عاشقانه های حلال C᭄
💐•• #عشقینه #سجاده_صبر💚 #قسمت_صد_و_چهل_و_یک فاطمه لبخندی زد و گفت: باشه. منتظرتم. سهیل موهای
💐••
#عشقینه
#سجاده_صبر💚
#قسمت_صد_و_چهل_و_دو
پرستاری که از کنارش رد میشد با ترحم نگاهش کرد و گفت: لطفا آروم باشید، عمل طولانی ایه، اینجوری دارید خودتون رو اذیت میکنید...
سهیل انگار حتی حرفهاش رو هم نشنید... چه انتظاری ازش داشت؟ انتظار داشت وقتی تمام زندگیش توی اتاق عمله راحت و آروم روی اون صندلی لعنتی بشینه و به هیچ چیز فکر نکنه... گوشیش زنگ خورد، فورا از جیبش درآورد ،سها بود:
-سهیل، چی شد؟ عملشون تموم نشد؟
-نه، میگن عمل طولانی ایه، شما کجایین؟
-644 کیلومتر مونده، هیچ خبری نیاوردن؟
-نه، هیچی...
-غصه نخوری داداشی ها، خوب میشن
سهیل نمیدونست چی بگه، بدون خداحافظی گوشی رو قطع کرد و دوباره به ساعت بیمارستان خیره شد، ساعت 1 بعد از ظهر بود و معلوم نبود تا چند ساعت دیگه باید منتظر میموند... هم فاطمه توی اتاق عمل بود و هم علی ... بی تاب و بی قرار بود، انگار ثانیه ها قصد گذشتن نداشتن، هر بار که به عقربه ها نگاه میکرد انگار از جاشون جم نخورده بودند ... دلشوره بدی داشت، دلشوره ای که باعث شده بود حالت تهوع شدیدی بهش دست بده .... دیگه خسته شده بود... تا وقتی که ساعت 6 رو نشون میداد همچنان قدم میزد، پاهاش دیگه سر شده بودند و هیچ حسی نداشتند، توی این مدت تمام طول عمر 44 سالش رو با فاطمه مرور کرده بود، تک تک لحظه هاش رو، لحظات خوب و بدش رو .... لحظاتی که با علی بود، با هم دو تایی مردونه میرفتن رستوران ... زمانایی که با هم درد و دل میکردن ... زمانایی که به چشمهای پر غرور علی نگاه میکرد و کیف میکرد ... توی دلش گفت: خدایا، زندگیم رو ازم نگیری ... خدایا فاطمه ام رو ازم نگیری ... علیم رو ازم نگیری...
در حال راز و نیاز بود که مردی با لباس سبز از اتاق بیرون اومد،سهیل با دیدنش فورا به سمتش رفت، مرد رو کرد به سهیل و گفت: شما چه نسبتی با علی نادی دارید.
سهیل انگار قلبش توی دهنش اومده بود، فورا گفت: پدرش هستم.
ضربان قلبش از 244 هم بالاتر رفته بود، هر لحظه که میگذشت تا اون مرد حرف بزنه احساس میکرد الان قلبش از قفسه سینش میزنه بیرون..
#ڪپےبدونذڪرناممنبع
#شرعــاحراماست☺️👌
•• @asheghaneh_halal ••
💐••
عاشقانه های حلال C᭄
💐•• #عشقینه #سجاده_صبر💚 #قسمت_صد_و_چهل_و_دو پرستاری که از کنارش رد میشد با ترحم نگاهش کرد و گفت: ل
💐••
#عشقینه
#سجاده_صبر💚
#قسمت_صد_و_چهل_و_سه
مرد پرستار مستقیم توی چشمهای سهیل نگاه کرد و گفت: متاسفم ... هر کاری از دستمون براومد انجام دادیم .... اما
...
برای چند لحظه دنیا برای سهیل متوقف شد، چند بار پلک زد، انگار ادامه حرفهای اون مرد رو نمیشنید، فقط دید مرد بعد از گفتن یک سری حرف رفت و سهیل موند و راهروی خلوت بیمارستان ... سهیل موند و اون همه خاطره، سهیل موند و ... غم از دست دادن پسر دوست داشتنیش... انگار باورش نمیشد زیر لب زمزمه کرد: علی... علی دوست داشتنی من ... رفت؟...
نمیتونست سر پا بایسته، چشمهاش تار میدید، مجبور شد چند بار پلک بزنه تا بتونه چیزی ببینه ... با خودش چند بار تکرار کرد: علی؟ دروغ گقت... حتما اون پرستار دروغ گفت...
اما وقتی دکتر هم از اتاق عمل بیرون اومد و سری به افسوس تکون داد و بهش تسلیت گفت تازه فهمید همه چی حقیقت داره ... علی واقعا رفته بود...
نفسهاش به شماره افتاد ... علی ... علی من ... رفت....
اشکهاش بی اجازه سرازیر میشدند، توی حیاط بیمارستان نشسته بود و زار زار گریه میکرد، مردمی که از اطرافش میگذشتند با ترحم بهش نگاه میکردند، سرش رو روی چمنهای اونجا گذاشت و گفت: خدا ... خدا ... خدایا علی رو ازم گرفتی... پسرم رو ازم گرفتی ... مایه جونم رو ازم گرفتی ... فاطمم رو نگیر... خدایا قول میدم تا آخر عمر بندگیت رو کنم .... خدایا قول میدم ... خدایا به ریحانم رحم کن ... خدایا رحم کن بهم ... خدایا ریحانم رو بی برادر کردی ... بی مادر نکن ... خدایا جونم رو ازم نگیر ... فاطمم رو ازم نگیر...
صداش بر اثر گریه به لرزش افتاده بود، از ته دل فریاد زد: خدا....
+++
ساعت 44 شب بود که سها و پدرمادر سهیل و مادر فاطمه رسیدند، وقتی وارد بیمارستان شدند و به چشمهای پف کرده سهیل نگاه کردند قلب همشون از حرکت ایستاد... نمیدونستند چی شده...
-سهیل چی شده؟ چرا اینجوری ای؟
سهیل تمام توانش رو جمع کرد و گفت: هنوز زیر عملن
دلش نمیخواست از مرگ علی چیزی بگه، هنوز زود بود، دل نگران فاطمه بود .. نمیدونست چی میشه، فقط دعا میکرد، بقیه هم بی خبر از مرگ علی
مشغول دعا شدند...
#ڪپےبدونذڪرناممنبع
#شرعــاحراماست☺️👌
•• @asheghaneh_halal ••
💐••
ali_moshkelat_dar_khanevadeh.mp3
1.89M
[• #ویتامینه ღ •]
🎧 | مشکلات درخانواده
💞 #اسـتـادعـالے
ویتامینہ ـزندگے ڪنید😉👇
[•ღ•] @asheghaneh_halal
🌼🍃
🍃
#طلبگی
✨ماههای رجب و شعبان و رمضان از راه رسید؛ بیدار باش!
تا اینکه برای مسافرت خویش توشه برداری، و این فرصت را از دست مده و غنیمت بشمار!✨
#آیتاللهسیدعلیقاضیرحمةاللهعلیه
🌼🍃
🍃 @asheghaneh_halal
🍃💜🍃
💜🍃
🍃
#ریحانه
ﭘﺪﺭﻡ میگفت:
ﭘﺴﺮ ﺟــ😊ـــﺎﻥ
ﻣﺒﺎﺩﺍ ﺑﺎ ﺁﺑﺮﻭﯼ ﮐﺴﯽ ﺑﺎﺯﯼ ﮐﻨﯽ‼️❌
ﻣﺒـــــﺎﺩﺍ🚫
ﺩﺧﺘﺮ ﻣﺮﺩﻡ ﺑﺸﻪ چرکنویس اﺣﺴﺎﺳﺎﺗﺖ❕
ﯾﮏ ﺭﻭﺯ ﺩﺭ ﺟﻮﺍﺏ ﻧﺼﯿﺤﺖ ﻫﺎﺵ
ﻧﯿﺸﺨﻨﺪﯼ😏 ﺯﺩﻡ ﻭ ﮔﻔﺘﻢ:
ﺍﯼ ﺑﺎﺑﺎ
ﺩﻭﺭﻩ ﯼ ﺍﯾﻦ ﺣﺮﻓﺎ ﮔﺬﺷﺘﻪ
ﺩﺧﺘﺮﺍﯼ ﺍﯾﻦ ﺩﻭﺭﻩ ﺯﻣﻮﻧﻪ
ﺧﻮﺩﺷﻮﻥ ﭼﺮﺍﻍ ﺳﺒﺰ ﻣﯿﺪﻥ...🚦
ﺧﻮﺩﺷﻮﻥ ﺍﺯ ﺧﺪﺍﺷﻮﻧﻪ ...😏
ﭘﺪﺭﻡ ﺗﻮ ﭼﺸﻤﺎﻡ ﻧﮕﺎﻩ ﮐﺮﺩ 😧ﻭ ﮔﻔﺖ:
ﭘﺴﺮ ﺟﺎﻥ ﺯﻟـﯿـﺨـﺎ ﺯﯾﺎﺩﻩ🔥
ﺗﻮ " ﯾـﻮﺳـﻒ "ﺑﺎﺵ ⚠️
ﻫﻤﯿﻦ ﮐﻪ ﺍﯾﻦ ﺟﻤﻠﻪ ﺭﻭ ﺷﻨﯿﺪﻡ
ﻣﻮ ﺑﻪ ﺗﻨﻢ ﺳﯿﺦ ﺷﺪ ﺯﺑﻮﻧﻢ ﺑﻨﺪ ﺍﻭﻣﺪ🤐
ﺩﯾﮕﻪ ﻫﯿﭻ ﺟﻮﺍﺑﯽ ﻧﺪﺍﺷﺘﻢ ﮐﻪ ﺑﺪﻡ...
ﻭﺍﻗﻌﺎ ﻫﻢ ﺣﻖ ﻣﯿﮕﻔﺖ🤔
ﻫﻤﯿﺸﻪ ﺯﻟـﯿـﺨـﺎ ﺯﯾﺎﺩ ﺑﻮﺩﻩ ﻭ ﻫﺴﺖ؛
ﺍﻭﻥ ﻣﻨﻢ ﮐﻪ ﺑﺎﯾﺪ " ﯾـﻮﺳـﻒ " ﺑﺎﺷﻢ..👌
♨با یـــــوســـــف بودن تو،
زلیخـــــا نیز به خود می آید ...♨
@Asheghaneh_halal
🍃
💜🍃
🍃💜🍃
🍃🕊🍃
#چفیه | #خادمانه
📿|ختم صلوات امروز
🍃| هــدیـہ بہ شهید⇓
❣| یوسفالهے
ارسال تعـداد #صلوات به آے دے😌👇
•🌷• @F_Delaram_313
تعداد صلواٺ ها
•• ۲۰۰۰ ••
هر روز میزبان یڪ فرشته😃👇
|❤️| @asheghaneh_halal
🍃🕊🍃
Salavat khasse 64.mp3
573.9K
🍃🕌
#قرار_عاشقی
🥀🍃 درراهرسیدنبهتوگیرمڪهبمیرم
اصلابهتوافتادمسیرمڪهبمیرم🍃🥀
❣ صلوات خاصهـ آقاجانمون
امام هشتم علیه السلام، باصداے
#حاجرضاانصاریان🎙
#اگهدلتونشڪستالتماسدعا🙏
#دعامونڪنید.
السلام علیڪ یا امام رئوف🖐
🍃🕌 @asheghaneh_halal
°🐝| #نےنے_شو|🐝°
لالا تُنَم این مامانم از تَلسه😴
این تُلونا هی میسنه تو خونه🏡
ننیتوته بِله بیلون خونه تتونیسو💨
سُولوع تلده و کل خونه رو هی ژده عُپونی💉
میتُنه دیجه ها هَلاچَم😪
هلچیم به زبون بی زبونی میدَم مادله من
ما تُلونا لو شکستس میدیم 💪
مُتُبجهه صحبتم نمیسه☹️
حالا سُما بدونین
ما تلونا لو شکستس میدیم خِلاص✋
خداقوت عزیزم حالا راحت استراحت کن
حتما همینطوره عزیزم به حق جوادالائمه"ع"💚
#عیدڪممبروڪ🌸💚
#ماڪروناروباایمانواِرادمونشڪستمیدیم💪
استودیو نےنے شو؛
آبـ قنـ🍭ـد فراموش نشه👼👇
°🍼° @Asheghaneh_Halal
عاشقانه های حلال C᭄
💐•• #عشقینه #سجاده_صبر💚 #قسمت_صد_و_چهل_و_سه مرد پرستار مستقیم توی چشمهای سهیل نگاه کرد و گفت: متاس
💐••
#عشقینه
#سجاده_صبر💚
#قسمت_صد_و_چهل_و_چهار
بالاخره دکتر از اتاق عمل بیرون اومد، سهیل خسته و با چشمهایی پف کرده فورا به سمتش دوید: دکتر چی شد؟
-شما چه نسبتی با خانم فاطمه شاه حسینی دارید؟
سهیل که از این سوال متنفر بود، با صدایی که لرزش محسوسی داشت گفت: شوهرشم...
انگار امیدش ناامید شده بود ... انگار منتظر بود این دکتر هم بهش بگه متاسفم ... بقیه هم چشم دوخته بودند به دهن دکتر که مادر فاطمه فورا رفت جلو و گفت: جون عزیزتون بگید چی شده؟ من مادرشم
دکتر لبخندی به مادرفاطمه زد و گفت: نگران نباشید، دخترتون خوب میشه... ان شاالله تا چند ساعت دیگه به هوش میاد ... نگران نباشید مادر
انگار آب یخی روی افکار سهیل ریخته باشند: دستش رو به صورتش زد و از ته دل گفت: خدایا شکرت...
گرچه غم علی هنوز روی دلش بود، اما خوشحال بود که مجبور نیست دو غم بزرگ رو باهم تحمل کنه.
همه نفس راحتی کشیدند و خدا رو شکر کردند...
تن ناز خانم گفت: علی چی شد؟ عمل اون کی تموم میشه؟
سهیل که اشکهاش بی اختیار می اومد، به مادرش نگاهی انداخت و آروم گفت: علی .. علی رفت مامان ... رفت...
بعد هم در میان نگاههای مبهوت بقیه بلند شد و گریه کنان از بیمارستان خارج شد، سوار ماشینش شد و رفت...
+++
صدای قرآنی میشنید که بهش آرامش میداد، انگار همون صدا ازش میخواست بیدار بشه، چشمهاش رو به سختی باز کرد، درد خفیفی توی قفسه سینش احساس میکرد، اما نمی تونست حرف بزنه، یادش نمی اومد چی شده، که با دیدن مادرش که کنارش مشغول قرآن خوندن بود به سختی لباش رو تکون داد و گفت: مامان
زهرا خانم سرش رو بالا آورد و با دیدن فاطمه چشمهای اشک بارش رو پاک کرد و گفت: جان مامان، عزیز دل مامان ... بیدار شدی؟
-چی شده؟ من کجام؟
#ڪپےبدونذڪرناممنبع
#شرعــاحراماست☺️👌
•• @asheghaneh_halal ••
💐••
عاشقانه های حلال C᭄
💐•• #عشقینه #سجاده_صبر💚 #قسمت_صد_و_چهل_و_چهار بالاخره دکتر از اتاق عمل بیرون اومد، سهیل خسته و با
💐••
#عشقینه
#سجاده_صبر💚
#قسمت_صد_و_چهل_و_پنج
-توی بیمارستانی عزیزم، چیزی نشده، داشتن خونه کناریتون رو گود برداری میکردن، دیوار خونتون ریخت... همین
فاطمه که انگار یادش اومده بود ، مضطرب در حالی که از درد به خودش میپیچید گفت: علی... مامان علی کجاست..
زهرا خانم دوباره اشکهای چشمهاش رو پاک کرد و گفت: علی تو آی سی یو بستریه، حالش خوبه نگران نباش..
فاطمه نفس راحتی کشید و دوباره چشمهاش رو بست و خدا رو شکر کرد...
دو ماه بعد...
حرفهای زهرا خانم هم فایده ای نداشت، انگار روح از بدن فاطمه رفته بود و تنها چیزی که مونده بود رباتی از جسم بود که فقط غذا میخورد و میخوابید، گاهی هم گریه میکرد، اما به جز در حد ضرورت حرف هم نمیزد...
سهیل کلافه بود، غم از دست دادن علی از یک طرف و ترس از دست دادن فاطمه از طرف دیگه اذیتش میکرد .... از اینکه میدید فاطمه داره خود خوری میکنه و دم نمیزنه ... از اینکه میدید فاطمش داره جلوی چشمهاش آب میشه ...
از اینکه هیچ کاری از دستش بر نمیاد ... دلش میخواست هر جور شده فاطمه رو برگردونه به زندگی، دلش میخواست تنها با فاطمه حرف بزنه، بهش بگه به خاطر خودش بود که نخواسته بود جسد علی رو ببینه، به خاطر خودش بود که خبر مرگ علی رو بهش نداده بود، به خاطر خودش بدون وجود اون علی رو به خاک سپرده بودند ...
گرچه زهرا خانم دلش راضی نمیشد، اما وقتی میدید اینجوری زندگی دخترش داره از هم میپاشه تصمیم گرفت از پیش فاطمه بره، شاید تنها شدن سهیل و فاطمه بهشون بفهمونه که زندگی ای هست و باید ادامه داد...
موقع رفتن به سهیل نگاهی کرد و با چشمانی اشک بار گفت: پسرم، من فاطمم رو خوب میشناسم، الان لجبازی میکنه، حتی با خودش، تو صبوری کن، تنها راه درمان فاطمه صبوری سهیل جان ... نکنه یک موقع صبرت تموم بشه
...
بعد هم به گریه افتاد، سهیل که غم زیادی از چشمهاش میبارید گفت: نگران نباشید مادر جون، تا اینجای زندگی فاطمه در مقابل کارهای من صبوری کرد، از اینجا به بعدش نوبت من...
-خدا پشت و پناهت باشه پسرم ... فاطمم رو به تو سپردم
سهیل وقتی زهرا خانم رو به ترمینال رسوند با یک شاخه گل رز برگشت خونه، خونه ای که بعد از خراب شدن خونه قبلی اجاره کرده بود و همه وسایلش رو به توصیه پزشک عوض کرده بود، در اتاق رو باز کرد و گفت: سلام خانوم خانوما ... خوبی؟
#ڪپےبدونذڪرناممنبع
#شرعــاحراماست☺️👌
•• @asheghaneh_halal ••
💐••
4_6001517141692514306.mp3
2.46M
🍃💕
{ #پابوس 💌 }
🖍آقاجانشماخیلےجوانبودید
هـــــوایماجوانهاروخیلےداشته
باشید.
الهےڪهبهآبرویاینروزعزیز
همهجوونامونعاقبتشونختم
بهشهادتبشه.
خدایادستمونوبگیرڪهبرای
#اسلامبدوبدوووڪنیم.
ولادتآقاجانمونخجستهباد.
الهےکهعیدی#نابےازشمسالشموس
آقاجانمون ، امامرضاجانمم
بگـــیرید.🍃🌸🍃🌺🍃❣
🎙 صلوات بر حضرت
جوادالائمه (علیه السلام)
🔺با نوای: حاج میثم مطیعے
لطفالطفالطفا
دعــــامونڪنید.
#حضرتآلالله🍃🌸🍃
الحمدلله که در پناه
امامجوادهستیم💕👇
🍃🌙|@Asheghaneh_halal
#همسفرانه
روز خواستگاری💍
دختره گفت:
بلد نیستم غذا درست کنم🤷♀️
کارای خونه هم طول میکشه یاد بگیرم🙃
بچه داریم زیاد بلد نیستم😩
از ظرف شستنم بدم میاد…😖
پسر گفت:
روزه بلدی بگیری؟؟؟😊
نماز بلدی بخونی؟؟؟😇
قرآن خوندنو دوست داری؟؟؟📗
دختره گفت: آره😍
پسره گفت:
همین بسه،✋️
من میخوام نصف دین و زندگیم بشی نه کنیزم...😊
پسره گفت:
پس اندازم کمه💰
حقوقمم آب باریکه ست🤦♂️
خونه و ماشینم زیادی مدل بالا نیست🚗
دختره گفت:
خدارو میشناسی؟؟؟🌈
غیـــــــــرت داری؟؟؟❣️
چشمات پاکه؟؟؟🤗
اخلاقت خوبه؟؟؟😁
ایمانت قوی هست؟؟؟💚
پسره گفت: آره😍
دختر گفت:
همین بسه،✋️
بقیه رو خودمون میسازیـــم💪
باهمدیگه میریم جلــو،مهم اینه…👇
پـــــــــرِ پروازِ همدیگــــــه بشیم سمت خدا…🕊💛
#زندگی_روحــانی🌿🌼
#نبض_عاشقی💗
[💝:🍃] @Asheghaneh_halal
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
[• #ویتامینه ღ •]
🎧 | وادار کردن همسر به تماشای فیلم مبتذل
💞استاد عباسے
ویتامینہ ـزندگے ڪنید😉👇
[•ღ•] @asheghaneh_halal
[• #مجردانه♡•]
🍃 امام باقر (ع) فرمودند:
«مصیبتی از این بدتر نیست که جوان مسلمانی، به خواستگاری دختر برادر مسلمانش برود، اما پدر دختر به خاطر فقر و کم پولی خواستگار را رد کند و بگوید:
من از تو ثروتمندترم و تو هم شأن و هم مرتبه من نیستی».🍃
مستدرک الوسائل، باب۱۷
#مالواندوختهمعنوےبخوایمنهمادے💐
#نمازجوادالائمهفراموشمجردانشه☺️
مجردان ـانقلابے😌👇
[•♡•] @asheghaneh_halal
🎉🍃
🍃
#قائمانه
گشود ديده چو بر اين جهان امام جواد
به روىخلق در مرحمتخداى گشاد|💚|
شكفت تا گل رويش ز بوستان رضا (ع)
بداد مژده به اهل نياز، پيك مراد|🎁|
عيان تجلّى حق شد ز روى اين مولود
جهان پير جوانشد زشوق اينميلاد|🎈|
#امامجوادع
#اماممحمدتقیع
#ششماههارباب
#عیدکممبروک
#اللهمعجللولیکالفرج
🍃 @asheghaneh_halal
🎉🍃
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
[•🌸 #عیدانه •]
[ ألسَّلاَمُعَلَیکَیَا نُورِالْهُدى
مَعْدِنِ الْوَفآءِيَا رَحْمَةَ اللَّهِ
یَاجَوَادَالأئِمهعَلَیْهِالسَّلام ]
سر ما و قدوم یار نُهُم
#بابالمراد ؛ #ابنالرضا
امامجَوَادَالأئِمهعَلَیْهِالسَّلام...
#بابالحوائج
اینجوانکیستکهسیماۍ
پیمبر دارد؟!
بنویسید #رضا هم #علیاکبر
دارد!
•✨• #Story •✨•
•♥️• #عیدڪم_مبروڪ •♥•
↳| @heiyat_majazi🍃
📚✨
#تیڪ_تاب🎁
.
.
📖 ✐ـــ ـ ــــ ـ نقل است که فارابی به یک جلسه شاهانه رفته بود و شاه با خدم و حشم خود نشسته بودند. فارابی همراه خود یک سری آلات موسیقی داشت . شروع به نواختن کرد. طوری موسیقی نواخت که همه خندیدند، سپس موسیقی دیگری نواخت که باعث شد همه گریه کنند. شاه خوشش آمد و گفت: "این مرد از این پس دلقک من باشد". فارابی گفت: "من موسیقی دیگری هم بلدم" شروع کرد به نواختن و موسیقی ای نواخت که باعث شد شاه و همه کسانی که آنجا بودند به خواب روند. فارابی هم فرصت را غنیمت شمرد و فرار کرد.(ص ۵۹)
✍ پشت پرده هاے جادوے موسیقے...
هر چیزی که آهنگین باشد لزوما ارزش شنیدن را ندارد.
#ڪتاب " من، زندگے، موسیقے "
به قلم: محمد داستانپور
ناشر : حدیث راه عشق
#ڪتاب_خوب
.
.
مــطالـعہ با طـعـم لذٺـــــــ😃👇
• 📚✨• @asheghaneh_halal