eitaa logo
🇵🇸عـاشـقـان شـهادت🇵🇸
421 دنبال‌کننده
6.1هزار عکس
3.5هزار ویدیو
270 فایل
کپی=آزاد با ذکر صلوات📿🌹 نظرات پیشنهادات و انتقادات خود را با ما در میان بذارید🤗 https://daigo.ir/secret/8279187997 شادی روح شهدا صلوات🌸💖 سبک شهدا رو در پیش بگیریم تا انشاءالله شهادت نصیبمون بشه😍❤
مشاهده در ایتا
دانلود
با شهید محمد تقی از 4 یا 5 سالگی از عشق به امام زمان{عج} به جمکران می­رفتیم و می­‌آمدیم🌹 من هر موقع که خسته بودم از سر کار می­‌آمدم خودش هم از مدرسه می­‌آمد به من می­گفت که بلند شو برویم جمکران😍❤️ می­گفتم خسته هستم میگفت بلند شوید برویم خستگی شما در می­‌شود چند مدتی می­رفتیم و نماز می­خواندیم🚶🏻‍♂ یک روز 4 یا 5 نفر از تهران آمده بودند کنار مسجد به ما گفتند می­ توانید نماز جمکران را به ما یاد بدهید چون آن روزها تابلوی نماز وجود نداشت من گفتم من خسته­‌ام و نمی­‌توانم یاد بدهم که شهید گفتند پدر جان 4 یا 5 نفر بیشتر نیستند شما آن طرف و من هم این طرف می­‌ایستم و بلند می­‌خوانیم و آنها هم تکرار می­‌کنند ما برگشتیم و با آنها نماز را خواندیم بعد از نماز خیلی دعا کردند خدا پدرت را بیامرزد و خدا خیرت دهد با این پسرت🤲🏻 یکی از کارهایش این بود که پسر فعالی بود اوایل در اینجا بسیج نبود اول انقلاب ایشان آمد و گفت می­توانید بسیج را به اینجا هم بیاورید🤔 پیش­ نماز مسجد قبول نمی­کرد گفتم اینجا پر از خلافکار و هروئینی­هاست اینجا و پایگاه ؟؟؟ ادامه👇🏻👇🏻👇🏻
🇵🇸عـاشـقـان شـهادت🇵🇸
با شهید محمد تقی از 4 یا 5 سالگی از عشق به امام زمان{عج} به جمکران می­رفتیم و می­‌آمدیم🌹 من هر موقع
خلاصه مجبور شد موافقت کردند و پایگاه هم راه­اندازی شد مرتب به پایگاه می­رفت و می­‌‌آمد و نیرو تهیه کرد یک روز یکی از این بچّه­‌‌های هروئینی گفته بود که تو را آخرش می­زنمت گفته بود که زدی هم که زدی در راه خدا داریم امر به معروف می­‌کنیم اشکالی هم ندارد و راه خدا را می­رویم👊🏻 یک وقت که می­‌خواستیم مشهد برویم ایشان اول پیشنهاد می­‌کرد که به مشهد برویم و چند بار به مشهد رفتیم یک روز مادرش گفت که من نمی­‌توانم بیایم گرفتاری دارم و بچه کوچک دارم ؛ گفت دو تایی می­‌رویم دوتایی رفتیم و 4 یا 5 روزی ماندیم و زیارت کردیم و برگشتیم💛 آمد و این خانه همکف خیابان بود و 40 سانت پایین می­خورد و به داخل می­‌آمد گفت شما حاضر هستید که این جا را درست کنیم و از نو بسازیم🤔🤔 گفتم من که نمی­‌توانم شما بیکار هستید می­توانی این را انجام دهی حالا هم درس می­‌خواند و هم اینجا کار می­کرد👏🏻 یکی دو اتاق را خراب کردیم و دست من رفت لای دستگاه دستای من بسته شد 4 یا 5 روزی آجر و خاک ماند سر راه و بچه­‌ها می­‌رفتند و بازی می­‌کردند و او شاکی شده و یک روز گفت که بروم و چند کارگر افغانی بیاورم خاکها را ببرند گفتم برو و بیاور افغانی آورد و خاکها را بردند و آجرها را چیدند و آهن­ها را جابجا کردند چاه کندیم🕳 ادامه👇🏻👇🏻👇🏻
🇵🇸عـاشـقـان شـهادت🇵🇸
خلاصه مجبور شد موافقت کردند و پایگاه هم راه­اندازی شد مرتب به پایگاه می­رفت و می­‌‌آمد و نیرو تهیه ک
آهن توی نوبت بود و مقداری هم داشتیم حالا دست من بسته بود و نمی­‌توانستم کاری انجام بدهم تعاونی هم سر میدان سعیدی بود ایشان گفت حالا شما این آهن را بیرون گذاشتید بچه­‌ها می­‌آیند و زمین می­‌خورند با دست بسته به تعاونی رفتم گفتم جریان کارها به این صورت است و بنایی هم داریم گفت حالا آهن­‌های زیرزمین را اضطراری به شما می­‌دهیم گفتیم خدا پدرتان را بیامرزد و ما آهن را گرفتیم و سقف زیرزمین را زدیم و راحت آمدیم یک روز گفت من برای رفتن به جبهه ثبت نام کرده­‌ام گفتم کی نوشتی گفت سه روز پیش گفتم به امید خدا به سلامتی😍🌹 سال قبلش خودم به جبهه رفته بودم سر موقعش که شد با موتور او را به آنجا بردمش رفت و چهل روزی نیامد بعد از چهل روز آمد و گفت من در گیلان دریایی کار می­کنم ناراحتی نداشته باشید🤗 یک روز به او گفتم خوب شهید شدی گفت که حال و هوایی که آنجا دارد غیر این جاست وقتی به مرخصی می­‌آمدیم فرمانده­‌مان گفت شما که سه یا چهار روز به مرخصی می­‌روید چهارده هزار صلوات برای امام بفرستید📿 و الان هم هفت هزار صلوات فرستاده­ام و هفت هزار تای دیگر را تا به آنجا برسم می­‌فرستم انشاءالله🤲🏻 ادامه👇🏻👇🏻👇🏻
🇵🇸عـاشـقـان شـهادت🇵🇸
آهن توی نوبت بود و مقداری هم داشتیم حالا دست من بسته بود و نمی­‌توانستم کاری انجام بدهم تعاونی هم سر
مرخصی­‌اش تمام شد خداحافظی کردیم یک پایش به درگاه خانه بود و یک پایش بیرون از خانه به من گفت پدر جان شما نمی­‌آیید با هم برویم گفتم به من مرخصی نمی­‌دهند شما برو برگرد انشاء الله با هم می­‌رویم حالا اینطور بود که قدرت خدا به او الهام شده بود که دیگر باز نمی­‌گردد رفتیم یکی از همشهری­‌هایمان هم با او بود از پله­‌های قطار که بالا می­‌رفت به من گفت که مرا حلال کن گفتم شما را به خدا می­سپارم و رفت و جنگ شروع شد و تقریباً هر هفته نامه­‌اش می­‌آمد که نامه داده بود که من از این طرف اسلحه می­برم و از آن طرف زخمی­‌ها را باز می­‌گردانم🖐🏻 شب چهاردهم اسفند ماه سال شصت و چهار من در خواب دیدم که محمدتقی می­‌گوید یا مهدی یا مهدی من آمده­‌ام دریابان، من از خواب پریدم🤩 وقتی دیدم محمدتقی نیامد دیگر به اینها چیزی نگفتم نگو در همان چهاردهم اسفند که من خواب دیده­‌ام او به درجه رفیع شهادت نائل گردیده است😍😭 بعد از سه روز که جنازه­‌اش را آوردند بر روی پیشانی بندش نوشته بود یا مهدی ادرکنی😎 آن‌روز من سر کار بودم که یکی از فامیل‌ها زنگ زد و گفت که محمد تقی زخمی شده است من مرخصی گرفتم و گفتم بیا برویم گفت بگذار بروم و لباس‌هایم را بپوشم بعد می­‌رویم لباسش را پوشید و با موتور به سردخانه رفتیم در سردخانه را که باز کردند من به او نگاه انداختم نشناختمش بس که نورانی بود گفتم این شهید محمدتقی است🤔🤔 حاج محمد گفت که خودش است نمی­‌شناسیدش♥️ 🌹 🌸 ┅─••❀🕊️🌿🌸❀••─┅ @Asheghaneh_Shahadat ┅─••❀🕊️🌿🌸❀••─┅
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
ثواب قرآن امروزمان را تقدیم به شهید محمدتقی احمدی می‌کنیم🌹 ••●❥🦋💙❥●•• @Asheghaneh_Shahadat
آنقدر بی‌خیال آمدن طبیب شدیم ؛ که "فراموشی" به عمق لحظه‌هایمان سرایت کرد😢💔 و حالا ما مانده‌ایم و یک دنیا اضطرار ، پشت درهایی بسته🥀🖤 ✋🏻 ๑🌺๑ @Asheghaneh_Shahadat
بہ‌یکۍازرفقـاگفـتم؛ منکہ‌ڪربلانرفتم‌امـا😍😭 تو‌کہ‌رفتۍیڪم‌برام‌توصیفش‌ڪن؟! بگـوچجـورجـایۍِ؟!✨🌹 لبخـندۍزدوبـادلتنگۍگفـت: بهشت♥️!' 🌺 ༺◍⃟🌈࿐😍❥༅••┅ @Asheghaneh_Shahadat ༺◍⃟🌈࿐😍❥༅••┅
شھیدسلیمانـے: خدایٰاثروت‌چشمانم،گـوهر‌ اشڪ‌برحسین‌فاطمه‌است😭❤️ 🌻🌹 ┅─••❀🕊️🌿🌸❀••─┅ @Asheghaneh_Shahadat ┅─••❀🕊️🌿🌸❀••─┅
•|🌾🌻|• زندگی آسان نیست اما... وقتی خداوند شرایط سختی را پیش رویتان قرار میده خودش نیز شما را در عبور از آن یاری می‌کند🖐🏻🌹 زندگی آسان نیست اما... در هر بالا و پایین درس‌هایی می‌آموزد که باعث قویتر شدنتان میشود💪🏻❤️ 👌🏻🍃 🍁🧡⇩ @Asheghaneh_Shahadat