eitaa logo
عاشقانه‌‌ های‌ حلال C᭄
14.4هزار دنبال‌کننده
21.1هزار عکس
2.1هزار ویدیو
86 فایل
ˇ﷽ براے تماشاے یڪ عشق ماندگار، در محفلے مهمان شدیم ڪھ از محبّت میان عـلے'ع و زهـرا'س میگفت؛ از عشقے حـلال...💓 •هدیهٔ ما به پاس همراهےِ شما• @Heiyat_Majazi ˼ @Rasad_Nama ˼ 🛤˹ پل ارتباطے @Khadem_Daricheh ˼ 💌˹ تبادلات و تبلیغ @Daricheh_Ad ˼
مشاهده در ایتا
دانلود
🕌🍃 تنها اعتبار ایران توے شهر مشهده  توےخوبے و نجابت مثل جدش احمده  قربون صحن و سراے حرمت امام رضا  من گداےیه نگاتم به دلم بده شفا  🍃🕌 @asheghaneh_halal
°🐝| #نےنے_شو |🐝° چرا فکل می تونی؟؟ بیا باهمـ بلف بازی تنیم نتنه می هوای اینجا وایستیم تا ادم بلفی بشیم😄 استودیو نےنے شو؛ آبـ قنـ🍭ـد فراموش نشه👼👇 °🍼° @Asheghaneh_Halal
🍃👑 بدهم تڪیه به تو شانه شدن را بلدے؟😇 گرمے ثانیه اے خانه شدن را بلدے☺️ 🍃👑 @asheghaneh_halal
عاشقانه‌‌ های‌ حلال C᭄
💐•• #عشقینه #سجاده_صبر💚 #قسمت_نود_و_هفت سهیل زمزمه کرد: خفه شو بابا... تابلو فرش منظره غروب دیگ
💐•• 💚 فاطمه که با لبخند سهیل آروم شده بود گفت: مگه هر کسی از کس دیگه ای خواستگاری میکنه لزوما عاشقشه؟ -حالا این یکی خواستگارت عاشقت بود؟ -نمیدونم، ازش نپرسیدم بعد هم لبخند زد. سهیل ابرویی بالا انداخت و گفت: خیلی خوب. نمی خوای به ما شام بدی؟ مردیم به خدا. -امشب که نوبت من نیست شام درست کنم، یادت رفته؟ پنج شنبست ها -اوه! این پروژه حواس واسم نذاشته که، الان زنگ میزنم پیتزا بیارن صدای جیغ آخ جون علی و ریحانه بلند شد که سهیل رو کرد به بچه ها و گفت: شما دو تا پنگوئن گوش واستاده بودین؟ همه خندیدند... فاطمه از رفتار سهیل تعجب کرده بود، نمی دونست سهیل از کجا این موضوع رو فهمیده بود، اما خوشحال بود که قبلا بهش گفته بود محسن فامیل دورشون میشد. اگر نمیگفت ممکن بود سهیل بهش بی اعتماد بشه .... اما واقعا خودش به سهیل اعتماد داشت که دلش می خواست سهیل بهش اعتماد داشته باشه؟... !!! باز هم افکار آزار دهنده، سرش رو محکم تکون داد و با زبونش شروع کرد به در آوردن صدایی شبیه جیغ سهیل و بچه ها که تعجب کرده بودند، با ترس نگاهش میکردند که سهیل گفت: چرا وحشی میشی؟ پیتزا دوست نداری ساندویچ میخرم، نگران نباش عزیزم فاطمه که حسابی سرش گیج رفته بود شروع کرد به جیغ زدن و گفت: آخیــــــــــــــــــــــ ــــــــــشت. بعدم رو کرد به بقیه و با صدای کلفتی گفت: منم قوی ترین زن دنیــــــــــــــــــــــ ــــــــــــا سهیل رو کرد به بچه ها و با خنده گفت فرار کنین، این حالش خوب نیست. همه فرار کردند و فاطمه هم با دمپایی رو فرشیهاش شروع کرد به هدف گیریشون و همشون رو زد... همه فکر کردند حرف فاطمه یک شوخی بوده و تنها خودش میدونست معنی واقعی حرفش چی بود... ☺️👌 •• @asheghaneh_halal •• 💐••
عاشقانه‌‌ های‌ حلال C᭄
💐•• #عشقینه #سجاده_صبر💚 #قسمت_نود_و_هشت فاطمه که با لبخند سهیل آروم شده بود گفت: مگه هر کسی از کس
💐•• 💚 محسن وقتی تابلوی تکمیل شده فاطمه رو دید لبخند تحسین برانگیزی زد و گفت: واقعا خسته نباشید، کارتون حرف نداره که از حرفهای دیشب سهیل احساس خطر میکرد سعی کرد خیلی رسمی تر رفتار کنه، برای همین گفت: ممنون، شما لطف دارید. می تونم برم؟ -بله، البته، دستمزد این تابلو به حسابتون واریز میشه. -ممنون، با اجازه. وقتی از اتاق اومد بیرون نفس رضایت مندی زد، در همین حال مش رجبو دید که از دور داره با یک پاکت توی دستش میاد، بعد از اینکه سلام کرد، مش رجب پاکت رو بهش داد و گفت: این رو امروز پست برای شما آورد فاطمه با تعجب گفت: برای من؟ اینجا؟!! بعد هم بدون معطلی پاکت رو باز کرد، با دیدن چند سی دی با خودش گفت: آخه کی اینجا برای من بسته فرستاده؟!!! به شدت مشکوک شده بود، فورا به سمت کارگاهش رفت و بدون معطلی کامپیوتر رو روشن کرد، تا بالا بیاد سری به بچه ها زد و کمی توی کارهاشون راهنماییشون کرد و دوباره برگشت سر وقت کامپیوتر و سی دی ها رو گذاشت ،اولش چیزی نمی فهمید، عکس یک سری مدارک بود، با دقت به مدارک نگاه کرد، یک اسم آشنا بود، ... صیغه نامه سهیل و ... مدرک بعدی، صیغه نامه سهیل و ...، بعدی عکس ناهار خوردن سهیل و ... پارک رفتن سهیل و ... اما کم کم صورتش سرخ شد، احساس کرد تمام بدنش گر گرفته، فیلم یک مراسم بود، یک مراسم ازدواج فقط با چند تا مهمون، و یک زن و مرد خوشحال .... فیلم رو جلو زد ... سی دی رو در آورد ... سی دی بعدی رو گذاشت ... باز هم ... جلو زد ... سی دی رو در آورد و آخری رو گذاشت ... باز هم ... سی دی رو در آورد ... کامپیوتر رو خاموش کرد ... فورا سی دی ها رو توی کیفش انداخت و... سرش رو بین دستانش قرار داد... +++ توی خونه ساکت رو به پنجره ایستاده بود... چه میشه کرد، مطمئنا سهیل شیدا رو صیغه کرده بود، اتفاقاتی که توی اون فیلم افتاده بود رو قبلا هم میتونست تصور کنه، برای همین دلیلی نداشت با دیدن واقعیتی که ازش خبر داشت اینقدر بهم بریزه ... بسه ... دیگه بسه ... بلند داد زد: دیگه بسه... ☺️👌 •• @asheghaneh_halal •• 💐••
[• #آقامونه😌☝️ •] 😌\• ‌‌غرورم رو 👌/• ‌‌مدیونِ حسِ تو ام 💚\• ‌‌تو 🇮🇷/• ‌‌حیثیتِ سرزمینِ منے.. ۱۴ ثانیه به عڪس☝️😍 بنگرید! ••چه تفاهم نابے داریم😉•• #راحم_تبریزی /✍ #سلامتے_امام‌خامنــه‌اے_صلوات📿 #شبنشینے_با_مقام‌معظم_دلبرے😍 #نگاره(645)📸 #ڪپے⛔️🙏 °•🦋•° @Asheghaneh_Halal
[• 🌤•] |🍳 صبحانه ام، یک فنجان، چای بهارنارنج است کمی از تو! وقتی، رسم عاشقیت همین صبح بخیر های دور و نزدیک است... 🍞| ❤️🍃 [•♡•] @asheghaneh_halal
خودت نمی‌دانی اما؛😉 پیچیده ترین معادلاتِ زندگی‌ام، با فرمولِ "نگاه"😌 و لبخندِ مهربان 👌😍 به سادگی حل می شوند...!☺️ 🙃 😍 [💝:🍃] @Asheghaneh_halal
[• ღ •] 💞هرگز همسرتان را به چیزهایی كه به آنها علاقمند نیست، مجبور نكنید. او را همانطور که هست بپذیرید و اگر لازم بود که وی کاری را انجام دهد مسلما تشویق بهتر از اجبار تاثیر گذار خواهد بود.💞 ویتامینہ ـزندگے ڪنید😉👇 [•ღ•] @asheghaneh_halal
🌼🍃 🍃 ✨تا برای دیگران نقل نکند، پیچ‌وتاب دارد! همان‌طور که اگر کسی غذایی بخورد که به آن عادت نداشته است، حالت تهوع به او دست می‌دهد، منافق هم اگر عمل صالحی انجام دهد، به مزاجش نمی‌سازد و می‌خواهد آن را دفع کند؛ ازاین‌رو اگر عمل صالحی انجام دهد، زود آن را نقل می‌کند؛ ✨ اگر به خودش قول هم بدهد که این کار را به کسی نخواهم گفت، نفسش راحت نمی‌شود، مگر اینکه آن کار را به دیگران بگوید، و تا نگوید پیچ‌وتاب دارد؛ اما همین‌که گفت، مثل زنی که وضع حمل کرده باشد، دیگر آرام و راحت می‌شود؛ چون بارش را زمین گذاشته و چیزی در بساطش نیست. ✨مؤمن هم اگر معصیتی ‌کند، می خواهد آن را سریع دفع کند. اگر به کسی ظلم کند، همان حالتی را دارد که مادر هنگام وضع حمل دارد و تا عذرخواهی نکند، آرام نمی‌گیرد. 🌼🍃 🍃 @asheghaneh_halal
🌷🍃 🍃 بے‌ݪبخند نمےدیدیش به دیگران هم مےگفت از صبح ڪه بیدار میشید به همه لبخند بزنید دلشون رو شاد ڪنید براتون حسنه مےنویسند.. ..🌸 •|🕊|• @Asheghaneh_halal 🍃 🌷🍃
🍃💜🍃 💜🍃 🍃 🌹/• پیامبراکرم(ص)مےفرمایند: 🤗/• چه خوب فرزندانۍ هستند، 🌺/• دختران با حیا... 🙃/• هرڪس یڪی ازآنہا را داشته باشد 💖/• خداوند آن دختر را براے او مانعی 🔥/• در برابر آتش دوزخ قرار مۍدهد. 📚 @Asheghaneh_halal 🍃 💜🍃 🍃💜🍃