eitaa logo
عاشقانه‌‌ های‌ حلال C᭄
14.3هزار دنبال‌کننده
21.2هزار عکس
2.2هزار ویدیو
86 فایل
ˇ﷽ براے تماشاے یڪ عشق ماندگار، در محفلے مهمان شدیم ڪھ از محبّت میان عـلے'ع و زهـرا'س میگفت؛ از عشقے حـلال...💓 •هدیهٔ ما به پاس همراهےِ شما• @Heiyat_Majazi ˼ @Rasad_Nama ˼ 🛤˹ پل ارتباطے @Khadem_Daricheh ˼ 💌˹ تبادلات و تبلیغ @Daricheh_Ad ˼
مشاهده در ایتا
دانلود
#صبحونه انعڪـاسِـ💫ـ نــ⚡️ــورِ خورشـيدِ اولـِ صبـ🌤ـح در چشـمانـتــ👀ـ خوشـبـ💕ـخـتـےام را ترسـيـم ميڪند👌 چـشـمـ😍 بـاز ميڪنـے❓ #آغـاز_هفته‌تون_سرشاراز_عشـق💖 🍃☕️|| @asheghaneh_halal
امام صادق(ع): ✨سنگین ترین چیزے ڪہ‌روز قیامت در ترازوےاعمال قرار دادہ مےشود. صلوات بر حضرت محمد(ص) و اهل بیت اوستـ. {📖وسائل الشیعہ، جلد۷} [💚] @asheghaneh_halal
#همسفرانه 🌎••بگذار تمامِ جهان 😌••تُ را بخواهند ! ⚡️••من به جاذبه ے 💚••عشقِ خودم شڪ ••ندارم ، تُ تا آخرِ دنیا ☝️••غیر از من ؛هیچ ڪس 😉••را نخواهےخواست #خودشیفته‌هم‌خودتے😐 🌂•• @asheghaneh_halal
🕊🌷 🌷 #چفیه 👑مادرم زمانی که خبر شهادتم را شنیدی گریه نکن|☺️| زمان تشیع و تدفینم گریه نکن|🙂| زمان خواندن وصیت نامه ام گریه نکن|😅| فقط زمانی گریه کن|😓| که مردان ما غیرت را فراموش می کنند|😞💔| و زنان ما عفت را|💔😖| #شهیدسعیدزقاقی #شهدا‌ر‌ا‌یا‌دڪنیم‌با‌ذڪرصلوات 🍃:🌷[ @Asheghaneh_halal ] 🌷 🕊🌷
#ریحانه 😏]• من از چشم تو افتادم 🚮]• شبیہ ڪهنه کالایے 👸]• تو دنبال زنے هستے 💃]• پلیدو پست وهرجایے ☝️》• من اما یک زن ساده 🙆》• حجاب از سر نیفتاده 💄》• بَزَک دوزَک کنم آیا!! 😠》• مرا اینگونہ میخواهے؟! #فـاطـمـه_اتـحـاد✏️ #با_حجاب_زیبایی_عسل_بانو💎🎀 {🌺} @asheghaneh_halal
😜•| |•😜 پشیمانے ابـــدے✍ رهبر: مذاکره با آمریکا بےسیاستے و بےغیرتیه!🎤 دولت: نه! با کدخدا باس ببندیم!😒 رهبر: خوش‌بین نیستم!🎤 دولت: واقع‌بینم!👈 احمقے نه واقعـ بین رهبر: تضمین بگیرید! 🎤 دولت: امضای کرے تضمینه!😏 ✍ حـــالا ڪرے جونتونـ ڪجاســت! آمریکا خارج شد گند زد به برجام!😂😅 دولت: مذاکره با آمریکا حماقته!!👇 حــالا ڪه همهـ چیزو دادیـــن رفتـ😏 میـــگن حمــاقتــه😂😃😅 محمودصادقے: دوباره با آمریکا مذاکره کنیم!👉 شــــومــا دوغتـــو بنـــوش👊😂😂😂 •|| خندیـــــ😜شــــــه نوشتــــ✍ ||• ✍ اگــــر بـــار اوݪ فریبمـ دهے⬇️ ننگــــ بـر تــو👊 امــا اگــر بار دومـ فــــریبتـ را خــوردمـ👊 ننگـ برمنـ👌 👊 ڪلیڪ نڪنے غـــربـــزدهـ میشے😂😅👇 •| 😜 |• @asheghaneh_halal
#شهید_زنده #توصیه‌یڪ‌مجاهد #نافله‌شب‌راترڪ‌نڪنید 🍃| سرلشڪر قاسم سلیمانـے: مجاهـد یڪ ظواهـرے در ابعاد مختلف دارد پایه اول این صفات نماز است ، برادر عزیز شما نباید نافله شب را ترڪ ڪنید این یڪ صفایے دارد. 🕊| @asheghaneh_halal
https://eitaa.com/asheghaneh_halal/3482 اعـــضاے جدید💐 از اینجـــا با مـــا همراهـ باشید👌 با رمانـ فوق العــاده😍
°🌙| |🌙° {هیچڪس به اندازه رهبـر مظلوم نیست} چون معمولا مردم محدودیت های رهبـر را درڪ نمیکنند ولے دشمنانش محدودیت‌های او را خوب میفهمند و تحت فشار قرار میدهند و او نیز هرگـز نمےتواند همه ی واقعیت را بیان ڪنید. در عیـن حـال بایـد به وظیـفه‌ای ڪه درست تشخیص مےدهد عمل ڪند ولایتےـا؛ ڪلیڪ رنجه لدفا😉👇 🍃:🌹| @Asheghaneh_Halal
┄┅✿🕊❀💘❀🕊✿┅┄ #همسفرانه خـــ✨ــوشـــــا بــــر مــ😊ــن ڪـــه مـعـشـ💕ـوقــم تــــ😍ــــُ بـــاشـــی... #شبت_بخیر_حالِ_خوبِ_من💞 ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ∞🍭∞ @asheghaneh_halal ┄┅✿🕊❀💘❀🕊✿┅┄
°🐝| #نےنے_شو |🐝° [😊] هـیــــســ☹️ حَــبــاسَــمــو پَــلـتــ نَـتُـــنـیــــد الانــ میـبـازَمـ🎮 [😎] نے نے همـ نے نےهاے قـدیمـ😌 زمـانـ⏰ما نے نےها فقـط با جِغجغه بـازے میڪردنــ🔨😐 واالا😅 استودیو نےنے شو؛ آبـ قنـ🍭ـد فراموش نشه👼👇 •🍼• @Asheghaneh_Halal
عاشقانه‌‌ های‌ حلال C᭄
❤️📚 📚 #عشقینه #ناحلہ #قسمت_شصت_و_سه شب قدر بود مامانم حال وروزم وکه میدید هرکاری که میخواستم رو
❤️📚 📚 چون تعدادشون زیاد بود سریع ظرفا روشستن با ریحانه برگشتیم مسجدوکنار مامانم نشستیم تاآخرشب خیلی سبک شده بودم هیچ شب قدری خدارواینجوری و با عمق وجودم قسم نداده بودم انقدر خسته بودم‌که همچیو سپردم‌به خودش وگفتم اصن هرچی خودت میخوای همون شه فقط محمد با تمام وجود طعم خوشبختیو بچشه. زمان برگشتمون ندیدمش گذاشتم پای حکمت خدا همینکه امشب تونستم یه بار ۵ ببینمش هم ‌خیلی بود تو ماشین که نشستیم یادم افتاد بهش سلامم نکردم یه لبخند که بیشتر شبیه پوزخند شده بود نشست رو لبام مامانم از اینکه میدید بهتر از قبلم مدام با لبخند روی صورتش نگام‌میکرد و پاشو رو پدال گاز فشار میداد ____ محمد: رفتم که دوربین رو از ریحانه بگیرم. معلوم نیست تا کجا با خودش برده...! دوییدم تا آشپزخونه. میخواستم بگم یا الله و وارد بشم که دیدم یکی با ی صدای ضعیف صدام میکنه: +آقای دهقان فرد! عجله داشتم باید عکسا رو منتقل میکردم تو سیستم. برگشتم سمت صدا با تعجب خیره شدم به آدمی که رو به روم بود. قدش تقریبا تا شونم میرسید. چشم ازش برداشتم و منتظر شدم حرف بزنه. خیلی جدی گفت +ریحانه دستش بند بود داشتم از تعجب شاخ در میاوردم. این کی بود. سرمو آوردم بالا عه این همون دوستِ ریحانس که. اینجا چیکار میکنه‌. چرا این ریختی شده. داشتم به چادری که ناشیانه تو دستش جمع شده بود نگاه میکردم یه قسمت از چادرو تو مشتاش گرفته بود و هی فشارش میداد از کارش خندم گرفت که سعی کردم مخفیش کنم. با نگاش اشاره زده بود به کیف دوربینم. این دفعه کیف رو ازش گرفتم و با عجله ازش دور شدم. خدارو شکر کردم از اینکه هیچ حرفی نزدم. رفتم تو حسینیه و چند تا عکس دسته جمعی از بچه ها ک منتظرم بودن گرفتم. همش منتظر بودم ریحانه بیاد بپرسم دوستش چرا چادری شده و چیشده ک تغییر کرده‌ . شاید ازدواج کرده بود شایدم.... شایدم ریحانه بهش اصرار کرده بود .. ولی حالا هر چی.‌.. خیلی خانوم‌شده بود. حیف بود آدمای امثال این میدونستن چقدر با چادر خوب و با وقارن ولی از خودشون دریغ میکردن. کاش میتونستم باهاش صحبت کنم... کاش میتونستم قسمش بدم که حالا به هر دلیلی که چادر سرش کرده از این به بعد درش نیاره. مراسم هیئت تموم شده بود و مشغول جمع کردن شدیم. رضا شروع کرد به جارو برقی کشیدن و من و روح الله هم تو اتاق سیستم صوتی نشسته بودیم و محسن دونه دونه باندا رو جمع میکرد و میاورد تو . پامو انداخته بودم رو پام و داشتم عکسا رو ادیت میکردم که بزارم کانال هیات. که روح الله ریکوردر و از رو یکی از باندا در اورد و گذاشت کنارم. +بیا کارت تموم شد این مداحیا رو هم درست کن‌ بزار کانال‌ . _برو بابا من‌خودم کار دارم وظایفتو گردن من ننداز‌ . +عه محمد من باید برم کار دارم. _کجا؟ +خالمو برسونم. _عهههه خالتم مگه اومده؟ +اینجوریاس دیگه آقا محمد؟ باید اسم خالمو بیارم ...؟ اره؟ _باشه حالا! برو !خداحافظ +خداحافظ دادا. خواست بره بیرون که همزمان یه نفر درو از بیرون باز کرد و اومد تو . سرم تو کار خودم بود که دیدم صدای یه دختره! برگشتم سمت صدا ببینم کیه که با دیدن پرنیان خشکم زد. از جام پا شدم. نگاش به من نبود. داشت با روح الله حرف میزد. +‌کجایی پسرخاله؟بیا دیگه زشته دوتا خانوم ایستادیم گوشه ی خیابون. چشاش ک ب من خورد یه قدم رفت عقب. اروم سلام کرد. منم سلام کردم . نگامو از روش برداشتم ونشستم. دوباره مشغول کار خودم شدم بعد از رفتن پرنیان روح الله برگشت سمت منو : +چیشددد؟؟؟موش شدی برادر خانم گرام؟ اینو گفت و با شتاب از اتاق سیستم رفت بیرون. منم سعی کردم لبخندی ک رو لبم جا خشک کرده بود و مخفی کنم. که محسن گفت +بله بله؟چیشده اقا محمد!!! جریان چیه؟ عاشق شدی؟ به ما نمیگی دیگه نه !!! باشه آقا باشه‌ . _هنوز چیزی نشده ک میگم برات. اینو ک گفتم از اتاق رفت بیرون. .منم رو زمین دراز کشیدم و مشغول کارام با لپ تاپ شدم. هرشب ازڪانال😌👇 ❤️📚| @asheghaneh_halal