eitaa logo
عاشقانه‌‌ های‌ حلال C᭄
14.1هزار دنبال‌کننده
21.5هزار عکس
2.3هزار ویدیو
86 فایل
ˇ﷽ براے تماشاے یڪ عشق ماندگار، در محفلے مهمان شدیم ڪھ از محبّت میان عـلے'ع و زهـرا'س میگفت؛ از عشقے حـلال...💓 •هدیهٔ ما به پاس همراهےِ شما• @Heiyat_Majazi ˼ @Rasad_Nama ˼ 🛤˹ پل ارتباطے @Khadem_Daricheh ˼ 💌˹ تبادلات و تبلیغ @Daricheh_Ad ˼
مشاهده در ایتا
دانلود
•𓆩🪴𓆪• . . •• •• 🥰یک عذرخواهى خوب داراى ۶جزء مهم است: 😔بيان تأسف 😊توضيح اينكه چطور اينگونه شد 🙃قبول مسئوليت 😓بيان پشيمانى ✨پيشنهادى براى جبران 🙏🏻درخواست بخشش . . 𓆩خویش‌رادرعاشقےرسواےعالم‌ساختم𓆪 Eitaa.com/asheghaneh_halal •𓆩🪴𓆪•
•𓆩🌙𓆪• . . •• •• ⃟ ⃟•😎 گَهی بر سر گَهی بر دل💚 گَهی بر دیده جا دارد😌 | | . . •✋🏻 ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌•🧡 •📲 بازنشر: •🖇 «1990» . . 𓆩خوش‌ترازنقش‌تودرعالم‌تصویرنبود𓆪 Eitaa.com/asheghaneh_halal •𓆩🌙𓆪•
•𓆩🌤𓆪• . . •• •• لبخـندِخدا💚 در نفس صبـ🌤ـح عیان‌است بگذار خدا☝️🏻 دست به قلبتـ❤️بگذارد امروز✋🏻 برایش پُرلبخند😊 و امیداست👌🏻 هرڪس ڪه خودش رابه خدایش بسپارد😌🙏🏻 . . 𓆩صُبْح‌یعنےحِسِ‌خوبِ‌عاشقے𓆪 http://Eitaa.com/asheghaneh_halal •𓆩🌤𓆪•
•𓆩📿𓆪• . . •• •• ❇️ السّلام علیڪ یا عقیلة،زینب ڪبرے /😍/ دختر زهرا خوش آمدے /🥰/ زینب ڪبرے خوش آمدے /🌸/ بحر ڪرامت جان امامت خوش آمدے /🎋/ دخت ولایت روح شهامت خوش آمدے 🩷ولادت حضرت زینب (س) مبارڪ🩷 . . 𓆩خوانده‌ويانَخوانده‌به‌پٰابوسْ‌آمده‌ام𓆪 Eitaa.com/asheghaneh_halal •𓆩📿𓆪•
•𓆩🪴𓆪• . . •• •• در هر نفسـ🌬ــمـ بــراے 💚او💚 میخوانمــ😇ـ لا حــول و ولا قـــوة الا بـــالله🥰❤️ 👮‍♂ 🤲 🧿 . . 𓆩خویش‌رادرعاشقےرسواےعالم‌ساختم𓆪 Eitaa.com/asheghaneh_halal •𓆩🪴𓆪•
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
•𓆩🥿𓆪• . . •• •• آیا زمان پیامبر (ص) بوده ⁉️ 👤 حجه الاسلام حامدکاشانی . . 𓆩صورت‌تٓو‌روسرےهاراچه‌زیبا‌میڪند𓆪 Eitaa.com/asheghaneh_halal •𓆩🥿𓆪•
•𓆩📺𓆪• . . •• (History) •• ♦️فرق آمستردام ۱۹۷۸ و ۲۰۰۵ دوچرخه ها کاملا جای ماشین رو گرفتن . 𓆩هوشیارپایان‌میدهدمدهوشےتاریخ‌را𓆪 Eitaa.com/asheghaneh_halal •𓆩📺𓆪•
•𓆩🪞𓆪• . . •• •• پاسخ قهر با قهر کار درستی نیست❌ یادتون باشه شما هم ایرادات و نقطه‌ضعف هایی دارین که همسرتون باهاشون کنار اومده.🧐 پس وقتی عصبانی هستین سعی نکنید کارهای همسرتون رو تلافی کنید.⛔️ وقتی عصبانیت شما و همسرتون برطرف شد با صحبت کردن و ابراز ناراحتی به صورت منطقی، مشکلات تون رو حل کنید😌 . . 𓆩چشم‌مست‌یارمن‌میخانہ‌میریزدبهم𓆪 Eitaa.com/Asheghaneh_Halal •𓆩🪞𓆪•
سیدحمیدرضابرقعۍ_۲۰۲۳_۱۱_۱۸_۱۹_۴۹_۱۶_۳۳۵.mp3
17.94M
‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌•𓆩🎈𓆪• . . •• | •• چشمـ وٰا کَردے و دُنیـٰاےِ عَلے زیبٰا شُـد🥺🤍🌿 میـلاد با سعادت حضرت‌زینب(س) و روز پـرســ🩺ـتار مبارك😍 . . Eitaa.com/Asheghaneh_Halal •𓆩🎈𓆪•
•𓆩🧕𓆪• . . •• •• 💬 مامانم کم مونده رو سر ما هم یه پارچه بندازه گرد و خاک نخوریم😂😁 . . •📨• • 745 • "شما و مامانتون" رو بفرستین •📬• @Daricheh_Khadem . . 𓆩با‌مامان،حال‌دلم‌خوبه𓆪 Eitaa.com/asheghaneh_halal •𓆩🧕𓆪
•𓆩🪴𓆪• . . •• •• و آغوشتــــــــــ🫂 اندڪ جاییست براے زیستن!🥰💙 ٰ ♥️ . . 𓆩خویش‌رادرعاشقےرسواےعالم‌ساختم𓆪 Eitaa.com/asheghaneh_halal •𓆩🪴𓆪•
عاشقانه‌‌ های‌ حلال C᭄
•𓆩⚜𓆪• . . •• #عشقینه •• #یک‌سال‌و‌نیم‌با‌تو #قسمت_هفتاد خودم را لعنت کردم. چه آرایش بی جا و اش
•𓆩⚜𓆪• . . •• •• دست از کار کشیدم و به او خیره شدم. بقیه حرفش را خورد. آهسته گفتم: فکر می کردم دلتنگمی برای امشب که بیای پیشم لحظه شماری می کردی. احمد از جا برخاست و در حالی که به سمتم می آمد گفت: معلومه که دلتنگتم معلومه برای بودن با تو لحظه شماری می کردم. مرا به سمت خود کشید، سرم را بوسید و محکم مرا در آغوش کشید. ❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️ قبل از اذان صبح احمد لباس پوشید تا برای نماز به مسجد برود. تا دم در او را بدرقه کردم و به اتاق برگشتم. اذان که گفتند نماز خواندم و ذکر گفتم. به حیاط رفتم و منتظر نشستم تا احمد برگردد. مادر از زیر زمین بیرون آمد و مرا دید. آهسته صدایم زد: رقیه؟! تو توی حیاط چه کار می کنی؟ آهسته به سمت مادر رفتم. سلام کردم و گفتم: منتظرم احمد آقا برگردنن _مگه کجا رفته؟ _رفتن مسجد نماز فکر کنم دیگه الانا بیان. مادر چادرش را دور کمرش مرتب کرد و ‌فت: خیلی خوب زود برو اتاقت این جا نایست. این را گفت و خودش از پله های مهمانخانه بالا رفت. نزدیک در حیاط نشستم. هر از گاهی باد خوبی می آمد و حس نشاط بخشی را به من می داد. چند دقیقه ای گذشت که چند ضربه آرام به در خورد و احمد یا الله گویان با چند جعبه کوچک در دست وارد شد. از جا برخاستم و آهسته سلام کردم. او هم با لبخند و آهسته جواب سلامم را داد و با هم به اتاق رفتیم. احمد جعبه ها را روی طاق گذاشت. کتش را در آورد. قرآن را برداشت و مشغول تلاوت شد. هر چند کنجکاو بودم درون جعبه ها چیست اما گوشه اتاق نشستم و محو تماشای او شدم. گاهی زیر چشمی به من نگاه می کرد و لبخند می زد. چند صفحه که تلاوت کرد قرآن را بست، بوسید و روی طاق گذاشت. از جایش برخاست و آمد کنار من نشست. . . •🖌• بہ‌قلم: . . 𓆩مرجع‌به‌روزترین‌رمان‌ها𓆪 Eitaa.com/asheghaneh_halal •𓆩⚜𓆪•