eitaa logo
🇵🇸عـاشـقـان شـهادت🇵🇸
421 دنبال‌کننده
6.1هزار عکس
3.5هزار ویدیو
270 فایل
کپی=آزاد با ذکر صلوات📿🌹 نظرات پیشنهادات و انتقادات خود را با ما در میان بذارید🤗 https://daigo.ir/secret/8279187997 شادی روح شهدا صلوات🌸💖 سبک شهدا رو در پیش بگیریم تا انشاءالله شهادت نصیبمون بشه😍❤
مشاهده در ایتا
دانلود
🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸 صلى الله عليه و آله: 🔻 تَركُ العبادةِ يُقسي القلبَ، تَرك الذكر يُميتُ النّفس ترک عبادت، دل را سخت می‌كند. رها كردن يادخدا، جان را می‌ميراند... @A9922783697
🔻امام باقر علیه‌ السلام فرمود: هیچ عبادتی نزد خداوند، برتر از پاکدامنی از [گناهان] شکم و شهوت جنسی نیست. 📚وسائل‌ الشیعه، ج ۱۵، ص ۲۴۹ @A9922783697
• ° شهید یعنی: می‌توانست دل به دنیا بدهد اما نداد . . :) @A9922783697
این جمعه هم دارد می گذرد و آقا هنوز نیامدی😔
بسم الله الرحمن الرحیم الّلهُمَّ صَلِّ عَلَی مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ و عَجّل فَرَجَهم امروز جمعه ۵ دی ۱۳۹۹ شمسی ۱۰ جمادی الاول ۱۴۴۲ هجری قمری ۲۵ دسامبر ۲۰۲۰ میلادی ‌ به . @A9922783697
🔅 خدا صلى الله عليه وآله: ✍️ لا تُشَاوِرِ الْبَخِيلَ فَإِنَّهُ يَقْصُرُ بِكَ عَنْ غَايَتِكَ 🔴 با بخيل مشورت مكن، زيرا او تو را از هدفت باز مى‌دارد. 📚 علل الشرايع جلد ۲ صفحه ۵۵۹ @A9922783697
حتما تا آخر بخوانید خیلی قشنگ و آموزنده هست .🌹🌸 هر وقت بابام میدید لامپ اتاق یا پنکه روشنه و من بیرون اتاقم ، میگفت : چرا اسراف؟ چرا هدر دادن انرژی؟ آب چکه میکرد ، میگفت : اسراف حرامه! اطاقم که بهم ریخته بود میگفت : تمیز و منظم باش ؛ نظم اساس دینه... حتی در زمان بیماریش نیز تذکر میداد تا اینکه روز خوشی فرا رسید ؛ چون می‌بایست در شرکت بزرگی برای کار مصاحبه می‌دادم. با خود گفتم اگر قبول شدم ، این خونه کسل کننده و پُر از توبیخ رو ترک می‌کنم. صبح زود حمام کردم ، بهترین لباسم رو پوشیدم و خواستم برم بیرون که پدرم بهم پول داد و با لبخند گفت: *فرزندم! ۱_مُرَتب و منظم باش؛ ۲_ همیشه خیرخواه دیگران باش ۳_مثبت اندیش باش؛ ۴-خودت رو باور داشته باش؛* در بهترین روز زندگیم هم از نصیحت دست‌بردار نیست و این لحظات شیرین رو زهر مارم میکنه! باسرعت به شرکت رویایی‌ام رفتم. به در شرکت رسیدم ، با تعجب دیدم هیچ نگهبان و تشریفاتی نبود، فقط چند تابلو راهنما بود! به محض ورود ، دیدم آشغال زیادی در اطراف سطل زباله ریخته ، یاد حرف بابام افتادم ؛ آشغالا رو ریختم تو سطل زباله... اومدم تو راهرو ، دیدم دستگیره در کمی ازجاش دراُومده ، یاد پند پدرم افتادم که میگفت : *خیرخواه باش* ؛ دستگیره رو سرجاش محکم کردم تا نیفته! از کنار باغچه رد میشدم، دیدم آبِ سر ریز شده و داره میاد تو راهرو، یاد تذکر بابا افتادم که* اسراف حرامه*؛ لذا شیر آب رو هم بستم..‌. پله ها را بالا میرفتم ، دیدم علیرغم روشنی هوا چراغها روشنه ، نصیحت بابا هنوز توی گوشم زمزمه میشد ، لذا اونارو خاموش کردم! به بخش مرکزی رسیدم و دیدم افراد زیادی زودتر از من برای همان کار آمدن و منتظرند که نوبتشون برسه چهره و لباسشون رو که دیدم ، احساس خجالت کردم ؛ خصوصاً اونایی که از مدرک دانشگاههای غربی‌شون تعریف میکردن! عجیب بود ؛ هرکسی که میرفت تو اتاق مصاحبه ، کمتر از یک دقیقه می‌آمد بیرون! با خودم گفتم : اینا بااین دَک و پوزشون رد شدن ، مگر ممکنه من قبول بشم؟ عُمرا!! بهتره خودم محترمانه انصراف بدم تا عذرم رو نخواستن! باز یاد پند پدر افتادم که *مثبت اندیش باش* ، نشستم و منتظر نوبتم شدم توی این فکرا بودم که اسمم رو صدا زدن. وارد اتاق مصاحبه شدم ، دیدم ۳ نفر نشستن و به من نگاه میکنند یکیشون گفت: کِی میخواهی کارت رو شروع کنی؟ لحظه‌ای فکر کردم داره مسخره‌ام میکنه یاد نصیحت آخر پدرم افتادم که *در سخت ترین شرایط، تبسم را فراموش نکن، تبسم معجزه ی زندگیست،خودت رو باور کن و اعتماد به نفس داشته باش!* پس با اطمینان کامل بهشون جواب دادم : ان شاءالله بعد از همین مصاحبه آماده‌ام یکی از اونا گفت : شما پذیرفته شدی!! با تعجب گفتم : هنوز که سوالی نپرسیدین؟! گفت : چون* با پرسش که نمیشه مهارت داوطلب رو فهمید ، گزینش ما عملی بود. با دوربین مداربسته دیدیم ، تنها شما بودی که تلاش کردی از درب ورود تا اینجا ، نقصها رو اصلاح کنی...* 👌درآن لحظه همه چی از ذهنم پاک شد ، کار ، مصاحبه ، شغل و... هیچ چیز جز صورت پدرم را ندیدم ، کسیکه ظاهرش سختگیر ، اما درونش پر از محبت بود و آینده‌نگری... عزیز دلم! در ماوراء نصایح و توبیخهای پدرانه ، محبتی نهفته است که روزی حکمت آن را خواهی فهمید... *اما شاید آن روز دیگر او کنارت نباشد...* 🌺@A9922783697🌺
خواستگاری از خواهر شهیدزین‌الدین اومده بود مرخصی بگیره، آقا مهدی یه نگاهی بهش کرد و گفت: «میخوای بری ازدواج کنی؟»💍 گفت: «بله میخوام برم خواستگاری.» «خب بیا خواهر منو بگیر!» «جدی میگی آقا مهدی؟!»🤔 «آره، به خانواده ت بگو برن ببینن اگر پسندیدن بیا مرخصی بگیر برو!» اون بنده خدا هم خوشحال دویده بود مخابرات تماس گرفته بود!🏃‍♂🏃‍♂ به خانواده ش گفته بود: «فرمانده ی لشکرمون گفته بیا خواهر منو بگیر، زود برید خواستگاریش خبرشو به من بدید!» بچه های مخابرات مرده بودن از خنده! پرسیده بود: «چرا می خندید؟ خودش گفت بیا خواستگاری خواهر من!»😄 گفته بودن: «بنده خدا آقا مهدی سه تا خواهر داره، دوتاشون ازدواج کردن ، یکیشونم یکی دوماهشه! 🤲اگه لذت بردید یه صلوات بفرستید🤲 🌺 عاشقان_شهادت @A9922783697