eitaa logo
عاشقانه‌‌ های‌ حلال C᭄🇮🇷
13.5هزار دنبال‌کننده
22.5هزار عکس
2.7هزار ویدیو
86 فایل
ˇ﷽ براے تماشاے یڪ عشق ماندگار، در محفلے مهمان شدیم ڪھ از محبّت میان عـلے'ع و زهـرا'س میگفت؛ از عشقے حـلال...💓 •هدیهٔ ما به پاس همراهےِ شما• @Heiyat_Majazi ˼ @Rasad_Nama ˼ 🛤˹ پل ارتباطے @Khadem_Daricheh ˼ 💌˹ تبادلات و تبلیغ @Daricheh_Ad ˼
مشاهده در ایتا
دانلود
[• #قرار_عاشقی⏰ •] امام‌رضا(ع): هر ڪہ غمے از غم‌هاي دنيا را از دل مؤمنے برطرف سازد، خداوند غمے از غم‌هاے آخرت را از دلش مےزداید. ❥• #از‌همین‌حالا‌شروع‌ڪنیدツ ❥• #السلام‌علیڪ‌یاعلےبن‌موسےالرضا هرشب ـراس ساعت عاشقے😌👇 [•💛•] @asheghaneh_halal
--- 🌾🍃 --- #آقامونه مشکل ما با آمریڪایی‌ها موضوع تغییر رژیم نیست، زیرا آنها اگر چنین قصدی هم داشته باشند، قادر به اجرای آن نیستند😏•• اینکه ترامپ می‌گوید قصد تغییر رژیم را ندارد یک دروغ است زیرا اگر می‌توانست این کار را انجام دهد، انجام می‌داد اما نمی‌تواند.😌✌️ #سخن_جانان💚 --- 🌾🍃 ---
[👔••] #همسفرانه ¶💚•• مےگویند عشـــق خدا ¶👌•• به همه یڪسان ست ¶😌•• ولے من مے گویم ¶😇•• مرابیشتر از همه ¶👻••دوست دارد وگرنه به همه ¶😍••یڪے مثل تُ می داد! #همینقدرخاص☺️👌 @asheghaneh_halal [👔••]
°🐝| #نےنے_شو |🐝° یَــ✋ـلام! منــ اسمم بهارہ😌 قَلالہ توے فصلِ بهار بلیم نهال بڪالیم توے زمین ڪشاولزےِ بابایے😍 این گُــ🌼ــلِ زَلد لو تقدیمــ میچُــنم بھ شماها😍 ماشاالله دخترِ باهــــــوشم😍💚 استودیو نےنے شو؛ آبـ قنـ🍭ـد فراموش نشه👼👇 °🍼° @Asheghaneh_Halal
🎯°•| #غربالگرے |°•🎯 ڪــانادا در جدول #ڪشورهای‌شاد☺️ جزء شاد‌ترین‌ڪشورهاست😉 بیخود‌نیست‌ رتبه دوم و توی #مصرف‌ڪوڪائین دارن😱 همچنان به شاد بودن ادامه دهید✋ غرب‌بدون‌روتوش👇✌️ °|🎯|° @asheghaneh_halal
عاشقانه‌‌ های‌ حلال C᭄🇮🇷
🍃🍒 #عشقینه #هــاد💚 #قسمت_صد_وپنجاه صورتش را شست و از توی آینه به شاهرخ خیره شد. شاهرخ آبی در دها
🍃🍒 💚 و چشم هایش را بسته بود انداخت، سری تکان داد و راه افتاد. کمی که گذشت، شاهرخ همانطور با چشمان بسته پرسید: -چرا فکر می کنی بهت ترحم می کنم؟ -اگه نمی کنی پس این حرکت احمقانه چی بود؟ فکر نکردی چه بلایی سرت می آد؟ -من یه مشت می خوردم بهتر از این بود که جنازت از باشگاه بیرون بره - جنازه؟ هه! می بینی که با یه مشتم به هذیون افتادی اونوقت فکر می کنی از اون چوب خشک کتک می خوردم؟ -از اون چوب خشک نه ولی از اون رفیق های چاقو به دستش چرا !! پشت چراغ قرمز ایستاد. با نگاهی گیج به شاهرخ خیره شد. - چاقو؟ شاهرخ همانطور که با دستمال دهانش را پاک می کرد سری به نشانه تأیید تکان داد. چراغ سبز شده بود و شروین بی حرکت مانده بود. بوق ماشین های پشت سرش باعث شد راه بیفتد. - وقتی تو دستت رو بردی بالا همشون چاقوها رو از جیبشون کشیدن بیرون. فکر می کنی می تونستی حریف 5 نفر چاقو به دست بشی؟ فکر می کنی آرش برای چی سعی کرد دوباره عصبانیت کنه؟ شانس آوردی که عجله کردن وگرنه مطمئن باش من اصلاً از کتک خوردن خوشم نمیاد. اگه دستت به آرش خورده بود جنازت از باشگاه بیرون می اومد شاهرخ این را گفت، سرفه ای کرد و دوباره سرش را به صندلی تکیه داد. کتش را روی خودش بالا کشید، چشم هایش را بست و آرام گفت: -یادت باشه قولت رو شکستی شروین چند لحظه ای به شاهرخ خیره ماند و بعد نگاهش را به خیابان دوخت. * -سلام بر بیلیارد باز بزرگ! دست سعید را گرفت و سری تکان داد. -شنیدم دیشب توی سالن غوغا کردی - تو همه جا خبرگزاری داری؟ -آخر شب یه سر رفتم. فرید می گفت شروین حرفی نزد. بہ قلــم🖊: ز.جامعے(میم.مشــڪات) ☺️ •• @asheghaneh_halal •• 🍃🍒
عاشقانه‌‌ های‌ حلال C᭄🇮🇷
🍃🍒 #عشقینه #هــاد💚 #قسمت_صد_وپنجاه_ویک و چشم هایش را بسته بود انداخت، سری تکان داد و راه افتاد.
🍃🍒 💚 - شانس آوردی پیش مرگت همراهت بود وگرنه امروز مراسم ختمت برگزار می شد. حمید و چندتایی از بچه ها شنیده بودن رفقای آرش می خواستن به قصد کشت بزننت شروین با شنیدن این حرف نگاهی به سعید کرد. سعید که فکر می کرد شروین باورش نشده گفت: -منبع موثقه. بچه ها چاقوهاشون رو دیده بودن شروین زیر لب گفت: -فکر کردم الکی می گه - چه حلال زده ! داره میاد سرش را به سمتی که سعید اشاره کرده بود چرخاند. شاهرخ وارد سالن شده بود. چندتایی از بچه ها باهاش سلام و علیک کردند. از روبرو شدن با شاهرخ خجالت می کشید ولی قبل از اینکه بتواند کاری بکند به آنها رسید. برخورد شاهرخ طوری بود که انگار هیچ اتفاقی نیفتاده. شاهرخ که می دانست که شروین راحت نیست سریع رفت. سعید دستی به صورتش کشید و گفت: -با اینکه ریش داره بازم ورمش معلوم بود. می خواستی بکُُشیش؟ تلافی مسئله ها رو درآوری ها! شروین نیشخندی بی رمق زد. از پله ها که بالا می رفتند سعید گفت: -خب نظرت راجع به پیشنهاد من چیه؟ موافقی؟ -کدوم پیشنهاد؟ -اینکه بری رَم مختو عوض کنی. دسترسی به اطلاعاتت ضعیف شده ها! همین دختره رو می گم دیگه - آها... نظر خاصی ندارم. چون می دونم بی فایده است - بهتر از خود کشیه که. خرجی هم نداره. یه گشت و گذار تو خیابون و خلاص. اینقدر سختش نکن دیگه - تو باید مغازه دار می شدی. باشه ولی این هفته درس دارم - درس؟ -باید گندی رو که دیروز زدم جبران کنم - آهااان ! رفیق ما می خواد از خجالت سوپرمن دربیاد. می گم چرا اینجور ساکت بودی. تریپ ندامت بود؟ -با رفتاری که دیشب کردم یه مدت نبینمش بهتره - بی خیال. این بابا حافظش دو ساعته است. دیدی که. انگار نه انگار. تو که نمی خواستی بزنیش. خودش فداکاری کرده بہ قلــم🖊: ز.جامعے(میم.مشــڪات) ☺️ •• @asheghaneh_halal •• 🍃🍒
عاشقانه‌‌ های‌ حلال C᭄🇮🇷
🍃🍒 #عشقینه #هــاد💚 #قسمت_صد_وپنجاه_ودو - شانس آوردی پیش مرگت همراهت بود وگرنه امروز مراسم ختمت بر
🍃🍒 💚 شروین وارد کلاس شد و گفت: -وقتی از چیزی خبر نداری نظر نده سعید ابرویی بالا برد، ساکت شد و در کلاس را بست... * تا چند روز بعد از آن ماجرا شروین سعی می کرد خیلی به شاهرخ نزدیک نشود. فقط گاهی از دور دستی برای هم تکان می دادند یا سلام علیکی مختصر. دو روز قبل از امتحان بود. سر کلاس چندتایی از بچه ها سوال داشتند اما وقت نشد. انتهای وقت شاهرخ گفت: -هرکس سوالی داره که بی جواب مونده بیاد دفترم. تا ساعت 4 اونجا هستم ... سینی غذایش را داد تا برایش غذا بریزند. سعید تکه ای از ته دیگ توی ظرفش گذاشت و گفت: - تو داری قضیه رو زیاد کش میدی بعد ظرفش را روی میز گذاشت، نشست و ادامه داد: -این بابا بی خیال تر از این حرفهاست. با اینکه ازش خوشم نمیاد ولی خدایی این رفتارش خیلی خوبه شروین نگاهی به سعید که با حرص و ولع مشغول غذا خوردن بود انداخت. سعید همان طور که لقمه را در دهانش می چرخاند سری تکان داد. - به جون شروین تکه ای از گوشت خورشت را سر چنگال زد و دهانش گذاشت... جلوی در اتاق شاهرخ بود. چندتایی برگه را دستش گرفته بود و باهاش ور می رفت. مردد بود که وارد بشود یا نه که در اتاق باز شد. شاهرخ همراه پسری جوان که کمی از شاهرخ کوتاه تر بود دم در ایستاد بود. با دیدن شروین سلام کرد و بعد رو به پسری که کنارش بود گفت: -خیلی ممنون هادی جان. حتماً سلام برسون. بگو واقعاً دلتنگیم چهره پسر آشنا بود.قبلا هم اورا کنار شاهرخ دیده بود. لحظه ای با پسر چشم در چشم شدند. چشم هایش تصویری مبهم را در ذهن شروین روشن کرد. پسر جوان خداحافظی کرد و رفت. شاهرخ دستی پشت شروین که همچنان در فکر بود گذاشت و گفت: -تشریف نمیارید داخل؟ شروین من من کنان گفت: - چند تا سوال داشتم بہ قلــم🖊: ز.جامعے(میم.مشــڪات) ☺️ •• @asheghaneh_halal •• 🍃🍒
[• #آقامونه😌☝️ •] 『• توصیـف‌ناپذیرے😌 و این را به غیـر تـو...💚 『• در وصف هر ڪسے👇 ڪه بگویم، تعـارف است🍃 #سجاد_سامانے|✍ #سلامتے_امام‌خامنــه‌اے_صلوات #شبنشینے_با_مقام‌معظم_دلبرے😍 #نگاره(416)📸 #ڪپے⛔️🙏 °•🌹•° @Asheghaneh_Halal
•••🍃••• #صبحونه پلڪ خورشید🌞 به فرمان تو بر مےخیزد⇩😌 صبح از سمت خراسان "تو♡" بر مے‌خیزد... #صبحتون‌قشنگ #السلام‌علیڪ‌‌یا‌علےبن‌موسےالرضا @Asheghaneh_halal •••🍃•••
#همسفرانه 💘|• دوسٺــ داشٺــنِــ ٺُ 🌱|• بــذرۍسٺــ کہ هیچــگاه 💠|• هیــچ زارعــۍ قــادر نیسٺــ 😉|• مطــابق آنــ را در جہــانم بِکــارَد #تو_جانیُ_جهــانی💟 بھ ـوقت ـعاشقے😉👇 •°❤️•° @Asheghaneh_Halal
[• #مجردانه♡•] بچه سید نشدن••{💚 درد ڪمے نیست ولے••{✋ ڪاش در وصلت با••{💍 سیده اے به تو محرم گردم••{😍 #ان‌شــاءالله مجردان ـانقلابے😌👇 [•♡•] @asheghaneh_halal