eitaa logo
عاشقانه‌‌ های‌ حلال C᭄
14.3هزار دنبال‌کننده
21.2هزار عکس
2.2هزار ویدیو
86 فایل
ˇ﷽ براے تماشاے یڪ عشق ماندگار، در محفلے مهمان شدیم ڪھ از محبّت میان عـلے'ع و زهـرا'س میگفت؛ از عشقے حـلال...💓 •هدیهٔ ما به پاس همراهےِ شما• @Heiyat_Majazi ˼ @Rasad_Nama ˼ 🛤˹ پل ارتباطے @Khadem_Daricheh ˼ 💌˹ تبادلات و تبلیغ @Daricheh_Ad ˼
مشاهده در ایتا
دانلود
∫°🌸.∫ ∫° .∫ ✧ دستانٺ‌ را مے‌گیرم و ✦ عطر صُبح ‹‹🌤›› را ، ✧ با هم نفس مے‌ڪشیم ، ✦ لبخند مے‌زنے ✧ و جرعه اے از چاے اٺ‌ ‹‹☕›› را ✦ آرام مے‌نوشے . . . ✧ زُل زدن در چشمان ‹‹ تُوC᭄‌›› ✦ صبحم را بہ عجیب ترین ✧ حالت ممڪن بخیر مےڪند •☀️💕• ⇠صُبحت بہ‌خیر دردونہ؎ قلبم‍⇢ ∫°🌤.∫ یعنے ، تو بخندے و،دلم باز شود👇🏻 Eitaa.com/Asheghaneh_Halal ∫°🌸.∫
≈|🌸|≈ ≈| |≈ . . 💠 امام باقر عليه السلام: ✨ تَعَرَّض لِرِقَّةِ القَلبِ بِكَثرَةِ الذِّكرِ فِي الخَلَواتِ ✨ با ذكر گفتن بسيار در تنهايى هايت ، رقّت قلب بجوى🌼 ✍🏻 تحف العقول ، صفحهٔ ۲۸۵ 📚 . . ≈|💓|≈جانے‌دوباره‌بردار، با ما بیا بہ پابــوس👇🏻 Eitaa.com/Asheghaneh_Halal ≈|🌸|≈
◦≼☔️≽◦ ◦≼ 💜≽◦ . . [📖🌒] همیشـہ قصـہ شــب در [📝✋🏻] همیـن خلاصـہ شـده اسـت [😴💕] تـو غـرق خـوابـے و من [🙂💫] غـرق آرزوے توام ... . . ◦≼🍬≽◦ زنده دل‌ها میشوند از ؏شق، مست👇🏻 Eitaa.com/Asheghaneh_Halal ◦≼☔️≽◦
•‌<💌> •< > . . 😊°• آقا سیدجلال هیچ وقت با صدای بلند با من صحبت نمی‌کرد. 🌹°• بسیار مهمان نواز بود. همیشه وقتی مهمان داشتیم صدام می کرد تا زودتر بیام سر سفره و تا نمی آمدم غذایش را شروع نمی کرد. 😇°• وقتی مهمان‌ها می‌رفتند حتما از من بابت پذیرایی تشکر و قدردانی می‌کرد، مخصوصا اگر همکارانش مهمانمان بودند تشکر ویژه می‌کرد و حتی دستم را می‌بوسید. 🌷شـهـیـد مدافع حرم •<🕊> دلــِ من پشٺِ سرش ڪـاسه‌ےآبـےشــد و ریخٺ👇🏻 •<💌> Eitaa.com/Asheghaneh_Halal
‡🎀‡ ‡ ‡ خیلی‌ها‌میپرسن..؛ کی‌گفتہ،محجبہ‌هافرشتہ‌ان؟! امام‌علی‹ع›‌می‌فرمایند.؛ | همانا‌عفیف‌وپاکدامن،‌فرشتہ‌ای ازفرشتہ‌هاست🌚💙 | ‡💎‡چادرت، ارزش‌است، باورڪن👇🏻 Eitaa.com/Asheghaneh_Halal
∫°🍊.∫ ∫° .∫ . . 😍زیبا حرف زدن یکی از رازهای آرام‌ شدن در مشاجره‌های تلفنی بین زن و شوهر ✍️ رازی که موجب می‌شود در زمان مشاجره‌های تلفنی آرام‌ شوید و بهتر بتوانید خودتان را کنترل کنید این است که وقتی از همسرتان عصبانی هستید و او به تلفن همراه شما زنگ می‌زند. 😍اگر اسم او را همسر عزیزم، مهربانم، عشقم و یا واژه‌هایی از این دست در گوشی خود نام‌گذاری کرده باشید از عصبانیت شما کاسته خواهد شد و با آرامش بیشتری با او سخن خواهید گفت. ❓ زیرا هیچ فردی نمی‌تواند با عزیزترین و یا مهربان‌ترین فرد زندگی‌ خود بد حرف بزند. . . ∫°🧡.∫ بہ غیر از نداریم، تمناے دگر👇🏻 Eitaa.com/Asheghaneh_Halal ∫°🍊.∫
◗ 🧩 (History) ◖ . 🎯 توصیف شاعرانه آفتابه! 🔻در مستراح ایرانی ظرف آبی می‌گذارند که لوله‌ای دراز چون گردن دُرنا دارد! 📚سفرنامه آشی کاگا آتسواوجی 📍آفتابه ایرانی به عمرش چنین شاعرانه توصیف نشده😁 . چه برایمان آورده ای، مارکووو⁉️😬 ◖🧳◗ Eitaa.com/Asheghaneh_Halal
‌ °✾͜͡👀 🙊 💬 ‌‌بچه بودیم بابام مجبور شد حلقه‌ی ازدواج مادرم رو بخاطر مشکلات مالی بفروشه💍 من و داداشام خیلی ناراحت شدیم واسه همین یه سال تمام هرچی تونستیم پول جمع کردیم، رفتیم یه حلقه خریدیم تا بابام به مامانم بده😌 وقتی دادیم بهش از ذوق زد زیر گریه کلی تشکر کرد و برد فروخت داد بقیه بدهیش😏 ''📩'' [ 617 ] سوتےِ قابل نشر و بفرستین 🆔| @Daricheh_Khadem •‌⊰خاڪے باش تو خندیدنـ‌ـ😅✋⊱• °✾͜͡ ❄️ Eitaa.com/Asheghaneh_Halal
enc_16411546527872680074583.mp3
3.17M
↓🎧↓ •| |• . 🎙 . . ‌قالَ‌ ابُوتُراب: [دَوامُ الحال مِنَ المُحال] -هیچ حالی دائمی نیست :)🫀 . . •|💚| •صد مُــرده زنده مےشود، از ذڪرِ ( ؏)👇🏻 Eitaa.com/Asheghaneh_Halal ↑🎧↑
•[🎨]• •[ 🎈]• آن فرد نیرومندی باش✨ که‌همه می دانند در بدترین شرایط بهترین چیزها را میسازد آن فرد نترس باش😎💪 •[📱]• بفرمایید خوشگلاسیون موبایل👇🏻 Eitaa.com/Asheghaneh_Halal •[🎨]•
عاشقانه‌‌ های‌ حلال C᭄
🤍☁️ #خادمانه سلام و دروووود بر همسرانِ عاشق و البته مجردانِ عاقل🤓👌 و همچنین حتی سلام به کسی که در
◉❲‌🌹❳◉ ◉❲‌ 💌❳◉ . . سلام عزیزِ نداشته ام البته! نداشته که نه ان‌شاءالله. حتما دارمت و توهم مرا داری و هردو فعلا از هم بی خبریم. می‌ دانی من واقعا تورا دوستت دارم،، با همه ی وجودم😍 با اینکه فعلا نیستی و نمیدانم کیستی! خدا گفته است برای هرکس شخصی مثل خودش را در نظر دارد.. می دانی دلم برایت کباب است☹️ یعنی تو هم الان منتظر منی؟ انتظار سخت است.. اینکه بدانی عزیزدلت انتظارت را میکشد سخت تر😂 تازه توهم انتظار او را میکشی ولی وصالی نیست، این یکی دیگر بدتر😕😂 مقداری جدی شویم.. دلم میخواهد واقعا توهم مثل من عاشق بچه ها باشی.. نه فقط برای دل خودمان ها! نه! برحسب وظیفه و جهاد هم مهم است.. امروزه بسیار مهم است.. دلم میخواهد همینطور بچه از سرو کولمان بالا برود👧🏻👧🏻👧🏻👧🏻👧🏻بهـــبهـــــ😍حتی فکرش هم قند در دل ادم آب میکند😋😋😍 خدا کمکمان کند بتوانیم جهاد کنیم در راهش.. خودمان و فرزندانمان ان‌شاءالله، نذر یک تارموی صاحب الزمان💚آقا خودشان برای تربیت و حسینی شدنشان دعا کنند ان‌شاءالله 🌱 الهی آمین - از برای 😂✋🏻❤️ - ☺️💌✋ . . ◉❲😌‌❳ ◉ چــون ماتِ ، دگر چہ بازم؟!👇🏻 Eitaa.com/Asheghaneh_Halal ◉❲‌🌹❳ ◉
عاشقانه‌‌ های‌ حلال C᭄
❢💞❢ ❢ #عشقینه 💌❢ . . . #رمان_ضحی #قسمت_دهم حالا دیگه کتایون هم بلند شده بود و سعی میکرد با دستهاش
❢💞❢ ❢ 💌❢ . . . هر چیزی به ذهنش میرسید با خشم و انزجار تمام به طرفم پرتاب میکرد و من زیر این رگبار توهین و افترا احساس خفگی داشتم... نه بخاطر خودم، بخاطر باوری که بدون داوری براش حکم صادر شده بود...مثل همیشه... خونم به جوش اومده بود و تمام رگهای صورتم نبض داشت... به وضوح دویدن پر آب و تاب خون داغم رو توی این رگهای متورم حس میکردم ولی باز هم وقت عصبانی شدن نبود... وقت حرف زدن بود اونهم آروم و منطقی... منتظر شدم تا خوب خودش رو خالی کرد و بعد گفت: جواب سوالت رو گرفتی؟ حالا اخلاق داشته باش و بدون مغلطه هر چه سریعتر از اینجا برو... به سختی کندن یک کوه از جا، لبخندی زدم: _این هیولایی که تو الان وصف کردی بعید میدونم اخلاقی داشته باشه که تو ازش طلب اخلاق میکنی... به هر حال من میرم... اما بعد از اینکه تمام تهمت هایی که زدی رو ثابت کردی... چند لحظه بی حرکت بهم زل زد ... حتی پلک هم نمیزد.. توی چشمهاش هم خشم بود هم شگفتی... بعد از چند لحظه مکث با خشم مضاعفی جواب داد: منظورت چیه؟ بی تفاوت گفتم: تو الان کلی رذائل اخلاقی به من و مهمتر به دین من نسبت دادی و گفتی به این دلایل نمیخواید که من اینجا باشم... واضحه که من هیچ کدوم این اتهامات رو نمیپذیرم و دلیلی برای ترک اینجا ندارم ولی اگر تو بتونی حرفات رو اثبات کنی من سر قولم هستم و اینجا رو تخلیه میکنم... اما باید بتونی ثابت کنی هر چی گفتی حقیقت داره و همه این چیزها درباره من و دینم صدق میکنه... باید ثابت کنی ما مسلمون ها متعصب، آدمکش و ضد امنیت هستیم باید ثابت کنی ضد علم و متحجریم... باید ثابت کنی مسلمون ها همینقدر که تو میگی بد و خطرناکن تا این موجود خطرناک رو(اشاره کردم به خودم) از محیط زندگی رفیقت دور کنی... خنده ی بلندی سر داد:اینو که دیگه همه میدونن چی رو باید ثابت کنم؟ برو بیرون یه نظرسنجی بکن تا حساب کار دستت بیاد...شماها سرتون تو لاک خودتونه فکر میکنید فاتح دنیایید... متوجه نیستید که دنیا شما رو چطور میبینه... _چطور میبینه؟ _همونطوری که هستید... بعضی هاتون حداقل اونقدری صداقت دارید که این تهجر رو روراست نشون بدید مثل القاعده و داعش... بعضی هاتونم مثل تو، پشت ظاهر موجه و لبخند و آرامشتون پنهانش میکنید... سعی میکنید بگید ما با اونا فرق داریم... متمدنیم... صلح طلبیم.. درحالی که اصلا هویت شما با صلح و تمدن در تضاده... دیگه رسما از وکالت ژانت استعفا داده بود و خودش باهام طرف شده بود... صبر کردم تا سخنرانی ش تموم بشه و بعد نفس عمیقی کشیدم و گفتم: باشه اصلا همه این حرفایی که میزنی درسته ولی باید برای حرفایی که میزنی دلیل داشته باشی دیگه مگه نه؟ برای هر حرفی که میزنی... من میگم متمدن، مترقی و حامی صلحه دلیل هم دارم براش... تو میگی ذات اسلام با صلح و تمدن در تضاده تو هم برای حرفت دلیلی داری؟ میتونی عقلانی قانعم کنی یا باز میخوای به نظرسنجی حواله م بدی؟!... _معلومه که دلیل دارم... معلومه که حرفم منطق داره. منطق واقعی نه مثل شما که آسمون ریسمون به  هم میبافید تا یه چیزی از توش دربیاد!... _داری کار خودتو سخت میکنی اینم به لیست اتهاماتت اضافه شد... برای هر حرفی که تاحالا زدی باید دلیل بیاری وگرنه از درجه اعتبار ساقطه و اونوقته که تو بخاطر این تهمت ها بدهکار من میشی... و البته که من هم دلیلی برای ترک خونه م بدون دلیل موجه نمیبینم... اگر میخوای منو از اینجا بیرون کنی از عقلت کمک بگیر و با زبان عقل حرف بزن نه داد و بیداد و فحش و فضیحت...اگرم حرفی برای گفتن نداری من که اینجا خیلی راحتم... پوزخندی زد:خیلی ام راحت نباش به نظرم از همین الان شروع کن کم کم وسایلت رو جمع کن که یبارکی اذیت نشی... برگشت طرف مبل که کیفش رو برداره و بره... سرخوش پرسیدم:حالا کی شروع کنیم؟ برگشت و با تعجب نگاهم کرد:چی رو؟ _همین الان داشتی رجز میخوندی حواست کجاست... مباحثه رو میگم...کی حرفات رو ثابت میکنی و شر منو از سر دوستت کم میکنی؟ لبخند کجی زد:خیلی طول نمیکشه... امشب میام که ببینم چی میگی الان دیرم شده باید برم قراردارم... ژانت مواظب خودت باش. فعلا... طوری به ژانت گفت مواظب خودت باش که انگار با افعی تنهاش میگذاره... معلوم نیست این چهار ماه کجا بوده!... به زحمت خنده م رو کنترل کردم... خداروشکر عصبانیتم خوابیده بود... اون که رفت ژانت هم نگاه نفرت آمیزی به سر تاپای من کرد و برگشت اتاقش.. نگاهم روی کیسه داروها موند... روی میز جا مونده بودن...اونقدر عصبانی بود که یادش رفت ببردشون... خواستم ببرم دم اتاقش ولی ترسیدم از لج من داروهاش رو بندازه دور! احتمالا خودش میاد دنبالشون... منم باید برگردم سر پروژه م و بعدش هم یک فکری به حال شام بکنم... میهمان داریم!... . . ❢💞❢ Eitaa.com/Asheghaneh_Halal