•𓆩📿𓆪•
.
.
•• #پابوس ••
✨ امام صادق علیہالسلام:
بیشتر خوبـے ها در زنان است 💐
✍🏻 من لا یحضره الفقیہ - جلد ۳ ، صفحهٔ ۳۸۵ 📚
.
.
𓆩خواندهويانَخواندهبهپٰابوسْآمدهام𓆪
Eitaa.com/asheghaneh_halal
•𓆩📿𓆪•
•𓆩⛵️𓆪•
.
.
•• #مجردانه ••
گویند که هر چیز
به هنگام بُوَد خوش
ای عشق چه چیزی که
خوشی در همه هنگام...؟!
✍🏻سعدی
.
.
𓆩عاشقےباشڪهگویندبهدریازدورفت𓆪
Eitaa.com/asheghaneh_halal
•𓆩⛵️𓆪•
•𓆩💟𓆪•
.
.
•• #همسفرانه ••
♥️🍃♥️
فروردین ۵۸ رسماً زن و شوهر شدیم.
مجلس عقد ما به هر چیز شبیه بود غیر از جشن عقد!
یک جمع چند نفره و غذایی محلی، همه سوروسات جشن ما را تشکیل میداد.
جوانترها شاید باور نکنند اما سخنران هم دعوت کرده بودیم که جشن عقدمان، معنوی و پربار شود.
حلقه ازدواجمان را خودش تنها رفت و خرید.
بعدها برایم تعریف کرد که وقتی طلافروش به او گفته بود بده حلقه را برایت در جعبه کادو بگذارم آقا داماد! کلی خجالتزده شدم.
گرانترین خرید عقدمان همان حلقه بود که هنوز هم آن را به یادگار نگه داشتهام.
از همان اول میدانستم زندگی با اسماعیل یک زندگی معمولی نیست، اما به هر حال سر و کله زدن با ۲ بچه کوچکمان، ابراهیم و زهرا، گاهی کلافهام میکرد.
یک عالمه حرف و گاهی هم گله و شکایت را توی دلم جمع میکردم، اما تا اسماعیل را میدیدم، همه حرفها را فراموش میکردم.
با بچهها بازی میکرد، در کارهای خانه کمک میکرد، ظرف میشست و جارو میکرد و آنقدر مهربان بود که اصلاً یادم میرفت چه میخواستم بگویم.
یک بار که با خودرو سپاه آمد، خوشحال شدم و گفتم حالا که هستی برو این سهمیه برنج کوپنی را بگیر.
رفت اما پیاده و در حالی که کیسه برنج را روی دوشش گذاشته بود، خیابان یکطرفه را تا خانه آمد و گفت: «این هم دستور شما که اجابت شد. هاج و واج نگاهش کردم. بیمعطلی گفت: انتظار نداشتی که با ماشین بیتالمال بروم.»
♥️🍃♥️
شهید دفاع مقدس #اسماعیل_دقایقی
.
.
𓆩توخورشیدےوبـےشڪدیدنتازدورآساناست𓆪
Eitaa.com/asheghaneh_halal
•𓆩💟𓆪•
11.8M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
•𓆩🥿𓆪•
.
.
•• #ریحانه ••
💠 معنی حجاب از زبان خانم امینه اسیلمی
🔺 چند پاسخ منطقی و درست در مورد حجاب
🔸ایشون مبلغ مسیحی بودن که در طی تلاش برای مسیحی کردن برخی مسلمانان، با دین اسلام آشنا میشن و بعد خودشون مسلمان میشن
.
.
𓆩صورتتٓوروسرےهاراچهزیبامیڪند𓆪
Eitaa.com/asheghaneh_halal
•𓆩🥿𓆪•
•𓆩📺𓆪•
.
.
•• #هیس_طوری (History) ••
🎯 مجهز به سلاح سرد!
آگهی بستنی کیم🍦
(دههی چهل)
.
.
𓆩هوشیارپایانمیدهدمدهوشےتاریخرا𓆪
Eitaa.com/asheghaneh_halal
•𓆩📺𓆪•
•𓆩🪞𓆪•
.
.
•• #ویتامینه ••
📌زوج های خوشبخت چیکار می کنن که خوشبختن؟
🔸 اونها اگر از چیزی ناراحت باشن با هم حرف میزنن از حرف زدن نمیترسند
امکان نداره اگر چیزی ناراحتشون کنه سکوت کنند.
🔹اونها تصورات واقعی راجع به عشق و توقعات شون نسبت به هم دارند
میدونند که رابطه و زندگی بالا و
پایین داره توقع ندارند همه چیز
همیشه بی نقص باشه...
🔸اونها از اینکه بدونند جایی اشتباه کردند فرار نمیکنند و روی ضعف هاشون
کار میکنند و اشتباهات رو می پذیرند
و با همه وجود میخوان به رابطه
سالم رو شکل بدهند.
🔹وقتی از هم معذرت خواهی می کنند سعی میکنند در عمل هم اشتباهاتشون
رو تکرار نکنند چون میدونند معذرت خواهی در کلام کافی نیست
🔸عشق احترام و توجه متقابل به هم دارند
چون میدونند رابطه یک طرفه
سرانجامی نداره و باعث خستگی
و گسستگی ارتباط میشه.
🔹هر رابطه ای میتونه اصول خودش رو داشته باشه ولی این موارد زیربنای هر
رابطه سالم هست همه می تونند عاشق
بشن ولی اگر به عشق رسیدگی نکنه هر عشقی دوام نداره چون عشق محافظت و تلاش میخواد.😊
.
.
𓆩چشممستیارمنمیخانہمیریزدبهم𓆪
Eitaa.com/asheghaneh_halal
•𓆩🪞𓆪•
•𓆩🥤𓆪•
.
.
•• #سوتے_ندید ••
💬 یه سال عید غدیر دوستم اومده بود
عید دیدنی خونمون؛ موقع رفتن تا دم در
بدرقه اش کردم شوهرش منتظرش بود..
اون که رفت دایی و پسرعموم که تو کوچه
بودن، پرسیدن کی بود؟ من گفتم شوهرم
و دوستش🙈 اونا گفتن هان😟 باز گفتم
شوهرم و دوستش😂 گفتن کی؟
بار سوم فهمیدم چه گندی زدم😱😅
هروقت یادم میفته اینجوریم😅
.
.
•📨• #ارسالے_ڪاربران • 680 •
سوتےِ قابل نشر و #مذهبے بفرستین
•📬• @Daricheh_Khadem
.
.
𓆩خندهڪنعشقنمڪگیرشود𓆪
Eitaa.com/asheghaneh_halal
•𓆩🥤𓆪
•𓆩🪁𓆪•
.
.
•• #پشتڪ ••
زندگی رو سخت نگیر((:🪴
.
.
𓆩رنگو روےتازهبگیـر𓆪
Eitaa.com/asheghaneh_halal
•𓆩🪁𓆪•
ابوتراب .m4a
زمان:
حجم:
1.65M
•𓆩📼𓆪•
.
.
•• #ثمینه ••
هُوَ رَبُّ المُستَحیل و أنت تبکي عَلَي المُمکن
- او خدای ِناممکنهاست ..
در حالۍ که تو بر ممڪن گریه میکنی ؛
.
.
𓆩چهعاشقانهناممراآوازمیڪنے𓆪
Eitaa.com/asheghaneh_halal
•𓆩📼𓆪•
2.17M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
•𓆩💚𓆪•
.
.
•• #عید_آسمانی ••
🗓#یکروزتاعیدبزرگ
[الظَّفَرُ بِالْحَزْمِ، وَ الْحَزْمُ بِإِجَالَةِ الرَّأْي، وَ الرَّأْيُ بِتَحْصِينِ الأَسْرَارِ.
پيروزى در گرو تدبير است، حزم و دورانديشى در گرو به کار گرفتن فکر، و تفکر صحيح در گرو نگهدارى اسرار است.]
-حکمت۴۸،نهجالبلاغه
.
.
𓆩روز شمار براے عیدے بزرگ𓆪
Eitaa.com/asheghaneh_halal
•𓆩💚𓆪•
4_5951748258962344440.mp3
زمان:
حجم:
8.5M
•𓆩✨𓆪•
.
.
•• #خادمانه ••
•• #روزِبیستوهشتمچلهیزیارتعاشوراودعایفرج ••
و أنَا أبحَثُ عنِّي؛وَجَدْتُكَ یٰا حُسین🙂♥️
و اولین حاجت هممون...(:
ظهور مهدیِ زهرا سلام الله علیه♡
.
.
Eitaa.com/asheghaneh_halal
•𓆩✨𓆪•
عاشقانه های حلال C᭄🇮🇷
•𓆩⚜𓆪• . . •• #عشقینه •• #رمان_ضحی #قسمت_صدودوازدهم قرار بعدی باشه برای یکماه دیگه هماهنگ میکنیم ب
•𓆩⚜𓆪•
.
.
•• #عشقینه ••
#رمان_ضحی
#قسمت_صدوسیزدهم
_دیگه لوس نشو خون من مگه چه ارزشی داره که بهش افتخار کنی
_خون تو پر از شجاعت و عشق به آدمهاست
تو واقعا آدم خوبی هستی ضحی!
_فکر کنم یکی سرکارت گذاشته آدرس اشتباه بهت دادن پاشو به فکر شام باش بذار منم دعامو تموم کنم
با لبخند و در سکوت نگاهی بهم انداخت و بعد بیرون رفت
من هم دوباره مشغول شدم
اون شب موقع صرف غذا ماجرا رو با احتیاط با ژانت درمیون گذاشتم و همونطور که حدس مبزدم با مخالفت جدی و قطعیش مواجه شدم
اونقدر قاطع بود که باب هرگونه بحث و گفتگو بسته بود
صبح روز بعد نظر ژانت رو به کتایون منتقل کردم و گفتم از دست من کاری ساخته نیست و اگر میخواد مشکل رو حل کنه خودش باید ژانت حرف بزنه
اگرچه بازهم به موثر بودنش شک داشتم
کتایون هم گفت درگیریهای این هفته ش زیاده و نمیتونه سر بزنه و رو در رو حرف بزنه و از طرفی نمیخواد تماس بگیره و تنها با ژانت حرف بزنه پس قرار گذاشتیم صبح یکشنبه که ژانت از کلیسا برمیگرده و حالش خوبه من براش صبحانه آماده کنم و سر میز صبحانه کاملا اتفاقی! کتایون با من تماس تصویری بگیره و بعد به این طریق با ژانت صحبت کنه!
صبح یکشنبه وقتی بیدار شدم به زمان برگشت ژانت چیزی نمونده بود
نمیشد صبحانه مفصلی حاضر کرد فقط تونستم چای دم بگذارم و از مرباهای خونگی زن عمو خرج کنم
به نظر من کره و مربای آلبالو خلق هر انسانی رو باز میکنه!
امیدوارم ژانت هم همینطور فکر کنه!
میز آماده شده بود و من مشغول ریختن چای برای خودم بودم که در باز شد
فوری یک استکان دیگه هم برداشتم و قبل از اینکه نزدیک بشه بلند گفتم: سلام
دوربینش رو روی کانتر گذاشت و اومد تو
نشست روی صندلی و با ذوق گفت:
_ سلام
امروز بالاخره موفق شدم چند تا عکس از کلیسا بگیرم!
_خب به سلامتی میشه عکساتو دید؟
_آره آره حتما
بیا...
دوربینش رو برداشت و شروع کرد باهاش کار کردن
سینی رو روی میز گذاشتم و کنارش نشستم: چرا تابحال نتونسته بودی عکس بگیری؟
_آخه حین مراسم که نمیشه میخوام حواسم کاملا به نیایش باشه
بعدش هم که همیشه مجبور بودم عجله کنم که اتوبوس نره
اما امروز نیایش ده دقیقه زودتر تموم شد و با خیال راحت عکس گرفتم هم از داخل هم از بیرون بیا ببین
دوربین رو داد دستم و گفت: با این دکمه برو جلو و همه رو ببین
همونطور که عکسها رو تماشا میکردم روشون توضیح هم میداد
یکم که گذشت گفت: میبینی چه شکوهی داره؟
_آره خیلی بزرگ و لوکسه! ولی خالی! متناسب ظرفیتش جمعیت نداره
آهی کشید:
بله همیشه همین منو متاسف میکنه که شهری مثل نیویورک با این همه جمعیت چرا باید مراسم نیایشش اینقدر کم جمعیت برگزار بشه اونم وقتی فقط هفته ای یک باره!
سر جنباندم: درسته!
بقیه عکسها رو هم دیدم و دوربینش رو تحویل دادم:
واقعا عکاس خوبی هستی
حالا زودتر صبحونه ت رو بخور تا چای یخ نکرده
باذوق روی میز چشم گردوند:
_چقدر زحپت کشیدی امروز ممنونم
و مشغول خوردن شد
یکم که گذشت پرسیدم: ژانت متوجه شدی این مربای چیه دیگه؟
_آره آلبالو دیگه
_چطوره؟
_خوبه ولی زیادی شیرین نیست؟
مگه آلبالو نباید ترش باشه؟
_بستگی به ذائقه بومی داره دیگه ایرانیا به شیرینی مایلن بیشتر از بقیه طعم ها
مثلا شما تلخی رو میپسندید قهوه میخورید
ما کمتر تلخی دوست داریم
بیشتر شیرینی و شوری
خندید: یعنی اینم برات از ایران فرستادن؟
_آره زن عموم هر سال مربا درست میکنه برا منم حتما میفرستن
زن عموم همون مامان رضوانه ما تو یه ساختمون زندگی میکنیم خونه قدیمی و پدری باباهامون
آهانی گفت و دوباره مشغول خوردن شد
طولی نکشید که کتایون بالاخره پیامم رو دید و تماس گرفت
رو به ژانت با لبخندی تصنعی گفتم: ا کتایون تماس تصویری گرفته!
فوری گفت:
حتما بخاطر همون پیشنهادشه
جواب بده اگر چیزی گفت خودم جوابشو میدم!
با خنده ای که سعی در کنترلش داشتم جواب دادم:
_سلام خوبی؟
چه خبرا!
کتایون_سلام
ممنون
شما خوبید؟
خواستم ببینم تعطیلات بدون من چکار میکنید!
ژانتم اونجاست؟
ژانت گوشی رو به سمت خودش برگردوند:
_بله هستم
دلت تنگ شده بود یا حرفی داشتی؟!
کتایون هم تعارف رو کنار گذاشت:
_هم یکم دلم تنگ شده بود هم یکم کار داشتم!
ژانت دلیل مخالفتت چیه؟
_یعنی نمیدونی؟
_خب میدونم ولی نمیشه یکمم به من فکر کنی!
منم رفیقتم
تو میتونی همه جا به یاد پدر و مادرت باشی
ولی من بدون شما تنها میمونم!
ژانت سر تکان داد:
کتی حرفت منطقی نیست اگر تو میخوای مستقل شی ولی احساس تنهایی میکنی تو باید بیای پیش ما نه که ما بیایم پیش تو!
ما دونفریم و تو یه نفری!
من هم به اندازه کتایون از این پیشنهاد تعجب کردم چون مطمئن بودم زندگی توی سوییت کوچیکی مقل اینجا برای کتایون ممکن نیست!
کتایون_منظورت اینه که منم بیام اونجا و سه نفری با هم تو اون سوییت فسقلی زندگی کنیم؟
.
.
•🖌• بہقلم: #شین_الف
.
.
𓆩مرجعبهروزترینرمانها𓆪
Eitaa.com/asheghaneh_halal
•𓆩⚜𓆪•