🍃👕
#همسفرانه
همیشه یڪ نفر[••☝️
پشتِ شلوغے هاے خیالت هست،
ڪه مدام دوستت دارد[••☺️
ڪه مدام دلتنــ[••💚ـگِ توست...
و تو، مدام بی خبرے :)
🍃👕 @asheghaneh_halal
عاشقانه های حلال C᭄
💐•• #عشقینه #سجاده_صبر💚 #قسمت_هفتاد_و_هفت سهیل توی دلش گفت: وقتی یک ماه هر روز منتظر باشی که اخر
💐••
#عشقینه
#سجاده_صبر💚
#قسمت_هفتاد_و_هشت
-میتونم بپرسم این پرونده رو چرا دادید به من؟
-بله، می تونی بپرسی، به خاطر اینکه من مثل تو نیستم، وقتی میگم عاشقم یعنی هستم، و حاضرم اینو ثابت کنم.
سهیل که از عصبانیت سرخ شده بود از جاش بلند شد و به صورت شیدا خیره شد و گفت: خفه شو... پروژت مال خودت باشه.
بعد هم پرونده رو روی میز قرار داد و میخواست از در بره بیرون که شیدا گفت: من دوست دارم این پروژه رو تو قبول کنی، اما اگه خودت نمی خوای اصراری نمیکنم... اما میشه بگی برای دیگران میخوای چه دلیلی برای قبول نکردن این پروژه بیاری؟ ... چون پیشنهاد دهندش زن سابقت بوده؟
سهیل لحظه ای مکث کرد... اما بالاخره بدون توجه به شیدا از اتاق رفت بیرون و در رو بست.
با رفتن سهیل شیدا با عصبانیت نفسی بیرون داد و گفت: پسره لج باز یک دنده...
+++
کلاسهای کارگاه که شروع شد سر فاطمه گرم شده بود، از صبح تا ساعت 42 سر کار بود و به بچه ها درس میداد ،درس دادن به بچه ها حسابی سر ذوق آورده بودتش، مخصوصا محیط دوستانه ای که توی کلاسش برقرار شده بود ،همه با هم میگفتن و میخندیدن، کارها هم خیلی خوب و سریع پیش میرفت و حتی خاله سیمای بد عنق هم از کلاس فاطمه راضی بود.
سه شنبه بود که از با تموم شدن کلاس بیرون اومد و رفت پیش سها. سها با دیدنش لبخندی زد و گفت: خسته نباشی پهلوون.
-سلامت باشی. با مشتری هات چطوری؟
- خوبم، همشون عاشقم شدن، میگم کاش من قبل اینکه با کامران عروسی کنم می اومدم اینجا کار میکردم حتما یه آدم درست و حسابی گیرم می اومدها!
-سها!!! نگو این حرف رو، کامران پسر به این خوبی
-خیلی!!! دلم میخواد سر به تنش نباشه
#ڪپےبدونذڪرناممنبع
#شرعــاحراماست☺️👌
•• @asheghaneh_halal ••
💐••
عاشقانه های حلال C᭄
💐•• #عشقینه #سجاده_صبر💚 #قسمت_هفتاد_و_هشت -میتونم بپرسم این پرونده رو چرا دادید به من؟ -بله،
💐••
#عشقینه
#سجاده_صبر💚
#قسمت_هفتاد_و_نه
-باز چی شده؟
-هیچی بابا، به قول خودت مشکلات خودم رو خودم می تونم حل کنم
بعد هم با حرس ادای فاطمه رو در آورد، فاطمه که خندش گرفته بود گفت: خوب حالا بگو شاید منم بتونم کمکت کنم
-نخیر نمیگم
چند لحظه گذشت که خود سها دوباره گفت: ا ا ا، پسره نفهم نمیگه من زنشم، خیر سرم اون خونه مال منه، رفته واسه خونه میز ناهار خوری خریده یک ندا به من نداده که تو هم بیا نظر بده، بعدم که بهش میگم چرا به من نگفتی، بر میگرده تو صورتم نگاه میکنه و میگه، پولشو که خودم می خواستم بدم تو واسه چی نظر بدی!!!
-خوب تو هم زدی تو ذوقش دیگه، اون بنده خدا واسه خوشحال کردن تو رفته واست میز ناهار خوری خریده بعد تو به جای اینکه ازش تشکر کنی بهش توپیدی، میخواستی ناراحتم نشه
-خوشحالی من بخوره تو سرش، اصلا این میخواست حرس منو در بیاره
-پاشو، پاشو که میدونم واسه در آوردن لج اون بنده خدا ناهار درست نکردی، پاشو بریم از بیرون غذا بگیر که گناه داره
-برو بابا، غذا بگیر چیه؟ من تازه امروز ناهار میخوام بیام خونه شما
-شرمنده، از پذیرش هر گونه مهمانی معذوریم
-خونه داداشمه، به تو چه
بعد هم بلند شد و در حالی که کیفش رو برمیداشت بلند گفت: راستی ناهار چی دارین؟
-قیمه
-اااااااااه، تو چرا اینقدر قیمه درست میکنی! اصلا نخواستم بیام، میرم خونه مامان اینا، ایش.
فاطمه خندید و گفت: امروز که ماشین دست منه، هیچ جایی جز جلو در خونتون پیادت نمیکنم
#ڪپےبدونذڪرناممنبع
#شرعــاحراماست☺️👌
•• @asheghaneh_halal ••
💐••
[• #آقامونه😌☝️ •]
یا مولانا! یا صاحب الزمان(عج)✋
😭/• در ماتم فراق شما گریه کردهایم
😔\• این دیده را زغمت خسته کردهایم
👇\• در آخروالزمان و در این وادی بلا
😌/• مولای ما! به نایبتان تکیه کردهایم
۱۴ ثانیه به عڪس☝️😍 بنگرید!
••چه تفاهم نابے داریم😉••
#سلامتے_امامخامنــهاے_صلوات📿
#شبنشینے_با_مقاممعظم_دلبرے😍
#نگاره(634)📸
#ڪپے⛔️🙏
°•🍁•° Eitaa.com/Asheghaneh_Halal
🖤🍃
🍃
#همسفرانه
عادٺ داشٺ اگر یڪ
روز خانہ نمےآمد، حتما
فردا با یڪ دستہ گل 💐
بہ دیدݩ #همسرش مےرفت 😌
بہ همسرش گفته
بود تو #عشـ💗ــق اولم
نیستے... 😐
⇜اول خـــــ💚ـــــدا
⇜بعد سیدالشهـ🌷ـدا
⇜بعد #شمــ😊ـــا
#همسرشهیدحمیدسیاهڪالےمرادے🕊🌷
@Asheghaneh_halal
🍃
🖤🍃
[• #ویتامینه ღ •]
°•💞اگر بعد هرکاره کوچکے زن و شوهر ازهم سپاس گزاری کنن؛ زندگی سرشار از عشق و محبت خواهد شد
تشکر کردن را فراموش نکنید!👌🏻
چه پیامکے
چه حضوری
و چه در جمع خانوادگی و دوستانه و اقوام💞•°
ویتامینہ ـزندگے ڪنید😉👇
[•ღ•] @asheghaneh_halal
هدایت شده از عاشقانه های حلال C᭄
.. ¤🕊¤..
#چفیه 🌷♡|..
گفتم: سلام حاجے..
چجوری شد کہ توی
#جبهہ شیمیایے شدی؟!
سرفہ امانش نمیداد..!
لبخندی زد و با
صدایِ ضعیفے گفت:
هیچی داداش،
سہ نفر بودیم با دو تا ماسڪ.. :)
#شهداشرمندهایم💔
#اللهمالرزقناشهادتفیسبیلک
#شادیروحشانصلوات
•• @asheghaneh_halal ••
.. ¤🕊¤..
[• #تیڪ_تاب📚 •]
+ #برشی_از_کتاب💓🍃
درِ خانه امام؛ در حالی باز شد که سرداران و لشکریان و درباریان با تفاخر و سوار بر اسب،دمِ درِ خانه منتظر بودند.و مردم در کوچه ها و بر پشت بام ها چشم به رهِ امام بودند.
عطرِ خوششـ♡همه جارا گرفت؛
ردایے بر دوشش...
عمامه ای از کتان بر سر...
در دستانِ مبارک!
بدون آنکه کفشی بر پا داشته باشد.
گام هایی، استوار!
وقار و طمانینه؛ جلوه ای الهی و نورانی با تکبیری که همه ی دل ها را تکان داد!
جلوه عجیبی داشت؛حالِ امام و همه ای که با دو چشم می دیدند؛ با لب ها تکبیر و تحلیل امام را همراهی میکردند! انتهای جمعیت به چشم نمےآمد مردم پیاده و پا برهنه، همراهی میکردند واشک،اشک،اشک
به اراده ی هیچ کس نبود؛
#معرفی_کتاب
#کتاب_خوب
درخدمت ـباشیم😉👇
[•📖•] @asheghaneh_halal
|•🌼💚🌼•|
#قائمانه
جانم فداے نام تـو
يا صاحبالزمان
قربان آن مقام تـو
يا صاحبالزمان
جان مے دهم بخاطر
يک لحظه ديدنت
دل عاشقٍ سلامِ تـو
يا صاحبالزمان
#السلامعلیالمهدیوعلیآبائه
#اللهمعجللولیکالفرج
#جمعههایبیقراری
@asheghaneh_halal
|•🌼💚🌼•|