eitaa logo
عاشقانه‌‌ های‌ حلال C᭄
14.1هزار دنبال‌کننده
21.5هزار عکس
2.3هزار ویدیو
86 فایل
ˇ﷽ براے تماشاے یڪ عشق ماندگار، در محفلے مهمان شدیم ڪھ از محبّت میان عـلے'ع و زهـرا'س میگفت؛ از عشقے حـلال...💓 •هدیهٔ ما به پاس همراهےِ شما• @Heiyat_Majazi ˼ @Rasad_Nama ˼ 🛤˹ پل ارتباطے @Khadem_Daricheh ˼ 💌˹ تبادلات و تبلیغ @Daricheh_Ad ˼
مشاهده در ایتا
دانلود
•𓆩⚜𓆪• . . •• •• با دیدن گنبد طلایی رنگ امام رضا اشک از چشمم سرازیر شد. بعد از حدود یک ماه و نیم دوباره به حرم آمده بودم. با صورتی آفتاب سوخته، دمپایی و چادر رنگی صورتم را با روسری ام پوشانده بودم. از بس پیاده راه رفته بودم جوراب هایم پر از خاک و پاره شده بود ولی ارزشش را داشت. سلام دادم و همراه احمد وارد حرم شدم. هم قدم با هم برای زیارت ضریح رفتیم. ماه رجب بود و حرم تقریبا شلوغ بود. از دور به تماشای ضریح ایستادم و دعا خواندم و اشک ریختم. دلم هر روز برای زیارت این بارگاه پر پر می زد. کمی که گذشت احمد به سمتم آمد و با هم به گوشه ای از صحن رفتیم و نشستم. احمد کنار پایم روی زانو نشست و آهسته گفت: من میرم نهایت تا دو ساعت دیگه بر می گردم. از این جا جایی نرو که پیدات کنم به تایید سر تکان دادم که گفت: اگه تا ساعت چهار برنگشتم می دونی که باید چه کار کنی؟ از حرفش دلم لرزید. _حتی اگه تا شب هم طول بکشه من از جام تکون نمی خورم تا برگردی با هم بریم خونه _نه رقیه ... فقط تا چهار ... بیشتر نمون ساعت 4 شد من نیومدم میری سوار اتوبوس میشی میری خونه آقاجانت من اگه تونستم میفرستم دنبالت اگرم گیر افتادم ... اشک در چشمم حلقه زد: تو رو خدا احمد .... این جوری نگو احمد به رویم لبخند زد و گفت: مواظب خودت باش. از جا برخاست و گفت: فقط تا ساعت چهار منتظر بمون خدا حافظی کرد و رفت. 🇮🇷هدیه به روح مطهر شهید مفتح صلوات🇮🇷 ✨لینڪ قسمت اول👇 https://eitaa.com/Asheghaneh_Halal/77174 . . •🖌• بہ‌قلم: . . 𓆩مرجع‌به‌روزترین‌رمان‌ها𓆪 Eitaa.com/asheghaneh_halal •𓆩⚜𓆪•
•𓆩🌙𓆪• . . •• •• ••᚜‌‌‌‌‌همراه توام👥 تا به ابد حضرت جانم🥰 مهتاب شب تار منی ماه نشانم🌙 من😌 تشنه دیدار توام در همه عمر⏳ با من تو بمان تا که دل از غم برهانم😉᚛•• امیرعباس خالق وردی ✍🏼 . . •✋🏻 ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌•🧡 •📲 بازنشر: •🖇 «1295» . . 𓆩خوش‌ترازنقش‌تودرعالم‌تصویرنبود𓆪 Eitaa.com/asheghaneh_halal •𓆩🌙𓆪•
•𓆩🌤𓆪• . . •• •• /♡/ تو آن بهـشٺـ🌸ـ بَـرینــے ڪه جانِ خاڪے منـ😌 برای داشـتـنٺــ💞 عین آرزو شده اسٺـ👌🏻 /♡/ . . 𓆩صُبْح‌یعنےحِسِ‌خوبِ‌عاشقے𓆪 http://Eitaa.com/asheghaneh_halal •𓆩🌤𓆪•
‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌•𓆩🪴𓆪• . . •• •• خـ💚ـدا نوشـ📝ـت اسمـــتـ💓ــو پاے آرزوهـ😍ـام . . . 𓆩خویش‌رادرعاشقےرسواےعالم‌ساختم𓆪 Eitaa.com/asheghaneh_halal •𓆩🪴𓆪•
•𓆩🥸𓆪• . . •• •• 💬 ‌‏توجه کنید این روزا "قربونت برم عزیز مادر" "چقدر قوی هستی مامان دورت بگرده" و جملاتی از این قبیل که از مادران شنیده می‌شود، صرفا به علت نزدیک شدن به ایام خونه تکونیه و هیچ گونه ارزش مادی و معنوی دیگری نداره😍😄 . . •📨• • 850 • "شما و باباتون" رو بفرستین •📬• @Daricheh_Khadem . . 𓆩با‌بابا،حال‌دلم‌خوبه𓆪 Eitaa.com/asheghaneh_halal •𓆩🥸𓆪
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
•𓆩🪁𓆪• . . •• •• هیچ قلبی نیست که در پی آرزوهایش باشد ولی رنج نبرد...❤️‍🩹 . . 𓆩رنگ‌و روےتازه‌بگیـر𓆪 Eitaa.com/asheghaneh_halal •𓆩🪁𓆪•
•𓆩☀️𓆪• . . •••• در صحن حرم بودم و قلبم می‌گفت اینجاست که همانجا که آرامش دارم . . 𓆩ماراهمین‌امام‌رضاداشتن‌بس‌است𓆪 Eitaa.com/asheghaneh_halal •𓆩☀️𓆪•
عاشقانه‌‌ های‌ حلال C᭄
•𓆩⚜𓆪• . . •• #عشقینه •• #یک‌سال‌و‌نیم‌با‌تو #قسمت_دویست‌وهفتاد با دیدن گنبد طلایی رنگ امام رضا
•𓆩⚜𓆪• . . •• •• احمد رفت و دل من هم همراهش رفت. تسبیح به دست گرفتم و ختم 14 هزار صلوات برای سلامتی و ظهور امام زمان برداشتم تا احمد سالم سلامت برگردد صلوات هایم تمام شد ولی از احمد خبری نشد. ظهر شده بود در آن گرمای داغ در گوشه ای از صحن نشسته بودم و منتظر احمد بودم. همان جا نماز خواندم، همان جا دعا خواندم، همان جا چیزی خوردم، همان جا با امام رضا درد و دل کردم. از این که ساعت چهار شود و احمد نیاید می ترسیدم. هر چند دلم برای خانواده ام تنگ شده بود و برای دیدن شان بی قرار بودم اما هرگز دلم نمی خواست بدون احمد پایم را از حرم بیرون بگذارم. ساعت سه و نیم که شد از شدت بی قراری و نگرانی اشک می ریختم. دست خودم نبود. اگر احمد نمی آمد .... دلم نمی خواست به نیامدنش فکر کنم. باید می آمد. باید با او به روستا بر می گشتم. دیگر جز آمدن احمد هیچ آرزو و طلبی نداشتم صدای زنگ ساعت دلم را از جا کند. یک ربع به چهار مانده بود. از جایم برخاستم و ایستادم. مدام به این طرف و آن طرف سرک می کشیدم و زیر لب به امام رضا التماس می کردم تا احمد را ببینم که به سمتم می آید. فقط پنج دقیقه به چهار مانده بود که وا رفته روی زمین نشستم و چشم بستم. دیگر اشک نمی ریختم دعا هم نمی کردم. فقط به این فکر می کردم که چه طور بدون احمد از حرم بیرون بروم. هر چند ته دلم هنوز امید داشتم احمد می آید ولی خبری از او نبود. با صدای زنگ ساعت حرم چیزی درونم فرو ریخت. جرات چشم باز کردن را نداشتم. عقلم می گفت وسایلم را بردارم و به حرف احمد عمل کنم سریع از حرم بیرون بروم و به خانه آقاجانم بروم قلبم می گفت نه ... حتما نزدیک است وکمی دیگر منتظرش بمانم. یکی دو دقیقه بیشتر بمانم که اشکالی نداشت. 🇮🇷شادی روح مطهر شهید دستغیب صلوات🇮🇷 ✨لینڪ قسمت اول👇 https://eitaa.com/Asheghaneh_Halal/77174 . . •🖌• بہ‌قلم: . . 𓆩مرجع‌به‌روزترین‌رمان‌ها𓆪 Eitaa.com/asheghaneh_halal •𓆩⚜𓆪•
•𓆩⚜𓆪• . . •• •• چشم هایم بسته بود که دستی روی شانه ام نشست. _حالت خوبه؟ چشم باز کردم. خانمی هم سن و سال مادر بود. _حالت خوبه دخترم؟ خیلی وقته این جا نشستی دیدم چشمات رو بستی گفتم شاید گرما زده شدی یا حالت خوب نیست میخوای برات آب بیارم؟ به گمانم لهجه ترکی داشت. به سختی لب باز کردم و گفتم: نه دست شما درد نکنه _گرسنه ای؟ چیزی خوردی؟ به تایید سر تکان دادم و گفتم: بله چیزی خوردم. _مسافری یا مجاوری؟ _از اطراف مشهد اومدم. _همسفرات کجان؟ چرا زن حامله تنهایی؟ به شکمم نگاه کردم. آن قدر برجسته نبود که از زیر چادر بشود تشخیص داد من باردارم. _نگات کردم فهمیدم بار شیشه داری لبخند خجولی زدم. مادر قبلا گفته بود بعضی ها از روی حالات چهره و حتی یک نگاه معمولی می توانند تشخیص دهند. دوباره پرسید: تنها اومدی حرم؟ نگاه از او گرفتم و در صحن نگاه چرخاندم و گفتم: نه با شوهرم اومدم. منتظرشم برگرده نگاهم را روی گوشه ای از حرم ثابت نگه داشتم و گفتم: اوناهاش ... شوهرم اومد. به سمتی که نگاه دوخته بودم نگاه کرد و گفت: میخوای کمکت کنم بری تا اونجا؟ یا علی گفتم و از جا برخاستم و گفتم: نه دست شما درد نکنه حالم خوبه خودم میرم. وسایلم را برداشتم، دمپایی هایم را پوشیدم و از آن خانم تشکر و خداخافظی کردم 🇮🇷شادی روح مطهر شهید سید مرتضی آوینی صلوات🇮🇷 ✨لینڪ قسمت اول👇 https://eitaa.com/Asheghaneh_Halal/77174 . . •🖌• بہ‌قلم: . . 𓆩مرجع‌به‌روزترین‌رمان‌ها𓆪 Eitaa.com/asheghaneh_halal •𓆩⚜𓆪•
•𓆩🌙𓆪• . . •• •• ••᚜‌‌‌‌‌نیَم ز کار تو فارغ☺️ همیشه در کارم👌 که لحظه لحظه تو را🌱 من عزیزتر دارم😌᚛•• مولانا ✍🏼 . . •✋🏻 ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌•🧡 •📲 بازنشر: •🖇 «1296» . . 𓆩خوش‌ترازنقش‌تودرعالم‌تصویرنبود𓆪 Eitaa.com/asheghaneh_halal •𓆩🌙𓆪•
•𓆩💌𓆪• . . •• •• اشتباهات‌دخترانه3: توی پست‌های قبلی درمورد ازدواج، به شش تا اشتباه دخترانه، اشاره کردیم، حالا هم سه تای دیگه...: 💛 هفت. گاهی دخترها سراغ فردی میرن که هیـچ شباهتی بهشون نداره و فقط به یک دلیل خاص، مورد تایید اونهاست؛ مثلا توی شهری که دوست دارند بدنیا اومده... یادمون باشه تنها با یه خصوصیت، نمیشه زندگی کرد و باید ویژگی‌های مهم رو سنجید 💛 هشت. تمرکز روی نکات منفی، خطای بزرگیه و نه زن‌ها لزوما انسان‌های کاملند، نه مردها؛ پس اگه بهر دلیلی درباره‌ مردها، احساسات منفی دارید، سعی در برطرف کردن این حس داشته باشید و با نگاه مثبت، انتخاب مناسب داشته باشید... 💛 نهم. ایثار و فداکاری بیش از حد، توجه زیاد به نیاز دیگران و فراموش کردن زندگی خود، یه اشتباه بزرگه که بعضی دخترها، مرتکب میشن اگه به هر دلیل بار مسئولیتی توی زندگی یا کار یا درس‌ به دوش شماست، قبول....؛ اما به نیازهای خودتون و آینده‌ی شخصی‌تون فکر کنین و موقعیت‌ها رو از دست ندین... ‌‌‌. . 𓆩ازتوبه‌یڪ‌اشارت‌ازمابه‌سردویدن𓆪 Eitaa.com/asheghaneh_halal •𓆩💌𓆪•
‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌•𓆩🪴𓆪• . . •• •• بهـشـ🌸ــت جاے عجیب و غریبے نیست گاهے میتونه فاصـ ـ ـ ــله‌ے بیـ👈🏻💖👉🏻ـن دوتا شونه‌ے یک نفـ👤ــر باشه! 🥰 . . 𓆩خویش‌رادرعاشقےرسواےعالم‌ساختم𓆪 Eitaa.com/asheghaneh_halal •𓆩🪴𓆪•