eitaa logo
عاشقانه‌‌ های‌ حلال C᭄
14.1هزار دنبال‌کننده
21.5هزار عکس
2.3هزار ویدیو
86 فایل
ˇ﷽ براے تماشاے یڪ عشق ماندگار، در محفلے مهمان شدیم ڪھ از محبّت میان عـلے'ع و زهـرا'س میگفت؛ از عشقے حـلال...💓 •هدیهٔ ما به پاس همراهےِ شما• @Heiyat_Majazi ˼ @Rasad_Nama ˼ 🛤˹ پل ارتباطے @Khadem_Daricheh ˼ 💌˹ تبادلات و تبلیغ @Daricheh_Ad ˼
مشاهده در ایتا
دانلود
💚🍃 #پابوس {احب الاعمال الے‌الله ادومبا و ان‌قل} مَحبوب تریـن ڪارهـا در پیشِ خُـدا ڪارےست ڪه دوام آن بیشتر است..اگرچه اندڪ باشـد. 📚| #صحیح‌مسلم‌کتاب‌صلاة‌المسافرین‌ 🔅| #شنبه‌هاےنبوے✨ ☀️•• @ASHEGHANEH_HALAL 💚🍃
°•| 🍹 |•° \\ هرچہ از عمر ازدواجتون بیشترمیگذره؛نیازهمسر شما،بہ ابراز عشق، و مهرورزے شما، بیشتر ميشہ...😌\\ || مهرورزے ،مختص زمان نامزدے نیست! لطفا جدے بگیرید! || 😉 لحظہ ــهاے ویتامینے در😃👇 °•|🍊|•° @asheghaneh_halal
#همسفرانه ڪاش میشد(° ☹️°) تا تہِ تقویم هـر روزِ خـدا(°📆°) عیدِ قربان باشد(°🌹°) و با عشقـ قربانتــ شومـ(°😌°) #قربونت‌برم😍 (°🐏°) @asheghaneh_halal
#طلبگی ✨همسـ😌ـر #طلبه شهيد مدافع حــرمـ💪 محمد ڪیهانے گفت : ⭐️«ولايت پذيرے مطلق یڪے از موضوعاتـے است ڪه حتے زمانے ڪه در قيـــد حيات بودند؛🍃 ❌روے ڪلمه مطلق تاڪيــ👌ـد 🗣 مےڪردند و مےگفتنـد اگر ولايت پذيرے مطلق نباشدچيزهاے ديگرے نيست...» @asheghaneh_halal
🕊🕊🌷🇮🇷🌷🕊🕊 #چفیه 🕊 🌹مادر شهید جلیلیان🌹 تا این که خدا خواست و وقتی شهید شد🕊 آقای خامنه ای❤️ بر پیکر وی و شهید «محمود کاوه»نماز خواندند😍 #ببین_تفاوت_راه_از_کجا_تا_کجا #شهدا‌ر‌ا‌یا‌دڪنیم‌با‌ذڪرصلوات •| @Asheghaneh_Halal |• 🕊🕊🌷🇮🇷🌷🕊🕊
#ریحانه حاشا نمیڪنم ڪہ..☝️ تو مایہ فخـ😌ـر منے! آن زمان ڪہ دخترڪان شهر با ولع خوردہ میشوند..😋 بہ صــرف عصـ☕️ـرانہ مردان! تو باعث میشوے من ڪوفتشان شوم..😑 نمیدانے چہ ڪیفے دارد.. شڪلاتـ🍫 تلخ 100% بودن.. بڪام بعضے ها!😏 #حجاب_دارک_چاکلت_صد_درصد💯 #میم_اصانلو 🌿• @asheghaneh_halal •🌿
https://eitaa.com/asheghaneh_halal/3482 اعـــضاے جدید💐 از اینجـــا با مـــا همراهـ باشید👌 با رمانـ فوق العــاده😍
😜•| |•😜 هـــر جــا سخــن از برجـــام ست نــــام موگرینے مےدرخشد😂✍ خـــبر دارم بــــراتون باقـــلوا☕️ فـــعلا چـــایـــو بنــوش تــا بگــم🎤 🇮🇹 فـــدریـڪا جـــانــو ڪه میشنــاسین همـــون شخـــصے ڪه 2 ساعتـــه مجـــلس رو با 229 نمـــاینده فــــرستــاد هــــوا😂😂😅 یعنـــے بعضےاشون ڪه تــوے اخـــبار مےدے خوابــــن💤😴 اینجـــا از مـــیزا و صنـــدلیاے مجــلس بالا مےرفتن😂😉 خـــود موگــــرینے از ایـــن همـــه طـــرفدار شوڪ شد🙂🙃 حـــالا بگذریــم گفتــــم یـــه تجـــدید خاطـــره ڪنیم😁 مــــوگـــرینے بـــیانیـــه داده🎤 و اعــــلام بفـــرموده👇 ڪمڪ 18 میلیون یورویے💵💸 اتـــحادیــه اروپـــا بـــه ایــــران🔨 خـــداقـــوت دلـــاور خــطه ایتالیا🇮🇹 •|| خندیـــــــــ😜شـــــــه نوشتــــ✍||• بـــابا فــــرے جــون راضے بـــه زحمــــت نبودیم😂 مـــا رو شـــرمنده خـــودت ڪردے🙈 حـــالا یـــه بــــار دیگــــه بیـــا ایــــران بــــرات جبــــران مےڪنیم😂 ولــــے بــــزار روشنـــت ڪنم👌 ایـــن پـــولے ڪه کمڪ ڪردے خــــرج یــه ماهه قــــاقـــا لیلیه🍰🎂🍦 آقــــازاده هامــــونه😌😌 یــا نه بـــزار روشنتـــره ڪنم خـــرج خـــرید یڪی از مـــاشیناشونه🚙 دلبنــــدم ما صـــادرات نفتمـــون♻️ در روز از 8 هــــزار تُـــن⚠️ بیشتــــر میشــــه بـــه عبـــارتے👇 55 میلـــیون دلار😜😄😉 بـــه پـــوله شـــوما میشه👇 حـــدود 50 میلیون یــــورو😜 بـــــرو فـــدریڪا بـــه ڪـــارت فڪر ڪــــن🙂😃 شــــما جیــــب مـــا رو نــــزن خـــــواهــــرم☺️😉 ڪـــمڪ ڪـــردنت پیشڪش ڪــــدخـــدا😄😅 👇 ⛔️ ڪلیڪ نڪنے صــادرات میشے😂👇 •|😜|• @asheghaneh_halal
Panahian-Clip-Ghadir 1.mp3
1.93M
🎧| : •میدونے ثواب غذا دادنـ🍲 براے غدیر چقدره؟! 🤔| ڪافیه خانم‌ها به همسران‌شان اصرارڪنند ڪه براے غدیر سفـره بندازنـد... ❤️ 🕊| @asheghaneh_halal
°🌙| |🌙° 🔰رهبـَرانقـِلاب: خب، به خیلے از مسائل ڪشور شماهـا اعتراض دارید و بسیارے از این اعتراض ها ‌هم وارد است -نه‌اینڪه وارد نیست- منتـهـا یڪ تفاوتے ڪه بین شماے و پُرشور با منِ روزگـارِ فراوان گذرانـده هست، این است: دیر بماندم در این سراے ڪهن من تا ڪهنم ڪرد صحبت دے و بهمن ‌‌ ولایتےـا؛ ڪلیڪ رنجه لدفا😉👇 🍃:🌹| @Asheghaneh_Halal
°🐝| #نےنے_شو |🐝° [😊] بِلَمـ اینـجا دایَـمـ سَمـ🙈 اَجـه منو پیداااا تَلدینـ😌 دااااااااالـے😜👋 دیدینـ نَـتونستیـن پیدامـ تُنینـ😬 [😎] آره تـو بردے😘 اصلا پشتـ شیشه دیده نمیشدے😕😅 #هشتڪ_و_محتوا_تولیدےاست👇 #ڪپے⛔️🙏 #بازنشر ≈ #صدقه‌جاریه🍃 ••✾...______😍______...✾•• استودیو نےنے شو؛ آبـ قنـ🍭ـد فراموش نشه👼👇 •🍼• @Asheghaneh_Halal
عاشقانه‌‌ های‌ حلال C᭄
♥️📚 📚 #عشقینه🌸🍃 #ناحلہ🌺 #قسمت_صدو_سی_وهشت °•○●﷽●○•° روی دوتا صندلی یه نفره نشستیم نگام به آینه رو
♥️📚 📚 🌸🍃 🌺 °•○●﷽●○•° مامان خونه نبود ولی بهش زنگ زدم و بهش خبر دادم که دارم میرم‌ داشتم کفشم و میپوشیدم که با صدای بوق ماشین ،فهمیدم آژانس اومد.گوشیم رو برداشتم و از خونه خارج شدم.چند دقیقه بعد رسیدم. کرایه رو دادم و رفتم تو حسینیه و قسمت خانوم هایه گوشه نشستم‌. گوشیم و برداشتم و به محمد پیامک فرستادم :من اومدم! چنددقیقه بعد جواب داد: تنها ؟ +بله ! جوابی نیومد .گوشیم و کنار گذاشتم. جمعیت خانوم ها بیشتر شده بود تقریبا بیشترشون هم و میشناختن داشتم با لبخند به حلقه ام نگاه میکردم وباهاش ور میرفتم که یه خانومی با مهربونی پرسید : عزیزم شما خانوم آقا محسنی ؟ گفتم :نه منتظر بود جمله ام و کامل کنم جمله ای که میخواستم بگم خیلی برام دلنشین بود ولی برای گفتنش مردد بودم.انگار هنوز باورم نشده بود .دل و زدم به دریا و با لبخندی از سر شوق گفتم :خانم آقا محمدم ،آقای دهقان فرد. خانومه اولش با تعجب نگاه کرد و بعدبا خوشحالی گفت :عزیزدلم! کلی تبریک بهم گفتن وازشون تشکر کردم.مراسم شروع شده بود. چیزی که میخوندن شاد بود وهمه دست میزدن،ولی من بغض کرده بودم.دلم میخواست از ذوق گریه کنم جو خوبی داشتن. خونگرم بودن وهمین باعث میشد ناخودآگاه باهاشون احساس صمیمت کنی. انقدر خندیدیم و به حرف کشیدنم که بغض از سر شوقم هم یادم رفت! مراسم تموم شد.کلی انرژی گرفته بودم.با اینکه محمد و ندیده بودم حس میکردم کنارمه .دلم نمیخواست به خونه برگردم ولی چاره ای نبود . روسریم و روی سرم درست کردم و از تو صفحه ی گوشیم یه نگاه به صورتم انداختم.از جام بلند شدم و با خانوم ها خداحافظی کردم . همشون رفته بودن وفقط من موندم . میتونستم زنگ بزنم به محمد و بگم دارم میرم ولی دلم میخواست ببینمش. چند دقیقه منتظرموندم زنگ بزنه. وقتی از زنگش نا امید شدم رفتم طرف در و بازش کردم که همزمان محمد هم اومد جلوی در‌. نگاهم به نگاهش گره خورد و این دفعه برعکس دفعه های قبل با دیدن لبخند و نگاه خیره اش واسه زل زدن بهش جرئت پیدا کردم‌ و نگاهم‌و ازش برنداشتم.با صدای سلامش به خودم اومدم و لبخندم رو جمع کردم _سلام یه نگاه کوتاه به داخل حسینه انداخت و گفت :کسی نیست؟ _نه همه رفتن .منم میخواستم برم که... حرفم و قطع کرد و گفت :کجا برین ؟ گیج نگاهش کردم که خندید و گفت : همراه من بیاین . بچه ها میخوان بیان این قسمت و تمیز کنن. کفشم و پوشیدم و دنبالش رفتم تا نگام به اتاقک پر از باند و میکروفن افتاد،تمام اتفاق های اون شب مثل یه فیلم از جلو چشمم رد شد جلوی در مونده بودم که محمد با لبخند گفت :نمیاین داخل؟ کفشم و در آوردم و رفتم داخل. با دقت به اطراف نگاه کردم. اون شب اونقدر هل بودم که متوجه خیلی چیزهانشدم. چندتا دستگاه تنظیم صوت و این چیز ها فضای کوچیک اتاقک و تقریبا پر کرده بود. یه لپ تابم رو یه میز کوچیکی بود که محمد باهاش کار میکرد برگشت سمتم و گفت : من چند دقیقه اینجا کار دارم .اگه عجله دارین الان برسونتمون بعد برگردم !؟ خوشحال شدم از اینکه میتونستم بیشتر کنارش باشم ولی تعارف پروندم و گفتم:نه شما چرا زحمت بکشید من آژانس میگیرم.... تا کلمه آژانس و شنید جوری برگشت طرفم و نگام کرد که ترجیح دادم بقیه حرفم پیش خودم بمونه .از ترس اینکه فکر کنه عجله دارم و میخوام برم گفتم :عجله ای ندارم. لبخند زد و گفت +خب پس بشینید نگاهش و دنبال کردم و رسیدم به صندلی کوچیکی که کنارش بود نشستم روی صندلی و زل زدم به دست هام که از هیجان یخ شده بودن .داشتم با خودم کلنجار میرفتم که به جای زل زدن به دستام ،تا محمد حواسش نیست به اون نگاه کنم ولی نمیتونستم... خلاصه درگیر جنگ و جدل با افکارم بودم که نگام به شکلات جلوی صورتم افتاد. سرم و آوردم بالا که محمدو با چشم های خندون بالا سرم دیدم نگاهش انقدر قشنگ بود که زمان و مکان و یادم رفت و تو دریای مشکی چشماش غرق شدم. لبخند روی صورتش با دیدن نگاه خیره من بیشتر شده بود حس میکردم اگه یخورده دیگه اینطوری نگام کنه ممکنه ازهیجان سکته کنم. دری که طرف حسینه آقایون بود باز شد یکی گفت :محم.. با دیدن ما حرفش و قطع کرد یه پسر جوونی بود چشماش از تعجب گرد شده بود سرم و انداختم پایین که گفت : همین امثال شماهان که گند زدن به حیثیت ما.مذهبی نماهای ...پیش مردم یه جورین،تو خلوتتون فقط خداست که میدونه چجورین ؟! حداقل حرمت هیئت و نگه میداشتی آقا محمد! آقاش و با یه لحن خاصی گفته بود. با تعجب به محمد نگاه میکردم که با یه پوزخندبه پسره زل زده بود . پسره اومد تو فاصله نزدیک محمد ایستاد و چندبار زد رو سینه اش و گفت :فقط بلدی واس بقیه لالایی بخونی نه ؟ وقتی سکوت محمد و دید ادامه داد: آره دیگه حق داری خفه شی فکر نمیکردی مچت و بگیرم تو بهت بودم که با صدای بلند بهم گفت :برو بیرون خانم اینجا حرمت داره سکوت محمد اذیتم میکرد از جام بلند شدم و داشتم میرفتم طرف در که