723.9K حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
「💚」◦
◦「 #قرار_عاشقی
علـاج دلتنـگے
زیـارت است
و غم است..🥺
#اختصاصے
◦「🕊」
حتما قرارِشـــاهوگدا، هستیادتان👇🏻
Eitaa.com/Asheghaneh_Halal
「💚」◦
هدایت شده از رصدنما 🇮🇷
[• #نظرپرسے_تبیینے 🧐 •]
.
.
♦️ نتیجه نهایے نظرپرسے(شماره 5)
👥 تعداد افراد مشارکتکننده: 59 نفر
👁🗨 تعداد بازدید نظرپرسے: 4.8k
🔹 سوال #نظرپرسے:
▫️مهمترین تاثیر برگزاری جام
جهانی قطر بر منطقه را چه میدانید!؟
📌 گزینه با بیشترین تعداد رأی:
✔️ بازنمایی مثبت فرهنگ اسلامی
🌀 مشاهده نظرپرسے(شماره5)
🌀 تحلیل نتیجه نظرپرسے(شماره5)
.
.
📱 #نظرپرسے_آنلاین
📆 #نظرسنجے_هفتگے
📝 #جهاد_تبیین
✔️ لینک توضیحات طرح نظرپرسے
مطالبه به روش پرسشگری😉👇
•🔎 • eitaa.com/joinchat/527499284C7fe1d7515d
◖┋💍┋◗
◗┋ #همسفرانه 💑┋◖
.
.
|😉| جانِ دل
|🧐| مگر میشود تو باشی
|🤝| دستانت در دستانم قفل باشد
|😌| آرزویی دیگر داشته باشـم..؟!
#جانمن 😇🦋
.
.
◗┋😋┋◖ #ٺـــــو چنان ،
در دلِمنرفتہ،ڪہجان، در بدنۍ👇🏻
Eitaa.com/Asheghaneh_Halal
◖┋💍┋◗
|. 🍁'|
|' #آقامونه .|
.
.
📿}• وقت نماز
پهلوی او جا گرفتهایم👥
✋}• باشد گه سلام
نگاهی به ما کند😌
#امیر_مقبول /✍
|✋🏻 #لبیک_یا_خامنه_ای
|💛 #سلامتےامامخامنهاۍصلوات
|🔄 بازنشر: #صدقهٔجاریه
|🖼 #نگارهٔ «1642»
.
.
|'😌.| عشق یعني، یڪ #علي رهبر شده👇🏻
Eitaa.com/Asheghaneh_Halal
|.🍁'|
∫°🍁.∫
∫° #صبحونه .∫
✨☺️امروز را با خورشید طلوع کن
و برای هدفهایت به جدال با سرنوشت برو
🌱🧡کمی خودت را سوا کن از روزمرگیها،
و با هدفهایت رشد کن....🫀(:
صبح قشنگت بخیررررررررررر
آماده باش برای شروع یه روز عالی🌸🍃😍
.
.
∫°🌤.∫ #صبح یعنے ،
تو بخندے و،دلم باز شود👇🏻
http://Eitaa.com/Asheghaneh_Halal
∫°🍁.∫
≈|🌸|≈
≈|#پابوس |≈
.
.
بہقولشیخرجبعلےخیاط:
امـٰامزمانعلیہالسلـٰام
دنبـٰالرفیقمیگردھ . . !
خوبشو؛خودشمیادوپیداتمیکنھ!♥️
.
#یاایهاالعزیز🌿
#السلام_علیک_یا_قائمآلمحمد✨
تعجیل در فرج مولایمان #صلوات🖐🏻
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج
.
≈|💓|≈جانےدوبارهبردار،
با ما بیا بہ پابــوس👇🏻
Eitaa.com/Asheghaneh_Halal
≈|🌸|≈
•<💌>
•< #همسفرانه >
.
.
•(🌿)• قبل از تولــد بچہ بود.
پرسید: ناراحت میشے برم جبھــہ؟
گفتم: آره اما نمےخوام مـزاحمت بشم!
•(🌻)• رفت و دو روز بعد بچــہ
بہ دنیــا آمد، بعد ڪہ برگشت
بوسیــدش و اسمــش را گذاشت،
«هــــادے»
•(💖)• پرسیدم: دوستــش دارے
گفت: مــادرش را بیشتــر دوست دارم...
🌷شهید دفاع مقدس #عبدالله_میثمی
.
.
•<🕊> دلــِ من پشٺِ سرش
ڪـاسهےآبـےشــد و ریخٺ👇🏻
•<💌> Eitaa.com/Asheghaneh_Halal
|•👒.|
|• #مجردانه 😇.|
.
.
از بین افرادی که برای خواستگاری و آشنایی با خانواه پیش قدم میشن ببینید ڪدوم شخص برای شما همتیم میشه...🧐
به خاطر اینڪه تو رابطهۍ تیمی، افراد برای یه هدفمشترڪ تلاش میڪنند و تو این مسیر پای برد و باخت پروژه هاشون ایستادند...🙂✋
تو ڪار تیمی شخص به خودخواه بودن فکر نمیڪنه...😕
تو ڪار تیمی افراد برای شادۍ تیمشون تلاش میڪنند...🤩
اگر یه نفر حالش بد شد و نتونست ادامه بده سعی میڪنند روحیشو تغییر بدن تا احساس بدی نداشته باشه...🤗
یعنی همراه هم برای هم تلاش میکنند...😍
به یڪی جواب مثبت بدین ڪه بدونید باهاش تیم میشید و لا غیر...😇😌
#آرامش
#ازدواج_موفق
#خواستگاری
.
.
|•🦋.|بہ دنبال ڪسے،
جامانده از پرواز مےگردم👇🏻
Eitaa.com/Asheghaneh_Halal
|•👒.|
عاشقانه های حلال C᭄🇮🇷
#خادمانه قسمت اول رمان رایحهی حضور🌸👇 https://eitaa.com/asheghaneh_halal/58847 فصل اول رمان توبه
و رمانهاے ارزشے مـا☺️☝️
.
اینجا شنوندهی حرفهای شماییم:👇🏼
• @Daricheh_Khadem •
•[🎨]•
•[ #پشتڪ 🎈]•
.
.
اگه از همین لحظه هم بخوای
برای بهتر شدن تلاش کنی،
بهت میگم هنوزم دیر نشده تو میتونی🌱^^
.
.
•[📱]• بفرمایید خوشگلاسیون موبایل👇🏻
Eitaa.com/Asheghaneh_Halal
•[🎨]•
@Maddahionlinمداحی_آنلاین_هوای_تو_کردم_رضا_شیخی.mp3
زمان:
حجم:
2.98M
↓🎧↓
•| #ثمینه |•
.
.
#رضا_شیخی🎙
اےروےمـاهمنظـرِتـو،نوبهـارِحُسن
خالوخطِتومرکزِحُسنومدارِحُسن
درچشمِپُرخمارِتوپنهان،فُسونِسِحر
درزلفِبیقـرارِتـوپیداقـرارِحُسن
"حافظشیرازے"
.
.
•|💚| •صد مُــرده زنده مےشود،
از ذڪرِ #یاحسیــــــــــــن ( ؏)👇🏻
Eitaa.com/Asheghaneh_Halal
↑🎧↑
عاشقانه های حلال C᭄🇮🇷
❢💞❢ ❢ #عشقینه 💌❢ . . [📖] رمان:《 #توبه_نصوح 》 [ #قسمت_هفتاد_وهشتم ] بعدازنمازصبح، ازشوق دیدارحوریا
❢💞❢
❢ #عشقینه 💌❢
.
.
[📖] رمان:《 #توبه_نصوح 》
[ #قسمت_هفتاد_ونهم ]
هر دو در سکوت راهی پارکینگ پاساژ شدیم و به سمت ماشینم رفتیم. درب ماشین را باز کرد و دلخور روی صندلی عقب نشست. با این اوضاع نمی توانستم باز هم از او درخواست کنم روی صندلی جلو، کنار دستم بنشیند و رویایم را به حقیقت برساند. آرام پشت رل نشستم و گفتم:
_ معذرت می خوام. می دونم تند رفتم. بازم میگم، فقط... نمی خوام از دستت بدم.
سکوت کرده بود. برگشتم و به چشمان دلخورش که پایین را نگاه می کرد و اخمی نازک میان ابروهایش را گره انداخته بود، نگاه کردم و ناخودآگاه از دیدن این حالتش که مثل دختر بچه ها شده بود، لبخند زدم.
_ حوریا... حوریاجانم... من تا به حال از هیچکی اینقدر راحت معذرت خواهی نکردم. اینو گفتم که بدونی خاطرت خیلی برام عزیزه و می خوامت.
_ منو سر خیابون مسجد پیاده کنید می خوام یه سر برم باشگاه لباسا رو بذارم اونجا... ضمنا... دوست ندارم کسی منو با شما ببینه وقتی هنوز هیچی بینمون نیست.
می خواست میخ خواسته اش را محکم بزند. یک چشم گفتم و راهی شدم.
_ خب... خانوم. آژانستونیم دیگه... آدرس لطفا.
با نگاهی معنادار از آینه به چشمانم خیره شد و کمی از رنگ دلخوری از نگاهش زدوده شد. سر خیابان طبق گفته اش ایستادم. قبل از اینکه برود برای اطمینان گفتم:
_ قهری؟
_ مگه بچه م؟
خندیدم و گفتم:
_ میشه فراموشش کنی؟
_ فراموش کردم که باهاتون اومدم و سوار ماشینتون شدم.
تمام قلبم لبریز شد با تمام احساس و هیجانم گفتم:
_ دوست دارم... خیلی...
و شاخه گلی که خریده بودم را از روی داشبرد برداشتم و به طرفش گرفتم. سریع گل را گرفت و توی کیفش چپاند و با خداحافظی تندی، از ماشینم دور شد.
وسط ختم قرآن بودیم که موبایلم زنگ خورد. بخاطر سکوت مجلس آن را روی ویبره گذاشته بودم. صفحه موبایلم را که نگاه کردم اسم افشین را دیدم. میان پاسخ دادن و ندادن، از سر جایم بلند شدم و به حیاط مسجد آمدم.
_ سلام رفیق...
صدایش طوری بود که انگار از خواب بلند شده.
_ سلام... چیزی شده افشین؟
_ کجایی حسام؟
_ مسجد...
با صدایی متغجب و بی جان گفت:
_ اذیتم نکن. خونه ای؟ پارتی که نیستی ماه رمضونی؟
_ نه مسجدم. در ضمن پارتی رو شبا میرن نه سر ظهر.
باورش نشد و گفت:
_ باشه توراست میگی... می تونی بیای بیمارستان؟ تنهام.
_ بیمارستان چرا؟ کدوم بیمارستانی؟
_ حالا بیا برات میگم.
و اسم بیمارستانی که در آن بستری بود برایم گفت. بدون خداحافظی از حاجی و یا اتمام ختم امروز، خودم را به ماشینم رساندم و به سرعت به سمت بیمارستان راندم. به اورژانس رفتم و افشین را پیدا کردم. با او دست دادم و از حالش پرسیدم.
_ امروز رفتم اهداء خون. روزه هم که گرفتم. بی حال شدم. بی احتیاطی کردم.
_ خب چه اجباریه؟ میذاشتی بعد ماه رمضان.
_ النا خونه نیست منم مرخصی گرفته بودم چند تا کار بانکی داشتم گفتم قبلش برم پایگاه اهداءخون که دیگه به هیچ کاری هم نرسیدم.
_ خانومت کجاست؟
_ سه روزه رفتن اردوی تمریناتشون. امروز قراره برگردن. فکر کنم غروب میرسن. سرمم تموم بشه مرخصم. ببخشید می دونم چند وقته نیستم و حالا برا زحمت دادنت خبرت کردم. نخواستم کسی رو نگران کنم فقط دستم روی شماره ی تو رفت.
_ این حرفا چیه؟ تو همیشه وبال بودی این یه دفعه هم روش.
#نویسنده_طاهره_ترابی
[⛔️] ڪپے تنهاباذڪرمنبعموردرضایتاست.
.
.
❢💞❢ Eitaa.com/Asheghaneh_Halal