هدایت شده از رصدنما 🚩
🇮🇷🥇
🥇
| #خادمانه |
سلام
به فـوتبالـ⚽️ـےهاے رصدنما😃💪
حال و احوالتون ان شاالله رو خط بُرد🏆
راستش اومدیم بگیم که
امشب قراره پویایی جام جهانی
وارد رصدنمامون هم بشه😍😎
قراره برای تیمملی مون♥
و به عشقِ تیم ملی
و برای اینکه انرژی های
مثبتمون برسه به وجودِ باغیرتشون
راس ساعت 23
در کانال بصیرتی رصد نما
مشاعره ای فـوتـبالے داشته باشیـم✌️
همهی فوتبالے ها به گوش و بههوش
برای فوتبالِ ایرانمون 🇮🇷
همه فوتبالے گل میڪاریم☺️✌️
حتے اگه فوتبالے نباشی
بمون قول میدم لذت ببری!☺️
✌️🐆
#ایران_قوی
#هوادار_ایران_تاپای_جان
📨- با پل ارتباطی زیر
🆔 @jahadgar_enghelabi
🔰 Eitaa.Com/Rasad_Nama
عاشقانه های حلال C᭄
«💕» «🤩» #چالش_همسفرانه #مختص_عشق_حلالم ↩️شرڪت ڪننده: شماره 3⃣3⃣ قندمنی قندمنی قند(:💙 چالش قشن
«💕»
«🤩» #چالش_همسفرانه
#مختص_عشق_حلالم
.
.
↩️شرڪت ڪننده:
شماره 4⃣3⃣
اینکه اینجا نیستی و ازمن دوری،
باعث نمیشه دوستت نداشته باشم!(:🤤♥️
.
.
چالش قشنگمون فراموش نشه☺️🎀
جایزه هم داره ها😉🎁
آیدی خـادم چالش 👇🏻
🆔 : @BanoyDameshgh
«🏃🏻♀» #بدوجانمونیازچالش👇🏻
«💕» Eitaa.com/Asheghaneh_Halal
Γ..🐹'' ⃝
【#نےنے_شو'👼🏻' 】
[ شلام امام زمانم👶🏻💫
همیشہ دلم میخواشت باشما حلــــف
بزنم . ولے فڪر میڪلدم شما خیلے
ڪال دالین . بابام میگن : اگه ما
حواسمون ڪارامون باشه و ڪار زشت
نتنیم تا امام زمانو ناراحت نتینیم
شما میاین . . 😍😭
من خیلے دوشتون دالم از ده تام بیشتر❤️ ]
🏷● #نےنے_لغت↓
حلف = حرف 😁
ڪال دالین = ڪار دارین 😁
نتنیم = نڪنیم😁
دوشتون دالم =دوستون دارم😁
ــــــ ــ
[ با گفتن جملاتے همـــچــــون👇🏻
"نترس، شجاع باش، ديگه بزرگ
شدے، براے تو زشتہ و . .👀🙊
ن تنها مشڪل حل نميشـــود😑
بلڪه خطر پاڪـ ڪردن صورت
مسئلہ را هم به جان مــے خريد .
🔅پذيرش، بخش بزرگے از حل
مسئلہ اســــــــــت.✅
ترس ڪودڪ را اعم از اينڪہ
"درست و بجا" باشـــــد و
يا"نادرست و نابجا" بپذيريـد .
و در پـے راه حلے براے درمان
آن باشید . . ] 💠●
.
.
اینژا گُردانِ کوشولوهاۍِ خوگشِلہ🤓👇🏻
Γ..🐹'' ⃝ Eitaa.com/Asheghaneh_Halal
◖┋💍┋◗
◗┋ #همسفرانه 💑┋◖
.
.
|😜|عزیزم الان ڪہ همہ دارن
|⚽️| در مورد #فوتبال حرف میزنن ،
|🤤| من به فڪر تو مشغولم…
#جاویدانایرانعزیزما 😍🇮🇷
پ.ن:
جون میده اینو فردا
موقع بازی بفرستین براے همسرجان😌💚
.
.
◗┋😋┋◖ #ٺـــــو چنان ،
در دلِمنرفتہ،ڪہجان، در بدنۍ👇🏻
Eitaa.com/Asheghaneh_Halal
◖┋💍┋◗
|. 🍁'|
|' #آقامونه .|
.
.
😷|• گرچه با ماسک
تماشای رخش ممکن نیست😔
💔|• غم مخور دل
که پس ابر نمیماند ماه🌙
#مسلم_یونسی /✍
|✋🏻 #لبیک_یا_خامنه_ای
|💛 #سلامتےامامخامنهاۍصلوات
|🔄 بازنشر: #صدقهٔجاریه
|🖼 #نگارهٔ «1631»
.
.
|'😌.| عشق یعني، یڪ #علي رهبر شده👇🏻
Eitaa.com/Asheghaneh_Halal
|.🍁'|
هدایت شده از رصدنما 🚩
#نگارنما 🔺
یوز |🐆|
ایرانی |🇮🇷|
آمد |🏃♂|
روباه |🦊|
پیر . . .
ببازد |👊|
#ایران_قوی 🏆
#همه_تا_پای_جان_هوادار_ایران
🥇 Eitaa.Com/Rasad_Nama
عاشقانه های حلال C᭄
#نگارنما 🔺 یوز |🐆| ایرانی |🇮🇷| آمد |🏃♂| روباه |🦊| پیر . . . ببازد |👊| #ایران_قوی 🏆 #ه
🔻
آمادهرجزخونی و مشاعره شبمون هستید؟😎✌️
اولین پستش رو کار کردما🙋🏻♂
∫°🍁.∫
∫° #صبحونه .∫
|🌬|
چه بگویم سحرٺ خیـ[🌔]ـر؟
تو خودٺ صبح جهانـ[🌍]ـے....🤍
#شهریـار
#صبحـتـونبخـیـرررررررررر😍🎀🌱
|🌜|
تو بخندے و،دلم باز شود👇🏻
Eitaa.com/Asheghaneh_Halal
∫°🍁.∫
≈|🌸|≈
≈|#پابوس |≈
.
.
✨جَاءَ رَجُلٌ إِلَى الْحَسَنِ ع يَسْتَشِيرُهُ فِي تَزْوِيجِ ابْنَتِهِ فَقَالَ زَوِّجْهَا مِنْ رَجُلٍ تَقِيٍّ فَإِنَّهُ إِنْ أَحَبَّهَا أَكْرَمَهَا وَ إِنْ أَبْغَضَهَا لَمْ يَظْلِمْهَا
🔸مردے خدمتــ امــام حسـن علیـه السلام آمـد تـا دربارۀ ازدواج دختـرش با ایـشان مشـورت ڪند؛ حضـرت فرمـود: دختـرت را بهـ ازدواج مردے بـا تقـوا درآور؛ زيـرا اگـر دختـرت را دوست داشته باشـد، گرامے اش مےدارد و اگـر دوستـش نـداشته باشد به او ظلم نمى كنـد.
.
.
≈|💓|≈جانےدوبارهبردار،
با ما بیا بہ پابــوس👇🏻
Eitaa.com/Asheghaneh_Halal
≈|🌸|≈
هدایت شده از مجردانه
◦≼☔️≽◦
◦≼ #مجردانه 💜≽◦
.
.
[🤐] با هیچڪسم میل ِ سخن نیست ولیکن؛
[😜] #تو خارج ازاین قاعدهو فلسفه هایے :)"
#خببیاڪہحرفهادارم😢🦋
.
.
◦≼🍬≽◦ زنده دلها میشوند از ؏شق، مست👇🏻
Eitaa.com/Asheghaneh_Halal
◦≼☔️≽◦
•<💌>
•< #همسفرانه >
.
.
☀️]• حتی حاضــر نبود ڪولر روشن ڪند. اهــواز خیلی گــرم بود و پای مصطفی توی گــچ…
پوستش بہ خاطر گــرما خورده شده بود و خــون میآمد اما میگفت:
«چطــور ڪولر روشن ڪنم وقتی بچہها در جبھــہ زیر گــرما میجنگنـد».
😁]• هر ڪس میآمد مصطفی میخنــدید و میگفت: «غــاده دعا ڪرده من تیــر بخورم و دیگر بنشینــم سر جایم».
🌙]• آن شب قــرار بود در تھــران بماند. قرار نبود برگردد. گفت: «من امشب بہ خاطــر شما برگشتہام»
گفتم: «نہ مصطفی تو هیــچ وقت بہ خاطر مــن برنگشتہای برای ڪارت آمدی!»
💜]• با همان مھــربانی گفت: «امشب برگشتم بہ خاطر شما از احمــد سعیدی بپرس من امشب اصــرار داشتم بہ اهواز برگردم هواپیمــا نبود؛ تو میدانی من در همہ عمــرم از هواپیمای خصــوصی استفاده نڪردهام ولی امشب اصرار داشتم برگــردم، با هواپیمــای خصوصی آمدم ڪہ اینجــا باشم».
🌷شهید دفاع مقدس #مصطفی_چمران
.
.
•<🕊> دلــِ من پشٺِ سرش
ڪـاسهےآبـےشــد و ریخٺ👇🏻
•<💌> Eitaa.com/Asheghaneh_Halal
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
‡🎀‡
‡ #ریحانه ‡
.
.
🔹تحت تاثیر دوستان بیحجابے میڪردم
اما الان به انتخاب خودم با حجاب شدم . .
روایت زیبا از یڪ دختر متحول شده ..
.
.
‡💎‡چادرت،
ارزشاست، باورڪن👇🏻
Eitaa.com/Asheghaneh_Halal
‡🎀‡
◉❲🌹❳◉
◉❲ #همسفرانه | #خادمانه 💌❳◉
.
.
[👨🏻💼] مــرد باس
[⚽️] وسط مسابقه فوتــــبال داد بزنـــــه:
[🎋] هے عــیال ایـــن هـــمه گـــُــــل تو فوتبال هــست
[😍] ولے هیچ ڪدومشون تو نمیشے ...
پ.ن: تا قبل از بازے بفرست براے خانومت
شات پاسخ رو براے خادم چالشمون بفرست😍👇
🆔 @BanoyDameshgh
#برای_ایران 💚
#به_امید_برد_تیم_ملی_ایران😍
.
.
◉❲😌❳ ◉ چــون ماتِ #تــوام، دگر چہ بازم؟!👇🏻
Eitaa.com/Asheghaneh_Halal
◉❲🌹❳ ◉
•.♥️'' ⃞.•
⸤ #پشتک | #خادمانه ⸣
.
.
● شُمـا
قهرمــ🥇ـــان
ایـــن مِلتـیــ🇮🇷ـد✌️
#برای_ایران✌️
#به_امید_پیروزے🤩🍃
.
.
•.♥️'' ⃞.• Eitaa.com/Asheghaneh_Halal
عاشقانه های حلال C᭄
#خادمانه🇮🇷 بسم الله الرحمن الرحیم تاپایجانبرایایران💪🇮🇷 به دنبال اهدافشوم برای مخالفت و م
#خادمانه🇮🇷
بسم الله الرحمن الرحیم
تاپایجانبرایایران💪🇮🇷
به دنبال اهدافشوم برای مخالفت و
ممانعتازحضور سربازانِغیورِملیایران
درجامجهانیقطر نیازمند کمک و یاری
همیشگیمردمایران هستیم😎✋
✅همگیتاپایانحضور تیمملیایران
در جامجهانی قطر
🕔هرروز راس ساعت ۱۲ و ۱۸
در برنامه اینستاگرام و توییتر
در پیج باریکنان تیم ملی ایران🇮🇷
کامنت "تاپایجانبرایایران"
ڪانالهاے مارا دنبال ڪنید👇
Eitaa.com/Asheghaneh_Halal
Eitaa.com/Heiyat_Majazi
Eitaa.com/Rasad_Nama
هدایت شده از رصدنما 🚩
#خادمانه✌️
اگر به تلویزیون دسترسی ندارید ،
اصلا نگران نباشید!😍✌️
پخش زنده جام جهانی 2022 قطر
و پخش زنده بازی تیم ملی ایران و انگلیس
فقط و فقط از طریق لینک زیر😍👇
از اینجا مشاهده کنید 👇👇👇👇👇
https://www.fam.ir/player/tv3/eitaa?eitaafly
آرزوی موفقیت،
برای تیم ملی فوتبال ایران❤🤍💚
کانالهاے مارا دنبال کنید:👇
Eitaa.com/Asheghaneh_Halal
Eitaa.com/Heiyat_Majazi
Eitaa.com/Rasad_Nama
✍| #خادمانه 😇✋
پیش بینی برای بازی ندارید؟😅
من احتمال میدم مساوی کنیم⚽️
که کم از بُرد نیس برامون😎💪
اونایی که دست جمع بازی رو میبینن دمشون گرم
که به بهونه بازی صله رحمم میکنن🤝❤️
اونایی که کنار خانوادن و به حرمت بچه ها
مودبانه بازی رو پیگیری میکنن
دم اونا هم گرم👪💞
اونا که نذر و نیاز کردن تسبیح به دستن
برای برد تیم ملیمون غیرتی اند
دم اونا هم گرم📿📖
اونا که شیفتن کشیکن نیستن تا پایاپای دنبال کنن بازی رو
دم اونا هم گرم⛑👨🏻🔬👷🏻♂👨🏻⚕🧕
مامورینی که آماده باشن دسترسی به پخش ندارن
تا بازی رو ببینن دم اونا هم گرم👮🏻♂💙
شهدایی که رفتن تا امنیت به خطر نیفته
منو شما ها تو ارامش بشینیم و باهیجان
بازی رو ببینیم
دم اونا ویژه تر گرم و حق که نزد خدان💚🕊
#ایران_قوی 🏆
#هوادار_ایران_تاپای_جان🥇🌹
🥅 Eitaa.Com/Asheghaneh_Halal
Mojtaba Shoja - Eshghe Ahooraei (320).mp3
8.22M
↓🎧↓
•| #ثمینه |•
.
.
پرچم رو بالا بردی...
تا خودِ خدا!●♪♫
ایران!●♪♫
به امید برد تیم ملی کشورمون😍🇮🇷
.
.
•|💚| •صد مُــرده زنده مےشود،
از ذڪرِ #یاحسیــــــــــــن ( ؏)👇🏻
Eitaa.com/Asheghaneh_Halal
↑🎧↑
•[🎨]•
•[ #پشتڪ 🎈]•
.
-
تا پـاے جـان
بـــراے
ایـ🇮🇷ــرانــ😍✌️
.
.
•[📱]• بفرمایید خوشگلاسیون موبایل👇🏻
Eitaa.com/Asheghaneh_Halal
•[🎨]•
هدایت شده از رصدنما 🚩
#خادمانه✌️
اگر به تلویزیون دسترسی ندارید ،
اصلا نگران نباشید!😍✌️
پخش زنده جام جهانی 2022 قطر
و پخش زنده بازی تیم ملی ایران و انگلیس
فقط و فقط از طریق لینک زیر😍👇
از اینجا مشاهده کنید 👇👇👇👇👇
https://www.fam.ir/player/tv3/eitaa?eitaafly
آرزوی موفقیت،
برای تیم ملی فوتبال ایران❤🤍💚
#برای_ایران 🇮🇷
کانالهاے مارا دنبال کنید:👇
Eitaa.com/Asheghaneh_Halal
Eitaa.com/Heiyat_Majazi
Eitaa.com/Rasad_Nama
عاشقانه های حلال C᭄
«💕» «🤩» #چالش_همسفرانه #مختص_عشق_حلالم . . ↩️شرڪت ڪننده: شماره 4⃣3⃣ اینکه اینجا نیستی و ازمن د
«💕»
«🤩» #چالش_همسفرانه
#مختص_عشق_حلالم
.
.
↩️شرڪت ڪننده:
شماره 5⃣3⃣
همسفر نیامده ام!
پیشاپیش دوستت دارم😂😍💙
.
.
چالش قشنگمون فراموش نشه☺️🎀
جایزه هم داره ها😉🎁
آیدی خـادم چالش 👇🏻
🆔 : @BanoyDameshgh
«🏃🏻♀» #بدوجانمونیازچالش👇🏻
«💕» Eitaa.com/Asheghaneh_Halal
عاشقانه های حلال C᭄
❢💞❢ ❢ #عشقینه 💌❢ . . [📖] رمان:《 #توبه_نصوح 》 [ #قسمت_پنجاه_وششم ] همه چیز خراب شده بود. نمی دانس
❢💞❢
❢ #عشقینه 💌❢
.
.
[📖] رمان:《 #توبه_نصوح 》
[ #قسمت_پنجاه_وهفتم ]
اصلا نمی دانم چطور با آنها خداحافظی کردم و راه خانه را پیش گرفتم. تمام فکرم درگیر فکری بود که حوریا درمورد من داشت. فکر می کردم آهسته آهسته حرف دلم را با حاج رسول بزنم و در کنار این خانواده، زندگی جدیدی را به همراهی و هم نفسی حوریا، شروع کنم. چه فکرهایی داشتم که ساناز گند زد به همه ی آینده ام... در واقع آینده ام با دخالت گذشته ی ناجورم، خراب شده بود. اصلا تحمل آپارتمان را نداشتم. سوار ماشینم شدم و بی هدف راه جاده را پیش گرفتم. به سمت پارکی کوهستانی رفتم که در انتهای یکی از خروجی های شهر قرار داشت. تا آنجا که جاده اجازه می داد بالا رفتم و بعد ماشینم را پارک کردم و خودم مسیر کوه را پیش گرفتم. چراغ گوشی ام را روشن کردم و از مسیر باریک کوه بالا رفتم. به جایی رسیدم که دیگر مسیر قطع شده بود. شهر با چراغ های رنگارنگش زیر پایم قرار داشت. انگار توی تاریکی کوه حل شده بودم. اگر از بالکن آپارتمانم آسمان را نگاه می کردم ستاره ای نمی دیدم اما اینجا، میان تاریکی و سکوت کوه، ستاره ها خودی نشان می دادند. انگار مهمانی خاصی داشتند و از شهر گریزان بودند. همانجا نشستم. روی خاک ها. نگاهم را از شهر گرفتم و به آسمان دوختم و لب باز کردم.
_ دستت درد نکنه. خوب آبرومو حفظ کردی. خوب سکه یه پولم کردی. خوب خجالتم دادی. حاج رسول که می گفت با خدای رحمان و رحیمی طرفیم. این بود مهربونیت؟ این بود بخشندگیت؟
صدایم کم کم رنگ فریاد گرفت.
_ چرا خردم کردی، من روی حوریا حساب باز کرده بودم. چرا تا دلم کسی رو میخواد ازم می گیریش؟ مگه من چه گناهی کردم. بابام، مامانم، مادربزرگم، حالا هم حوریا... من این دختر رو می خواستم. من می خواستم زندگی تشکیل بدم که از این لاقیدی در بیام. که فکر و ذهن و تلاشم متمرکز بشه روی زندگیم. چرا راحتم نمیذاری؟ چرا دست از سرم بر نمی داری؟ می خواستی حوریا رو ازم بگیری... گرفتی. دلت خنک شد؟! اون دختر دیگه منو آدم هم حساب نمیکنه چه برسه به اینکه جرأت کنم حرف دلمو بگم و بهم بگه بله آقا حسام... قبوله. زن تو آدم اوباش هرز رفته میشم که هرزمان تو خیابون دست تو دست با تو بودم دخترا و ارازل اوباشی که تو گذشته ت بودن بیان دقم بدن. اون دختر دیگه نگاهمم نمی کنه. اگه پدر مادرش نبودن خدا می دونه با دیدن اون عفریطه چه برخوردی با من داشت. بیخود نبود این همه سال بعد از اینکه عزیزامو ازم گرفتی و تنهام کردی، دل به کسی ندادم. همش می ترسیدم... آره... ازت می ترسیدم. می ترسیدم عشقمم ازم بگیری و بازم تنهام کنی. مثل کاری که امشب باهام کردی، حتی بهم فرصت ندادی خواسته مو به حوریا بگم و عشقمو بهش ابراز کنم. اگه تنهام نمی کردی من پام به جایی باز نمیشد که امثال ساناز رو ببینم. پابند خانواده م میشدم و زندگی پاکی داشتم. خانواده ای که تو ازم گرفتیش. چرا منو نبردی باهاشون. منو نگه داشتی زجرم بدی؟
صدای گریه ام سکوت کوه را شکست. وسط گریه چند فریاد بلند کشیدم. آنقدر بلند که به سرفه افتادم. صورتم از اشک خیس شده بود و دانه های اشک بین ته ریشم لیز میخورد و از زیر چانه ام پایین می چکید. کمی که گریه کردم برای مدتی طولانی سکوت کردم. انگار خودم هم باورم نمی شد روزی به جایی برسم که در این وقت شب وسط کوه و در تاریکی و سکوت، طلبکارانه خدا را مقصر اشتباهاتم قرار دهم. خجالت می کشیدم حرف بزنم. انگار کسی از جانب خدا کنار گوشم مدام می گفت «مگه افشین نمی گفت پارتی نرو ... نخور. چرا یکی مثل افشین رو بعنوان راهنمایی از جانب خدا قبول نداشتی؟ تو خودت دوست داشتی لاقید بار بیای. پدر و مادرت نبودن مادربزرگت که بود. نمی تونستی از اون الگو برداری؟» (هر کاری میخوای بکنی پنج تن رو واسطه قرار بده... صدای حاجی مدام توی گوشم دور و نزدیک می شد) آرام صدایم بلند شد.
_ من که بی آبرو شدم. نه پیش تو که خدایی، نه پیش حوریا و خانواده ش که خلق خدا هستن، دیگه اعتباری ندارم. اگه پنج تن عزیز کرده تو هستن و واسطه گری شونو قبول داری، اگه امام زمان حضور داره و پادرمیانی امام زمان رو قبول داری، توبه می کنم. ازم قبولش کن. دیگه پامو توی جاهایی نمیذارم که نمیخوای. دیگه نمیخورم اون چیزی رو که حرومش کردی. نماز می خونم روزه می گیرم. اصلا جبران می کنم گذشته مو. تو فقط قبول کن. خدایاااااا... تنهام. کمکم کن دیگه کم آوردم. بریدم خدااااااا...
#نویسنده_طاهره_ترابی
[⛔️] ڪپے تنهاباذڪرمنبعموردرضایتاست.
.
.
❢💞❢ Eitaa.com/Asheghaneh_Halal
عاشقانه های حلال C᭄
❢💞❢ ❢ #عشقینه 💌❢ . . [📖] رمان:《 #توبه_نصوح 》 [ #قسمت_پنجاه_وهفتم ] اصلا نمی دانم چطور با آنها خد
❢💞❢
❢ #عشقینه 💌❢
.
.
[📖] رمان:《 #توبه_نصوح 》
[ #قسمت_پنجاه_وهشتم ]
ساعت از نیمه گذشته بود. با حالی خراب و لباس های خاکی، کلید را توی قفل چرخاندم. خانه در سکوت نیمه شب غرق شده بود. بدون اینکه چراغ را بزنم، به آشپزخانه رفتم و از یخچال لیوانی را پر از آب کردم و آن را سر کشیدم. چشمانم می سوخت. دلم کمی آرام گرفته بود اما هنوز مطمئن نبودم خدا توبه ام را پذیرفته یانه. مطمئن بودم که با آبروریزی امشب خانواده حاج رسول دیگر سراغی از من نخواهند گرفت چرا که حاج رسول هم حجت را تمام کرده و کاملا نماز و فلسفه آن را به من یاد داده بود پس دیگر گیر وجدانش نبود و بهتر بود پای ارازلی چون من را از خانه و حریم خانواده اش قطع کند. با خدا قراری گذاشتم که اگر توبه ام را پذیرا باشد خودش دوباره حوریا را به من برساند. بالکن آپارتمانم عبادتگاهی شده بود که تندیس عشق نهفته ام را «حوریا» از همان فاصله ببینم و در حسرت لحظاتی که می توانست عاشقانه شود و نشد، بسوزم. سجاده پهن شد و قامتش مثل فرشته ها با چادر قاب شد و به نماز ایستاد. مثل همیشه آرام و سر به زیر. به جهتی که حوریا ایستاده بود نگاه کردم و جهت قبله را توی آپارتمانم پیدا کردم. نمازش که تمام شد، انتظار داشتم سجاده را جمع کند و به داخل برود اما همانجا نشست. چادر از سرش افتاده بود و همانطور نشسته بود. سجاده را جمع کرد و کناری گذاشت و همانجا توی ایوان نشست و زانویش را بغل گرفت. سرش را روی زانویش گذاشت و کمی خودش را تاب داد. می دانستم بابت چیزی تمام ذهنش مشغول و درگیر بود که خواب را از او گرفته بود. خدا خدا می کردم، دلیل بی قراری اش برخوردی که امروز توی رستوران دیده بود، نباشد. آرام روسری را از سرش درآورد و کمی موهایش را نوازش کرد. تمام وجودم حریصانه فرمان به تماشا می داد و قلبم پر می زد برای لحظاتی که می دیدم اما چیزی از درون نهیبم زد و مثل یک ربات مرا به داخل اتاق برد. از خودم خجالت می کشیدم، حس کردم حوریا بخاطر تفاوتی که با تمام دخترانی که توی بزم و پارتی ها دیده بودم داشت، باید حرمتش حفظ می شد حتی اگر شرایط برای هرز رفتن چشمان بی تابم فراهم می شد. لباسم را عوض کردم و توی تختم آنقدر جابه جا و شانه به شانه شدم تا خوابم برد. صبح به مغازه رفتم و سعی کردم مثل سابق، طبق برنامه به مغازه ببایم و برگردم با این تفاوت که خوش گذرانی های الکی و پارتی ها و ... خوردن ها را از زندگی ام حذف کنم و درعوض، نماز را و رنگ خدا را به زندگی سیاهم تزریق کنم. با صدای موبایلم به خودم آمدم. افشین بود.
_ سلام ستاره سهیل
_ نه ستاره م. نه سهیل. حسامم حسام...
_ مسخره... کجایی؟
_ مغازه. کجا باشم؟
_ خوبه. یکی از همکارام باشگاه زده. لوازم ورزشی و لباس میخواد. می فرستمش مغازه. باهاش راه بیا جنس زیاد میخواد به نفع تو هم هست.
_ هواشو دارم خیالت راحت. خودت باهاش نمیای؟
_ نه... پاگشایی دعوتیم.
_ خوش بگذره.
تا نزدیک ظهر منتظر ماندم تا همکار افشین بیاید. مرد وسواس و سخت پسندی بود. اقلام زیادی هم خرید داشت. تمام ویترین و اجناس مغازه را زیر و رو کرد و به هم ریخت تا خریدش را کامل کند. اکثر مغازه های پاساژ تعطیل شده بودند. با عجله مغازه را مهر و موم کردم و با سرعت به سمت مسجد راندم. دوست داشتم امروز که قصد خواندن اولین نماز عمرم را داشتم، از مسجد شروع کنم. نزدیک مسجد جای پارک پیدا نشد. توی یکی از کوچه ها ماشینم را پارک کردم و به سمت مسجد دویدم. مردم از مسجد بیرون می آمدند. دیر رسیده بودم و نمازجماعت تمام شده بود. از مسجد فاصله گرفتم و نگاهم را توی حیاط آن چرخاندم. نگاهم روی چرخ های یک ویلچر خشک شد. حوریا کنار ویلچر محجوبانه راه می رفت و محمدرضا... ویلچر را حرکت می داد و با حاجی می گفت و می خندید. قبل از اینکه مرا ببینند خودم را به داخل کوچه انداختم و ماشین را استارت زدم و به آپارتمانم بازگشتم. مثل یک شکست خورده توی مبل چپیدم و سرم را میان دستانم گرفتم. انگار باورم شده بود و خودم هم قبول داشتم محمدرضا از من شایسته تر است برای همسری حوریا. از مسجد که جا مانده بودم. حداقل از نمازم جا نمانم. جهت قبله را هم می دانستم اما... مهر نداشتم. « وقتی به سجده میری انگار که به خاک افتادی و سر روی خاک میذاری» نگاهم به سمت گلدان گوشه ی حال چرخید. مشتی از خاک گلدان را روی دستمال کاغذی ریختم و شروع کردم«الله اکبر». حس و حالی داشتم وصف ناشدنی. انگار نوزادی بودم تازه متولد شده، به همان اندازه بی پناه و به همان اندازه سبک بال و به همان اندازه ایمن در آغوش مادر. انگار مثل پر دلم سبک شده بود، طوریکه دیگر حتی نگران حضور محمدرضا در کنار حوریا نبودم.
#نویسنده_طاهره_ترابی
[⛔️] ڪپے تنهاباذڪرمنبعموردرضایتاست.
.
.
❢💞❢ Eitaa.com/Asheghaneh_Halal
「💚」◦
◦「 #قرار_عاشقی 🕗」
با چـشم هـایم دیدهام ~ 👀
هر وقت میآیم حـرم ~ 🕌
پـر میکشد از قلـب من ~ ♥
هر درد و بی تـابی و غـم ~ 🌿
◦「🕊」 حتما قرارِشـــاهوگدا، هستیادتان👇🏻
Eitaa.com/Asheghaneh_Halal
「💚」◦
«🍼»
« #نےنے_شو 👼🏻»
.
.
بابایی به من میده موس توچولو🐭
آهه سبیهه موسم🤭
و ابلته حیلیم باهوسم😌
میحوام تبس فوفالیامو بپوسم⚽️
به افتحاله تیم ِمی ایمون✌️🇮🇷
ِبَلم یه سوت بزنم تو صولته🥴
اونایی ته حلفای بد میسنن به بته هامون😡
جبدیلم نیسم اشن🤨
🏷● #نےنے_لغت↓
میده: میگه🗣
سبیهه: شبیهه😁
ابلته: البته👌
تبس فوفالیا : 👟
تیم می ایمون: تیم ملی🇮🇷
سوت: شوت🏃🏻♂
میسنن: میزنن👋❌
بته ها: بچه ها👶❌
جبدیل: جوگیر🤪
اشن: اصلاااا⛔️
ــــــــــــــــــــــــــــــ♡ــــــــــــــــــــــــــــــ
[ #دردونه ]
☺️رشد اجتماعے عاطفے ڪودڪ:
🍃منظور از رشد اجتماعی عاطفی کودکان، توانایی شناسایی احساسات خود و دیگران، کنترل احساس و رفتار خود و برقراری رابطه با همسالان است.
🍃رشد اجتماعے عاطفے شامل مجموعه ای از مهارت هاست ڪه عبارتند از:
۱- تشخیص و درڪ احساس خویشتن
۲- تفسیر درست از احساسات دیگران
۳- مدیریت احساسات خود
۴- همدلے با احساسات دیگران
۵- حفظ رابطه با دیگران بر اساس همدلے متناسب
تا درودے دیگر بدرود😁✋
.
.
«🍭» گـــــردانِزرهپوشڪے👇🏻
«🍼» Eitaa.com/Asheghaneh_Halal