eitaa logo
عاشقانه‌‌ های‌ حلال C᭄🇮🇷
13.4هزار دنبال‌کننده
22.6هزار عکس
2.7هزار ویدیو
86 فایل
ˇ﷽ براے تماشاے یڪ عشق ماندگار، در محفلے مهمان شدیم ڪھ از محبّت میان عـلے'ع و زهـرا'س میگفت؛ از عشقے حـلال...💓 •هدیهٔ ما به پاس همراهےِ شما• @Heiyat_Majazi ˼ @Rasad_Nama ˼ 🛤˹ پل ارتباطے @Khadem_Daricheh ˼ 💌˹ تبادلات و تبلیغ @Daricheh_Ad ˼
مشاهده در ایتا
دانلود
.🌙 ⃟💛'' 『 ‌』 • • سحر سيزدهم ، طعم دهانم عسل است..😍'× سيزده،سن جگر گوشہ‌ے مولا حسن؏ است..💚'× |'🧡دعاے روز ماه زیباے خدا🧡'| • • +چنـد روزے آسمـان نزدیـڪ اسٺـ‌ لحظـہ ها را دریــابــ :)‌🌱 .🌙 ⃟💛'' Eitaa.com/Asheghaneh_Halal
13.12M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
°💓|💌° ⚡️ 🕊 خداست که آسمان‌ها را با ستون‌های بنـا کرده‌است...🪴 🍀قرآن بخوان کہ باݪ پرواز است... 🌾 •☺️•دلبرےکن،خدآمنتظرتہ👇🏻 •✨| @asheghaneh_halal °💓|💌°
Joze13.mp3
زمان: حجم: 4.14M
シ⟯ • • تندخوانی جز ۱۳/استاد معتز آقایی ختم امروز به نیت: شهیده راضیه کشاورز التمـــاس دعــــا🍃🌸 • • +شهرُ الرَمضان الّذی اُنزِل فیهِ القُرآن..♥️ 📖⃢💫 Eitaa.com/Asheghaneh_Halal
≈|🌸|≈ ≈| |≈ . . امام صادق عليه السلام: ✨ما مِن رَجُلٍ تَكَبَّرَ أو تَجَبَّرَ إلاّ لِذِلَّةٍ وَجَدَها في نَفسِهِ🎋 هيچ مردے نيست ڪه تڪبّر يا گردنفرازے ڪند، مگر به خاطر ذلّتے ڪه آن را در خويش مے يابد⚡️ ✍الكافی جلد 2 صفحه 312📚 . . ≈|💓|≈جانے‌دوباره‌بردار، با ما بیا بہ پابــوس👇🏻 Eitaa.com/Asheghaneh_Halal ≈|🌸|≈
•‌<💌> •< > . . 🦋•• حاج آقا نیم ساعت قبل از شهادتشان با من تماس گرفت و از من خواست تا بسته‌های مواد غذایی را که برای ماه مبارک رمضان آماده کرده بودیم، بین نیازمندان توزیع کنیم. 🌷•• وقتی آخرین مأموریت را به من سپردند و از بچه‌ها خواستم برای تحویل دادن بسته‌ها آماده شوند، گوشی‌ام تا ساعت پنج دائم مشغول بود. 🕊•• گویا همه آن‌هایی که بسته‌ها را از من تحویل می‌گرفتند در جریان حادثه تروریستی حرم مطهر بودند، اما به من حرفی نزدند. 🌹•• حالا که به آن لحظات فکر می‌کنم به این نتیجه می‌رسم که خواست شهید بود که من آرام‌آرام متوجه شهادتش شوم. 💞•• ما وابستگی عاطفی زیادی به هم داشتیم. ایشان می‌دانست شنیدن یکباره خبر شهادتش برای من سخت خواهد بود. 🥀•• بعد از ساعت پنج بود که بچه‌ها تماس گرفتند و به من گفتند حاج آقا تصادف کرده است. 🌷شـهـیـد حادثه تروریستی •<🕊> دلــِ من پشٺِ سرش ڪـاسه‌ےآبـےشــد و ریخٺ👇🏻 •<💌> Eitaa.com/Asheghaneh_Halal
[ 🩵 ] هر ذکر لبم را زده‌ام به نام تشنگی تو؛ ای به فدای لب تشنه‌ات یا حسین . . . ‌. ●🕊 از همین ماه مبارک، پر بگیـر ؛؛ ☘ http://Eitaa.com/Asheghaneh_Halal
◗ 🧩 (History) ◖ . فردی که 256 سال عمر کرد😟 🎯 لی چینگ یون از 10 سالگی، گیاهان کوهستانی جمع میکرد و از مزایای اون برای طول عمر استفاده میکرد. اون به مدت 40 سال در رژیم غذایی گیاهی بود و تو سن 71 سالگی به ارتش چین به عنوان مربی هنرهای رزمی پیوست😵‍💫 🐢 او در 256 سالی که زندگی کرد 23 بار ازدواج کرد و حدود 200 فرزند داشت. راجب راز طول عمرش گفته: "مثل یک لاک پشت بنشینید مثل یک کبوتر راه بروید و مانند سگ بخوابید❗️" + درنهایت در سال 1933 با خواهش و تمنای عزرائیل از دنیا رفت😂 . چه برایمان آورده ای، مارکووو⁉️😬 ◖🧳◗ Eitaa.com/Asheghaneh_Halal
∫°🍊.∫ ∫° .∫ . . 🍃🍂زنانی که مثل جاسوس به شوهر خود نگاه می‌کنند و منتظر هستند شوهر یک لحظه نباشد و فورا شروع به جست‌وجو در گوشی کیف و لباس او می‌کنند‌‌↯↯ چرا به خوشبختی امیدوارند؟🍃🍂 . . ∫°🧡.∫ بہ غیر از نداریم، تمناے دگر👇🏻 Eitaa.com/Asheghaneh_Halal ∫°🍊.∫
‌ °✾͜͡👀 🙊 💬 ‌‌‏چند سال پیش که دخترم شیرخواره بود و ماه مبارک رمضان من روزه بودم و همسرم برای اینکه رعایت حال مرا بکند، مرا از خواب بیدار نمیکنه و میخواد خودش برای پسرم صبحانه حاضر کنه و بفرسته مدرسه؛ یکدفعه من از صدای شاکیش از خواب بیدار میشم که میگه این لامصب ها رو بذار دم دست (منظورش مایتابه روحیها بود) چون مایتابه روحی رو پیدا نکرده بود و همیشه میدید من تو مایتابه شیشه ای تخم مرغ نیمرو یا کوکو سرخ میکنم. البته من تو مایتابه کریستال فرانسه انجام میدادم😂 اونم بنده خدا رفت مایتابه ایرانی شیشه ای رو درآورد و روغن حیوانی ریخت داخلش و تخم مرغ اولی رو زد و خوشبختانه جای خودش رو عوض کرد و رفت؛ دومی رو بزنه یکدفعه مایتابه بر اثر حرارت میترکه💔 و همسرم زهرترک میشه🤣 البته خدا رحم کرد که جاشو عوض کرد و شیشه ها به طرف مخالفش پرت شد😐 ''📩'' [ 603 ] سوتےِ قابل نشر و بفرستین 🆔| @Daricheh_Khadem •‌⊰خاڪے باش تو خندیدنـ‌ـ😅✋⊱• °✾͜͡ ❄️ Eitaa.com/Asheghaneh_Halal
@MaddahionlinYEKNET.IR - shoor - shabe 8 ramezan 1402 - amin ghadim.mp3
زمان: حجم: 5.23M
↓🎧↓ •| |• . 🎙 . مشتۍشھـٰادت‌یعنۍ: متفـٰاوت‌بھ‌پـٰایـٰان‌برسیـم! وگرنھ‌مرگ‌پـٰایـٰان‌همہ‌ۍقصہ‌هـٰاست !(: 🕋📿 . . •|💚| •صد مُــرده زنده مےشود، از ذڪرِ ( ؏)👇🏻 Eitaa.com/@Asheghaneh_Halal ↑🎧↑
.🌙 ⃟💛'' 『 』 • • افطار ها بہ کام دلم زهر میشود آقاے ما گرسنہ و تشنہ شهید شد..😢💔 ..🌱 • • +دَم افطار همین ذڪرِ حسیـن؏ ما را بَـس :)‌♡ .🌙 ⃟💛'' Eitaa.com/Asheghaneh_Halal
عاشقانه‌‌ های‌ حلال C᭄🇮🇷
❢💞❢ ❢ #عشقینه 💌❢ . . . #توبه_نصوح۲ #قسمت_هشتاد_وچهارم حوریا که در جایگاه نشست، به گفته ی خانم هاش
❢💞❢ ❢ 💌❢ . . . ساعت از دو بامداد گذشته بود. حسام و حوریا توی ایوان نشسته بودند و با هم حرف می زدند. نمی توانستند از هم دل بکنند. حسام کت و پاپیون را در آورده بود و یقه ی پیراهن ساتنش را تا نیمه باز کرده بود. حسابی گرمش بود و تحمل این گرما را نداشت. پشه های توی حیاط هم که مزاحم جمع دو نفره و محفل عاشقانه ی آنها بودند بس که نیششان زدند و ویز ویز کنان بیخ گوششان آمدند و رفتند. با خنده ی حاج رسول سر برگرداندند و خودشان را جمع کردند. _ جا قحطه؟ اینجا هم گرمه هم پشه ی درختا اذیتتون میکنن. حسام خجالتی گفت: _ بیدارتون کردیم؟ گفتیم شما و حاج خانم خوابید بیایم اینجا صدامون اذیتتون نکنه. _ من که خیلی وقته خواب درست و حسابی ندارم. می رفتید توی اتاق حوریا. هم کولر روشنه هم حریمتون حفظ میشد. آقا حسام... وقتی شما از بالکن خونه ی ما رو دید می زدی حتما کسی الان توی این آپارتمانا هست که به شما مشرف باشه و شما رو دید بزنه... چه شود؟! چیا دیده تا حالا؟! و دوباره خندید و با اعتراض حوریا خنده اش بیشتر شد. حسام که ماندن را جایز ندید بلند شد و به قصد بازگشت به آپارتمانش کت را پوشید. حاج رسول گفت: _ کجا میری؟ _ رفع زحمت میکنم. خیلی دیروقته. ببخشید سلب آسایش شد. حاج رسول لبخندی زد و گفت: _ امشب اتفاقا تزریق ارامش شد... دیگه نگران حوریا نیستم و خیالم راحته شوهری مثل تو داره. ولی اینکه دیروقته، درسته... به همین دلیل تعارف میزنم امشبو اینجا بخواب. هر دو خجالتی شدند و حسام لباسهایش را بهانه کرد و گفت بهتر است برود. حاج رسول تکیه به دیوار داد و بدن رنجور و ضعیفش را به کمک عصا نگه داشت و گفت: _ هرگز خودتو غریبه ندون. تو فقط داماد این خونه نیستی. پسرمونی. حامی و همدم و همسر دخترمونی. برام مهم نیست هنوز عروسی نگرفتید و سر زندگیتون نرفتید. این برام مهمه که به عقد دائم هم در اومدید و رسما و شرعا و دائمی زن و شوهر هم هستید. بی قراریاتونو درک می کنم و علی رغم تعصب پدرانه م نسبت به حوریا، نمی تونم از هم جداتون کنم. پس اگه شب اینجا بمونی یا حوریا باهات به آپارتمانت بیاد مشکلی ندارم. هرچند هفته ی دیگه همین موقع، دیگه توی خونه ی خودتونید. ان شاءالله خوشبخت بشید. حسام خم شد و دست حاج رسول را بوسید و بهتر دید به آپارتمانش برود. به قول حاج رسول یک هفته ی دیگر، حوریا خانم خانه اش می شد. پس جای دوری نمی رفت اگر این یک هفته هم دندان سر جگر می گذاشت و حرمت این مرد با فهم و شعور را نگه می داشت. [⛔️]ڪپےتنها‌باذڪرمنبع‌‌ونام‌نویسنده‌ موردرضایت‌است. . . ❢💞❢ Eitaa.com/Asheghaneh_Halal