eitaa logo
عاشقانه‌‌ های‌ حلال C᭄🇮🇷
13.4هزار دنبال‌کننده
22.6هزار عکس
2.7هزار ویدیو
87 فایل
ˇ﷽ براے تماشاے یڪ عشق ماندگار، در محفلے مهمان شدیم ڪھ از محبّت میان عـلے'ع و زهـرا'س میگفت؛ از عشقے حـلال...💓 •هدیهٔ ما به پاس همراهےِ شما• @Heiyat_Majazi ˼ @Rasad_Nama ˼ 🛤˹ پل ارتباطے @Khadem_Daricheh ˼ 💌˹ تبادلات و تبلیغ @Daricheh_Ad ˼
مشاهده در ایتا
دانلود
#همسفرانه 🌸]°•تو را شبیــه ☀️]•°روزهاےتابستان 🔥]°•همان طور گرم گرم 🎈]•°و همان طور طولانے 😍]°•دوست دارم 👌]•°خداڪند بمانے برایم 🍂]•°پاییز نزدیڪ است #جمله‌سنگین‌بــود😁 ‌🌳]•° @asheghaneh_halal
🕊🌷 🌷 #چفیه #گـم میشوم میان #دلتنگےهایم|💔| و محـو #نگاهت|👀|ڪه مشتاقانه #پرواز را به انتظار نشسته اے|🕊| #همسران‌شهدا #دلتنگے 🍃:🌷[ @Asheghaneh_halaL ] 🌷 🕊🌷
°| |°🍹 بعضیا فڪر میڪنن بعد از ازدواج همه چے درست میشه😐 ولے اشتباه مےڪنن❌ ✅افراد در بیشتر مواقع همونجور ڪه تو دوران عقد و رفتار مےڪنن، بعد از ازدواج💍 هم همونطور عمل مےڪنن... لحظه هاے ویتامینے در °•|🍊|•° @asheghaneh_halal
https://eitaa.com/asheghaneh_halal/3482 اعـــضاے جدید💐 از اینجـــا با مـــا همراهـ باشید👌 با رمانـ فوق العــاده😍
#ریحانه چہ لذتـ😎ـی دارد وقتى طُعــمہ شيـ👹ـطان بــراى بہ دامـ🕷 انداختــن مــردان شہــر نيستــی❌ #بانوی_عفیف_من🌹🍃 @asheghaneh_halal ...🐾
😜•| |•😜 یعنے ایــن 👇 بزرگــوارانـ به عنـــوانـ نابغه هاے قرن 21 باید به جهانیــان😏 معرفے شوند👇 🎤 اگــر مےخواهیمـ از جانبـ مردمـ سخنـ بگـــویمـ باید به آراے آنان مراجعهـ ڪنیمـ🗳 در قـــانونـ اساسے رفراندومـ به همینـ منظور ایجــاد شده است😅😂 •|| خندیـــــ😜شــــــه نوشتــــ✍||• اینجــا ڪه به نفعشونــه دستـ به دامـــن قانونـــ اساسے شـــدنـ😂😅😂😅 ✅یعنے این عجیـــب آدمـــایے هستنــ😱 بابا یه الاغ🐴 وقتے میوفـــته توے چــــاه😂 دیگــه حواســـش هستــ👌 به اون سمـــت نره 🙊 امـــا این بزرگواران روے اون بیچاره رو هم 🙈 ڪم کردنـ😂😅😂😅😒 خبــ گــــلمـ ☹️شمــا که از حــرف مےزنے😒 یڪمـ جـــاهاے دیگـه از ڪتاب قانون و مطالعهـ ڪن📖 خانمـ نماینده😏 طبق اصـݪ 84 👇 هـــر نماینده در برابــر تمامـ ملتـ مسئولـ استـ و حقـ دارد ⬇️ در همه ے مسائل داخلے و خارجے ڪشور اظهـــار نظر نماید☹️ ✅ اگـــر جناب عالے و بقیه ے نمایندگان از جمله خیلے زودتـــر به استیضــــاح🎤 جناب رضـــایتـ مے دادید شاید دولتـ خیلے زود⬇️ خـــودشو جمع و جور مےڪرد😒 و الـــان اینـ اوضاعمـــون نبـــود😞 ڪلیڪ نڪنے اصلاح طلبـ میشے😅👇 •| 😜 |• @asheghaneh_halal
#قائمانه ~این جهان را بےبهـ🌸ـارےتا بہ کے؟ "شیعیـ💔ـان" را بےقرارےتابہ کے؟ ~کےمیایےبا کدامین قافـ🎉ـلہ؟ "مهـ💙ـدیا" چشم انتظارےتا بہ کے؟ #جمعہ_هاے_دلتنگے🍃 #السلام_علےالمهدےوآبائہ✋ ~"💎"~ @asheghaneh_halal
[📌خداے خوش حسابِ مـا] 🔰| اگـر براے خـدا ڪار ڪنے در همین دنیـا اجرتــ✨ را نقـ💸ـدا پرداخـت مےڪند😊👌 و آنچــه نسیه است جوائز فوق العاده‌اے‌ است ڪه در آخرت از فضلش عنایت خواهد ڪرد و بالاتــر از آن اگـر بخواهے براے خـدا عملے انجام دهے، خـدا قبل از عمل تو ←پیش پرداخت→ هم خواهـد داشت و خوبےهایت را پیـش خریـد مےڪند؛ ڪافے است عزمت جدے باشد.✋🏻 👤] 🕊} @ASHEGHANEH_HALAL
°🌙| #آقامونه |🌙° |💠| امام خامنـه‌ای: بچه‌ها را متدین بار بیاورید! متدین بار آوردنِ بچه‌ها، همان چیزے است ڪه مے‌تواند آینده‌ی این ڪشور را آباد ڪند.😊✋ ولایتےـا؛ ڪلیڪ رنجه لدفا😉👇 🍃:🌹| @Asheghaneh_Halal
#همسفرانه 🎶/• اے همچــو شعـر حافظ 📗/• و تفسيــر مثنــوے...🍃🌸 📝\• شــرح تو غيــر ممڪن 📒\• و تفسيــر تو محــال...🍃🌻 #قیصر_امین_پور 🖊 #تو_محال_ممڪنی💓 🎈| @asheghaneh_halal
°🐝| #نےنے_شو |🐝° [😊] بِـذالـ دوبـلیــ📷ـنـو دُدُس تُنمـ یه عَسـڪ خـوســدِلـ😍 بِدیـرَمـ آهـااا آالا بِــتَر سـُد👌 [😌] سـلفـ📸ـے هاے قبلـ از تـ🌺ـو سوء تفـاهمـ بود😘 استودیو نےنے شو؛ آبـ قنـ🍭ـد فراموش نشه👼👇 •🍼• @Asheghaneh_Halal
❤️📚 📚 محمد: از حموم اومدم بیرون و مشغول سشوار کردن موهام بودم داد زدم _ریحانه!! یه شونه فِر بهم بده بینم. چند ثانیه بعد شونشو اورد و سمتم دراز کرد. مشغول فرم دادن به موهام بودم که داد زد +بیا کتت رو بگیر بپوش. _من کت نمیپوشم. +مگه دست خودته؟ _ن پس دست توعه. عروسیه مگ ؟ با خشم گفت: +محمد میام میزنمت صدا بز بدی به خدا . انقدر منو حرص نده. مامان بیچاره ی من از دست تو دق کرد. بابا داد زد : +بس کنین دیگه از دست شماها. بریم دیر شد . پس علی کجاس؟ ریحانه یه زنگ بزن بهشون بگو تند باشن دیگه. ریحانه رفت سمت تلفن و گفت +چشم باباجون. بابا اومد تو اتاق و گفت: +توهم دل بکن از موهات پسرم. خندیدم و گفتم _چشم اقاجون چشم. شلوار مشکی ای رو ک ریحانه اتو کشیده بود ، از رو پشتی برداشتم و پوشیدم. یه پیرهن ساده سفید از تو کمد برداشتم و تنم کردم. ساعتمو بستم دستمو مشغول جوراب پوشیدن شدم. چند دقیقه که گذشت علی اینا رسیدن. بابا رفت پیششون. دوباره جلو آینه ایستادم و مشغول تماشای خودم شدم. یه عطر از تو کمد برداشتم و به چندتا فِش قناعت کردم. دوباره به تیپم تو آینه خیره شدم ک ریحانه گفت +محمد !!!روح الله هم اومد تو هنوز حاضر نشدی؟؟؟ کی میخای بری دسته گل و شیرینی بخری؟؟ بیا دِ وا بده دیگه برادر من . اه‌. + انقدر غر نزن دیگه ریحانه. کتم رو سمتم دراز کرد و گفت +به خدا اگه نپوشیش باهات نمیام. _تو نیا اصلا. +وای محمد خواهش کردم ازت. _نمیپوشمش ریحان به خدا نمیخاد . +محمد من اخر میمیرم از دست تو. دستتو بلند کن داداشم بیا بپوشش . دستمو بلند کرد که گفتم _خیلی خوب. میپوشم. بده من. ازش گرفتم و دوباره جلو آینه مشغول بر انداز خودم شدم‌که بابا چراغو خاموش کرد ‌ _عهههه بابا . +بابا و .... استغفرالله. دختر شدی مگه هر دقیقه خودت رو چک میکنی بیا بریم‌دیگه دیر شدپسر . ما واسه ریحانه کمتر از تو زجر کشیدیم. اومد سمتم . کتم رو کشید و من برد سمت حیاط _عه بابا سوییچمو نگرفتم. +از دست تو . برگشتم و سوییچ و برداشتم و رفتم پایین. ترجیح دادم به نگاه خشمگینشون توجهی نکنم. بابا رو سوار ماشین کردم و خودم هم نشستم . ریحانه و روح الله ک راه بلد بودن افتادن جلو .بعدشون ما و پشت سرمون هم داداش اینا. قرار شد ریحانه و روح الله شیرینی بگیرن. من هم دم ی گل فروشی نگه داشتم و سفارش گلای رزِ سفید و صورتی دادم. تا ببنده حدودا یک ربع طول کشید . گل و گرفتم و گذاشتم عقبِ ماشین و راهی خونه ی دخترخاله ی روح الله شدیم. _____ فاطمه : چند ساعتی بود که خبری از ریحانه نشده بود. نگران چشم به ساعت دوختم. دیگه نزدیکای دوازده شب بود. سرمو تو دستام گرفتمو . وای خدایااا دراز کشیدم رو تخت و پتوم رو کشیدم رو سرم. صفحه ی تلگرام گوشیم باز بود و هر دقیقه منتظر پیام ریحانه بودم. فکر کنم دوباره تب کردم. تو افکار خودم بودم و مدام چهره ی محمد میومد تو ذهنم که با خیسی صورتم فهمیدم گریم گرفته‌. دوباره گوشیمو چک کردم خبری نبود. کاش میومد میگف محمد ازش خوشش نیومده‌. یا چه میدونم. هر چیزی غیر از اینکه همین لحظه بود که گوشیم صداش در اومد. با عجله پاشدم و نشستم رو تخت چقدر امید داشتم. دلم به حال خودم سوخت دیدم ریحانه پیام داده‌ : +مژدگونی بده دختر‌ درست شد. یه عروسی افتادیم. با این حرفش انگار همه ی بدنم یخ کرد احساسِ حالت تهوع بهم دست داد. دنیا رو سرم میچرخید . حس کردم با این جملش زندگی آوار شده رو سرم. چشمام خیره بود به صفحه گوشیم که پی ام بعدی هم اومد +وایییی فاطی باید بودی و کنار هم میدیدشون انقده بهم میومدن که! خداروشکر اینبار داداشم نگفت لوسه نونوره ،نازنازوعه،سبکه ،جیغ جیغوعه، جلفه، خنگه !!! فلانه بهمانه!! .... هیچ بهانه ای نتونست بیاره واقعا! یه لبخند تلخ نشست رو لبام انقدر تلخ بود که دلم رو زد چقدر من همه ی این خصوصیات رو داشتم . محمد حق داشت از من بدش بیاد. کاش خدا یه فرصت دیگه بهم میداد کاش فقط یک بار دیگه.... دلم‌میخواست جیغ بزنم ولی صدام در نمیومد . گوشی رو به حال خودش رها کردم. من ضعیف شده بودم خیلی ضعیف پتوم رو بیشتر دور خودم پیچیدم حس میکردم گم‌ شدم خودم و گم کرده بودم اهدافم، آرزوهام ،انرژیم!!! دیگه اشکی برام‌نمونده بود. حتی قدرت گریه کردن هم نداشتم... پتومو بغل کردم و چشمامو بستم دیگه کارام شده بود تا صبح آهنگ گوش کنم وبالشتم از اشکام خیس شه. نفهمیدم تا کی گریه کردم و خوابم برد... ❤️📚| @asheghaneh_halal