°| #خادمانه ' #چفیه |°
🔴 #پاڪسازے_ڪامل_پژاڪ
👈 مطالبه ملت از سپاه و ارتش!
🔸️امروز با شهادت ۱۱بسیجے و پاسدار
#مدافع_امنیت در منطقه مرزی مریوان،
بار دیگر شاهد جسارت و چنگ اندازے
تروریستهاے مزدورے هستیم ڪه
سالهاست به واسطه حمایتهاے
بےچون و چراے آمریڪا و صهیونیزم
و برخے دولتهاے منطقه به ابزارے بر
علیه #امنیت و #منافع_ملے ڪشورمان
شده اند.
🔸️ متاسفانه در این رهگذر نیز برخے
مسئولین منطقه خودمختار ڪردستان
عراق نیز با زیر پا گذاشتن اصل احترام
به تمامیت ارضے و عدم حمایت از
گروههاے تروریستے و همچنین نادیده
گرفتن وجوه مشترڪ دینے و قومیتے
و همجوارے مسالمت آمیز به حمایت
لجستیڪے، آموزشے و عملیاتے برخے
تروریستهاے شناخته شده و معلوم
الحال پرداختهاند ڪه آخرین دستاورد
آن جنایت اخیر در شهرستان مریوان
بوده است.
🇮🇷 ما (یڪایڪ ایرانیان دلبسته به
منافع ملی ایران) از سردار فاتح و عزیز
حاج قاسم سلیمانے و دیگر سرداران سپاه
سرافراز و ارتش قهرمان اسلام و ایران
مجددانه خواهان مجازات قاطع
( #پاڪسازے_ڪامل_پژاڪ ) این
گروهڪ دست نشانده و تروریست
منطقه هستیم؛ همچنین برخورد قاطع
و شجاعانه با مسئولین اقلیم ڪردستان
عراق ڪه برای آنان درسے فراموش
نشدنے باشد. ما همچنین منتظر برخورد
قاطع با سران خود فروخته منطقه
خودمختار ڪردستان عراقیم تا دیگر
شاهد چنین چنگ اندازے هایے به امنیت
و منافع ملے ڪشور عزیزمان نباشیم... .
🇮🇷 از همه مردم شریف مےخواهیم هشتگ #پاڪسازے_ڪامل_پژاڪ را
در فضاے مجازے ترند ڪنید تا برسد
به دست #حاج_قاسم_سلیمانے عزیز
و سایر فرماندهان #سپاه و #ارتش.
#پاڪسازے_ڪامل_پژاڪ
#درس_فراموش_نشدنے_به_اربیل
#شهداے_مریوان
#نشر_حداڪثرے ≈ #صدقه_جاریه
🍃🇮🇷: @Asheghaeh_Halal
عاشقانه های حلال C᭄🇮🇷
. 🍃:🌷[ @Asheghaneh_halal ] .
#چفیه | #عشقینه
#دو_رفیق_دو_شهید
دو رفیق ؛ دو شهیــ🕊ـــد...
همه جا #معروف شده بودن به باهم بودن☺
تو #جبهه اگه از هم جداشونم مےکردن آخرش ناخواسته و تصادفے دوباره برمےگشتن پیش هم😍
خبر #شهادت علے رو که اوردن، مادر محمد هم دو دستے تو سرش میزد و مےگفت: "بچم"😭
اول همه فکر میکردن علے رو هم مثل بچش میدونه بخاطر همین داره اینجورے گریه مےکنه😔
بهش گفتن مادر تو الان باید قوے باشے، تو هنوز زانوهات محکمه تو باید مادر علے رو دل دارے بدے😢
همونجورے که هاے هاے اشک میریخت گفت :
"زانوهاے محکمم کجا بود؟!
اگه علے #شهید شده مطمئنم محمد منم #شهید شده اونا محاله از هم جدا بشن😞
عهد بستن اخه مادر ...
عهد بستن بدون هم پیش #سیدالشهدا نرن😭💔
مامور سپاهے که خبر اورده بود کنار دیوار مونده بود و به اسمے که روے پاکت بعدے #نوشته شده بود خیره مونده بود ....
#شهیدسیدمحمدرجبے
#شهدارایادڪنیمباذڪرصلوات
🍃:🌷[ @Asheghaneh_halal ]
😜•| #خندیشه |•😜
نوبخت گفته حال اقتصاد ما
خوب است 😃
یعنِ با این جمله ے نوبخت
خوده اقتصادم شڪ ڪرده
به خودش ڪه واقعا چے ڪار ڪرده😌
احتمالا منظورش
از حال اقتصاد ما،جیب😉
خودش و کابینه دولت بوده، مخصوصا
دختر وزیر، یادتونه ڪه😜
وگرنه هرپنگوئن میدونه
که نمیتونه پرواز کنه🙈
محمدباقر جان🙂 احتمالا این وضع
اقتصادے و توے گرون نشدنه
یارانه ها دیده ڪه هنوز همون قیمت
45000 هزار تومانه😄
•|| خندیـ😜ـشـــه نــوشتــ✍||•
خب اگر واقعا از این زاویه
نگاه ڪنیم حق با محمدباقر جانه😅
ما اشتباه مےڪنیم، ژن ایشون خوبه
با ڪلاسن،😎 خونشون بالا شهره
حتما عقلشون و درایتشون
بیشتر از ما مےرسه🎤
محمد باقر ما( قالیباف جان) از
زباله برق تولید مےڪرد😇
محمد باقر اونا( نوبخت) فقط
اظهار فضل و امیدوارے مےڪنه😒
همه چے آرومه، من چقد خوشبختم😐
ڪلیڪ نڪنے بدبخت🙈 میشے😂👇
•|😜•| @asheghaneh_halal
#شهید_زنده
🌸| پرستـار به صورتِ رنگ پریده و لب هاے ترڪ خورده مجروح حاج احمد متوسلیانــٓ نگاه ڪرد و بعد به پاهای زخمےاش گفت:
بـرادر اجازه بدهید داروی بےهوشے تزریق ڪنم.اینطورے ڪمتر درد میڪشید..💔
حاجے هم ناله ای ڪرد و گفت:
" نه! بےهوشـم نڪن!🍃
دارویت را نگـه دار✋
برای آنهایے ڪه زخم های #عمیق تری دارنـد "
#حاج_احمد_متوسلیان
🌸|• @asheghaneh_halal
#قرار_عاشقی
🌸🍃 گنبــدتـــ
دل می بـــرد.... 😌
وقت ملاقاتی بـده 😔🌸🍃
حال و هواتو " امامـ رضاییـ " کن👇💚
✨○| @Asheghaneh_halal
°🌙| #آقامونه |🌙°
🎈علامـه عظيمالشأن حضرت آيتالله حسنزاده آملے، جلوے حضرت آقا دو زانو نشسته و ايشان را مولا خطاب مےڪنند.
حضرت آقا ناراحت شده و به علامه مےفرمايند اين ڪار را نڪنيد. علامه حسنزاده مےفرمايند:
اگـر يڪ مڪروه از شما سراغ داشتم اين ڪار را نمےڪردم. ✋
ايشان در جاے ديگـر فرمودهاند:
گوشِ تانـ👂 به دهانِ رهبـر باشد.
چون ايشان گوششان به دهان
حجتبنالحسن(عج) است.🍃
اين جملات وقتے بيشتـر معنا پيدا مےڪند ڪه بدانيم صاحب تفسير الميزان، علامه عارف آيتالله طباطبايے درباره شاگـردش
[ علامه حسنزاده ] فرمـودهاند: حسنزاده را ڪسے نشناخت جـز امام زمان(عج)❤️
ولایتےـا؛ ڪلیڪ رنجه لدفا😉👇
🍃:🌹| @Asheghaneh_Halal
♥️📚♥️📚♥️
📚♥️📚♥️
♥️📚♥️
📚♥️
♥️
#عشقینه🌸🍃
#ناحلہ🌺
#قسمت_سی_و_سوم
°•○●﷽●○•°
چند بار محکم زد به در و گفت
+ زن داداش
جوابش و که شنید از در فاصله گرفت و راهِ اومده رو برگشت
یه خانومی اومد بیرون و بهم گفت
+سلام عزیزمخوش اومدی بفرماا
نگاه گرمشون باعث شد کمتر از قبل معذب باشم
یه راهرویی و گذروندیم و به هال رسیدیم
وسط هال به زیبایی تزئین شده بود و یه سفره ی قشنگ چیده بودن
بین سفره هم پر بود از گلای زرد و صورتی و نارنجی که رایحه خوشی و پخش کرده بود
نگام ب سفره بود که یهو یکی پرید بغلم
ریحانه بود
از دیدنش خوشحال شدم و محکم بغلش کردم و بهش تبریک گفتم
ارایشش خیلی کم بود ولی موهاش و شنیون کرده بود
دوباره بغلش کردم
مثه بچه هایی که بهشون قول شهربازی داده بودن ذوق زده بود
دستم و گرفت نشستیم رو مبل مخمل و سفید جلوی سفرش
تازه تونستم به اطرافم با دقت نگاه کنم
جمعیتشون زیاد نبود به گفته خودش فقط فامیلای نزدیکشون و دعوت کرده بود
همه رو بهممعرفی کرد
دختر خاله هاش با غضب نگام میکردن
چون دلیل نگاهای عجیبشونو نفهمیده بودم ترجیح دادم فقط لبخند بزنم
با زن داداش ریحانه بیشتر آشنا شدم .اسمش نرگس بود
خیلی خانواده ی خونگرم و دوست داشتنی ای بودن همینم باعث شده بود
زود باهاشون صمیمی شم
جمعیتشون بیشتر شده بود وخیلیا رو نمیشناختم
ریحانه یه دوربین داددستم و گفت
+فاطمه جون میشه با این ازم چندتا عکس بگیری؟
یه نگاه به دوربین حرفه ایش انداختمو گفتم
_عه دوربین خریدی مبارکت باشه
+نه بابا واسه داداشمه
_آها
نشست رو مبل
دسته گلش و که از گلای رز سفید و صورتی بود ودستش گرفت
دوربین و تنظیم کردم روش طوری که سفره عقدشم تو عکس بیافته
یه لبخند قشنگ رو لباش نشسته بود
عکس و که گرفتم بهش خیره شدم
لباس نباتیش که روی یقه اش وسینه اش تا کمرتنگش نگینای ریز وبراق کار شده بود ودامن پف دار وتوری قشنگش به خوبی تو عکس مشخص بود
رفتم کنارش وگفتم
_ چ دلی ببری شما از آقاتون
خندید و اروم زد رو بازم و گفت
+مسخره حالا راسشو بگو خوب شدم؟
_آره خیلی ماه شدی
+قربونت برم من
چندتا عکس دیگه هم ازش گرفتم
وازش فاصله گرفتم
داشت بافامیلاش حرف میزد
از فرصت استفاده کردم وعکسارو یکی یکی زدم عقب تادوباره ببینم
ازاخرین عکس که گذشتم چهره محمد توصفحه مستطیلی دوربین مشخص شد
موهای لختش مثه همیشه پریشون چسبیده بودن به پیشونیش
داشت میخندید خیلی واقعی چندتا از دندونای جلوییش مشخص شده بود
با اینکه چشماش ازخنده جمع شده بود چیزی ازجذابیتش کم نشده که هیچ بهش اضافه هم شده بود
دوباره به لبخندش نگاه کردم و ناخودآگاه به این فکر کردم که چقدر با لبخند قشنگ تره،یه لبخند عجیب که دلیلی واسش پیدا نکرده بودم نشست رو لبام
ته دلم لرزید!
دوربین و خاموش کردم و دوباره برگشتم پیش ریحانه
چندتا عکس دست جمعی هم ازشون گرفتم
دوباره یکی در زد
زن داداشِ ریحانه نشسته بود رو مبل
میخواست بلندشه و درو بازکنه
وضعش و که دیدم دلم براش سوخت
بار دار بود
گفتم
_من بازمیکنم
با تردید نگام کردوازم تشکر کرد
چون از همه به در نزدیک تربودم
شالم وسرم انداختم ودر و باز کردم
محمدبود
از موهاش فهمیدم کیه
روش سمت درنبود داشت بایکی که تو حیاط بودحرف میزد
بلندگفت باشه باشههه
برگشت سمتم
دهنش بازشده بود واسه گفتن چیزی ولی بادیدن من یه قدم عقب رفت
باخودم گفتم الان که بابام نیست دوباره مثه قبل میشه
بعد چند لحظه گفت
+ببخشید
چی و میبخشیدم مگه کاری کرده بود؟
دوباره ادامه داد
+میشه به نرگس خانوم بگیدبیاد؟
اروم گفتم
_براشون سخته هی بلندشن
با تعجب نگام کردو دوباره سرش و انداخت پایین
صداشو صاف کردو گفت
+عاقد میخواد بیاد توبه خانوما اطلاع بدید لطفا
جمله اش و کامل نکرده رفت
در و که بستم متوجه لرزش دستام شدم استرسم برام عجیب بود
نفسم و با صدا بیرون دادم و
حرفی که زده بود و به ریحانه اینا منتقل کردم
شنل ریحانه و بستیم و چادرش و سرش کردیم
بعضی از خانوما چادر سرشون کردن
یسریام فقط شال انداختن رو سرشون
یه حاج آقایی یا الله گفت و اومدن تو
پشت سرش یه آقایی که سیمای دلنشینی داشت اومدداخل
از شباهتش با محمد حدس زدم پدرشون باشه
سه نفر دیگه هم اومدن
یه پسرجوون که حدس زدم باید دوماد باشه اومد داخل
پشت سرش محمد وچند نفر دیگه در حالی که ازخنده ریسه میرفتن اومدن تو و در و بستن
همه بافاصله دور سفره جمع شدن
منم با فاصله کنارریحانه ایستاده بودم
حاج آقایی که قرار بود خطبه بخونه کنار دومادنشست
شروع کردب خوندن
و ریحانه بارسومی که عاقد ازش اجازه خواست،وقتی زیرلفظی شو ازآقادوماد گرفت
بله رو گفت
همه صلوات فرستادن بعدشم ب گفته عاقد دست زدن
دختر خاله های ریحانه و یه عده دختر که نمیشناختمشون شروع کردن ب جیغ زدن و کل کشیدن
#Naheleh_org
بہ قلمِ🖊
#غین_میم 💙و #فاء_دآل 💚
#ڪپے_بدوݩ_ذکر_نام_نویسنده_حرام_عست☝️
هرشب راس ساعت22:30ازڪانال😌👇
♥️📚| @asheghaneh_halal