eitaa logo
عاشقانه‌‌ های‌ حلال C᭄🇮🇷
13.4هزار دنبال‌کننده
22.6هزار عکس
2.7هزار ویدیو
87 فایل
ˇ﷽ براے تماشاے یڪ عشق ماندگار، در محفلے مهمان شدیم ڪھ از محبّت میان عـلے'ع و زهـرا'س میگفت؛ از عشقے حـلال...💓 •هدیهٔ ما به پاس همراهےِ شما• @Heiyat_Majazi ˼ @Rasad_Nama ˼ 🛤˹ پل ارتباطے @Khadem_Daricheh ˼ 💌˹ تبادلات و تبلیغ @Daricheh_Ad ˼
مشاهده در ایتا
دانلود
°| ' |° 🔴 👈 مطالبه ملت از سپاه و ارتش! 🔸️امروز با شهادت ۱۱بسیجے و پاسدار در منطقه مرزی مریوان، بار دیگر شاهد جسارت و چنگ اندازے تروریست‌هاے مزدورے هستیم ڪه سال‌هاست به واسطه حمایت‌هاے بےچون و چراے آمریڪا و صهیونیزم و برخے دولت‌هاے منطقه به ابزارے بر علیه و ڪشورمان شده اند. 🔸️ متاسفانه در این رهگذر نیز برخے مسئولین منطقه خودمختار ڪردستان عراق نیز با زیر پا گذاشتن اصل احترام به تمامیت ارضے و عدم حمایت از گروه‌هاے تروریستے و همچنین نادیده گرفتن وجوه مشترڪ دینے و قومیتے و همجوارے مسالمت آمیز به حمایت لجستیڪے، آموزشے و عملیاتے برخے تروریست‌هاے شناخته شده و معلوم الحال پرداخته‌اند ڪه آخرین دستاورد آن جنایت اخیر در شهرستان مریوان بوده است. 🇮🇷 ما (یڪایڪ ایرانیان دلبسته به منافع ملی ایران) از سردار فاتح و عزیز حاج قاسم سلیمانے و دیگر سرداران سپاه سرافراز و ارتش قهرمان اسلام و ایران مجددانه خواهان مجازات قاطع ( ) این گروهڪ دست نشانده و تروریست منطقه هستیم؛ همچنین برخورد قاطع و شجاعانه با مسئولین اقلیم ڪردستان عراق ڪه برای آنان درسے فراموش نشدنے باشد. ما همچنین منتظر برخورد قاطع با سران خود فروخته منطقه خودمختار ڪردستان عراقیم تا دیگر شاهد چنین چنگ اندازے هایے به امنیت و منافع ملے ڪشور عزیزمان نباشیم... . 🇮🇷 از همه مردم شریف مے‌خواهیم هشتگ را در فضاے مجازے ترند ڪنید تا برسد به دست عزیز و سایر فرماندهان و . 🍃🇮🇷: @Asheghaeh_Halal
#بکانه |•°زیبا و شیلین😄😍 داریم دلبــ🌸🍃ــــر ترازین؟! #گوشیتوباماخوشجلسازی_بنوما😎🎈 قاصدڪ دلبر کلیڪ رنجہ لطفا👇🍃🌸 {} @asheghaneh_halal
#ریحانه در جہــانِ مجـ📱ـازے افــزون تر، پاســدارِ حیــا و تقــوا باش👌 خوشـ🌸ـا آنڪه پــاس مےدارد حــرمتِ خلــوت و خیابـ🛣ـان را #حیا_و_تقوا_اصل_اوله_بانو♥️ •🐞• @asheghaneh_halal
. 🍃:🌷[ @Asheghaneh_halal ] .
عاشقانه‌‌ های‌ حلال C᭄🇮🇷
. 🍃:🌷[ @Asheghaneh_halal ] .
| دو رفیق ؛ دو شهیــ🕊ـــد... همه جا شده بودن به باهم بودن☺ تو اگه از هم جداشونم مےکردن آخرش ناخواسته و تصادفے دوباره برمےگشتن پیش هم😍 خبر علے رو که اوردن، مادر محمد هم دو دستے تو سرش میزد و مےگفت: "بچم"😭 اول همه فکر میکردن علے رو هم مثل بچش میدونه بخاطر همین داره اینجورے گریه مےکنه😔 بهش گفتن مادر تو الان باید قوے باشے، تو هنوز زانوهات محکمه تو باید مادر علے رو دل دارے بدے😢 همونجورے که هاے هاے اشک میریخت گفت : "زانوهاے محکمم کجا بود؟! اگه علے شده مطمئنم محمد منم شده اونا محاله از هم جدا بشن😞 عهد بستن اخه مادر ... عهد بستن بدون هم پیش نرن😭💔 مامور سپاهے که خبر اورده بود کنار دیوار مونده بود و به اسمے که روے پاکت بعدے شده بود خیره مونده بود .... 🍃:🌷[ @Asheghaneh_halal ]
😜•| |•😜 نوبخت گفته حال اقتصاد ما خوب است 😃 یعنِ با این جمله ے نوبخت خوده اقتصادم شڪ ڪرده به خودش ڪه واقعا چے ڪار ڪرده😌 احتمالا منظورش از حال اقتصاد ما،جیب😉 خودش و کابینه دولت بوده، مخصوصا دختر وزیر، یادتونه ڪه😜 وگرنه هرپنگوئن میدونه که نمیتونه پرواز کنه🙈 محمدباقر جان🙂 احتمالا این وضع اقتصادے و توے گرون نشدنه یارانه ها دیده ڪه هنوز همون قیمت 45000 هزار تومانه😄 •|| خندیـ😜ـشـــه نــوشتــ✍||• خب اگر واقعا از این زاویه نگاه ڪنیم حق با محمدباقر جانه😅 ما اشتباه مےڪنیم، ژن ایشون خوبه با ڪلاسن،😎 خونشون بالا شهره حتما عقلشون و درایتشون بیشتر از ما مےرسه🎤 محمد باقر ما( قالیباف جان) از زباله برق تولید مےڪرد😇 محمد باقر اونا( نوبخت) فقط اظهار فضل و امیدوارے مےڪنه😒 همه چے آرومه، من چقد خوشبختم😐 ڪلیڪ نڪنے بدبخت🙈 میشے😂👇 •|😜•| @asheghaneh_halal
#شهید_زنده 🌸| پرستـار به صورتِ رنگ پریده و لب هاے ترڪ خورده مجروح حاج احمد متوسلیانــٓ نگاه ڪرد و بعد به پاهای زخمےاش گفت: بـرادر اجازه بدهید داروی بےهوشے تزریق ڪنم.اینطورے ڪمتر درد میڪشید..💔 حاجے هم ناله ای ڪرد و گفت: " نه! بےهوشـم نڪن!🍃 دارویت را نگـه دار✋ برای آنهایے ڪه زخم های #عمیق تری دارنـد " #حاج_احمد_متوسلیان 🌸|• @asheghaneh_halal
🌸🍃 گنبــدتـــ دل می بـــرد.... 😌 وقت ملاقاتی بـده 😔🌸🍃 حال و هواتو " امامـ رضاییـ " کن👇💚 ✨○| @Asheghaneh_halal
°🌙| |🌙° 🎈علامـه عظيم‌الشأن حضرت آيت‌الله حسن‌زاده آملے، جلوے حضرت آقا دو زانو نشسته و ايشان را مولا خطاب مے‌ڪنند. حضرت آقا ناراحت شده و به علامه مے‌فرمايند اين ڪار را نڪنيد. علامه حسن‌زاده مےفرمايند: اگـر يڪ مڪروه از شما سراغ داشتم اين ڪار را نمےڪردم. ✋ ايشان در جاے ديگـر فرموده‌اند: گوشِ تانـ👂 به دهانِ رهبـر باشد. چون ايشان گوششان به دهان حجت‌بن‌الحسن(عج) است.🍃 اين جملات وقتے بيشتـر معنا پيدا مے‌ڪند ڪه بدانيم صاحب تفسير الميزان، علامه عارف آيت‌الله طباطبايے درباره شاگـردش [ علامه حسن‌زاده ] فرمـوده‌اند: حسن‌زاده را ڪسے نشناخت جـز امام زمان(عج)❤️ ولایتےـا؛ ڪلیڪ رنجه لدفا😉👇 🍃:🌹| @Asheghaneh_Halal
#همسفرانه ||😌||تُو بخـند ||👌||تا بہ همہ ثابت ڪنم ||😅||یڪ دیوانہ ||✋||دوایش قــرص نیست! ||😍||لبخــند تُوست ... #اے_جان_همیشه_بخند☺️ ||💞|| @Asheghaneh_halal
°🐝| #نےنے_شو |🐝° [😌] لُفطا به مامانا بِجید😁 وَختے مالو میالَنـ اَمومـ🛀 دوشـ📱ـے لو با تودِشون نیالَنـ😬 الان یه سـاعتـه⌛️ مامانـمـ منـو اینـدا بَسـَطِ ڪَپا اُذاشـته و لَفتهـ😐 [😊] اے بابا از دست این گوشے ها🔨😂 استودیو نےنے شو؛ آبـ قنـ🍭ـد فراموش نشه👼👇 •🍼• @Asheghaneh_Halal
♥️📚♥️📚♥️ 📚♥️📚♥️ ♥️📚♥️ 📚♥️ ♥️ 🌸🍃 🌺 °•○●﷽●○•° چند بار محکم زد به در و گفت + زن داداش جوابش و که شنید از در فاصله گرفت و راهِ اومده رو برگشت یه خانومی اومد بیرون و بهم گفت +سلام عزیزم‌خوش اومدی بفرماا نگاه گرمشون باعث شد کمتر از قبل معذب باشم یه راهرویی و گذروندیم و به هال رسیدیم وسط هال به زیبایی تزئین شده بود و یه سفره ی قشنگ چیده بودن بین سفره هم پر بود از گلای زرد و صورتی و نارنجی که رایحه خوشی و پخش کرده بود نگام ب سفره بود که یهو یکی پرید بغلم ریحانه بود از دیدنش خوشحال شدم و محکم بغلش کردم و بهش تبریک گفتم ارایشش خیلی کم بود ولی ‌موهاش و شنیون کرده بود دوباره بغلش کردم مثه بچه هایی که بهشون قول شهربازی داده بودن ذوق زده بود دستم و گرفت نشستیم رو مبل مخمل و سفید جلوی سفرش تازه تونستم به اطرافم با دقت نگاه کنم جمعیتشون زیاد نبود به گفته خودش فقط فامیلای نزدیکشون و دعوت کرده بود همه رو بهم‌معرفی کرد دختر خاله هاش با غضب نگام میکردن چون دلیل نگاهای عجیبشونو نفهمیده بودم ترجیح دادم فقط لبخند بزنم با زن داداش ریحانه بیشتر آشنا شدم .اسمش نرگس بود خیلی خانواده ی خونگرم و دوست داشتنی ای بودن همینم باعث شده بود زود باهاشون صمیمی شم جمعیتشون بیشتر شده بود وخیلیا رو نمیشناختم ریحانه یه دوربین داددستم و گفت +فاطمه جون میشه با این ازم چندتا عکس بگیری؟ یه نگاه به دوربین حرفه ایش انداختمو گفتم _عه دوربین خریدی مبارکت باشه +نه بابا واسه داداشمه _آها نشست رو مبل دسته گلش و که از گلای رز سفید و صورتی بود ودستش گرفت دوربین و تنظیم کردم روش طوری که سفره عقدشم تو عکس بیافته یه لبخند قشنگ رو لباش نشسته بود عکس و که گرفتم بهش خیره شدم لباس نباتیش که روی یقه اش وسینه اش تا کمرتنگش نگینای ریز وبراق کار شده بود ودامن پف دار وتوری قشنگش به خوبی تو عکس مشخص بود رفتم کنارش وگفتم _ چ دلی ببری شما از آقاتون خندید و اروم زد رو بازم و گفت +مسخره حالا راسشو بگو خوب شدم؟ _آره خیلی ماه شدی +قربونت برم من چندتا عکس دیگه هم ازش گرفتم وازش فاصله گرفتم داشت بافامیلاش حرف میزد از فرصت استفاده کردم وعکسارو یکی یکی زدم عقب تادوباره ببینم ازاخرین عکس که گذشتم چهره محمد توصفحه مستطیلی دوربین مشخص شد موهای لختش مثه همیشه پریشون چسبیده بودن به پیشونیش داشت میخندید خیلی واقعی چندتا از دندونای جلوییش مشخص شده بود با اینکه چشماش ازخنده جمع شده بود چیزی ازجذابیتش کم نشده که هیچ بهش اضافه هم شده بود دوباره به لبخندش نگاه کردم و ناخودآگاه به این فکر کردم که چقدر با لبخند قشنگ تره،یه لبخند عجیب که دلیلی واسش پیدا نکرده بودم نشست رو لبام ته دلم لرزید! دوربین و خاموش کردم و دوباره برگشتم پیش ریحانه چندتا عکس دست جمعی هم ازشون گرفتم دوباره یکی در زد زن داداشِ ریحانه نشسته بود رو مبل میخواست بلندشه و درو بازکنه وضعش و که دیدم دلم براش سوخت بار دار بود گفتم _من بازمیکنم با تردید نگام کردوازم تشکر کرد چون از همه به در نزدیک تربودم شالم وسرم انداختم ودر و باز کردم محمدبود از موهاش فهمیدم کیه روش سمت درنبود داشت بایکی که تو حیاط بودحرف میزد بلندگفت باشه باشههه برگشت سمتم دهنش بازشده بود واسه گفتن چیزی ولی بادیدن من یه قدم عقب رفت باخودم گفتم الان که بابام نیست دوباره مثه قبل میشه بعد چند لحظه گفت +ببخشید چی و میبخشیدم مگه کاری کرده بود؟ دوباره ادامه داد +میشه به نرگس خانوم بگیدبیاد؟ اروم گفتم _براشون سخته هی بلندشن با تعجب نگام کردو دوباره سرش و انداخت پایین صداشو صاف کردو گفت +عاقد میخواد بیاد توبه خانوما اطلاع بدید لطفا جمله اش و کامل نکرده رفت در و که بستم متوجه لرزش دستام شدم استرسم برام عجیب بود نفسم و با صدا بیرون دادم و حرفی که زده بود و به ریحانه اینا منتقل کردم شنل ریحانه و بستیم و چادرش و سرش کردیم بعضی از خانوما چادر سرشون کردن یسریام فقط شال انداختن رو سرشون یه حاج آقایی یا الله گفت و اومدن تو پشت سرش یه آقایی که سیمای دلنشینی داشت اومدداخل از شباهتش با محمد حدس زدم پدرشون باشه سه نفر دیگه هم اومدن یه پسرجوون که حدس زدم باید دوماد باشه اومد داخل پشت سرش محمد وچند نفر دیگه در حالی که ازخنده ریسه میرفتن اومدن تو و در و بستن همه بافاصله دور سفره جمع شدن منم با فاصله کنارریحانه ایستاده بودم حاج آقایی که قرار بود خطبه بخونه کنار دومادنشست شروع کردب خوندن و ریحانه بارسومی که عاقد ازش اجازه خواست،وقتی زیرلفظی شو ازآقادوماد گرفت بله رو گفت همه صلوات فرستادن بعدشم ب گفته عاقد دست زدن دختر خاله های ریحانه و یه عده دختر که نمیشناختمشون شروع کردن ب جیغ زدن و کل کشیدن بہ قلمِ🖊 💙و 💚 ☝️ هرشب راس ساعت22:30ازڪانال😌👇 ♥️📚| @asheghaneh_halal