#همسفرانه
💚❤️وقتے پسر حضرت زهرا(س) بہ خواستگاریم آمد❤️💚
🌸جلسہ اولے ڪہ اومدن خونہ مون خواستگارے,بهم گفت:
"تنها نیومدم...مادرم حضرت زهرا سلام اللہ علیها همرام اومدن...!"
🌸من از کل اون جلسہ...فقط همین یہ جملہ شو یادمہ...
وقتے رفتن...من فقط گریہ میڪردم...
مادرم نگرانم بود و مدام میپرسید,"مگہ چے بهت گفت...
ڪہ اینجورے گریہ میڪنے...؟!"
🌸گفتم:"یادم نیست چہ گفت...فقط یادمہ ڪہ گفت...
با مادرش حضرت زهرا(س) اومدہ خواستگارے.
#منت_بہ_سرم_فاطمہ_بنهاد_و_پذیرفت...
#من_را_بہ_ڪنیزے_و_شدم_عروس_زهرا...💚
🌸جوابم مثبتہ...تا اینو گفتم...خونوادمم زدن زیر گریہ.😭
من اون شب واقعاً حضور حضرت زهرا(سلام اللہ علیها)رو حس میکردم...
مدام ذڪر حضرت زهرا (سلام اللہ علیها)...رو لباش بود.
مداح نبود ولے همیشہ... وسط هیئت روضہ حضرت زهرا(سلام اللہ علیها) میخوند.
🍀ارادت قلبے سیّد,بہ حضرت باعث شد...تا سرانجام مثہ مادر پهلوشڪستہ ش...
با اصابت ترڪش بہ پهلو بہ شهادت برسہ.😍😢
#همسر_شهید_سیداسماعیل_سیرتنیا🌷
[💝:🍃] @Asheghaneh_halal
[• #ویتامینه ღ •]
💞من از نهایت عشق حرف می زنم
من از انتخابی آگاهانه حرف میزنم
من از بودن، از همدل بودن حرف میزنم
از همان بودن هایی که از طرز نگاهش،حتی از لحن صدایش 🎼
میفهمی در دلش چه میگذرد
من از
چشم بسته هم ،روی ماهش را دیدن حرف میزنم!
که وقت هایی که دلگیرست ،که بی تاب ست
که وقت هایی که بهانه گیر می شود
چه می خواهد!؟🍃
آغوش می خواهد یا خلوت؛
همراهی می خواهد یا دیده شدن…
من از نهایت عشق حرف می زنم!💗
از همان رابطه های سالم و صمیمانه ای
که بر پایه ی همین چیزهای ساده
اما تاثیرگذار شکل می گیرد، ساخته می شود و پایدار می ماند☺️
و انگار هر روز عطر و رنگ تازه ای به خود میگیرد
بگذارید اینبار عشق به داشتنتان ببالد و شاهد بلوغتان در رابطه باشد🍃
بگذارید دنیا شاهد بپای هم پیر شدنتان باشد نه بدست هم پیر شدنتان🌪
بگذارید دنیا ببیند شکرگذار تمام لحظه هایی هستید که در عمل نشان می دهید 🙏
چقدر خاطر خاطرخواهیتان برایتان اهمیت دارد
از همان لحظه هایی که دیگران بگویند:تنها رویایی بیش نیست…! اما شما در دل باورش دارید🙂
آری
من از نهایت عشق حرف میزنم
می فهمی!؟ ع ش ق...💞
ویتامینہ ـزندگے ڪنید😉👇
[•ღ•] @asheghaneh_halal
5ce62fb1463260de0dc70ea7_7400378862752549394.mp3
زمان:
حجم:
891.4K
[• #مجردانه♡•]
🎧 | ازدواج، نیاز ذاتی انسانهاست!
🌱 استاد قرائتے
#بهایننیازبهموقعوازراهدرستپاسخبدید
مجردان ـانقلابے😌👇
[•♡•] @asheghaneh_halal
🌼🍃
🍃
#طلبگی
غم، شب 🌑است و شادی🌞 روز.
غم، زلف سیاه است و شادی، چهرهی سفید.
غم، آثار جلال است و شادی آثار جمال.
زلف روی صورت را میپوشاند و موجب حفظ آن و زیبایی آن میشود.
✨ اوائل راه، همه روز را طالبند و خواستار شادی و بسط میباشند. اما بعدها معلوم نیست روز بهتر است یا شب، به نحوی که بعضی از عرفا فقر را بر غنا و بیماری را بر صحت و قبض را بر بسط ترجیح میدهند.
✨ اما اهلبیت اینگونه نیستند و هر کدام را که خدا برای آنها مقدر نماید، همان را خواهانند.
مصباح الهدے صـ79ـ
🌼🍃
🍃 @asheghaneh_halal
4.45M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
#ثمینه🍃🌺
🎥زیارت امام زمان (عج)
در روز جمعه
🎙با نوای استاد فرهمند.
#اللهمعجللولیڪالفرج
#دعامونڪنید.
ڪلیڪڪن،صفاڪن👇
❣| @Asheghaneh_halal
°•🌼🌾•°
#قائمانه
گل نرگس نظریکن کہ
جهانبیتاب است°•🌍💔•°
روز و شب چشم همہ
منتظر ارباب است°•☀️🌙•°
مهدی فاطمہ پس کی
بہ جهان می تابی؟°•💐✨•°
نور زیبایتو یک جلوهای
از محراب است°•💚🍃•°
#السلامعلیالمهدیوعلیآبائه
#اللهمعجللولیکالفرج
#جمعههایبیقراری
@asheghaneh_halal
°•🌼🌾•°
@meysam_tammar_3134_5985517538111391633.mp3
زمان:
حجم:
4.04M
[• #شهید_زنده •]
•|🎼 آقا همین روزا میاد
حواست هستـــ!!
.
♡فرڄ رو جدے بگیریم...!♡
.
•|🎙حاج آقا پناهیان
#جانمونےمؤمن☺️✋
🍃#گوشبدیدشخُب:)
ـشھید اند،امـا زندھ😌👇
[•🕊•] @asheghaneh_halal
عاشقانه های حلال C᭄🇮🇷
💐•• #عشقینه #سجاده_صبر💚 #قسمت_صد_و_چهل_و_هفت -بازم نمی خوای حرف بزنی نه؟ سهیل عصبانی بود، از
💐••
#عشقینه
#سجاده_صبر💚
#قسمت_صد_و_چهل_و_هشت
انگار صدای گریه فاطمه قطع شد ... حالا اون بود و ادای نذرش ... اون بود و خدایی که وعده داده بود : الا بذکر الله تطمئن القلوب )بدانید و آگاه باشید که تنها با یاد خدا دلها آرام میگیرد(
چشمهای معصوم ریحانه دلش رو به درد آورده بود، هر روز جلوی در اتاق می ایستاد و به مادرش نگاه میکرد ،فاطمه هم بهش نگاه میکرد، گاهی وقتها آغوشش رو باز میکرد و محکم بغلش میکرد و عاشقانه می بوسیدش ،خودش هم به این نتیجه رسیده بود که به خاطر اون چشمها، به خاطر ریحانش باید با این غم کنار بیاد ... به یاد علی بودن چیزی رو عوض نمیکرد ... با خودش ناله میکرد: کاش حداقل برای آخرین بار میذاشتن ببینمش ... کاش میتونستم فقط یک بار دیگه صورت معصومش رو ببوسم...
از دست سهیل خیلی شاکی بود، هر کاری میکرد نمیتونست به خاطر اینکه نذاشت علی رو ببینه و فقط یک سنگ قبر سفید رو نشونش داد ببخشتش... اما زندگی بود ... و باید بلند میشد...
+++
ساعت زنگ خورد، موبایلش رو نگاه کرد، ساعت 7 بود، باید کم کم بیدار میشد و میرفت سر کار، چشمهاش رو
مالید و از جاش بلند شد، نگاهی به فاطمه انداخت، انگار خوا ب بود . از جاش بلند شد و مشغول لباس پوشیدن شد که فاطمه از جاش بلند شد، متعجب نگاهی بهش کرد و گفت: سلام خانوم خودم ... چه عجب؟ زوده ها، ساعت تازه هفته
فاطمه سرد سلامی کرد و ملافه رو از روی پاش برداشت ،سهیل نگران نگاهش کرد، هنوز پاهای فاطمه اونقدر قوی نشده بود که تنهایی بتونه از جاش بلند شه، فورا به سمتش رفت و گفت: دستتو بده به من.
-خودم میتونم
-بر منکرش لعنت، اما حالا افتخار بده دست ما رو بگیر
فاطمه بدون توجه به سهیل پاهاش رو از تخت آویزوون کرد، دستش رو به لبه میز گرفت و سعی کرد بلند شه، اما انگار سخت تر از چیزی بود که فکرش رو میکرد، پایی که یک ماه توی گچ بوده و از چند جا شکسته بود، توانی نداشت که بتونه فاطمه رو تحمل کنه. سهیل بی تاب نگاهش میکرد، فاطمه عصبانی گفت: دیرت شد، به سلامت...
-یعنی برم دیگه خوش مرام؟
فاطمه چیزی نگفت، اما سهیل از جاش تکون نخورد، میدونست فاطمه تنهایی شاید بتونه راه بره، اما بلند شدن خیلی سخت بود. فاطمه که میدید سهیل قصد رفتن نداره، دوباره سعی کرد، این دفعه تا حدودی تونست روی پاهاش بایسته،
#ڪپےبدونذڪرناممنبع
#شرعــاحراماست☺️👌
•• @asheghaneh_halal ••
💐••