🐝° | #نےنے_شو |°🐝
امــلوز عیلےلوز عجیبے بود[😉]
چندشال پیس😱
آملےڪایےها ڪلےزائر امام رضا لو
سهــید ڪلدن[😢]
بعدس دقیقا تو سالگلد همون لوز[😎]
ما زدیم اون عواپیما مسڪیسونو
نــــابود ڪلدیم😊
بعد اون همه سال تفاوت و میسه احساس
ڪلد😍
ڪه ما چقد قُلدتمنــد سُدیم[💪]
دقت ڪلدین ما ایلانیا سِقد [متفاوتیم]
عُدایا مــالو عیلےعیلے حفظ ڪن😍
شــــپاهیـــا رو عیلےعیلے
عیلے حفظ ڪن[🇮🇷]
اصلا از عُمل من تَم تُن[بده حضلت آقا]💙
استویو نےنےشو؛
آب قنــــــــــــ🍭ـــد فراموش نشه 👶👇
°🍼° @Asheghaneh_halal
عاشقانه های حلال C᭄
🍃🍒 #عشقینه #هــاد💚 #قسمت_صدو_شصت_ودو - نمی دونم سعید چی بهت گفته. نمی خوام هم بدونم ... همیشه من
🍃🍒
#عشقینه
#هــاد💚
#قسمت_صدو_شصت_وسه
از حمام که بیرون آمد نگاهی به لباس های توی کمد انداخت. چند تایش را برداشت و انداخت روی تخت. نشست جلوی آینه . موهایش را ژل زد. کمی ادکلن به صورت اصلاح شده اش زد و با خودش اتفاقات را مرور کرد:
- خب وقتی شاهرخ نیومده، وقتی همه چیز جوره یعنی خودش می خواد دیگه
بعد درحالیکه به خودش توی آینه خیره شده بودگفت:
-خیلی هم بد ریخت نیستم ها!
چندتایی از لباس ها را جلوی آینه قدی جلوی خودش گرفت. بالاخره شلوار و پیراهن قهوه ای اش را انتخاب کرد و پوشید. همین جور که آستین هایش را بالا می زد از پله ها پائین آمد و رفت دم اتاق پدرش. در زد:
-بیاتو
- بابا؟
-چیه؟
-می شه چند ساعت ماشینت رو قرض بگیرم؟
-برای چی؟
-می خوام برم بگردم
- مگه ماشین خودت چشه؟ خراب شده؟
-نه ولی این بهتره
پدرش سر بلند کرد و با دیدن شروین که به سر و وضعش رسیده بود گفت:
-خبریه؟
-با بچه ها قرار دارم
- پس روکم کنیه؟
- ای ، تقریباً
پدرش لبخندی زد، ابرویی بالا برد و درحالی که سر می گرداند گفت:
-سوئیچ توی جیب کتمه. فقط حواست باشه
سوئیچ را از جیب پدرش برداشت ، باشه ای گفت و از اتاق پرید بیرون. ساعت 5 بود. سر کوچه ایستاد. ساعتش را دستش بست. کمی با ضبطش ور رفت. صدای موبایلش درآمد. پیامک بود. از طرف شاهرخ.
- من فردا نمی تونم بیام
بہ قلــم🖊:
ز.جامعے(میم.مشــڪات)
#ڪپےبدونذڪرنامنویسندهومنبع
#شرعاحــــراماست☺️
•• @asheghaneh_halal ••
🍃🍒
عاشقانه های حلال C᭄
🍃🍒 #عشقینه #هــاد💚 #قسمت_صدو_شصت_وسه از حمام که بیرون آمد نگاهی به لباس های توی کمد انداخت. چند ت
🍃🍒
#عشقینه
#هــاد💚
#قسمت_صدو_شصت_وچهار
نگاهی به ساعت فرستاده شدن پیام انداخت. ساعت 12 دیشب فرستاده بود. با دیدن اسم شاهرخ دوباره توی فکر رفت. سرش را به طرف پنجره چرخاند و رو به آسمان گفت:
-من دیشب ازت خواستم. اگر مخالف بودی اینجوری نمی کردی. تازه مگه من می خوام چه کار کنم؟
ماشین را روشن کرد و راه افتاد. اواسط کوچه دختر را دید. جلوی پایش ترمز کرد. شیشه را پائین داد. دختر خم شد.
- شروین خان؟
از صورت نقاشی شده اش حالش بد شد. رویش را برگرداند و با علامت سر تائید کرد. دختر می خواست سوار شود که دید در قفل است. سر خم کرد و با لبخند خاصی گفت:
-اجازه نمیدید سوار شم؟
شروین بدون اینکه سر برگرداند جواب داد:
-عقب ، اینجا دردسر می شه
دختر سوار شد. توی آینه نگاهی به هم انداختند و شروین راه افتاد. کمی که گذشت دختر نگاهی به آینه دستی اش که از کیفش درآورده بود انداخت و گفت:
-همیشه اینقدر آروم رانندگی می کنی؟
و نگاهش را در آینه ماشین به شروین دوخت و خنده ای با نازهای خاص خودش تحویلش داد.
- شما سرعت رو دوست دارید؟
دختر از پنجره نگاهی به بیرون انداخت و گفت:
-با این ماشین ها حیفه یواش بری
بعد سر را به طرف شروین برگرداند.
- نه؟
شروین از لبخندهای دختر خنده اش گرفته بود. نگاهی موذیانه کرد و پایش را روی پدال گاز فشار داد. با حداکثر سرعت ممکن رانندگی می کرد و زیر چشمی دختررا می پائید. دختر معلوم بود ترسیده اما سعی می کرد خودش با خونسرد نشان بدهد. شروین با حالتی بی تفاوت پرسید:
-خوبه؟
-بد نیست ولی برای شهر یه کم زیاده. جریمت می کنن
شروین توجهی نکرد و همچنان گاز می داد و پشت ماشین ها می چسبید.
- جریمه که چیزی نیست. می پردازم
بہ قلــم🖊:
ز.جامعے(میم.مشــڪات)
#ڪپےبدونذڪرنامنویسندهومنبع
#شرعاحــــراماست☺️
•• @asheghaneh_halal ••
🍃🍒
عاشقانه های حلال C᭄
🍃🍒 #عشقینه #هــاد💚 #قسمت_صدو_شصت_وچهار نگاهی به ساعت فرستاده شدن پیام انداخت. ساعت 12 دیشب فرستا
🍃🍒
#عشقینه
#هــاد💚
#قسمت_صدو_شصت_وپنج
بالاخره بعد از اینکه چند باری جیغ دختر را درآورد رضایت داد که سرعتش را کم کند. دختر سعی کرد به خودش مسلط باشد.
- معلومه که از اذیت کردن بقیه خوشت میاد
شروین خوشحالی اش را پنهان کرد:
- خودتون گفتید سرعت زیاد رو دوست دارید
- رسمی حرف می زنی . با من راحت باش
- با غریبه ها رسمی باشم بهتره
دختر با ناز گفت::
- بالاخره باید یه جوری از غریبه بودن دربیای!
- مثلاً؟
-نمی خوای از خودت چیزی بگی؟
شروین نگاهی به آینه بغل انداخت:
-فکر کنم سعید آمار منو کامل داده. شرط می بندم که تعداد موهای سرم رو هم گفته
دختر خندید.
- یه چیزایی گفته اما نه در این حد. خودت بگی بهتره. حیف تو نیست اینقدر کم رو هستی؟
-به اندازه کافی آدم پررو هست که جبران کنه
- منظورت منم؟
شروین ابروهایش را بالا برد:
-مگه تو پرویی؟
-گفته بود از دخترا خوشت نمیاد و اهل حال گیری هستی
- بهت برخورد؟ می خوای پیاده شی؟
-من عادت دارم. پسرای مثل تو زیاد دیدم همتون اول کلاس میذارید. بعد التماس می کنید
- اعتماد به نفست هم که زیاده
- چرا نباشه؟
-از لوازم مخ زدنه؟
دختر دستش را با بی تفاوتی تکان داد:
-فعلاً که من تیپ نزدم برم دنبال کسی. اونا اومدن
- بچه کجایی؟
بہ قلــم🖊:
ز.جامعے(میم.مشــڪات)
#ڪپےبدونذڪرنامنویسندهومنبع
#شرعاحــــراماست☺️
•• @asheghaneh_halal ••
🍃🍒
[• #مجردانه♡•]
\\👒
#نڪات_خواستگاࢪے😁💐
خیلے زود
بله نگید خیلے
زود نه نگید،حداقل
دو جلسه حضورا همدیگر
رو در حضور خانواده ببینید و بعد
تصمیم به ادامه دادن یا رد
ڪردن بگیرید و از سر
دلسوزے ادامه
ندهید...
#عجــولنباشید
\\👒
مجردان ـانقلابے😌👇
[•♡•] @asheghaneh_halal