#خادمانه📩
سلام رفقای کانال عاشقانه های حلال✋
شبتون بخیر و عافیت ان شاءالله
برای انجام #تبادلات
نیازمند #ادمین آشنابه کار هستیم
در صورت توانمندی ما رو از حضورتون
مطلع بفرمایید🙏
🆔 @jahadgar_enghelbi
∫°🍁.∫
∫° #صبحونه .∫
.
.
^^يـک « صبـــح » دل انگيـز
هـوا نـم نـم بــاران...
مـن باشم و تــــو باشی و
پـاييــزِ پريشـان! 🧡🍁🌧
.
.
∫°🌤.∫ #صبح یعنے ،
تو بخندے و،دلم باز شود👇🏻
Eitaa.com/Asheghaneh_Halal
∫°🍁.∫
≈|🌸|≈
≈|#پابوس |≈
.
.
امام صادق(علیهالسلام):✨
زمانی که مؤمن مرتکب گناهی میشود،خداوند هفت ساعت به او مهلت میدهد؛اگر در این زمان توبه کند نوشته نخواهد شد…🌱
.
.
≈|💓|≈جانےدوبارهبردار،
با ما بیا بہ پابــوس👇🏻
Eitaa.com/Asheghaneh_Halal
≈|🌸|≈
◦≼☔️≽◦
◦≼ #مجردانه 💜≽◦
.
.
و من آمدنت را از نگاه پاییز
<👀> میخوانم؛
و اگر تو قصد ماندن کنی
<🍂> من برگ به برگ پاییز را
زیر پاهایت خواهم ریخت،
<✨> تا پاییز
عشق زیبای ما را ببیند
<🧡> و رنگ عشق به خود بگیرد...
#طُ
.
.
◦≼🍬≽◦ زنده دلها میشوند از ؏شق، مست👇🏻
Eitaa.com/Asheghaneh_Halal
◦≼☔️≽◦
•<💌>
•< #همسفرانه >
.
.
بعد از چنـد مـ🌙ـاه انتظار خواستم خبر پــدر شدنشو بدم، اما وقتی از منطقہ اومد فـوراً رفت سراغ ڪارهای لشڪر و اعزام نیــرو...
شب خستہ و ڪوفتہ اومد و رفت استراحت ڪنہ
ولی خیلی تو فڪر بود.
گفتم: محمود تو فڪر چی هستی؟
گفت: تو فڪر بچــہها !
خوشـ😍ـحال شدم و گفتم:
تو فڪر بچہها؟ ڪدوم بچہها؟ هنوز ڪہ بچہای در ڪار نیست!
گفت: ای بابا! بچہهای لشڪرو میگم.
انگار آب سـ💧ـرد ریختہ باشن رو بدنم.
با ناراحتی رفتم خوابیـدم و آروم آروم گریہ ڪردم.
- فاطمہ خوابیــدی؟
-دارم میخوابم
- چرا امشب اینقــدر ساڪتی؟
- چی بگم؟
- مثلا بگو دختــر دوست داری یا پســر؟🙃
خودمو جم و جور ڪردمو جوابشو دادم.
اون هم نظــرشو گفت.
اون شب ڪلی باهام حرف زد.
تا خیالش ازم راحت نشد، نخوابیــد.
🌷شـهـیـد مـدافـع حـرم محمــود ڪاوه
.
.
•<🕊> دلــِ من پشٺِ سرش
ڪـاسهےآبـےشــد و ریخٺ👇🏻
•<💌> Eitaa.com/Asheghaneh_Halal
|•👒.|
|• #مجردانه 😇.|
.
.
۸ تا نصیحت که میتونه
تورو موفقتر کنه :👇😍
🔹بیشتر کتاب بخون📖
🔹کمتر حرف بزن🙃
🔸رژیم سالمتری داشته باش🍱
🔸با آدم حسابی ها معاشرت کن😎
🔹ریسک پذیر تر باش🤩
🔹تا میتونی چیز های جدید یاد بگیر🤗
🔸یه تخصص رو یاد بگیر و ادامه بده!👌
#حس_خوب
#شادزیستن
#ایران_تسلیت
#شاهچـراغ
.
.
|•🦋.|بہ دنبال ڪسے،
جامانده از پرواز مےگردم👇🏻
Eitaa.com/Asheghaneh_Halal
|•👒.|
15.73M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
‡🎀‡
‡ #ریحانه ‡
.
.
#منزینبمعقیدهےمنآزادگیســـــت✊🏻
چادر من علم من است .✌️🏻❤️
●بـــــــــه●🇮🇷
●نیـابــټ●
●عبـــاس●🇮🇷
●عـلــــــم●
●میزنـــم●🇮🇷
#اللهمالرزقناشهادتفیسبیلالله
#ایران_تسلیت
.
.
‡💎‡چادرت،
ارزشاست، باورڪن👇🏻
Eitaa.com/Asheghaneh_Halal
‡🎀‡
@Maddahionlinمداحی_آنلاین_چگونه_میمیریم_حجت_الاسلام.mp3
زمان:
حجم:
2.8M
↓🎧↓
•| #ثمینه |•
.
.
#ایران_تسلیت
#شاهچراغ
و آرے،اگر شهیدگونه زندگے کنیم...
شهید هم خواهیم مُرد...(:
.
.
•|💚| •صد مُــرده زنده مےشود،
از ذڪرِ #یاحسیــــــــــــن ( ؏)👇🏻
Eitaa.com/Asheghaneh_Halal
↑🎧↑
[ #مناسبتے✌️🏼 ]
🔸امشب پروانههای استجابت از خانه حسن علیهالسلام به آسمان میروند،
انگار کریم دیگری پا به دنیا گذاشته،
مردی از نسل حسن علیهالسلام،
که حریمش بوی حسین علیهالسلام میدهد.
خورشیدِ ری!
چند قرن است که جهان ما تاریک است،
دل خوش کردهایم به دعاهای فرج، زیر قُبّهی تو...🤲🏻
#گرافیک_مهدوی
#حضرت_عبدالعظیم
#ولادت_مبارک
.
.
- اۍ دلیلِ نفسهای ما؛ بیا💚''
•|○ Eitaa.com/Asheghaneh_Halal
#همسفرانه ❥'
.
.
حسِ خوبیه...
ك قلبم تا ابد درگیرِ توعه! 🌸💍•
.
.
˼ -گاهگـٰاھِ ٺو مۍارزَد بھ أَبَدهـاے هَمـھ👇🏻
˹ •⃝⃡💙❥• Eitaa.com/Asheghaneh_Halal
#خادمانه📩
سلام رفقای کانال عاشقانه های حلال✋
شبتون بخیر و عافیت ان شاءالله
برای انجام #تبادلات
نیازمند #ادمین آشنابه کار هستیم
در صورت توانمندی ما رو از حضورتون
مطلع بفرمایید🙏
🆔 @jahadgar_enghelbi
عاشقانه های حلال C᭄🇮🇷
❢💞❢ ❢ #عشقینه 💌❢ . . [📖] رمان:《 #توبه_نصوح 》 [ #قسمت_چهاردهم ] خدایا این گردنه حتما تکه ای از به
❢💞❢
❢ #عشقینه 💌❢
.
.
[📖] رمان:《 #توبه_نصوح 》
[ #قسمت_پانزدهم ]
خواب از سرم پریده بود. لیوان اول را پر کردم و ماهواره را روشن کردم. فیلم های آبکی فارسی وان را بیخیال شدم و تکرار فستیوال رقص رانگاه کردم. جذاب نبود و بینابین با رقاصه ها حرف می زدند و من زبانشان را درست نمیفهمیدم. با خوردن لیوان دوم به حیاط رفتم...
با بوی تند لاستیک بیدار شدم. بینی ام چسبیده به لاستیک عقب ماشینم بود و بوی تند لاستیک مشامم را آزار می داد. تمام تنم کوفته بود و خشک شده بودم. کی اینجا افتاده بودم و خوابم برده بود... نمی دانم. خوف عجیبی تمام تنم را لرزاند و
_ بهت نمیسازه مگه مرض داری میخوری؟
نگاهم را به رد صدا که از کمی بالاتر از سطح حیاط می آمد انداختم. چهره ی مضحکش را با موهای خرگوشی و روشنش قاب کرده بود و به طرز مسخره ای میخندید. لباس هم که فکر می کنم چیزی شبیه به لباس دوره گرد ها تنش بود. رنگی و پر از آویز و گردنبند های جورواجور. کمی چشمم را مالیدم و تکیه به تایر ماشین نشستم.
_ ولی خودمونیم ها... خوب می رقصی
و باز هم قهقهه ای زد. ترجیح دادم نگاهش نکنم و جوابی ندهم. خدا میداند از سر بد مستی چه غلطی کرده بودم. چقدر تنها بودم و چقدر غرق حماقت شده بود.
_ حالا چند ... زده بودی؟ خیلی دوزش بالا بوده. قرص بود یا...
قبل از اینکه ادامه دهد بلند شدم که به داخل بروم و به مزخرفاتش گوش ندهم. از همان بالکنی که توی آن نشسته بود"ویلای کناری ام" داد زد
_ اینه دستمزد مراقبتم؟ از دیشب که... نه دروغ گفتم. دیشب که غش کردی من با کلی خنده رفتم خوابیدم چون شاهد هنرنماییات بودم اما صبح اول وقت نشستم تو این بالکن سرد که آقا به هوش بیاد پیشی نخوره تو رو...
و وحشیانه خندید.
تحمل نکردم و تلو خوران به داخل رفتم و درب را محکم به هم کوبیدم. از دست خودم کفری بودم و خدا می داند دیشب چه کار کرده بودم که سوژه ای برای مسخره شدن توسط این عفریطه شده بودم... این چه بلایی بود که داشت تمام زندگی ام را می بلعید. چرا اینقدر فکر و خیال تنهایی ام ترسناک تر از اصل تنهایی سیاهم بود؟ این چه مدل زندگی بود؟ چرا سرنوشت من باید اینگونه رقم می خورد؟ چرا هیچکس را نداشتم الا خودم؟ این ترس چه بود که اینقدر برایم رعب انگیز و خفقان آور شده؟ انگار سایه ی مرگ بر زندگی ام چنبره زده و هیچ رقمه دست بردارم نیست. شاید هم مرگ می توانست مرا از تنهایی درآورد و به بقیه ملحقم کند... من که اینهمه دلتنگشان بودم و مشتاق دیدارشان پس چرا حالا ترس تنهایی و مردن در تنهایی دست از سرم برنمی داشت؟ انگار فراری بودم از مرگ و راضی بودم به همین زندگی بی پایه و گذری.
تحمل آن محیط و بازهم تنهایی ویلا را نداشتم. من... حسام... حسامی که سکوت تنهایی اش را با هیچ چیز عوض نمی کرد، حالا مثل بچه ای که از غول خیالی اش به آغوش مادرش فرار می کرد، داشتم از غول تنهایی ام فرار می کردم اما مادری نبود که به آغوشش پناه ببرم. باز هم تنهایی بود که حریصانه بغل وا می کرد و مرا درخود حل می نمود.
از تنهایی ویلا می خواستم فرار کنم و به آغوش تنهایی آپارتمانم بروم.
وسایلم را جمع کردم. درب ویلا را قفل کردم و با صدای مضحکش بدرقه شدم.
«بودید حالاااا جناب رقاص»
ماشین را به پرواز درآوردم و دل به جاده سپردم.
#نویسنده_طاهره_ترابی
[⛔️] ڪپے تنهاباذڪرمنبعموردرضایتاست.
.
.
❢💞❢ Eitaa.com/Asheghaneh_Halal