eitaa logo
عاشقانه‌‌ های‌ حلال C᭄
14.6هزار دنبال‌کننده
20.9هزار عکس
2هزار ویدیو
86 فایل
ˇ﷽ براے تماشاے یڪ عشق ماندگار، در محفلے مهمان شدیم ڪھ از محبّت میان عـلے'ع و زهـرا'س میگفت؛ از عشقے حـلال...💓 •هدیهٔ ما به پاس همراهےِ شما• @Heiyat_Majazi ˼ @Rasad_Nama ˼ 🛤˹ پل ارتباطے @Khadem_Daricheh ˼ 💌˹ تبادلات و تبلیغ @Daricheh_Ad ˼
مشاهده در ایتا
دانلود
عاشقانه‌‌ های‌ حلال C᭄
💐•• #عشقینه #سجاده_صبر💚 #قسمت_صد_و_شصت_و_سه سهیل چیزی نگفت، فاطمه با استکان چایی رو به روش نشست و
💐•• 💚 سهیل جدی نگاهش کرد و گفت: چند روز دست نگه دار، اگه با هم تصمیم گرفتیم سقطش کنیم خودم واست آمپولاشو جور میکنم، به مینا زنگ نزن. بعد هم سیم تلفن رو سر جاش گذاشت و به بدنش کش و قوسی داد و گفت: آخ که چقدر دلم میخواد الان بخوابم. فاطمه به رو به رو خیره شده بود و همچنان توی فکر بود، سهیل نگاهش کرد ... توی دلش خوشحال بود که با این وضعیت پیش اومده مطمئنا فراموشی علی برای فاطمه خیلی آسون تر میشد، شاید این بچه می تونست جای علی رو بگیره، به هیچ وجه حاضر نبود این فرصت رو از دست بده ... به چهره رنگ پریده فاطمه نگاهی کرد و فورا یک شاخه گل نرگس از توی گلدون برداشت و با یک حرکت سریع فرو کرد توی لباس فاطمه، از سردی آب گل بدن فاطمه لرزه خفیفی کرد که سهیل بغلش کرد و با یک حرکت بلندش کرد و گفت: حالا بوی گل نرگس از پیراهن تو میاد... بعد هم تن فاطمه رو بو کشید و گفت: تو خوش بو ترین گل دنیایی که من تا به حال دیدم... سه روز گذشته بود و اصرار فاطمه برای سقط بچه بی نتیجه بود، سهیل اصرار داشت که اون بچه یک نعمت خدادادیه و فاطمه هر بار که با خودش فکر میکرد به این نتیجه میرسید هیچ چیز بدتر از این نیست که هنوز چند ماه از مرگ علی نگذشته باردار بشه ... اما اصرارش بی فایده بود، خودش هم این رو میدونست، فقط به درگاه خدا راز و نیاز میکرد که اگر این بچه یک نعمته خودش محبتش رو به دلش بندازه... -فاطمه لج نکن خودم ریحانه رو میرسونم، تو با ضعفی که داری نمی خواد این همه راه بری... -اولا خودت ضعف داری، دوما اگه بخوام منتظر جناب عالی باشم که باید قید مهدکودک رفتن ریحانه رو بزنم، تا بخوای بلند شی و صبحانه بخوری و آماده بشی و... اوووو ... من رفتم -ای بابا، هر چی میگم حرف خودشون میزنه ... بر شیطون لعنت ... فاطمه پتو رو به زور کشید روی سر سهیل و گفت: الهی آمین ... بخواب تا خوابت نپریده از خونه که بیرون زد، هوای تازه به جفتشون انرژی داده بود، فاطمه نگاهی سر سرکی به سر تا ته کوچه انداخت و مطمئن شد کسی نیست، بعد رو به دخترش کرد و گفت: نظرت چیه تا سر کوچه با هم مسابقه بدیم؟ -آره آره، من حاضرم ☺️👌 •• @asheghaneh_halal •• 💐••
عاشقانه‌‌ های‌ حلال C᭄
💐•• #عشقینه #سجاده_صبر💚 #قسمت_صد_و_شصت_و_چهار سهیل جدی نگاهش کرد و گفت: چند روز دست نگه دار، اگه ب
💐•• 💚 هر دو آماده شدند و با یک دو سه فاطمه شروع کردن به دویدن، گرچه برای فاطمه مسابقه سختی نبود اما وقتی سر کوچه رسید احساس کرد انرژیش تموم شده، به سختی نفس کشید و چند لحظه تکیه داد به دیوار، ریحانه که اول شده بود با خوشحالی دست میزد و میگفت: اول شدم، اول شدم فاطمه نگاهی بهش انداخت و گفت: ای شیطون، داری روز به روز قوی تر میشی ها! حالا از مامانت جلو میزنی؟! بعد هم دستش رو گرفت و با هم به سمت مهدکودک حرکت کردند . موقع برگشتن از مهدکودک دل درد شدیدی گرفته بود، به زور خودش رو به خونه رسوند و توی اتاق خواب خزید ... وقتی متوجه خون ریزیش شد، تمام تنش یخ کرد ... ته دلش نگران بود، میدونست با خون ریزی ای که داره احتمال سقط بچه خیلی زیاده، اما ... اون شب سهیل به خاطر کارش خیلی دیر خونه اومد و متوجه رنگ و روی بیش از اندازه زرد فاطمه نشد، سهیل به خاطر مشکلی که توی کارش پیش اومده بود برخلاف هر روز حال و احوالی از فاطمه نگرفت، فاطمه هم که خون ریزیش قطع شده بود، ترجیح داد سهیل رو نگران نکنه و فردا اون خبر رو بهش بده فردای اون روز بعد از رسوندن ریحانه به مهد کودک هیچ جونی برای برگشتن نداشت، خون ریزی شدیدی پیدا کرده بود و در نتیجه خیلی بی حال شده بود، برای همین یک تاکسی دربست تا خونه گرفته، وقتی به خونه رسید دل دردش زیادتر شده بود، ایستاد و دستش رو روی شکمش نگه داشت، که یکهو صدای بلندی شنید که گفت: فاطمه!!! خوبی؟ فاطمه که ترسیده بود ایستاد و نگاهی به سهیل که روی ایوان بود کرد و با استرس گفت: تو مگه نرفته بودی سر کار؟ ماشینت کو پس؟ سهیل بدون توجه به سوال فاطمه مشکوک نگاهش کرد و گفت: چی شده؟ چرا اینقدر رنگ پریده ای؟ فاطمه فورا لبخندی زد و گفت:هیچی، نگران نشو ... یک کم دلم درد میکنه اما دل دردش شدید شده بود، نا خود آگاه دستش روی شکمش قرار گرفت و کمی خم شد، سهیل به سمتش حرکت کرد و گفت: به خاطر هیچی اینقدر درد داری؟ بعد هم دستش رو گرفت و به سمت اتاق حرکت کردند. سهیل با یک لیوان آب وارد شد و به سمت فاطمه گرفت. فاطمه آب رو نوشید و تشکر کرد، سهیل مضطرب نگاهش میکرد که فاطمه گفت: چرا اینجوری نگاه میکنی؟ یه دل درد داشتم عزیزم! ☺️👌 •• @asheghaneh_halal •• 💐••
[• #آقامونه😌☝️ •] •|: ‌آسمان🌃 •|: ‌سقفِ من و توست☺️ •|: ‌چه باڪ از دوری😉 ۱۴ ثانیه به عڪس☝️😍 بنگرید! ••چه تفاهم نابے داریم😉•• #سلامتے_امام‌خامنــه‌اے_صلوات📿 #شبنشینے_با_مقام‌معظم_دلبرے😍 #نگاره(684)📸 #ڪپے⛔️🙏 °•🦋•° @Asheghaneh_Halal
#همسفرانه 💎|• لازمــه‌ے 🌹|• ارزشمند شدن زندگی 🔻‌|• فقط یک چیـ☝️ــز است ... °❤️{دوست داشتنِ یڪدیگر}❤️° @Asheghaneh_halal •💕•
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
[• ღ •] 🎥 | نتیجه مقایسه کردن همسر با دیگری 💞 استاد عباسے ویتامینہ ـزندگے ڪنید😉👇 [•ღ•] @asheghaneh_halal
[• ♡•] •|❣|• قبل از ازدواج به خانواده همسر دقت کن، فرزندان عصاره ی تربیتی خانواده هستند و اختلاف فرهنگی حتما روی آنها تاثیر خواهد داشت؛ اختلاف فرهنگی رابا اختلاف طبقاتی اشتباه نگیرید. ☺️ مجردان ـانقلابے😌👇 [•♡•] @asheghaneh_halal
🌼🍃 🍃 ✨آیت الله دولابی رحمة الله علیه مےفرمایند…👆🏻 🌼🍃 🍃 @asheghaneh_halal
🍒🍃 🍃🍒 💢دختر دارها بخوانند: ✅در دوران نوجواني با دخترم چگونه رفتار كنم؟ ◾️مواقعی هست که باید بگذارید دخترتان فریاد بکشد. احساس‌های ناخوشایندش را آنقدر تخلیه کند تا به آرامش برسد. ◽️در بسیاری از مواقع، وقتی دختر به شدت خشمگین می‌شود، بهتر است مادرش از صحنه بیرون برود و بگوید: ◾️ «من نمی‌توانم حرف‌های تو را تحمل کنم. بهتر است که نیم ساعت، تنها بمانم.» اگر ترک کردن اتاق، امکان‌پذیر نباشد، شاید چند ثانیه سکوت، نتیجه‌ی دلخواهی بدهد. ✅با تغییر كردن دختراتان شما هم تغيير كنيد: ◾️برای آنکه در دوران نوجوانی دخترمان، به او نزدیک‌تر بمانیم، باید در کنار او و با او تغییر کنیم. ◽️این بدان معناست که روش‌های مقتدرانه را کنار بگذاریم و رفتاری دوستانه‌تر در قبال دخترمان در پیش بگیریم. ◾️برای آنکه به دختران‌مان نزدیک‌تر شویم، لازم است به آنان، آزادی بیش‌تری بدهیم و مسوولیت‌های جدیدی را به آنان واگذار نماییم. ☺️👇 🧒🍃°| @asheghaneh_halal
عاشقانه‌‌ های‌ حلال C᭄
💐•• #عشقینه #سجاده_صبر💚 #قسمت_صد_و_شصت_و_پنج هر دو آماده شدند و با یک دو سه فاطمه شروع کردن به دوی
💐•• 💚 -یه دل درد وقتی بچه ای توی دلته یعنی خیلی چیز، از کی دل درد گرفتی؟ -از دیروز -خون ریزی که نداشتی؟ فاطمه با شرمندگی نگاهش کرد و آروم گفت: یک کم سهیل که ترسیده بود با صورتی رنگ پریده گفت: از کی؟ -نگران نباش سهیل چیزیم نیست -میگم از کی؟ از امروز؟ فاطمه که میترسید حقیقت رو بگه چیزی نگفت، سهیل عصبانی نگاهش کرد و گفت: با توام، از کی خون ریزی داشتی و به من نگفتی؟ فاطمه چند لحظه مکث کرد و بعد با صدای آرومی گفت: از دیروز ... دیشب میخواستم بهت بگم اما خیلی خسته بودی، بعدش هم خون ریزی قطع شده بود، امروز دوباره شروع شد... سهیل عصبانی از جاش بلند شد و به سمت کمد رفت و گفت: -لباست رو عوض کن میریم دکتر که عقل ناقصت رو نشون بدیم ببینیم میتونن کاری واسش کنن یا نه، پاشو فاطمه که میدونست سهیل خیلی عصبانیه چیزی نگفت، مطمئن بود اگر اتفاقی افتاده باشه دیگه کاری از دست کسی بر نمیاد نمیدونست باید دعا کنه بچه چیزیش نشده باشه یا اینکه ...بعد از علی چطور اون همه تلاشی رو که برای تربیتش کرده بود میتونست تکرار کنه ... نه ... خسته تر از این بود که بخواد بچه ای تربیت کنه، همین ریحانه برای هفت پشتش کافی بود و دلش هم نمی خواست بچه ای رو به دنیا بیاره و بسپارتش به دست دنیا که هر جور خواست تربیت شه ... کاری که می خواد خوب انجام نشه، بهتره هیچ وقت شروع نشه ... با این وجود عصبانیت سهیل مجبور به اطاعتش کرده بود از جاش بلند شد و پشت سر سهیل از اتاق خارج شد. ☺️👌 •• @asheghaneh_halal •• 💐••
عاشقانه‌‌ های‌ حلال C᭄
💐•• #عشقینه #سجاده_صبر💚 #قسمت_صد_و_شصت_و_پنج -یه دل درد وقتی بچه ای توی دلته یعنی خیلی چیز، از کی
💐•• 💚 توی بیمارستان منتظر نشسته بودند تا نوبتشون برسه، سهیل سکوت کرده بود و دست به سینه نشسته بود وبا اخم به رو به رو نگاه میکرد، فاطمه که دل دردش آزارش میداد گاه گاهی به سهیل نگاه میکرد و میخواست چیزی بگه اما حالت صورت سهیل مانع حرف زدنش میشد، آخر طاقت نیاورد و آروم صداش کرد: -سهیل سهیل برگشت و نگاه غضبناکی بهش انداخت فاطمه گفت: میذاری حرف بزنم؟ نگاه همراه با سکوت سهیل بهش فهموند که ادامه بده -من که از قصد نمی خواستم این جوری بشه ... باور کن دیشب که میخواستم بهت بگم خون ریزی قطع شد، تو هم که خیلی خسته بودی و میدونستم گفتنش به تو هیچ فایده ای جز نگران کردنت نداره... سهیل سرش رو به نشانه تاسف تکون داد و چیزی نگفت... فاطمه که فرصت رو مناسب دید دوباره گفت: در ضمن مگه قرارمون نبود بچه تربیت کنیم نه اینکه فقط به دنیا بیاریم؟ ... مگه قرار نبود تمام زندگیمون رو بذاریم برای تربیت بچه ها؟ مگه وقتی ازدواج کردیم، به هم دیگه قول ندادیم تا زمانی که آمادگی تربیت کردن یک بچه رو نداشتیم بچه دار نشیم ... خوب چرا داری میزنی زیرش؟ من الان آمادگی تربیت کردن یک بچه رو ندارم سهیل سرش رو برگردوند و با خونسردی گفت: تو یک بچه دیگه داری، بخوای یا نخوای باید در خودت این آمادگی رو ایجاد کنی، پس فکر نکنم مشکلی باشه -اما... صدای منشی بلند شد: خانم شاه حسینی سهیل بلند شد و فاطمه با حالت زار نگاهی به منشی کرد و پشت سر سهیل بلند شد و هر دو وارد اتاق شدند، بعد از سلام کردن و گفتن مشکلشون، خانم دکتر رو به فاطمه کرد و گفت: -بچه چندمتونه؟ -سوم ☺️👌 •• @asheghaneh_halal •• 💐••
(🍃🌸) چآدری هآیی رآ میشنآسی کِه حُرمَت آن رآ نگه نمیدارند.😓 بآوَر کُن این قآنع کُنَنده نیست برایِ "چادر نداشتن ِ تو"✋️❗️ حآل که اینقدر دلسوز ِحریم ِ چادری...😒 حآل که دلت پاک است😇 تو حرمت ِحجآب ِ زهرا (س) را نگهدار...💚 وَ به هَمه ثابت کُن: 🔸هَمه ی چآدری هآ بَد نیستند🔸 @Asheghaneh_halal (🌸🍃)
فاطمه چشم به راه است...💗 خوشگل ــسازے😌👇 @ASHEGHANEH_HALAL 🍃
[• #آقامونه😌☝️ •] •|: ‌هر ڪجا باشے..👇 •|: ‌بهــار همان‌جاست🌸 •|: ‌مثلِ قلــب مـن!💚 ۱۴ ثانیه به عڪس☝️😍 بنگرید! ••چه تفاهم نابے داریم😉•• #معصومه_صابر /✍ #سلامتے_امام‌خامنــه‌اے_صلوات📿 #شبنشینے_با_مقام‌معظم_دلبرے😍 #نگاره(685)📸 #ڪپے⛔️🙏 °•🦋•° @Asheghaneh_Halal
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🍃💕 { 💌 } ✍ درب‌حرم‌مشهـــد‌و‌قم‌را‌بستند دارد‌همه‌جا‌بوے‌. ۹۸مبارڪتون‌باشه‌ الحمدلله که در پناه حضرات‌آل‌الله‌هستیم💕👇 🍃🌙|@Asheghaneh_halal
آنچـنان سرشارم از عشقـت •❤️° کـه گر جانـم رود •🚶‍♂° روح مـن تنها پرستـش می‌کنـد •🙏🏻° عشـق تـو را •💓° 💍/ 🌸/ @Asheghaneh_halal •💕•
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
[• ღ •] 🎥 | شیوه نصیحت کردن 💞 استاد دهنوے ویتامینہ ـزندگے ڪنید😉👇 [•ღ•] @asheghaneh_halal
[• ♡•] سیر تکاملی دختران🧕 پسران 👱‍♂ 😬 ✋ مجردان ـانقلابے😌👇 [•♡•] @asheghaneh_halal
🌼🍃 🍃 ✨درخواب دیدم از دنیا رفته ام و تمام انبیاء در تشییع جنازه ام هستند ، متوجه شدم علت آمدنشان صد مرتبه " سوره توحید" است که هر روز به آنها هدیه می کردم.✨ 🌼🍃 🍃 @asheghaneh_halal
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🎈🍃 💕{ } 💕 دل‌تــڪونـے🤗 فقط سه روز تـــا پایان سال پرجنب‌و‌جوش۹۸ بـــاقےمونده😎 شخـــم‌زدید تا ببنید با خودتون چــند چندید! چقد به خدا نزدیڪتر شدید. چــقد حال و هوای دلتون امام‌زمانےشده. ✍ با خودتون رُڪ و راست برید جلو یه روز توی این چند روز بشنید یه گوشه با خودتون خلوت ڪنید، به ولله تا زمانے ڪه ارتباطمـــون با خدا درست نشـه فقط داریم دست و پــا مےزنـیم! 💙 خـــــداے مهــــربونم، جان دلم هــــراسے نیست مـــرا تا تو در ڪنــار منــــے💙 بــــه رنـــگ خدا شویم🍃🌸 💛 💛 💛 دریــاب 👇 ڪه بسے انرژی زاست☺️ •|💕|• @asheghaneh_halal ڪـاربرای‌امام‌زمـانم‌خستگــــےنداره❣👆
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🍃🕊🍃 | 📿|ختم صلوات امروز 🍃| هــدیـہ بہ شهید⇓ ❣| مهدےباڪرے ارسال تعـداد به آے دے😌👇 •🌷• @F_Delaram_313 تعداد صلواٺ ها •• ۱۸۵۰ •• هر روز میزبان یڪ فرشته😃👇 |❤️| @asheghaneh_halal 🍃🕊🍃
Shab2Fatemieh2-1398[07].mp3
6.62M
🌸🍃 🍃 🍃🌸 در روزهاے پایانے سال از یادِ حاجےمون غافل نشویم.🇮🇷 حـــرف‌ما‌یڪ‌ڪلام✌️ انتــــــــــــــــــقام✋ انتــــــــــــــــــقام✋ 🎙 🇮🇷 🍃 @asheghaneh_halal •• 💚🍃
🍃😜 😌 💬 طنــــزهاے‌سیاسے‌و‌مناسبتے‌را‌با‌ما‌بخوانید.😉 ڪرونا‌قدیمــےشده😄 قالـب‌:نامه🤓 مــــوضوع:خودم. مےخواهم طے نامـه ای با خودم صحبت ڪنم😉 ای خود عزیزم سلام خدا به تو قوت دهد در سالے ڪه گذشت شاهد بودم چقد برای زندگے قشنگت تلاش ڪردی این تلاش را در سال جدید باید صـــــــــد برابر کنــے🤩و برای اهداف و انگیزهایت بدو بدو و تلاش ڪنے. . . ایــــن داستان ادامه دارد... درپایان‌سال‌ڪمےباخودمان‌خلوت‌ڪنیم و بابت همراه بودن خودمان با خودمان از او سپـــاس‌گزاری ڪنیم.😇 😍 ڪار‌برای‌امام‌زمانم خـــستــــگےندارد😍👇 🎓| @Asheghaneh_halal