eitaa logo
عاشقانه‌‌ های‌ حلال C᭄🇮🇷
13.5هزار دنبال‌کننده
22.5هزار عکس
2.7هزار ویدیو
86 فایل
ˇ﷽ براے تماشاے یڪ عشق ماندگار، در محفلے مهمان شدیم ڪھ از محبّت میان عـلے'ع و زهـرا'س میگفت؛ از عشقے حـلال...💓 •هدیهٔ ما به پاس همراهےِ شما• @Heiyat_Majazi ˼ @Rasad_Nama ˼ 🛤˹ پل ارتباطے @Khadem_Daricheh ˼ 💌˹ تبادلات و تبلیغ @Daricheh_Ad ˼
مشاهده در ایتا
دانلود
•𓆩🌤𓆪• . . •• •• خدا کیست؟ چیست؟ کجاست؟ ... خدا در دستیست که به یاری میگیری🤝🏻 در قلبیست که شاد میکنی😍 در لبخندیست که به لب مینشانی🌸 در عطر نان خوشبوست که به دیگری میدهی در جشن و سروریست که برای دیگران بپا میکنی🎊 آنجاست که عهد میبندی و عمل میکنی👌🏻 خدا در تو ، باتو و برای توست...❤️ ✍️🏻سهراب سپهری 😍🌱 ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌. . 𓆩صُبْح‌یعنےحِسِ‌خوبِ‌عاشقے𓆪 @ASHEGHANEH_HALAL •𓆩🌤𓆪•
•𓆩📿𓆪• . . •• •• حضرت‌فاطمه(س): خوشـ🥰ـرويی با مؤمن، موجب دستيابی به↯ بهشت می‌شود🌳 ^^ . . 𓆩خوانده‌ويانَخوانده‌به‌پٰابوسْ‌آمده‌ام𓆪 Eitaa.com/asheghaneh_halal •𓆩📿𓆪•
•𓆩💍𓆪• . . •• •• ‌|♥️| نسبت عشق به من، |🫀| نسبت جان است به تن |😍| تو بگو من به تو مشتاق‌ترم |🤨| یا تـ‌♡ــو به مــن؟ . . 𓆩‌توخورشیدےوبـےشڪ‌دیدنت‌ازدورآسان‌است‌𓆪 Eitaa.com/asheghaneh_halal •𓆩💍𓆪•
•𓆩📺𓆪• . . •• (History) •• 🏝 اینجا تصویری از یک سیاره‌ی بیگانه نیست؛ این درختان جالب با نام گراندسل غول‌پیکر در کوه کلیمانجارو بلندترین کوه آفریقا قرار دارند و در سرتاسر کره‌ی زمین هم فقط در همینجا رشد می‌کنند! 🏔 ‌قله‌ی کوه کلیمانجارو سردترین نقطه‌ی آفریقاست. این درختان در ارتفاع بالای سه هزار و پانصد متر، سرمای منجمد کننده‌ی کلیمانجارو را تحمل می‌کنند. آنها با برگ‌ها و شاخه‌های هرز خود پوششی درست می‌کنند که در برابر سرما مقاومت کنند و درست مثل یک پتو آن را به دور خود پیچیده‌اند. ظاهر عجیب آنها از همینجا نشأت می‌گیرد! . . 𓆩هوشیارپایان‌میدهدمدهوشےتاریخ‌را𓆪 Eitaa.com/asheghaneh_halal •𓆩📺𓆪•
•𓆩🪞𓆪• . . •• •• 👈برای همسرتون لازم نیست کار سختی انجام بدین‌؛ 👈همین که ازش کنی؛ جذبش کردی✌️ 👈همین که کارهایی که برات انجام میده رو کوچیک نبینی؛ جذبش کردی👍 👈همین که هات خاص و غافلگیر کننده باشه؛ جذبش کردی✌️ 👈همین که برات چای یا قهوه یا نسکافه یا آبمیوه آورد از جات بلند شی و با لحن آرامش دهنده بهش بگی‌ این چایی خوردن داره؛ جذبش کردی👌 👈اگه تا الان بهت میگفتن جذب محبت گرونه و با چیزای گرون میشه جذب کرد؛ دیگه حرفشونو باور نکن😒 👈جذب محبت به یه شاخه گل، به یه سلام خسته نباشید، به یه حالت چطوره سادست، به یه زحمت کشیدی، به یه خانوم کاری نداریِ؟! به یه دوستت دارمِ، به یه لبخند زدن عاشقانست...❤️ 👈دیدی چقدر راحته‌؛ برو جذبش کن😎❤️ . . 𓆩چشم‌مست‌یارمن‌میخانہ‌میریزدبهم𓆪 Eitaa.com/Asheghaneh_Halal •𓆩🪞𓆪•
•𓆩🧕𓆪• . . •• •• 💬 مامانم بیانیه داده :))) . . •📨• • 724 • "شما و مامانتون" رو بفرستین •📬• @Daricheh_Khadem . . 𓆩با‌مامان،حال‌دلم‌خوبه𓆪 Eitaa.com/asheghaneh_halal •𓆩🧕𓆪
عاشقانه‌‌ های‌ حلال C᭄🇮🇷
•𓆩⚜𓆪• . . •• #عشقینه •• #یک‌سال‌و‌نیم‌با‌تو #قسمت_بیست‌وهشتم خانباجی استکان چایش را سر کشید گ
•𓆩⚜𓆪• . . •• •• گل از روی احمد آقا شکفت. با خوشحالی گفت: چشم آقاجان. ممنون که اجازه دادین آقاجان از جا برخاست که به مسجد برود و ما هم به احترام او از جا بلند شدیم. خواستم وسایل سفره را به مطبخ ببرم که آقاجان دست روی شانه ام گذاشت و گفت: رقیه بابا برو زود کاراتو بکن حاضر شو که زود برین و برگردین بدقولی نکنین. خانباجی سینی وسایل را از دست من گرفت و آهسته در گوشم گفت: با من بیا. احمد همراه پدرم تا در حیاط رفت و بعد در انتظار من در حیاط نشست. خانباجی مرا با خود به پستوی مطبخ برد. یکی از لباس هایی را که مادر به تازگی برایم خریده بود را به دستم داد. لباس نیلی رنگ و بلندی بود. یک روسری سفید و یک جفت کفش پاشنه بلند مشکی هم به من داد تا بپوشم. موهایم را شانه زدم و وضو گرفتم. لباس هایم را پوشیدم و روسری ام را زیر گلویم گره زدم و دو گوشه اش را روی هم آورم. چادرم را سرم کردم و به حیاط رفتم. مادر و خانباجی پایین پله ها ایستاده بودند و احمد آقا کمی عقب تر از آن ها ایستاده بود. نزدیک آن ها که شدم مادر جلو آمد، مرا بغل گرفت، بوسید و گفت: مواظب خودت باش. بعد آهسته در گوشم گفت: نه خیلی سبک باش نه خیلی سنگین خودت باش ولی مواظب باش هنوز عقدی ازت سوء استفاده نکنه. واقعا منظور مادر و خانباجی را از این جمله درک نمی کردم مثلا او چه سوء استفاده ای یا دست درازی می توانست به من بکند؟ در جواب مادرم فقط چشم گفتم و از آن ها خداحافظی کردم. مادر و خانباجی برای بدرقه مان تا دم در آمدند. مادر خطاب به احمد آقا گفت: دیگه جون شما و دختر ما مواظبش باشین زود هم برگردین احمد هم گفت: به روی چشم مادر جان. خداحافظی کردیم و پا در کوچه گذاشتیم. احمد به سمت اپل قهوه ای رنگی که روبروی در حیاط مان پارک بود رفت. کلید انداخت و درش را باز کرد. در سمت سرنشین را هم باز کرد و تعارف کرد بنشینم. سوار که شدم در را برایم بست و خودش هم سوار شد. با بسم الله ماشین را روشن کرد و به راه افتاد. ماشینش هم مثل خودش تمیز و مرتب بود. از خم کوچه پس کوچه ها گذشتیم و وارد خیابان اصلی شدیم. از خانه ما تا حرم کمتر از نیم ساعت راه بود. احمد ساکت بود و فقط گاهی با لبخند نگاهم می کرد. ماشینش رادیو هم داشت. آقاجان معتقد بود رادیو و تلوزیون فقط ابتذال است و ما در خانه مان حتی رادیو هم نداشتیم. برای همین با تعجب نگاهم روی رادیوی ماشینش خیره مانده بود. متوجه نگاهم شد و پرسید: چیزی شده؟ . . •🖌• بہ‌قلم: . . 𓆩مرجع‌به‌روزترین‌رمان‌ها𓆪 Eitaa.com/asheghaneh_halal •𓆩⚜𓆪•
•𓆩⚜𓆪• . . •• •• پرسیدم: شما رادیو هم گوش میدین؟ خندید و گفت: نه رادیو خرابه سیماش قطعه نمی دانم چرا ولی پرسیدم: قبل اینکه سیمش قطع بشه خراب بشه چی؟ بدون خنده و یا لبخندی، خیلی رک و صریح گفت: خودم سیمش رو قطع کردم. به جاده خیره شده بود و از لبخندی که تمام دیشب و امروز روی لبش بود دیگر خبری نبود. هر چند خیالم راحت شده بود ولی آهسته گفتم: ببخشید منظور بدی نداشتم. نمی خواستم ناراحت تون کنم آخه آقا جانم می گه رادیو همه اش ابتذاله آهنگ و آوازه. وقت و عمر حروم کردنه با محبت نگاهم کرد و با لبخند گفت: عزیزم، عروسکم، من از دست شما ناراحت نیستم. آقاجانت هم راست میگه نه فقط رادیو خیلی چیزها الان همش فساد و ابتذاله. از مدرسه اش بگیر تا چیزای دیگه ... راستی شما مدرسه رفتی؟ درس خوندی؟ گفتم: من دو سال مدرسه رفتم. آقاجانم نذاشت من و خواهرام بیشتر از دو سال مدرسه بریم. آقاجان خیلی حساسه میگه دوست نداره کسی به چادر و روسری ناموسش چپ نگاه کنه چه برسه که بگه از سرشان باید بردارن ما مدرسه نرفتیم ولی آقاجان تو خونه تاکید دارن حتما کتاب بخونیم. ماهی یه بار یه خانم قرآنی میارن خونه برای ما صحبت کنن و مسائل دینی یاد مون بده. آقاجان خیلی کتاب برامون می خره تا بخونیم کتاب های دینی، زندگی نامه امام ها، احکام قرآن هم میگه زیاد بخونیم میگه بیکار نمونین هر وقت شد قرآن دست بگیرین یکی دو صفحه بخونین خودشم هر وقت بتونه برامون شعر می خونه و معنی می کنه آقاجان میگه این چیزایی که تو کتاب ها آمده لازمه برای زندگی یاد بگیریم و بیشتر از درس و مدرسه به کارمان میاد. البته محمد علی هم از طرف آقاجان مامور شد و با من و راضیه حساب و ضرب و تقسیم کار کرد و یه چیزایی یادمون داد. از شیشه ماشین به بیرون خیره شدم و ادامه دادم: من خودم خیلی دوست داشتم مدرسه برم و درس بخونم ولی آقا جانم میگه جامعه خرابه و هرچی کمتر بریم بیرون به نفع خودمونه خصوصا مدرسه که باید بی حجاب رفت. الانم که محمد علی درس می خونه برا اینه که یه مدرسه پیدا کرد همه شاگردا و معلماش آقان وگرنه او هم نمی تونست درس بخونه و باید مثل داداش محمد امین وارد بازار کار می شد. احمد در حالی که فرمان را می چرخاند که دور میدان دور بزند گفت: محمد علی تو همون مدرسه ای درس می خونه که من و داداشم درس خوندیم. الانم داداش محمد همونجا درس میده. حرم از دور نمایان شد. دستم را روی سینه گذاشتم و زیر لب سلام دادم. . . •🖌• بہ‌قلم: . . 𓆩مرجع‌به‌روزترین‌رمان‌ها𓆪 Eitaa.com/asheghaneh_halal •𓆩⚜𓆪•
•𓆩☀️𓆪• . . •• •• گاه باور نمی‌کنی انگار🥺 که رسیدی دوباره به حرمش😌 بَهـ به این شیوه محبت او ✨ بَهـ به این مهربانی و کَرمش 🪴 . . 𓆩ماراهمین‌امام‌رضاداشتن‌بس‌است𓆪 Eitaa.com/asheghaneh_halal •𓆩☀️𓆪•
•𓆩🍭𓆪• . . •• •• وقسم به خون پاک تو مادر {💪}• که مُشتی خاک بر دست دشمن باقی‌ نگذارم •{🇵🇸✨}• . . 𓆩نسل‌آینده‌سازاینجاست𓆪 Eitaa.com/asheghaneh_halal •𓆩🍭𓆪•
•𓆩🌙𓆪• . . •• •• ⃟ ⃟•❣خون می‌چکد از شاخۀ زیتون در این ایام🗓 حرفی نمانده بین ما و قومِ خون‌آشام🇳🇮 ⃟ ⃟•📝 جز این نصیحت که بترس از امت اسلام🌱 شوخی نکن با خشم اقیانوس ناآرام🌊 فاطمه عارف‌نژاد ✍🏻 | | . . •✋🏻 ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌•🧡 •📲 بازنشر: •🖇 «1970» . . 𓆩خوش‌ترازنقش‌تودرعالم‌تصویرنبود𓆪 Eitaa.com/asheghaneh_halal •𓆩🌙𓆪•
•𓆩🌤𓆪• . . •• •• ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ مےوزی همچون نسیمے در رواق چشم من اے نسیم صبحگاهم، صبح زیبایت به‌خیر!🌻 صبحِ زیبای پاییزی‌تون شادِ شاد!💛☕️ . . 𓆩صُبْح‌یعنےحِسِ‌خوبِ‌عاشقے𓆪 @ASHEGHANEH_HALAL •𓆩🌤𓆪•