eitaa logo
عاشقانه‌‌ های‌ حلال C᭄
14.3هزار دنبال‌کننده
21.2هزار عکس
2.2هزار ویدیو
86 فایل
ˇ﷽ براے تماشاے یڪ عشق ماندگار، در محفلے مهمان شدیم ڪھ از محبّت میان عـلے'ع و زهـرا'س میگفت؛ از عشقے حـلال...💓 •هدیهٔ ما به پاس همراهےِ شما• @Heiyat_Majazi ˼ @Rasad_Nama ˼ 🛤˹ پل ارتباطے @Khadem_Daricheh ˼ 💌˹ تبادلات و تبلیغ @Daricheh_Ad ˼
مشاهده در ایتا
دانلود
🍇🍃 🍃 #همسفرانه ♢آمَــدم پـیش رِضـا ⇦👣 ♡تَنـها بَراےیِڪ هـَـدف⇦☝️ ♢اَربَعیـــن از شَــهر او⇦💚 ♡بـاهمسـرم سَمــت نَجــف⇦😍 #اللهم‌الرزقناان‌شاءلله🎈 🍃 @asheghaneh_halal 🍇🍃
💚🍃 🍃 #مجردانه تو خاستگارے وعده ها و قول هایے ڪہ با امكاناتتون نمیخونہ و امڪان برآورده شدنش نیست ندید😑 بگید همیشہ براے بهترشدن زندگے مادے و معنوی، تلاش میڪنید👌☺️ #جوگیرنشویدفرزندانم😁 پ.ن: تاچندوعده‌باشدوین‌سربہ‌سجده‌باشد [جناب‌مولوے]✍ 🍃 @asheghaneh_halal 💚🍃
°•| 🍹|•° جنبہ یا بخش هایے از شخصیت همسرتانـ|💍 رو ڪہ باعثـ|👌تمایز اون از بقیہ میشہ، مورد توجہ و تحسینـ|🌸 قرار بدید. در روحیہ و نگاه مثبت او بہ شما تاثیر بسزایے دارد...|😍 | | 😉 لحظہ ــهاے ویتامینے در😃👇 °•|🍊|•° @asheghaneh_halal
#طلبگی در جوار مرقدش...😍 هــرگز بہ ڪم قانع مشو چون ڪہ از مشهــد براتِ ڪربلا باید گرفت . . .😇 #طلبہ_شهید_امین_کریمیان #در_جوار_بارگاہ_ثامن‌الحجج #تولدتون_مبارڪ_آقا_جان @asheghaneh_halal
#چفیه رفتـن ِبعضے ها؛ یا نــه! اینطـور بگویـم: بعضــے رفتـن ها؛ فـــرق میکنـد جنـسش... انگار خـدا براے بعضی بنده هایش! آغوشـش را بـاز کـرده...😊 #شهید_حیدر_ابراهیم_خوانی 🍃:🌷[ @Asheghaneh_halaL ]
❤️🍃❤️ 🍃❤️ ❤️ #ریحانه در پوشش مشڪێ حـ✨ـریرت صــد رنـ💐ـگ دلـ💝 انگـیز نہـان است در حجــب و حجـ🌹ـاب فاطمـ💚ـێ‌ات زیبــایێ صــد نقـ🎨ـش جہـ🌍ـان است #چادرێ‌ها_دنیاشون_خوش_رنگتره😌👌 #بله_اینجوریاس😍 💟 @asheghaneh_halal ❤️ 🍃❤️ ❤️🍃❤️
. 🍃:🌷[ @Asheghaneh_halal ] .
عاشقانه‌‌ های‌ حلال C᭄
. 🍃:🌷[ @Asheghaneh_halal ] .
🍃•• | یکے از مسئولین کاروان شهدا مےگفت: پیکر 🌷 رو واسه تشییع مےبردن ... نزدیک خرم آباد دیدم جلو یکے از تریلےها شلوغ شده😳!! اومدم جلو دیدم ... یه دختر ۱۴،۱۵ ساله جلو تریلے دراز کشیده😐 گفتم:چےشده؟؟! گفتن:هیچے این دختره اسم باباشو رو این تابوت ها دیده گفته تا بابامو نبینم نمیذارم رد شید😭💔 بهش گفتم:صبر کن دو روز دیگه مےرسه تهران معراج شهدا،بر مےگردوننشون ... گفت:من حالیم نمیشه،من به دنیا نیومده بودم بابام شهید🕊 شده،باید بابامو ببینم😔 تابوت ها رو گذاشتم زمین پرچمو باز کردم یه کفن کوچولو درآوردم ... سه چهار تا تیکه استخوان دادم😞 هے میمالید به چشماش،هے مےگفت بابا،بابا ...😭 دیدم این دختر داره جون میده گفتم:دیگه بسه عزیزم بذار برسونیم😔💔 گفت:توروخدا بذار یه خواهش بکنم؟ گفتم:بگو گفت:حالا که مےخواید ببرید به من بگید استخوان دست✋ بابام کدومه؟ همه مات و مبهوت مونده بودن که مےخواد چیکار کنه این دختر اما ...!! کارے کرد زمین و زمانو به لرزه درآورد ... استخوان دست باباشو دادم دستش؛تا گرفت گذاشت رو سرش و گفت:😭👇 "آرزو داشتم یه روز بابام دست بکشه رو سرم ..." 🍃:🌷[ @Asheghaneh_halal ]
°•| 👶 |•° ✅ بہ این دلایل براےکودکان موبایل و تبلت نخرید:{📱⛔️} فرآیند ذهنےکودک بہ تأخیر مےافتد. هوش هیجانےکودک کاهش مےیابد.{😶} دایره واژگانےکودک کاهش مےیابد. احتمال چاق شدن کودک افزایش مےیابد.{😑} سیستم اسکلتےکودک دچار اختلال مےشود. خواب کودک مختل مےشود.{😴} توان یادگیرےکودک کاهش مےیابد. احتمال ابتلاےکودک بہ برخے سرطانها افزایش مےیابد.{😰} {🍭} @asheghaneh_halal
😜•| |•😜 ✍ تنگه باب المندب،👇 را آبے باریڪے است ڪه بین یمن🇾🇪 در شبه جزیزه عربستان( در خاورمیانه) و جبییوتے🇩🇯 و اریتره در شاخ آفریقا واقع شده است. برآورد میشود ڪه روزانه 3/8 میلیون💴 بشڪه نفت خام و فراورده هاے نفتے تصفیه شده از طریق تانڪرها از میان تنگه باب المندب👇 عبور داده مےشود. بسته شدن تنگه باب المندب مے تواند تانڪرهایے😎 ڪه از خلیج فارس خارج مےشوند را مجبور به انحراف از مسیر ڪند و زمان و هزینع حمل و نقل بیفزاید.😂😅 روز چهارشنبه نیروهاے انصارالله🇾🇪 2فروند نفتڪش سعودے🇸🇦 ڪه هر ڪدام حامل 2 میلیون 💷💶 بشڪه نفت بوده را هدف قرار دادند💪 آرامڪو( شرڪت ملے نفت عربستان سعودے ڪه تحت تملڪ دولت مرڪزے عربستان است)🇸🇦 این شرڪت طے بیانیه اے این حمله را تائید ڪرد.😅 ✳️صادرات نفت عربستان با بسته شدن این تنگه متوقف شد🎤 •|| خندیـ😜ـشـــه نــوشتــ✍||• آرے ✅ نفت در برابر نغت🇮🇷 ✅ حمله در برابر حمله🇮🇷 این یعنے قدرت منطقه اے ایران👊 دست برتر از آن ماست✊ پس آقاے قمارباز 😒 👊 ڪه ترڪشاے ما نه تنها ✊ خودت نابود مے ڪنه بلڪه همپیماناتم به درڪ واصل میکنه💪 الان با این همه اتفاق💪 غرق شدن نفتڪش هاے سعودے1⃣ سخنرانے ڪوبنده سردار سلیمانے2⃣ عمو ترامپ مڪدر و عصبانے شده به اصطلاح دیونه بود 😂 دیونه تر شد الان با خودش میگه چه غلطے ڪردم توئیت زدم، دم شیر باب المندب باشه ببین دندوناش ڪجاس😔 ما از اون چیزے ڪه فڪرشو 👇 نمیڪنے بهت نزدیڪ هستیم👇 پس👇 شات آپ🗣🗣🗣🗣 ڪلیڪ نڪنے پشیمون میشے😂👇 •|😜•| @asheghaneh_halal
°🐝| #نےنے_شو |🐝° [☺️] بَلاے تے هَمس بهم میجن تو چِگد سیلیـ🍭ـنے مَجـه من خولـدَنـےام اصن ادازه نیستـ تَسے منو بِخوله☹️ [😍] بـه‌ بـه😋 چه هنـ🍉ـدونه خوشمزه اے استودیو نےنے شو؛ آبـ قنـ🍭ـد فراموش نشه👼👇 •🍼• @Asheghaneh_Halal
♥️📚 📚 🌸🍃 🌺 °•○●﷽●○•° امروز ۳ فروردین بود و شب خونه مصطفی اینا دعوت بودیم صبح ریحانه زنگ زد و با کلی خواهش و تمنا گفت برم خونشون و یکی از جزوه هاش که گم کرده بود و بهش بدم اون جزوومم پخش و پلا بود باید یه توضیحاتی بهش میدادم ریحانه ام نمیتونست تنها بیاد و داداششم تهران بود نمیدونم چرا شوهرش اونو نمی اورد خلاصه مادرم داشت آماده میشد بره بیمارستان از فرصت استفاده کردم و آماده شدم تا همراهش برم آدرس خونه ریحون اینا و بهش دادم با خودم گفتم چقدر خوب میشد اگه داداشش تهران نبود و میشد ببینمش یهو زدم رو پیشونیم که مامانم گفت +فاطمه جان خوددرگیری داری؟ ترجیح دادم سکوت کنم و چیزی نگم چند دقیقه بعد رسیدیم از مادرم خداحافظی کردم وپیاده شدم دکمه آیفون و فشار دادم تا در و باز کنن چند لحظه بعد در باز شد و رفتم تو یاد اون شب افتادم آخی چه خوب بود از حیاطشون گذشتم ک ریحانه اومد بیرون وبغلم کرد چون از خونه های اطراف به حیاطشون دید داشت چادر گلگلی سرش بود داخل رفتیم ک گفتم _کسی نیست ؟ +چرا بابام هست بعداین جملهه پدرش و صدا زد +بااابااااااا مهمون داریممم دستپاچه شدم و گفتم عه چرا صداشون میکنی شالم و جلوتر کشیدم باباش از یکی از اتاقا خارج شد با لبخند مهربونش گفت +سلام فاطمه خانم خوش اومدی خوشحالمون کردی ببخش که ریحانه باعث زحمتت شد حیف الان تو شرایطی نیستم که توان رانندگی داشته باشم وگرنه اونو میاوردم پیشت بهش لبخند زدم و گفتم _سلام ن بابا این چ حرفیه من دوباره مزاحمتون شدم ادامه داد +سال نوت مبارک دخترم انشالله سالی پر از موفقیت باشه براتون _ممنونم همچنین وقتی به چشماش نگاه میکردم خجالت زده میشدم و نمیتونستم حرف بزنم چشمای محمد خیلی شبیه چشمای پدرش بود شاید خجالتمم ب همین خاطر بود باباش فهمید معذبم .رفت تو اتاقش و منم با راهنمایی ریحانه رفتم تو اتاقش نشستیم ‌کولمو باز کردم و برگه های پخش و پلامو رو زمین ریختم ریحانه گفت +راحت باش هیچکی نمیاد در بیار لباساتو ب حرفش گوش کردم و مانتومو در اوردم زیرش یه تیشرت سفید و تنگ داشتم موهامم بافته بودم ریحانه رفت بیرون و چند دقیقه بعد با یه سینی برگشت چایی و شرینی و آجیل و میوه و همه رو یسره ریخته بود تو سینی و اورد تو اتاق خندیدم و گفتم _ اووووو چ خبره دختر جان چرا زحمت کشیدییی من چند دقیقه میمونم و میرم +بشین سرجات بابا کجا بری همشو باید بخوریی عیده هاا آها راستی اینم واسه توعه بابام داد بهت عیدیته ببخش کمه شرمنده بهش خیره شدم _ای بابا ریحانههه نزاشت حرفم و ادامه بدم و گفت +حرف نباشهه خب شروعش از کجاست ناچار ادامه ندادم و شروع کردم به توضیح دادن چند دیقه که گذشت به اصرار ریحانه یه شکلات تو دهنم‌گذاشتم و چاییم و خوردم گفتم تا وقتی ریحانه داره این صفحه رو مینویسه منم چندتا تست بزنم کتابمو باز کردم سکوت کرده بودیم و هر دو مشغول بودیم رو یه سوال گیر کردم سعی کردم بیشتر روش تمرکز کنم تمام حواسمو بهش جمع کردم که یهو یه صدای وحشتناک هم رشته افکارم و پاره کرد هم بند بند دلم و منو ریحانه یهو باهم جیغ کشیدیم و برگشتیم طرف صدا چشام ۸ تا شده بود یا شایدم بیشترررر با دهن باز و چشایی که از کاسه بیرون زده بود به در خیره شده بودم چهره وحشت زده و خشک شده ی محمد و تو چهار چوب در دیدم به همون شدتی که در و باز کرد در و بست و رفت بیرون چند ثانیه طول کشید تا بفهمم چیشده یهو باریحانه گفتم‌ _ واییییی ادامه دادم _ داداشت بود ؟؟؟؟؟ مگه نگفتی تهرانه ؟ ریحانه هل شدوگفت +ارهه تهران بود یه مشکلی پیش اومد براش‌مجبور شدبره امروزم بهش زنگ زدم گفت فردا میاددد نمیدونم اینجا چیکار میکنههه اینارو گفت و پرید بیرون اون چرا گفته بود وای؟ ای خدالابد دوباره مثه قبل میشه و کلی قضاوتم میکنه آخه من چ میدونستم میخواداینجوری پرت شه تو اتاق غصم گرفته بودترسیدم و مانتومو تنم کردم شالم سرم کردم فکرای عجیب غریب ب سرم زده بود با خودم گفتم نکنه ازخونشون بیرونم کنن جزوه ها رو مرتب گذاشتم رو زمین کولمو بستمو گذاشتمش رودوشم اروم در اتاقُ باز کردم و رفتم تو هال جز پدرریحانه کسی نبود بهش نگاه کردم دیدم پارچه ی شلوارش خالیه و یه پایِ مصنوعی تو دستشه! باباش فلجه! یاعلیی چقد بدبختن اینا باباش که دید دارم باتعجب نگاش میکنم گفت ببخشیددخترم نمیتونم پاشم شما چرا بلند شدی _اگه اجازه بدین دیگه باید برم +به این زودی کارتون تموم شد؟ _بله تقریبا دیگه خیلی مزاحمتون شدم ببخشید +این چه حرفیه توهم مث دختر خودم چه فرقی میکنه پس صبر کن ریحانه رو صدا کنم تو حیاطه _نه نه زحمتتون میشه خودم میرم پیشش اینو گفتمو ازش خداحافظی کردم دری که به حیاط باز میشدُباز کردم و رفتم توحیاط بہ قلمِ🖊 💙و 💚 ☝️ هرشب از ڪانال😌 ♥️📚| @asheghaneh_halal