻
(شهید محمد جهان آرا🌺
#یادت_باشھ_شہید_نشے_میمیرے🕊
•🥀•
≈∞|🖤 شہادت یعنے از اینجـا صاْف برے
تۅ بۼـل خدا🖤|∞
@Asheghaneh_Shahadat
سخنان امام خمینی (ره) :
شما پيروزيد، براي اينكه اسلام پشتيبان شماست .
شما پيروزيد، براي اينكه خدا با شماست.
كسي كه با خدا باشد خدا با اوست، و پيروزي با اوست .
اگر تمام عالم هم به ضد ما قيام كنند و ما را هم نابود كنند، ما پيروزيم .
ما ترس نداريم، براي اينكه ما حقيم.وقتي حق هستيم، غالب هم بشويم ما حق هستيم، مغلوب هم بشويم ما حق هستيم.
#کلام_بزرگان
@Asheghaneh_Shahadat
فواید گفتن ذکر ایام هفته:
- ثواب بسیار زیادی دارد.👌🏻
- موجب به آرامش رسیدن میشود...😌
- باعث افزایش رزق و روزی و مال شما می شوند...🪄
- موجب برآورده شدن حاجات می شود... 🤲🏻
- آثاری مانند تقویت ایمان و صفای قلب و تحکیم باور و اعتقاد را به دنبال دارد...📿
- باعث عزیز شدن می شود...🥰
- موجب عزت دائمی میشود.😇
#داستان_های_آموزنده
@Asheghaneh_Shahadat
😂طنز😂
بهلول
عاقل ترین دیوانه
هارون الرشید از اطرافیانش خواست کسی را برای قضاوت در بغداد انتخاب کنند👨🏻⚖️.اطرافیان او همه با هم گفتند : ((عادل تر از بهلول سراغ نداریم . اورا انتخاب کنید .))
به دستور خلیفه بهلول را نزد او اوردند و خلیفه به او پیشنهاد قاضی شدن را داد.بهلول گفت : (( من شایسته ی این مقام نیستم و صلاحیت قضاوت را ندارم 🙅🏻♂️. ))
هارون الرشید گفت: (( تمام بزرگان بغداد تو را شایسته ی این مقام میدانند. چرا قبول نمی کنی ؟! ))
بهلول جواب داد : ((من از حال و روز خودم خبر دارمو میدانم از عهده ی این کار بر نمی ایم 😌. ))
هارون الرشید اصرار فراوان کرد🙏🏻. بهلول یک روز مهلت خواست😓🤗.هارون مهلت داد.
فردا صبح اول وقت 🌅بهلول سوار چوبی شد و توی کوچه ها یورتمه رفت🐴 و فریاد کشید: ((🚫 اسبم رم کرده. بروید کنار لگدتان نکند. 🚫))
مردم گفتند: (( بهلول دیوانه شده! 🥴))
خبر دیوانگی بهلول به خلیفه ی عباسی رسید. هارون الرشید لبخند تلخی زد و گفت: (( او دیوانه نشده. او برای فرار از زیر بار این مسولیت خودش را به دیوانگی زده. او از هر عاقلی.عاقل تر است!😑))
نماینده ی هارون
روزی هارون الرشید به بهلول گفت: (( از امروز تو نماینده ی من هستی. به بازار برو💹.اگر دیدی کسی به کسی ظلم میکند و زور میگوید.یا اگر دیدی کسی سر دیگران کلاه میگذارد🎩. همانجا یقه اش را بگیر و مجازاتش کن.))
بهلول قبول کرد و لباس محتسبان* را پوشید و به بازار رفت.
پیرمرد هیزم فروشی چند تکه چوب برای فروش اورده بود. ناگهان جوانی سر رسید و یک تکه از چوب هارا دزدید و فرار کرد👱🏻♂.
بهلول ناراحت شد😠. خواست فریاد بزند: (( بگیریدش.)) که جوان با سر افتاد زمین و چوب توی شکمش فرو رفت و خون فواره زد.
بهلول زیر لب گفت: (( حقت بود!😏))
چند قدم جلوتر.بقالی را دید که دارد ماستی را وزن میکند و با نوک پا کفه ترازو را فشار میدهد تا ماست کمتری به مشتری بدهد👨🏻💼. بهلول خواست بگوید: ((عمو چه کار میکنی؟🤨)) که الاغی سر رسید سرش را در تغار ماست کرد🥣. الاغ سرش خوردبه لبه تغار و تغار افتاد زمین و شکست و ماست ها ریخت.
بهلول زیر لب گفت: (( حقت بود!😏))
این بار بهلول جلو پارچه فروشی رسید. دید بزاز موقع متر کردن پارچه.متر را عقب میکشد و از پارچه ی مشتری می دزدد. خواست مچ بزاز را بگیرد ومجازاتش کند.ولی در کمال تعجب دید موشی پرید میان دخل پارچه فروش و یک سکه به دهان گرفت و بدون اینکه پارچه فروش بفهمد رفت ته دکان.
بهلول دیگر جلوتر نرفت و از همان جا برگشت و رفت پیش هارون الرشید و گفت: (( محتسب توی بازار هست و نیازی به وجود من نیست.))
محتسب: کسی که در بازار ها و در بین مغازه ها میگردد تا کسانی که مال مردم را میخورد را مجازات کند.
بهترین عبادت
روزی هارون از بهلول پرسید: ((بگو ببینم.بهترین عبادت کدام است؟🤲🏻))
بهلول گفت: (( برای تو خواب نیم روز.🏞))
خلیفه پرسید: (( چرا؟))
بهلول جواب داد: (( تا دست کم برای یک ساعت هم که شده.مردم را اذیت نکنی و مردم از دستت نفس راحتی بکشند.))
#طنز
#داستان_های_آموزنده
@Asheghaneh_Shahadat