•𓆩🪴𓆪•
.
.
•• #همسفرانه ••
دستات جهانِ بی پایانِ وجود مَـنه 🌼💜
#دلبــــــــــرجآن💙
#ماهمنی🌙💛
.
.
𓆩خویشرادرعاشقےرسواےعالمساختم𓆪
Eitaa.com/asheghaneh_halal
•𓆩🪴𓆪•
عاشقانه های حلال C᭄🇮🇷
•𓆩⚜𓆪• . . •• #عشقینه •• #یکسالونیمباتو #قسمت_هشتادودوم زهرا که کنار زکیه در آن طرف اتاق
•𓆩⚜𓆪•
.
.
•• #عشقینه ••
#یکسالونیمباتو
#قسمت_هشتادوسوم
به روی شان لبخند زدم و سر جایم نشستم.
سوگل آهسته در گوشم گفت:
این جا بشین لازم نیست کاری بکنی
بر خلاف بقیه خونه ها این جا اگه کار بکنی زشته
این جا فقط باید بشینی بخوری و بری.
به حرف سوگل لبخند تلخی زدم و سر به زیر شدم.
بعد از صرف چای و میوه کم کم سوگل و زهرا و زکیه لباس پوشیدند و آماده رفتن شدند.
تا ایوان آن ها را بدرقه کردیم.
در ایوان همه با هم خوش و بش می کردند و می خندیدند.
احمد که احساس کرد من زیاد خوشحال نیستم و خنده هایم مصنوعی است آمد کنارم ایستاد. دستی به پشتم کشید و پرسید:
چیزی شده؟
نگاه کوتاهی به چشمان مهربان، منتظر و نگرانش کردم و سر به زیر شدم.
او را دوست داشتم اما واقعا این فضای زندگی شان، این سبک زندگی شان عذابم می داد.
من به امام رضا قول داده بودم اما از همین لحظه می دیدم نمی توانم بر سر قولم بمانم.
بعد از رفتن همه به پدر و مادر احمد شب به خیر گفتیم و به سمت اتاق احمد رفتیم
روی پله های ایوان باریک جلوی اتاق احمد نشستیم.
پدر و مادر احمد همراه زینب و حمید به اتاق شان رفتند و مهتاب خانم و آقا حیدرمشغول جمع کردن ایوان شدند.
به آن دو خیره شدم و آه کشیدم.
احمد دستش را دور کمرم حلقه کرد و پرسید:
چیزی شده عروسکم؟ ناراحتی؟
سرش را نزدیک صورتم آورد و پرسید:
کسی حرفی بهت زده؟ ناراحتت کردن؟
به چشم هایش نگاه کردم و گفتم:
نه همه خوب
و گرم و صمیمی بودن
من یکم غریبیم می شد.
احمد دستم را گرفت و از جا برخاست و گفت:
کم کم آشنا میشی هرچی بیشتر بیای بری این حس زودتر از بین میره
دستم را کشید و گفت:
پاشو بریم اتاق.
کلید در اتاق را از جیبش در آورد و در را باز کرد.
عجیب بود که همیشه در اتاقش را قفل
می کرد.
چراغ را روشن کرد و پرده را انداخت.فضای اتاقش گرم بود و از پنکه خبری نبود.
در اتاق و پنجره را باز گذاشت تا هوا بیاید.
چادرم را از سرم برداشت و مرتب تا زد و همراه کیفم گوشه اتاق گذاشت و گفت:
روسریت رو بردار راحت باش.
روسری ام را از سرم کشیدم که گیره موهایم هم باز شد و موهای پریشانم به دورم ریخت.
.
.
•🖌• بہقلم: #ز_سعدی
.
.
𓆩مرجعبهروزترینرمانها𓆪
Eitaa.com/asheghaneh_halal
•𓆩⚜𓆪•
•𓆩⚜𓆪•
.
.
•• #عشقینه ••
#یکسالونیمباتو
#قسمت_هشتادوچهارم
احمد با عشق روی موهایم دست کشید و خیره ام شد. آرام گفت:
میگن حوری های بهشتی خیلی خوشگلن.
اما به نظر من هیچ حوری به پای تو نمی رسه.
هیچ حوری به پای قشنگی و جذابیت تو نمی رسه خوشگلم.
از حرف هایش قلبم به تپش افتاد و لبخند روی لبم کش آمد.
احمد روی موها و پشانی ام را آرام، عمیق و طولانی بوسید.
دست هایم را از هم باز کردم و برای اولین بار او را در آغوش کشیدم.
او و وجود مردانه اش منبع آرامش بود.
باعث حال خوبم بود.
احمد آرام در گوشم زمزمه کرد:
خیلی میخوامت رقیه.
اون قدر دوست دارم که از دوست داشتنت دست و دلم می لرزه
می ترسم نتونم بین عشق تو و ....
سکوت کرد.
چه می خواست بگوید؟
سرم را عقب آوردم و سوالی نگاهش کردم.
از من فاصله گرفت و دکمه های پیراهنش را باز کرد.
پیراهنش را در آورد. پرده را کنار زد و پشت پنجره ایستاد.
چند دقیقه ای پشت پنجره ایستاد و من کنجکاو و متعجب خیره اش مانده بودم.
چادر مشکی ام را روی سرم انداختم. کنارش ایستادم و پرسیدم:
به چی نگاه می کنی؟
احمد نیم نگاهی به من کرد و گفت:
هیچ چی ... به چیز خاصی نگاه نمی کنم
فقط ایستادم حال و هوام عوض بشه.
چرا غمگین به نظرم آمد؟
پرسیدم:
چیزی شده؟
دستش را دور کمرم حائل کرد و پرده را انداخت.
به رویم لبخند زد و گفت:
نه چیزی نشده نگران نباش.
_عادت ندارم بدون لبخند ببینم تون
وقتی لبخند ندارین دلم می گیره
با خجالت تمام این حرف ها را به زبان آوردم.
احمد گونه ام را نوازش کرد و به رویم لبخند زد.
چیزی نگفت ولی در عمق نگاهش انگار نگران بود.
لبخندش انگار تلخ تر و تلخ تر شد.
چادرم را از سرم در آورد و گفت:
کمتر برام دلبری کن.
می ترسم دین و ایمانم به باد بره
من که دلبری نکرده بودم. فقط منتظر جوابش ایستاده بودم. از ناراحتی اش ناراحت و نگران بودم.
حیف بود غمی به دلش چنگ بیندازد و من ندانم چیست و نتوانم آرامش کنم
مگر وظیفه من آرامش دادن به همسرم نبود؟ مگر خدا نفرموده بود «لتسکنوا الیها» تا در کنارش آرامش پیدا کنید؟
گفتم:
آدم که ازدواج می کنه نصف دین و ایمانش حفظ میشه
مسیر دین داری براش آسونتر میشه.
با کنار همسر بودن و علاقه به همسر دین و ایمان به باد نمیره.
به قول آقاجونم میگه ایمان مرد که کامل تر بشه علاقه اش به زن هم بیشتر میشه.
اگه منو دوست داری...
صورتم گر گرفت اما حرفم را قطع نکردم:
اگه علاقه ات بهم زیاده یعنی داره ایمانت بیشتر میشه و این نشونه خوبیه.
عشق به حلال خدا هم بخشی از عشق به خداست.
با هر کلمه ای که گفتم لبخند احمد عمیق و عمیق تر شد و همه صورتش شکفت.
مرا بغل گرفت و گفت:
الهی من قربونت برم این قدر قشنگ حرف می زنی و با حرفات منو آروم می کنی
باهام حرف بزن آرومم بکن.
.
.
•🖌• بہقلم: #ز_سعدی
.
.
𓆩مرجعبهروزترینرمانها𓆪
Eitaa.com/asheghaneh_halal
•𓆩⚜𓆪•
•𓆩☀️𓆪•
.
.
•• #قرار_عاشقی ••
طلوع صبح،
دلم راهی حرم شده بود✨
چقدر روزم از
این حس خوب روشن شد😌
.
.
𓆩ماراهمینامامرضاداشتنبساست𓆪
Eitaa.com/asheghaneh_halal
•𓆩☀️𓆪•
•𓆩🍭𓆪•
.
.
•• #نےنے_شو ••
🙈 خمووو بیبین من نیشتم...
😜 نیستی ولی صدات میادا😃
.
.
𓆩نسلآیندهسازاینجاست𓆪
Eitaa.com/asheghaneh_halal
•𓆩🍭𓆪•
•𓆩🌙𓆪•
.
.
•• #آقامونه ••
⃟ ⃟•👌 به سرت
گر همه آفاق✨
بههم جمعشوند |➕
⃟ ⃟•💯 نتوان بُرد
هوای تو🥰
برون از سرِ ما |😌
#طوفان_الاقصی | #فلسطین | #غزه
.
.
•✋🏻 #لبیک_یا_خامنه_اے
•🧡 #سلامتےامامخامنهاےصلوات
•📲 بازنشر: #صدقهٔجاریه
•🖇 #نگارهٔ «1996»
.
.
𓆩خوشترازنقشتودرعالمتصویرنبود𓆪
Eitaa.com/asheghaneh_halal
•𓆩🌙𓆪•
•𓆩🌤𓆪•
.
.
•• #صبحونه ••
صبـ🌱ـح
بالبخندتو😁
تاشامزیبامیشود😍
بانگاهـ👀ـتعالمے
درشوروشیدامیشود
چشمدل❣
درانتظارلحظهلبخندتو
یڪتبسمازتوباشد
قطرهدریامیشود ...🌊
#حمیدیگانه
.
.
𓆩صُبْحیعنےحِسِخوبِعاشقے𓆪
http://Eitaa.com/asheghaneh_halal
•𓆩🌤𓆪•
•𓆩📿𓆪•
.
.
•• #پابوس ••
امامعلے(؏)مےفرمایند:
《 أحسَنُ أفعالِ المُقتَدِرِ العَفوُ
زيباترينكارشخصِقدرتمند،
گذشت است! 》😌💕
#غررالحكمحدیث3000
#چقدراهلِگذشتےتوزندگے؟!
.
.
𓆩خواندهويانَخواندهبهپٰابوسْآمدهام𓆪
Eitaa.com/asheghaneh_halal
•𓆩📿𓆪•
•𓆩🪴𓆪•
.
.
•• #همسفرانه ••
میخنــ:)ـــدے
و در سینـ♡ـهام
قلـ💕ـبِدیگرے
مےࢪویــ🌱ـــد
#لبخند_تُ_خلاصهے_خوبیهاست🌸
#بخند_جان_دلم😍
.
.
𓆩خویشرادرعاشقےرسواےعالمساختم𓆪
Eitaa.com/asheghaneh_halal
•𓆩🪴𓆪•
•𓆩💌𓆪•
.
.
•• #مجردانه ••
صَدنامه فِرستادم، صَد راه نشان دادم
یا راه نمیدانی، یا نامه نمیخوانی... ❣
-مولانا-🌱
.
.
𓆩ازتوبهیڪاشارتازمابهسردویدن𓆪
Eitaa.com/asheghaneh_halal
•𓆩💌𓆪•
6.67M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
•𓆩🎀𓆪•
.
.
•• #چه_جالب ••
+تـا حالا تجربھش کردین؟!
"شیرینےپزیرومیگمـ🥺"
تصـور کـن . . .🧁🍃
ساختنِ یھ مزهی فوقالعاده
بـــا دســتـای آردے و چــاشنےِ
؏ـشق و بـــویے کھ عــطرش
میپیچھ تــــو خونھ،چــــقدر
میتــونھ لــذتبـخش باشـــھ^^
⇦آمــوزش این کوکے خوشمزھ⇨
تقــدیم نگـاهتـــون😋🍪
*نکتھ:
در کـنار چاےِ هل و زعفران
ودرکنارِخانوادهمیلشود☕️
[کــلیــپ بــــاز شـود☝️]
#حال_خوب²
#کامـتونشیـرین
.
.
𓆩حالِخونھباتوخوبھبآنوےِخونھ𓆪
Eitaa.com/asheghaneh_halal
.
.
•𓆩🎀𓆪•
•𓆩🪞𓆪•
.
.
•• #ویتامینه ••
وقتی زن و شوهر بههم #توجه میکنند
برای حل مشکل همدیگر را تشویق و
همراهی کنند و تا زمان حصول نتیجه
دست از تلاش برندارند دنیای آنها پر
از طراوت و نشاط و محبت میشود.🌺
.
.
𓆩چشممستیارمنمیخانہمیریزدبهم𓆪
Eitaa.com/Asheghaneh_Halal
•𓆩🪞𓆪•