eitaa logo
عاشقانه‌‌ های‌ حلال C᭄
14.6هزار دنبال‌کننده
20.8هزار عکس
2هزار ویدیو
86 فایل
ˇ﷽ براے تماشاے یڪ عشق ماندگار، در محفلے مهمان شدیم ڪھ از محبّت میان عـلے'ع و زهـرا'س میگفت؛ از عشقے حـلال...💓 •هدیهٔ ما به پاس همراهےِ شما• @Heiyat_Majazi ˼ @Rasad_Nama ˼ 🛤˹ پل ارتباطے @Khadem_Daricheh ˼ 💌˹ تبادلات و تبلیغ @Daricheh_Ad ˼
مشاهده در ایتا
دانلود
🍃💍••) #همسفرانه یڪ بغل عشـقِ علـے°•|💚 با مہرِ نابــ ِفاطمـے°•|😍 حاڸ آهستہ بگو°•|☺️ بانــ✨ـــو عروســم میشوے°•|⁉️ #بااجازه_امام_زمان_وبزرگترابعله😌 💍🍃••) @asheghaneh_halal
°🐝| #نےنے_شو |🐝° 👼{مــن قَلاله یه چند بَقطـہ دیگـه به دنیا بیام. 😇{اما نِنیدونم سکله چیم و اســم مــامـان و بـابامم چیه😕❔ ☺️|امــا من میدونم شما شبیهه فرشـته هایے🌸 اونـم با چشــماے آسـمـــ🔹ـونے. امـا اسـم مامان و باباتُ نمـیدونم😕. استودیو نےنے شو؛ آبـ قنـ🍭ـد فراموش نشه👼👇 °🍼° @Asheghaneh_Halal
عاشقانه‌‌ های‌ حلال C᭄
🍃🍒 #عشقینه #هــاد💚 #قسمت_صدوهشتاد شاهرخ لبخندی زد، سری تکان داد و دوباره خم شد. شروین چشمهایش را
🍃🍒 💚 شاهرخ نفس عمیقی کشید. نفسی که بیشتر شبیه آه بود. هادی دستش را به سمت شروین دراز کرد. - من معمولاً یک شنبه ها اینجام. امیدوارم بازم ببینمت شروین دستش را گرفت: -منم امیدوارم - قدر استادت رو بدون. خیلی چیزا می تونی ازش یاد بگیری شروین نگاهی به شاهرخ کرد و روبه هادی سرتکان داد. هادی کفش هایش را پوشید، سربلند کرد و رو به شروین گفت: - شما زحمت نکشید. ممنون حیاط نیمه تاریک بود. وقتی هادی سربلند کرد تمام صورتش در سیاهی فرو رفت و تنها چشمهای سیاهش را اشعه ای از نور چراغ اتاق روشن کرد. دیدن این صحنه یک آن، دوباره آن تصویر مبهم را در ذهن شروین تداعی کرد. مطمئن بود این چشم ها را دیده.اما چرا یادش نمی آمد کجا؟ همانجا دم در راهرو ماند و همانطور که از دور رفتن هادی را نگاه می کرد سعی کرد صندوقچه در هم ذهنش را مرور کند تا شاید جواب سوالش را پیدا کند. هادی قبل از اینکه از در کوچه خارج شود برای شروین دست تکان داد وگفت: -پسر خوبیه، هنوز فرصت داره - آره، با همه هارت و پورتش چیزی تو دلش نیست، فقط ... نتوانست در چشمهای هادی خیره بماند. مثل هیمشه سر پائین انداخت و ادامه داد: - می ترسم هادی، می ترسم به خاطر شباهتی که داره برام مهم باشه. می ترسم به خاطر علاقه شخصیمکار کنم نه به خاطر وظیفه ای که بهم دادن. امتحان سختیه هادی دستش را روی شانه شاهرخ گذاشت. - اگر نمی تونستی از پسش بر بیای نمی فرستادنت. حتماً می تونستی که انتخابت کردن. به انتخابش شک داری؟ شاهرخ نفسش را بیرون داد: - درسته بعد با مهربانی اضافه کرد: - خیلی از من جلوتری، اعتراف می کنم که بهت غبطه می خورم هادی لبخندی مهربان زد و شاهرخ را در آغوش کشید. شاهرخ که اشک در چشمهایش بود و بغض در گلویش گفت: -سلام ما رو برسون بہ قلــم🖊: ز.جامعے(میم.مشــڪات) ☺️ •• @asheghaneh_halal •• 🍃🍒
عاشقانه‌‌ های‌ حلال C᭄
🍃🍒 #عشقینه #هــاد💚 #قسمت_صدوهشتاد_ویک شاهرخ نفس عمیقی کشید. نفسی که بیشتر شبیه آه بود. هادی دستش
🍃🍒 💚 خیلی تلاش کرد تا بغضش سر باز نکند اما هر کار کرد نتوانست جلوی قطره اشکی را که بی اختیار پائین غلطید را بگیرد. هادی اشک را از گونه شاهرخ پاک کرد، لبخندی زد و از در بیرون رفت. شاهرخ مدتی در کوچه ماند. شروین که دم در راهرو ایستاده بود و از دور همه چیز را می دید وقتی شاهرخ می خواست از در راهرو رد شود پرسید: - اون شبیه کیه؟ شاهرخ منظورش را نفهمید. -می گم اون شبیه کیه که اینجور بغلش کردی؟ شاهرخ خنده ای کرد. - بیا تو هوا سرده قاط زدی این را گفت و وارد خانه شد. اما شروین به جای اینکه داخل برود برگشت و به در کوچه خیره شد. تصویر چشمهای هادی ذهنش را مشغول کرده بود... •فصل هجدهم• سعید با رفقایش دور یکی از میزهای حیاط دانشگاه نشسته بود. یکی از دوست هایش با دیدن شروین و شاهرخ که از در دانشگاه وارد می شدند گفت: -هی سعید، رفیقت! خیلی با مهدوی جور شده، خبریه؟ -اینجوری راحت تر میشه نمره بیاری یکی شان خنده ای کرد. - ها ها ! شروین؟ خودت هم می دونی شروین کله شق تر از این حرفهاست که برا نمره گردن کج کنه یکی دیگرشان کیکی را که می خورد قورت داد و گفت: - تازه اونم مهدوی، همه اخلاقشو می دونن. کم مونده امام جماعت مسجد دانشگاه بشه! سعید با کمی مکث گفت: -اینجور آدمها ظاهرشون رونگه می دارن بہ قلــم🖊: ز.جامعے(میم.مشــڪات) ☺️ •• @asheghaneh_halal •• 🍃🍒
عاشقانه‌‌ های‌ حلال C᭄
🍃🍒 #عشقینه #هــاد💚 #قسمت_صدوهشتاد_ودو خیلی تلاش کرد تا بغضش سر باز نکند اما هر کار کرد نتوانست
🍃🍒 💚 پسردوباره گفت: -تو و شروین زدین به تیپ هم چرا یقه اونو گرفتی؟ من خودم باهاش حرف زدم. واقعاً آدم حسابیه - اون موقع هائی هم که میاد باشگاه بیای باهاش حرف بزنی بد نیست پسر با تعجب پرسید: - باشگاه چی؟ بدن سازی؟ وزن پشه ای کار می کنه؟ همه خندیدند. آخر بدن لاغر شاهرخ هیچ شباهتی به ورزشکارها نداشت. سعید پوزخندی زد و گفت: -بیلیارد، خودم دیدم با شروین می ره پسر ابروئی بالا برد ولی چیزی نگفت، آن یکی که سرسخت تر به نظر می رسیدگفت: -مگه بیلیارد جرمه؟ هر کی بره بیلیارد یعنی خلافه؟ سعید گفت: - هر کی نه، ولی کسی که با بابک خوش و بش داره... بعد حرفش را قطع کرد سری تکان داد و با قیافه ای حق به جانب گفت: - خب البته شاید محض رضای خدا باهاش رفیقه. برای ارشاد و راهنمائی بچه ها بابک را می شناختند و می دانستند با چه جور آدم هائی سروکار دارد. آدمی که حتی در مسلمان بودنش هم شک بود! برای همین با ناباوری نگاهی به هم انداختند. پسر که نگاهها را دید گفت: - از کجا معلوم راست بگی؟ این حرف برای سعید گران تمام شد. بلند شد و یقه پسر را گرفت. - خیلی گنده تر از دهنت حرف می زنی. نکنه تو هم ازش نمره طلب داری؟ پسر دست سعید را از یقه اش کند. بچه ها رو به سعید گفتند: - زشته سعید، اینجا دانشگاهه پسر یقه اش را صاف کرد و گفت: - این بابا فرق دانشگاه و چاله میدون رو نمیدونه! سعید دوباره حمله کرد که یقه اش را بگیرد که بچه ها مانع شدند و یکیشان داد زد: بہ قلــم🖊: ز.جامعے(میم.مشــڪات) ☺️ •• @asheghaneh_halal •• 🍃🍒
[• #آقامونه😌☝️ •] ↜]• آن ڪلام دلنشینت مےرود در جـــان ما💚 ↜]• هم وجـود نازنینت با یقیـــن درمــان مــا☝️ ↜]• در تولا چشــم‌هایم عشـــق را پیــدا ڪند😌 ↜]• صـورت زیبـایت آقا هر گـــره را وا ڪنـد✋ #سلامتے_امام‌خامنــه‌اے_صلوات #شبنشینے_با_مقام‌معظم_دلبرے😍 #نگاره(426)📸 #ڪپے⛔️🙏 °•🌹•° @Asheghaneh_Halal
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
•••🌷••• #خادمانه | #چفیه 🕊| پیکرهای مطهر ۱۵۰ شهید دوران دفاع مقدس|🕊 ⬅️ | مراسم تشییع سراسری فردا از ساعت ۹ صبح از درب دانشگاه تهران آغاز خواهد شد. 💐| #همه_می_آییم @Asheghaneh_halal •••🌷••••
عاشقانه‌‌ های‌ حلال C᭄
•••🌷••• #خادمانه | #چفیه 🕊| پیکرهای مطهر ۱۵۰ شهید دوران دفاع مقدس|🕊 ⬅️ | مراسم تشییع سراسری فردا
🕊🍃 ناراحتی که شهر، شلوغ و آلوده به دود و بوق و دروغ است؟ ناراحتی که چرا هوا نیست؟ دلت از زمین و زمان گرفته؟ پنج شنبه بیا تشییع پیکر ... یک دل سیر زیر تابوتشان گریه کن آرام شو! اصلا برای خودت بیا... بیا تا نفسی تازه کنی! تا دوباره زنده شوی! و راستش این شهدا هم برای تو آمده اند! عاقبت دلشان سوخت برای تنهایی هایت! غم و غصه هایت! معرفت به خرج دادند! مثل روزهایی که معرفت به خرج دادند و رفتند جبهه! و حالا پس از گذشت این همه سال، بازگشته اند به این شهر! گاهی بی خود و بی جهت،با خودم زمزمه می کنم ؟ یا یادِ بوی اسفند کنار تابوت شهدا می کنم گل ها و لاله ها! تابوت های سه رنگ! ... آخ! مادران شهدا! ما حتما! [ @Asheghaneh_halal ] 🕊🍃
[• #نگارنما 🌅 •] بهـترین جواب✌️ در پـاسخ به تحریمهای آمریڪا😉 قطعا همینه☝️ قابل توجه غربزده هاےایرانے😎 سلام زیباڪلام✋😀 با ما متفاوت رصد ڪنید😉 #عڪس‌نوشت_تولیدے_رصدنما📍 #بازنشر_حداڪثرے🙏 #واجب_شرعے😌 نشریجاتےوعڪاسباشے تولیدي اینجاست👇 •|📜|• @Rasad_Nama
عاشقانه‌‌ های‌ حلال C᭄
[• #نگارنما 🌅 •] بهـترین جواب✌️ در پـاسخ به تحریمهای آمریڪا😉 قطعا همینه☝️ قابل توجه غربزده هاےایران
یڪ حزب اللهےسیاسےانقلابے تضمین‌ڪننده آینده انقلاب است✌️🇮🇷 اینجا سیاسےانقلابےشو🇮🇷 ڪاری از خادمان عاشقانه هاےحلال بدووو عضو شو جانمونے☝️☝️✋
•••🍃••• #صبحونه ✨ صبح ... عاشقانه‌ای‌ ست برای چشمانت ؛ آنگاه که آفتاب غزل واره‌های عشق را در نگاهت تداعی می‌کند ...! #مریم_پورقلی #صبحتون‌شاد [ @Asheghaneh_halal ] •••🍃•••
#همسفرانه ✌️|•° در مَن "سُـهراب" یست 👀|•° ڪه از چِشمــانِ ♥️‌|•° ﴿تُــــــو﴾ 🌺|•° شقــایِقی ساخته است، 🌿|•° برایِ زِنــدگی...! #مرتضی_حسنوند🖊 #تقدیم_به_تک_ستاره_زندگیم⭐️ بھ وقت ـعاشقے😉👇 •°❤️•° @Asheghaneh_Halal
[• ♡•] \\👒 😁💐 اگر در موردے شڪ دارید ڪه طرف مقابل صداقت داشته است یا خیر، موضوع را در قالب دیگرے بپرسید و جواب ها را ڪنار یكدیگر قــــرار دهید. ☺️ \\👒 مجردان ـانقلابے😌👇 [•♡•] @asheghaneh_halal
[• ღ •] \\💞 آقایان وقتے در خانه هستيد طورے با همسرتان رفتار ڪنید ڪه بین بودن و نبودنتان در خانه بتوان فرق گذاشت... 😐 \\💞 ویتامینہ ـزندگے ڪنید😉👇 [•🍹•] @asheghaneh_halal
..|🍃 ..|🕊‌تـوصـیہ‌اے‌براےطـلاب " براے عموم طلبه ها شما چه توصیہ اے می کنید که به مقصدی که امام زمــ💚ـان (عج) می خواهند، برسند؟ مے گوید :✨ •• @asheghaneh_halal•• ..|🍃
🌷🍃 🍃 #چفیه ما غریبیم شهدا! تنها افتاده ایم گوشه ای! تازگی ها چقدر دیر به دیر به ما سر میزنید! چقدر مشتاق بودیم که بیایید! نگاه به این گناهانمان نکنید! همه از سر غفلت است! فقدان شما، شهر را بیچاره کرده! زود به زود به ما سر بزنید #شهدا رحم کنید به ما! مگر حضور شما، جان مجدد ببخشد به پیکر مرده ی ما... #شهید_گمنام_سلام #خوش_اومدی_مسافر_من #خسته_نباشی_پهلوون #شهدا‌_ر‌ا_یاد_کنیم_با_ذکر_صلوات •🕊• @Asheghaneh_halal •🕊• 🍃 🌷🍃
#ریحانہ چــــــادر ⇦🍃 از انسان ڪوه⇦🏔 مےسازد یڪ ڪوه پر ابهتــ ⇦😌 ڪوه كہ باشے آرامش زمين⇦🌏 مےشوے و همنشين آسمان⇦🌤 ڪوه كہ باشے در اوجے⇦🕊 ڪوه كہ باشے ديگران را هم⇦🙂 بہ "به اوج مےرسانی"⇦🌟 #چــادریهــا_عــزیزترند👌😍 بانــوے ـخاصــ😇👇 [•🌸•] @Asheghaneh_Halal
🇮🇷😎 [ ] روز هفتم تیرماه قرار بود اعضای حزب جمهورے ڪه متشڪل از آیت الله بهشتے آیت الله خامنه ای و سه تن دیگر بودند در دفتر این حزب جلسه ای داشته باشند. قرارے ڪه با بمب گذاری مجاهدین خـلق نافرجام ماند.✋ در این بین دقیقا روز قبل از این حادثه آیت الله خامنه ای در مسجد ابوذر تهران در حال سخنرانے بودند ڪه ضبط صوتے را در محل چپ جایگاه سخنرانے ایشان قرار مےدهند.👌 این در حالے ست ڪه در ضبط صوت بمب گذاشته بودند تا حضرت آقا را ترور ڪنند غافل از اینڪه گر نگهدار من آن است ڪه من مےدانم شیشه را در بغل سنگ نگه مےدارد✌️🇮🇷 اگر آن ضبط صوت سمت چپ جایگاه مےماند بلاشڪ جان معظم له را زبانم لال میگرفت امــا یڪ نفر از آن میان این ضبط صوت را جابه جا ڪرد به دلیل دید نداشتن🔍 و همین جا با جایے باعث شد ڪه فقط حضرت آقا از ناحیه دست راست مجروج شوند. روز هفتم تیرماه🇮🇷 اگر آیت الله خامنه ای در روز ششم تیرماه مجروح نمےشدند قطعا در دفتر حزب جمهورے حضور یافته تا در جلسه شرڪت ڪنند. و به مقام شهادت نائل مےگشتند. عدو شود سبب خیــر☺️ اگــر خدا خواهد✌️ قطعا هیچ ڪار خدا بےحڪمت نیست. حضرت آقا سالیان متمادے‌‌ست🇮🇷 ڪه در پناه خداونـــد جمهورےاسلامے ایران را اداره مےڪنند؛ و این است حقانیت امــامت و ولایت ایشان بر مسلمین جهــان✌️🇮🇷🇮🇷 بــا ولایت تا شهادت🇮🇷🇮🇷🇮🇷 •|✌️|• @asheghanej_halal
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
[• •] •✨آثــار شگـفت انگـیز • ✨ سـوره مــبارڪہ واقعـہ ••🍃توصـیہ‌ے معـنوے: شب‌هاے جمعہ حتما سوره واقعہ رو بخـونید!! ـشھید اند،امـا زندھ😌👇 [•🕊•] @asheghaneh_halal
[• #قرار_عاشقی⏰ •] .•😍•. چـشمـ من خیره به عڪس حرمت بنـد شده! .•😓•. بـا چہ حالـے بـنویسـم ڪہ دلـم تـنگ شده؟! #بسےزیاددلتـنگ‌زیارتـم‌آقـا🍃 #السلام‌علیڪ‌یاعلےبن‌موسےالرضا✋ هرشب ـراس ساعت عاشقے😌👇 [•💛•] @asheghaneh_halal
⛱🍃••| #همسفرانه 💬 یـڪۍ بـود یـڪۍ نـبود مـال قـدیماست....😅 الان همه باشن ←" تو " →نباشۍ....😢 انگار هیچڪس نیست....😊 #فرمانده_قلـبـم •❤️• ⛱🍃••| @asheghaneh_halal
🐝°| #نےنے_شو |°🐝 دالم فچ میتُنم تابشتونمو چه مدلے بجزلونم😍 مثلا همس هنــدونه بخولم🍉🍉 همس بازی تُنم😎 دخمل عوبے باسم تا بابایے ببلم امام لضا😍😉 علاصه دیجه یه عالمه خوس بگذلونم لاستے سُما قلاله سےڪال تُنین؟☺️ اےمن به فداےاون چشمای شما💜 مــاهم قراره بریم امام رضا از همین الان بار و بندیلمون بستیم🎒 عجب تابستونےبشه امسال😍 ڪلے بهت خوش بگذره😊 قاصدڪ‌بانو‌ڪوچڪ💙 استودیو نےنےشو آب قنــــــــــــ🍭ـــد فراموش نشه👶👇 °|🍼|° @Asheghaneh_halal
🎯°| #غربالگرے |°🎯 خبــرگزارے سےان ان📝 📍 بیش از نیمے از خانواده ها آمریڪایے(۵۱ میلیون خانواده ڪه با احتساب هر خانواده ۳ نفر مساوی ۱۵۳ میلیون نفر می شود) نمے توانند نیازهای اولیه خود همچون اجاره و غذا را تهیه کنند. 📌 تــرامپے ڪه ڪشور حال نامعلومے داره قطعا نمےتونه به ڪشور ما ڪمڪ ڪنه. منبــع🔍 https://cnnmon.ie/2J5s3Lc @kharej2025 °|🎯|° @asheghaneh_halal
عاشقانه‌‌ های‌ حلال C᭄
🍃🍒 #عشقینه #هــاد💚 #قسمت_صدوهشتاد_وسه پسردوباره گفت: -تو و شروین زدین به تیپ هم چرا یقه اونو گرف
🍃🍒 💚 -بشین سعید، زشته و رو به آن یکی هم تشر زد: - تو هم بس کن داوود. حالا این یه چیزی گفت، تو چه کاره مهدوی هستی که ترش می کنی؟ داوود با عصبانیت دستش را به طرف سعید تکان داد و گفت: -همه مهدوی رو میشناسن. می دونن چه جور آدمیه. وقتی پشت سر اون اینجوری می گه. حتماً پشت سر ما بد ترش رو می گه سعید پوزخندی زد. - تو؟ تو اگه آدم بودی روبروت باهات حرف می زدم - هر کی تو رو نشناسه من می شناسم. تنها کسی که تو می تونی رو دررو باهاشون حرف بزنی دختران. کیه که ندونه از وقتی مهدوی اومده تو و شروین با هم مشکل پیدا کردین؟ جیب شروین رو از دست دادی می خوای اینجوری زهرت رو بریزی بچه ها نگاهی به هم انداختند و زیر لب خندیدند. سعید که متوجه این خنده هاشد جوشی شد. بلند شد، دستش را روی میز کوبید و با خشم در چشمان داوود خیره شد و گفت: -اگه ثابت کردم چی؟ داوود ساکت بود. یکی از بچه ها گفت: -راست می گه داوود. مگه نمی گی دروغ می گه؟ اگر ثابت کرد چی؟ سعید نیشخندی زد: -جا زدی؟ به مهدوی جونت شک داری؟ - به اون اعتماد دارم ولی به تونه! سعید دو دستش را روی میز گذاشت به طرف جلو خم شد و آرام گفت: - خودت هم می دونی خیلی نمیشه بهش اعتماد کرد داوود بلند شد و سعید عقب رفت. دستش را دراز کرد. سعید می خواست دستش را بگیرد که داوود دستش را عقب کشید و گفت: -اگر نتونی ثابت کنی؟ - اگه تونستم؟ داوود لحظه ای مکث کرد و همانطور که در چشمان سعید خیره شده بود گفت: - دور دانشکده رو کلاغ پر می رم بہ قلــم🖊: ز.جامعے(میم.مشــڪات) ☺️ •• @asheghaneh_halal •• 🍃🍒
عاشقانه‌‌ های‌ حلال C᭄
🍃🍒 #عشقینه #هــاد💚 #قسمت_صدوهشتاد_وچهار -بشین سعید، زشته و رو به آن یکی هم تشر زد: - تو هم بس
🍃🍒 💚 سعید که خودش را در موقعیت برتری می دید گفت: -قبوله یکی از پسرها گفت: -ولی داوود ... داوود که انگار اخطار دوستش را نشیده باشد پرسید: - واگر باختی؟ سعید گفت: - منم کلاغ پر بلدم و نیشخندی معنی دار زد. * شروین روی مبل نشسته بود و اخم هایش در هم بود. مادرش گفت: - منم موافقم. شروین دیگه وقت زن گرفتنشه. کم کم دانشگاهش تموم میشه. اگر از الان به فکر باشه شاید تا یه سال دیگه یه کاری کنه شوهر خاله اش گفت: - مگه می خواد از کجا زن بگیره که یکسال طول می کشه؟ قبل از اینکه مادرش حرفی بزند شروین گفت: -یکی از دخترای دانشکده رو. مال جنوبه. رفع و آمد سخته. طول می کشه با این حرف همه سرها به طرف شروین برگشت. مادرش چشم غره ای رفت و گفت: -شوخی های شروین همیشه بی مزه است. وقتی دختر به این خوبی اینجاست مگه عقلش کمه بره جای دیگه؟ شروین ملتمسانه به پدرش خیره شد. پدر گفت: -ولی به نظر من هنوز زوده، نه اینکه نازنین خانم دختر خوبی نباشه، نه، شروین هنوز بچه است. باید چند سالی صبر کنه، درسته خاله خانم؟ خاله خانم که پای دختر خودش وسط بود و نمی توانست خودش را هول نشان دهد گفت: - بله، تا اون موقع هم تکلیف دانشگاه نازنین معلوم میشه شروین نگاهی حق شناسانه به پدرش انداخت. پدرش چشمکی زد، اشاره ای به مادرش کرد و سری تکان داد. می دانست با این بہ قلــم🖊: ز.جامعے(میم.مشــڪات) ☺️ •• @asheghaneh_halal •• 🍃🍒