◉❲🌹❳◉
◉❲ #همسفرانه 💌❳◉
.
.
+ ماالذي قالتهُ عیناكَ لقلبی فأجابا؟
- چشمان تو با قلبم چہ گفتند
کہ اینگونہ پذیرفت..👀💞
#چشماتسرمایمہ😌
.
.
◉❲😌❳ ◉ چــون ماتِ #تــوام، دگر چہ بازم؟!👇🏻
Eitaa.com/Asheghaneh_Halal
◉❲🌹❳ ◉
عاشقانه های حلال C᭄🇮🇷
❢💞❢ ❢ #عشقینه 💌❢ . . [📖] رمان:《 #رایحه_حضور 》 [ #قسمت_چهلوهشتم ] صبح زود گل بی بی، فاطمه و جنا
❢💞❢
❢ #عشقینه 💌❢
.
.
[📖] رمان:《 #رایحه_حضور 》
[ #قسمت_چهلونهم ]
۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰
فروردین ماه با تمام زیبایی های طبیعت اینجا به پایان رسید ، موعد تحویل پروژه هفته سوم اردیبهشت بود ، اما من قصد داشتم.
یک هفته الی ده روز زودتر برگردم ، همانطور که نواب گفت دو روز بیشتر نماند و سومین روز خودش در مدرسه حاضر شد ، در آن دو روز از خود نواب و بچه ها چیز های زیادی فهمیده بودم .
در این مدت هم اصلا سراغ مدرسه و نواب نرفته بودم ، چند باری هم با سعید و مادرم حرف زده بودم ، سعید تازه برگشته بود تهران ، با خانواده اش صحبت کرده بود، اصرار داشت عقد و عروسی را در یک روز بگیرد ، آن هم یکی از روز های خرداد ماه !
من هم همانطور که با خودم قرار گذاشته بودم ، خودم را سپرده بودم به جریان اتفاق ها ، دست و پا زدن فایده ای نداشت دیگر !
دوباره تصمیم گرفتم سری به نواب بزنم ، پنج شنبه بود و نمیدانم باید از کجا پیدایش می کردم !
در میان راه یکی از دانش آموز هایش را دیدم ، سراغ نواب را از او گرفتم :
فک کنم رفتن سر مزار شهدا خانم جان
سری به معنای نفهمیدن تکان دادم :
قبرستون واسه چی رفته؟!
خودم جواب خودم را دادم :
تو واسه چی رفته بودی اون بار ؟!
به سختی و بعد کلی پرس و جو یه یک تپه رسیدم، چند مزار با پرچمی بالای سرشان ،شالم را مرتب کردم ، به سختی چند قدم دیگر برداشتم
نیم رخش را دیدم ، چند قطره زلال میان ته ریش مشکی اش برق می زد ، جلوتر رفتم و بیشتر مات شدم .
آنقدر محو نوشته های روی سنگ مزار بود که انگار اصلا اینجا نبود ،نمیدانم چرا اما دلم نیامد خلوتش را بهم بزنم ، با کمی فاصله از او نشستم و زانوهایم را در آغوش گرفتم ، حالتش آنقدر قشنگ بود که دلم می خواست دست به چانه بزنم و محو تماشایش شوم
کمی مکث کردم و از حرفم شوکه شدم ...
چشمانم نمیدانم چرا انقدر دور و ور او می گشت و این شدیدا برای من خطرناک بود و دلهره آور ..
یادم است یک بار میان سخنرانی های مادرم شنیده بودم که چشم داشتن و فکر کردن به نامحرم گناه است ...می گفت فکر کردن یک زن متاهل به مردی به جز همسرش خیانت محض است..
اینکه من حالا متاهل محسوب می شدم و چشمم پی او و فکرم درگیر او بود درست نبود ابدا نبود ..
به عقلم که می گفتم ، پاسخ می داد : قبول
اما دل زبان نفهمم را با چه چیزی راضی کنم ؟؟؟
چه جملاتی برایش ردیف کنم تا دلم هم بگوید قبول ؟؟؟
می خواستم بلند شوم و از او دور شوم که سرش را بلند کرد و رو به آسمان گرفت و چیزی زیر لب زمزمه کرد ، همین که خواست بلند شود
مرا دید و سریع سرش را پایین انداخت ، این یک رقمه کارش را درک نمی کردم ، خودم هم نگاه خیره را دوست نداشتم اما اینکه ، هربار مرا می دید کاشی ها را نگاه می کرد برایم گران تمام میشد ، بی احترامی محسوبش می کردم ، از این عادت همیشگی اش حرصم گرفت
بدون سلام گفتم : درک نمیکنم این کار هاتون رو !
سرش را بلند کرد اما باز هم نگاهم نکرد : سلام ، کدوم کار ؟!
چشمانم را بستم اصلا بیخیال ، همان بهتر بروم و فراموشش کنم ؛ نواب برای من خطرناک شده بود : هیچی، من برم فعلا
بدون توجه به تعجب چهره اش راهی خانه شدم ، اما دلم می گفت :
ریحانه فقط یه بار دیگه برو و سر کلاسش بشین بعد برو
این دلم از همان اول زبان نفهم بود ، نمی دانست که من انبار باروتم و نواب شبیه کبریتی خطرناک ، نواب می توانست مرا آتشم بزند
#نویسنده_سنا_لطفی
[⛔️] ڪپے تنهاباذڪرمنبعموردرضایتاست.
.
.
❢💞❢ Eitaa.com/Asheghaneh_Halal
عاشقانه های حلال C᭄🇮🇷
❢💞❢ ❢ #عشقینه 💌❢ . . [📖] رمان:《 #رایحه_حضور 》 [ #قسمت_چهلونهم ] ۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰ ف
❢💞❢
❢ #عشقینه 💌❢
.
.
[📖] رمان:《 #رایحه_حضور 》
[ #قسمت_پنجاهم ]
۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰
آب هم اگر بماند راکد می شود ، می گندد و خاصیت زلالی اش را از دست می دهد ، آب باید جاری شود و صدایش روح ببخشد به مخلوقات دیگرِ خالق !
احساس یک آدم هم عین آب است ، خرجش نکنی و بلا استفاده بماند گوشه دلت، خاک می شود !
عشق از همان ابتدای هستی در وجود آدمی نهادینه شده است و اگر استفاده نشود ، انگار چیزی کم داری میان روز هایت !
حالا من بودم و احساسی که شکسته بود و چسباندن تکه هایش جان می خواست که نداشتم !
کم آورده بودم و نمی توانستم منکرش شوم ، با سارا که راجبش حرف زدم ، گفت : دو راه داری ، یا باید بی خیال این چرت و پرت ها شوی و با سعید ادامه دهی یا هم بیخیال سعید شوی و زندگیت را بکنی !
راهنمایی اش چاره درد من نبود .
بعد یک هفته ای که سپری شده بود زنگی به فاطمه زدم ، صدای گرمش آرامم کرد ، شاید باید کمی صبوری از دفتر زندگی او ، کپی می کردم درون خودم و آرامشش، مشق شب هایم میشد!
هیچ چیز را با جزئیات نگفتم و فقط گفتم از روبرویی می ترسم ،
او هم بدون سوال یک چیز گفت :
ببین عزیزدل من ! همه ما ها یه ترس و تردیدی هست میون زندگی مون ولی به تردیدت پا نده ، روبرو بشی و تجربش کنی بهتر از این هست که بعد ها حسرتش رو بخوری !
من تجربش کردم ، حسرت یه بار کنار مهدی بودن و حس گرمای دستاش کابوس شب هام شده ، کابوسی که یه زمان واسم رویا بود و هیچ وقت این رویا به وصال نرسید !
رویایی که برایش کابوس شده بود ترس به دلم می انداخت ، می ترسیدم از روزی که روتین وار کنار سعید بمانم ، بدون دلی که کنارش داشته باشم !
از فاطمه تشکر کردم و او هم یک جمله گفت :
کاری نکردم خواهری، فقط دعام کن ریحانه!
چشمانم به نم اشک نشست ، کاش می توانستم بگویم خیلی وقت است سراغ در خانه خدا نرفتم ،
از همان دعایی که دیگر اعتقادی ندارم تو برایم کن .
بعد تماسی که با او داشتم یک بیت شعر از شاملو را تکرار کردم :
*غصه نخور دیوونه !
کی دیده شب بمونه ؟! *
بعد هم با آرامشی ظاهری شروع کردم به حاضر شدن ، آخرین باری بود که سراغ آن مدرسه می رفتم ، همیشه آخرین ها تلخ بودند ..
کاش هیچ وقت آخرینی وجود نداشت !
اولی ها ، همیشگی می ماندند !
#نویسنده_سنا_لطفی
[⛔️] ڪپے تنهاباذڪرمنبعموردرضایتاست.
.
.
❢💞❢ Eitaa.com/Asheghaneh_Halal
「💚」◦
◦「 #قرار_عاشقی 🕗」
.
زیر بـاران حـرم ،
گرمی تـب مے چسبد💦
و زیـارت همـه جا
آخـر شـب مے چسبد🌜
.
◦「🕊」
حتما قرارِشـــاهوگدا، هستیادتان👇🏻
Eitaa.com/Asheghaneh_Halal
「💚」◦
◖┋💍┋◗
◗┋ #همسفرانه 💑┋◖
.
.
[لنتهزمنيالأشياء«وأنتَ»دائمًاجانبي]
😌هيچچیزمنراشکستنخواهدداد،
😍وقتیتو همیشه در کنارم هستی
#دلبرجان 😇💖
.
.
◗┋😋┋◖ #ٺـــــو چنان ،
در دلِمنرفتہ،ڪہجان، در بدنۍ👇🏻
Eitaa.com/Asheghaneh_Halal
◖┋💍┋◗
|. ❄️'|
|' #آقامونه .|
.
.
•⋞ چهقدر⚡️
دلَم برایِ تو تنگ است❣
انگار👇
امشب هم نیستی..😔 ⋟•
#افشین_صالحی /✍
|🌷 #جان_فدا #حاج_قاسم
|✋🏻 #لبیک_یا_خامنه_ای
|💛 #سلامتےامامخامنهاۍصلوات
|🔄 بازنشر: #صدقهٔجاریه
|🖼 #نگارهٔ «1669»
.
.
|'😌.| عشق یعني، یڪ #علي رهبر شده👇🏻
Eitaa.com/Asheghaneh_Halal
|.❄️'|
Haj Saeed Hadadiyankesa-hadadiyan_0.mp3
زمان:
حجم:
2.09M
🖤'
#خادمانه | #ثمینه
• شب بیستوپنجم چلھے حدیث ڪساء •
+درد و دل و حاجترواییهاتون:
@Daricheh_khadem
#ختم_چهل_روزه
#التماس_دعا
#حاجتروابشید💚
#تسلیت💔🖤
- عالَمبھفَداےچادرخاڪےتو، یازهرا👇
Eitaa.com/Asheghaneh_Halal
🖤'
∫°⛄️.∫
∫° #صبحونه .∫
🍃🌼🍃
از داغ غمـت کمـر خمیدهست ،بیا
یکبار دگر «جمعه» رسیدهست ،بیا
ای بـا خبـر از راز دل بیمـارم
تا عمر به آخر نرسیدهست ،بیا
🍃🌼🍃
#السلامعلیڪیابقیةاللهفےارضہ
#اللهم_عجل_لولیڪ_الفرج
∫°🌤.∫ #صبح یعنے ،
تو بخندے و،دلم باز شود👇🏻
Eitaa.com/Asheghaneh_Halal
∫°⛄️.∫
◦≼☔️≽◦
◦≼ #مجردانه 💜≽◦
.
.
|🌿🦋| زِ تمـامِـ بـودنـے هـا
|😌🖇| تـو همیـن از آنِ من باش
|🌘💛| ڪہ بہ غیرِ با تـو بودن
|💎🔗| دلـم آرزو نـدارد !
.
.
◦≼🍬≽◦ زنده دلها میشوند از ؏شق، مست👇🏻
Eitaa.com/Asheghaneh_Halal
◦≼☔️≽◦
•<💌>
•< #همسفرانه >
.
.
•🍬• عادت آقــا مرتضے این بود، ڪه اگر در یڪ جمع یا مھمــانے قرار مےگرفت و خـوردنے و یا شیـرینے مےآوردند، یڪے ڪه بر می داشت، نمےخــورد.
•☝️🏻• به صاحب خانـه مےگفت:
مےتوانم یڪے هم اضافــه با خود ببـرم؟
و بر مےداشت، مےگفت اینھا را مےبرم تا با زن و بچہهایم بخورم.
•🍩• مےگفت: آدم نباید اهل تڪ خور؎ باشد. باید سعے ڪند ڪه شیـرینےها؎ زندگےاش را با خـانوادهاش سھیم باشد.
•💞• این امر در ایجــاد الفت بین زن و شوهــر خیلی مؤثــر است.
از جملـه چیزها؎ دیگر؎ ڪه در ایجاد الفت بین زن و شوهــر مؤثر مےدانست برگـزار؎ نماز جمـاعت خانوادگے بود.
🌷شـهـیـد دفاع مقدس #مرتضی_آوینی
•<🕊> دلــِ من پشٺِ سرش
ڪـاسهےآبـےشــد و ریخٺ👇🏻
•<💌> Eitaa.com/Asheghaneh_Halal
9.06M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
‡🎀‡
‡ #ریحانه ‡
⚡️بانوی موفق آمریڪایی:
با حجاب احساس ڪردم می توانم دنیا را
تغییر بدهم👌
🧕تجارب فوق العاده و سخنان بسیار جالب
بانوی موفق آمریڪایی خانم «ملیڪا مڪ دونالد»
(فعال اجتماعی، مدیر، سخنران و هنرمند) ڪه موفقیت خود را مدیون اسلام آوردن و حجابش می داند:
💥حجاب برای من این معنی را داشت ڪه برای حضور مؤثر اجتماعی و نشان دادن خودت باید مغزت را به ڪار بیندازی و نه این ڪه از جذابیتهای ظاهریت استفاده ڪنی.
💥پیش از اسلام بود ڪه به من ظلم شد.
💥اسلام ڪرامتم را به من برگرداند.
💥بانویی ڪه برای خودش احترام قائل است نباید در موقعیتی قرار گیرد که من پیش از اسلام داشتم.
#زن_عفت_افتخار
‡💎‡چادرت،
ارزشاست، باورڪن👇🏻
Eitaa.com/Asheghaneh_Halal
‡🎀‡