eitaa logo
عاشقانه‌‌ های‌ حلال C᭄🇮🇷
13.4هزار دنبال‌کننده
22.6هزار عکس
2.7هزار ویدیو
87 فایل
ˇ﷽ براے تماشاے یڪ عشق ماندگار، در محفلے مهمان شدیم ڪھ از محبّت میان عـلے'ع و زهـرا'س میگفت؛ از عشقے حـلال...💓 •هدیهٔ ما به پاس همراهےِ شما• @Heiyat_Majazi ˼ @Rasad_Nama ˼ 🛤˹ پل ارتباطے @Khadem_Daricheh ˼ 💌˹ تبادلات و تبلیغ @Daricheh_Ad ˼
مشاهده در ایتا
دانلود
•𓆩☀️𓆪• . . •• •• بعدِ تبریک به آقای خراسان، امروز✨ می‌شوم با دل خود زائر بین‌الحرمین😍 . . 𓆩ماراهمین‌امام‌رضاداشتن‌بس‌است𓆪 Eitaa.com/asheghaneh_halal •𓆩☀️𓆪•
عاشقانه‌‌ های‌ حلال C᭄🇮🇷
•𓆩⚜𓆪• . . •• #عشقینه •• #یک‌سال‌و‌نیم‌با‌تو #قسمت_دویست‌وسی‌‌ودوم از حرفش همه صورتم به خنده ش
•𓆩⚜𓆪• . . •• •• احمد لبخند تلخی زد و گفت: پاشو برو اتاق استراحت کن خسته ای _تا وقتی شما این جا نشستی غمبرک زدی جایی نمیرم در ضمن فقط من خسته نیستم شما هم خسته ای احمد نگاه به من دوخت و گفت: من از وقتی دیدمت همه خستگی این چند وقته از تنم در رفته تو برو بخواب یکم تا من برگردم. هم زمان با احمد از جا برخاستم و پرسیدم: کجا میخوای بری؟ احمد دستارش را روی سرش گذاشت و گفت: برم یه چیزی جور کنم بخوریم تو اتاق که هیچ خوراکی نیست. هم قدم با او راه افتادم و پرسیدم: پس این چند وقته که این جا بودی چی می خوردی جلوی در اتاق ایستادیم که احمد گفت: مردم این جا آدمای مهمون نواز و با وفایی ان بندگان خدا بهم نون و پنیر و ماست و تخم مرغ می دادن توان شون بیش از این نیست وگرنه کم نمیذارن واسه کسی _خدا خیرشون بده احمد به اتاق اشاره کرد و گفت: برو استراحت کن تا من بیام کفش هایم را در آوردم و به داخل رفتم که احمد گفت: درم بذار باز باشه هوا بیاد به احمد نگاه دوختم و گفتم: درو نبندم؟ اگه کسی یهو اومد چی؟ احمد لبخند زد و گفت: این جا با شهر فرق داره این جا در همه خونه ها بازه کسی در خونه اش رو نمی بنده کسی هم بی اجازه وارد خونه کسی نمیشه همه همدیگه رو میشناسن فامیلن به هم اعتماد دارن برو تو راحت باش چشم گفتم و بعد از خداحافظی پرده اتاق را انداختم. دوباره در این اتاق کوچک چشم چرخاندم. چرا این جا این قدر کوچک بود؟ چرا فقط همین تک اتاق بود؟ شانه بالا انداختم و چادرم را در آوردم. سراغ بقچه لباس هایم رفتم. همه شان نیاز به شست و شو داشتند. خودم هم حمام لازم بودم. روسری ام را در آوردم موهایم را شانه زدم، بافتم و دوباره روسری ام را پوشیدم. تشک کهنه گوشه اتاق را پهن کردم دراز کشیدم و چادر رنگی ام را روی خودم انداختم. کمی به پشت دراز کشیدم تا مگر کمرم آرام بگیرد اما از شدت درد زیر دلم نتوانستم طاق باز دراز بکشم و سریع به پهلو خوابیدم و پاهایم را به سمت شکمم جمع کردم. ✨لینڪ قسمت اول👇 https://eitaa.com/Asheghaneh_Halal/77174 . . •🖌• بہ‌قلم: . . 𓆩مرجع‌به‌روزترین‌رمان‌ها𓆪 Eitaa.com/asheghaneh_halal •𓆩⚜𓆪•
•𓆩⚜𓆪• . . •• •• می خواستم بخوابم اما صدای پیک نیک و سوت کتری نمی گذاشت. خودم را کمی جلو کشیدم و زیر کتری را خاموش کردم و چشم بستم. از خستگی زود خوابم برد با صدای احمد از خواب بیدار شدم. به صورتم دستی کشیدم و تا از جا برخاستم احمد وارد اتاق شد و سلام داد. خمیازه کشان جواب سلامش را دادم. شالش را که پر از صیفی جات بود کنار پیک نیک روی زمین گذاشت. تخم مرغ ها را داخل کاسه گذاشت و گفت: خدا رو شکر نشکستن همه اش نگران بودم. چند سیب زمینی، کمی پیاز، بادمجان، کدو، گوجه و خیار با خودش آورده بود. خیاری را با شالش تمیز کرد و به سمتم گرفت و گفت: بفرما عزیزم ... همه اینا رو الان از سر زمین جمع کردم آوردم. خیار را از دستش گرفتم و تشکر کردم و پرسیدم: زمین کی؟ احمد در حالی که گوجه بادمجان و کدوها را در سطل گوشه اتاق می گذاشت گفت: از زمین کربلایی محمد قرار شد فردا برم سر زمینش اینا رو جای دستمزد برداشتم فکر کنم واسه یه هفته مون جواب بده ... نه؟ یعنی تمام آن چه برای خوردن در هفته پیش رو داشتیم همین بود؟ احمد ادامه داد: تخم مرغا رو هم از خانومش گرفتم. بنده خدا کلی تعارف کرد گفت نهار بریم خونه شون من گفتم تو خسته ای باشه یه روز دیگه با لبخند به من که بهت زده و غمگین نگاهش می کردم گفت: الان یه املت برات می پزم بخوری کیف کنی احمد مشغول خرد کردن گوجه ها شد و من غمگین به او خیره شدم. مرد خوش پوش و خوش نشین من به چه روزی افتاده بود. نمی خواستم به رویش بیاورم که مبادا دوباره احساس شرمندگی کند اما پذیرش این شرایط برایم سخت بود. احمد کتری را از روی پیک نیک برداشت و پرسبد: چایی نمی خواستی که دم نکردی؟ یا نکنه چای پیدا نکردی؟ شیشه ای را برداشت نشانم داد و گفت: چایی اینه قوطی بالای طاق را هم نشانم داد و گفت: قندم تو اونه من گفتم حتما همه چی رو نگاه کردی خودت پیدا کردی روسری ام را مرتب کردم و گفتم: نه خسته بودم خوابیدم. ✨لینڪ قسمت اول👇 https://eitaa.com/Asheghaneh_Halal/77174 . . •🖌• بہ‌قلم: . . 𓆩مرجع‌به‌روزترین‌رمان‌ها𓆪 Eitaa.com/asheghaneh_halal •𓆩⚜𓆪•
•𓆩🌙𓆪• . . •• •• ••᚜‌‌‌‌‌آنان که خاک را به نظر کیمیا کنند👥 باید که عشق را به شما اقتدا کنند🥰 روزی که بارگاه شفاعت بپا شود🪴 مگذار از گروه تو ما را جدا کنند😌᚛•• . . •✋🏻 ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌•🧡 •📲 بازنشر: •🖇 «1275» . . 𓆩خوش‌ترازنقش‌تودرعالم‌تصویرنبود𓆪 Eitaa.com/asheghaneh_halal •𓆩🌙𓆪•
•𓆩🌤𓆪• . . •• •• صبـ⛅️ـح مسافری ست✋🏻 با چمـ🎒ـدانی پر از لبخـ😊ـند کافیست☝️🏻 عاشقـ😍ـانه به استقبالش بروی🌹🌿 . 𓆩صُبْح‌یعنےحِسِ‌خوبِ‌عاشقے𓆪 http://Eitaa.com/asheghaneh_halal •𓆩🌤𓆪•
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
•𓆩💌𓆪• . . •• •• دلایل نداشتن خواستگار 3 : گفتیم که دلایل خواستگار نداشتن یه دختر رو میشه به دو گروه تقسیم کرد: ⛅ گروه اول: دلایل فردی و 🍃 دلایل فردی رو گفتیم و حالا عوامل بیرونی که عامل ایجادش خود دختر نیست بلکه شرایط دیگه باعث ایجادش شده 💙 یک. ‍ ظاهر و به عبارتی، زیبایی یک دختر عامل مهمیه برای انتخاب شدن او توسط خواستگار و خانواده‌ش... خیلی از خواستگارها مثلا با شعارِ «سیرتِ نیکو بِه از صورت نیکوست»😎 پا پیش میذارن، اما در واقع، اولویتشون همین زیبایی ظاهره 🎀 هرچند اساسا، زیبایی، معیار دقیقی نداره و هرکسی ممکنه در نگاه دیگران، زیبا یا نازیبا باشه 👈 برای همین، درسته که مهمه خصوصا توی دوران خواستگاری به ظاهرمون هم در حد مناسب، توجه کنیم، اما حساسیت زیــاد روی این مساله، می‌تونه نتیجه عکس داشته باشه و حتی بخاطر خارج شدم از حالت طبیعی، مانع ازدواج شه 💙 دو. وجود نقص عضو یا مشکل جسمی در دختر خانم، می‌تونه یکی از موانع ازدواج باشه؛ عاملی که لزوما خود دختر، باعث ایجادش نشده... 👈 این دخترها، با گسترش استعدادها و توانمندی‌هاشون توی زمینه‌های مختلف علمی، هنری و... می‌تونن این مشکل رو جبران کنند، تا زمینه ازدواجشون فراهم شه ‌‌‌. . 𓆩ازتوبه‌یڪ‌اشارت‌ازمابه‌سردویدن𓆪 Eitaa.com/asheghaneh_halal •𓆩💌𓆪•
‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌•𓆩🪴𓆪• . . •• •• ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ 💐/ در دلـ♥ـ 💐/ چو کنے منـ🏠ــزل 💐‌/ هم [جــ💓ــان‌] ببرے 💐/ هم 👈🏻‌♡👉🏻 😍 ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌. . 𓆩خویش‌رادرعاشقےرسواےعالم‌ساختم𓆪 Eitaa.com/asheghaneh_halal •𓆩🪴𓆪•
1.56M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
•𓆩🎀𓆪• . . •• •• "دِم عیدۍ دیـوار خـ🏡ــونه‌تو اینطـورۍ خـ🎨ــوشگل ڪن"😍☝️ 😉 . . 𓆩حالِ‌خونھ‌با‌توخوبھ‌بآنوےِ‌خونھ𓆪 Eitaa.com/asheghaneh_halal . . •𓆩🎀𓆪•
•𓆩🧕𓆪• . . •• •• 💬 ‌‏مامان من نمیگه "اعصابم خُرده" به جاش با سرعت برق ظرف می‌شوره😍😅 . . •📨• • 832 • "شما و مامانتون" رو بفرستین •📬• @Daricheh_Khadem . . 𓆩با‌مامان،حال‌دلم‌خوبه𓆪 Eitaa.com/asheghaneh_halal •𓆩🧕𓆪
•𓆩☀️𓆪• . . •• •• وا مےڪند بر روے ما بن‌بست‌ها را باب‌الحوائـج شد بگیرد دست‌ها را..✨ . . 𓆩ماراهمین‌امام‌رضاداشتن‌بس‌است𓆪 Eitaa.com/asheghaneh_halal •𓆩☀️𓆪•
1.67M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
•𓆩🌸𓆪• . . •• •• 🔅در گلشن عشق شاخ‌ شمشاد آمد شیرین شده روزگار، فرهاد آمد✨ 🔅صلوات فرستید‌ و‌ سپس سجده روید در زندگے حسین سجاد آمد🎊🎈 (ع)🌺 🌟 . . Eitaa.com/Asheghaneh_Halal •𓆩🌸𓆪•