⏰🍃
🍃
#قرار_عاشقی
دࢪ محضࢪدوسٺ نامے از ما ببࢪید/☺️•
یا مـࢪحمتى ، پیامے از ما ببࢪید•💌\
گر قسمتتان زیـــاࢪٺ مشهـد شـــد\😃•
بر حضࢪٺ او سلامے از ما بـبࢪید•✋/
#السلامعلیڪیاعلےبنموسےالرضا
🍃 @Asheghaneh_halal
⏰🍃
°🐝| #نےنے_شو |🐝°
_چــرا دارے پتو رو گاز
میگیرے سید ڪوچولو؟!😄💕
+هیــــــش!
ژَدَمــ ماسینمو خَلاب ڪلدَم😬
بھ بابایـے شیزے نَـجــے ها😢
دَعبام میتُنھ..😯🚶♀
_😅عزیزدلم میگم برات یڪے دیگھ بخره!
+آخ ژووون😍 مامان خعلے دوسِت دالم❤️
_منم دوستت دارم تُپلـے😌❤️
استودیو نےنے شو؛
آبـ قنـ🍭ـد فراموش نشه👼👇
°🍼° @Asheghaneh_Halal
عاشقانه های حلال C᭄🇮🇷
🍃🍒 #عشقینه #هــاد💚 #قسمت_صد_وچهل_وچهار شاهرخ دستش را دراز کرد و گفت: -فعلاً به کلاس رسیدن شما فا
🍃🍒
#عشقینه
#هــاد💚
#قسمت_صد_وچهل_وپنج
پس همین خواستن و نخواستن رو هم از اون داری. از زندگی و عقل و شعوری که اون بهت داده
- مگه خدا نیست؟ مگه نمی گن هر کاری می تونه بکنه؟
-نور و تاریکی یکجا جمع نمیشن. ربطی به قدرت یا ضعف نداره.در ثانی اگر اعتقاد داری که اون خداست و همه چیز رو میدونه پس حتما اومدنت بهتر از نیومدنت بوده.اگر ناراضی هستی پس راهت اشتباهه.خودت رو عوض کن نه اینکه به چیزی که نمیدونی گیر بدی
شاهرخ مکثی کرد و گفت:
-خب اینم دانشکده، برو کلاست دیر نشه
- گیرم حرفای تو درست ولی چرا باید صداش بزنم؟ چه نیازی به صدا زدن من داره؟
-مطمئنی اون به نماز خوندن تو نیاز داره؟ تو به آفتاب نیاز داری نه آفتاب به تو
- خب منم نیازی به اون ندارم. خودم که می تونم تشخیص بدم. نمی تونم؟
شاهرخ خندید و گفت:
-یه لامپ هر چقدر هم که سیمهایش درست باشه تا وقتی به برق وصل نشه روشن نمیشه. یه نگاه به حال و روزت بنداز ببین بهش نیاز داری یا نه
شروین می خواست جوابی بدهد ولی چیزی به ذهنش نرسید. شاهرخ دست شروین را گرفت و بالا آورد و ساعتش را جلوی چشماش گرفت و گفت:
-ساعت چنده؟
-یک و ربع
و بعد انگار تازه به خودش آمده باشه از جا پرید.
- وای دیر شد
- منم همینو می گم
شروین به طرف ساختمان کلاسها دوید. وسطای راه ایستاد و رو به شاهرخ داد زد:
-ولی من بهت ثابت می کنم که بهش نیازی ندارم
شاهرخ همان طور که آرام راه می رفت با دست اشاره ای به ساعتش کرد و گفت:
-استاد ریاحی بعد از خودش کسی رو راه نمیده ها!
بہ قلــم🖊:
ز.جامعے(میم.مشــڪات)
#ڪپےبدونذڪرنامنویسندهومنبع
#شرعاحــــراماست☺️
•• @asheghaneh_halal ••
🍃🍒
عاشقانه های حلال C᭄🇮🇷
🍃🍒 #عشقینه #هــاد💚 #قسمت_صد_وچهل_وپنج پس همین خواستن و نخواستن رو هم از اون داری. از زندگی و عقل
🍃🍒
#عشقینه
#هــاد💚
#قسمت_صد_وچهل_وشش
شروین که دوباره یادش آمده بود دیر شده دوباره به سرعت دوید... وقتی شاهرخ داخل سالن رسید شروین را دید که از کلاس بیرون می آمد و در را می بست. خنده اش گرفت.
- نگفتم دیرت شده؟
-هرکاری کردم راهم نداد. تو کجا می ری؟
-کلاس دارم
همراه شاهرخ از پله ها بالا آمد.
- اگه خواستم برم باشگاه میای؟
-نه
- به خاطر شرط بندی؟
-نمی تونم تو رو مجبور کنم شرط بندی نکنی اما می تونم خودم نیام
- شرط نمی بندم
- حتی اگر اون پسره به پروپات بپیچه؟
- اون موقعی که من میرمآرش اونجا نیست
- اگر قول بدی از کوره در نری باشه
دم کلاس رسیده بود. اشاره ای به کلاس کرد.
- نمیای؟ می خوایم مسئله حل کنیم
- ممنون. ترجیح می دم برم سلف
•فصل پانزدهم•
- آهای! شروین؟
سعید بود.
- معلومه کجائی؟
-چطور؟
-از صبح تا حالا دنبالتم. ستاره سهیل شدی
- فکر کنم یه چیزی به اسم موبایل اختراع شده
بہ قلــم🖊:
ز.جامعے(میم.مشــڪات)
#ڪپےبدونذڪرنامنویسندهومنبع
#شرعاحــــراماست☺️
•• @asheghaneh_halal ••
🍃🍒
عاشقانه های حلال C᭄🇮🇷
🍃🍒 #عشقینه #هــاد💚 #قسمت_صد_وچهل_وشش شروین که دوباره یادش آمده بود دیر شده دوباره به سرعت دوید...
🍃🍒
#عشقینه
#هــاد💚
#قسمت_صد_وچهل_وهفت
- منم فکر کنم اون اختراع دیروز افتاد توی ترشی سلف و سوخت
- خب حالا کارت چیه که اینقدر مشتاق دیداری؟
-یادته گفتم یه کاری می کنم حالت جا بیاد؟ جور شد
- حالا چی هست این راه حل فیلسوفانه؟
-دختره که هفته پیش باهام بود رو دیدی؟
-خب
- خب به جمالت. یه دوستی داره راست کار خودته. عین خودت خرپول و با کلاس. بالاخره با هزار مکافات راضی شد که ببینتت
شروین ایستاد و نگاهی به سعید کرد و گفت:
- گوشی من افتاده توی ترشی، مخ تو قاطی کرده؟ داری برای من راه حل میدی یا خودت؟ تو شاید اینجوری حالت خوب بشه اما خوب میدونی که برای من پیشنهاد ابلهانه ایه
و دوباره راه افتاد.
- نه شاسکول جان، من می دونم دردت چیه. تو از تنهایی خفنگ می بافی. اگه از تنهائی در بیای اینجور خل بازی در نمی آری. تازه این از اون مدل دخترائی که تو دیده نیست
- مگه دخترا مدل دیگه ای هم هستن؟
- تو چهار تا آدم دیدی راجع به همه قانون میدی. به من اعتماد کن ضرر نمی کنی
- اما سعید ...
- اما نداره. بابا من به خاطر تو کلی التماس کردم. کلی از آبرو خرج کردم. اینجوری روی رفیقت رو زمین میندازی؟
-مگه تو آبروهم داری؟
سعید پرید جلوی شروین و قیافه ای مظلومانه به خودش گرفت.
- قبول؟
- آخه چی به تو می ماسه؟
-به من نمیاد به فکر رفیقم باشم؟
شروین با لحنی بی تفاوت گفت:
-نه، اصلاً
- دستی که نمک نداره همینه دیگه
- خیلی خب، حالا اینجور عجز و لابه نکن. ببینم چی میشه
بہ قلــم🖊:
ز.جامعے(میم.مشــڪات)
#ڪپےبدونذڪرنامنویسندهومنبع
#شرعاحــــراماست☺️
•• @asheghaneh_halal ••
🍃🍒
•••🍃•••
#صبحونه
کافیستـ↓`
صُبحـ کہ چشمانتـ را باز میٖکنے
ݪَبخنـدے بِزنے :)
صُبحـ کہ جاے خودشـ را دارد🙊
ظُھر و عصر و شَبـ همـ...
بخیـر مےٖ شَود😌
#صبحتون_بخیـر
@Asheghaneh_halal
•••🍃•••
[• #ویتامینهღ •]
\\💞
آقایون
دوست دارند
به عنوان یڪ قهرمان
قلمداد شوند. اگر او را انسانے
نالایق بدانید و حس اعتماد به او
نداشته باشید ،حتما از مراقبت و
محبت به شما دست
خواهد ڪشید...
#حواستونباشهها☺️
\\💞
ویتامینہ ـزندگے ڪنید😉👇
[•🍹•] @asheghaneh_halal