eitaa logo
عاشقانه‌‌ های‌ حلال C᭄🇮🇷
13.4هزار دنبال‌کننده
22.6هزار عکس
2.7هزار ویدیو
87 فایل
ˇ﷽ براے تماشاے یڪ عشق ماندگار، در محفلے مهمان شدیم ڪھ از محبّت میان عـلے'ع و زهـرا'س میگفت؛ از عشقے حـلال...💓 •هدیهٔ ما به پاس همراهےِ شما• @Heiyat_Majazi ˼ @Rasad_Nama ˼ 🛤˹ پل ارتباطے @Khadem_Daricheh ˼ 💌˹ تبادلات و تبلیغ @Daricheh_Ad ˼
مشاهده در ایتا
دانلود
•𓆩💌𓆪• . . •• •• اشتباهات‌دخترانه3: توی پست‌های قبلی درمورد ازدواج، به شش تا اشتباه دخترانه، اشاره کردیم، حالا هم سه تای دیگه...: 💛 هفت. گاهی دخترها سراغ فردی میرن که هیـچ شباهتی بهشون نداره و فقط به یک دلیل خاص، مورد تایید اونهاست؛ مثلا توی شهری که دوست دارند بدنیا اومده... یادمون باشه تنها با یه خصوصیت، نمیشه زندگی کرد و باید ویژگی‌های مهم رو سنجید 💛 هشت. تمرکز روی نکات منفی، خطای بزرگیه و نه زن‌ها لزوما انسان‌های کاملند، نه مردها؛ پس اگه بهر دلیلی درباره‌ مردها، احساسات منفی دارید، سعی در برطرف کردن این حس داشته باشید و با نگاه مثبت، انتخاب مناسب داشته باشید... 💛 نهم. ایثار و فداکاری بیش از حد، توجه زیاد به نیاز دیگران و فراموش کردن زندگی خود، یه اشتباه بزرگه که بعضی دخترها، مرتکب میشن اگه به هر دلیل بار مسئولیتی توی زندگی یا کار یا درس‌ به دوش شماست، قبول....؛ اما به نیازهای خودتون و آینده‌ی شخصی‌تون فکر کنین و موقعیت‌ها رو از دست ندین... ‌‌‌. . 𓆩ازتوبه‌یڪ‌اشارت‌ازمابه‌سردویدن𓆪 Eitaa.com/asheghaneh_halal •𓆩💌𓆪•
‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌•𓆩🪴𓆪• . . •• •• بهـشـ🌸ــت جاے عجیب و غریبے نیست گاهے میتونه فاصـ ـ ـ ــله‌ے بیـ👈🏻💖👉🏻ـن دوتا شونه‌ے یک نفـ👤ــر باشه! 🥰 . . 𓆩خویش‌رادرعاشقےرسواےعالم‌ساختم𓆪 Eitaa.com/asheghaneh_halal •𓆩🪴𓆪•
•𓆩🪞𓆪• . . •• •• 🟢 مقصر تویی یا همسرت؟ نگذارید این دنبال مقصر بودن‌ها فاصله‌ای بینتان بیندازد.‌ مبادا در این میان غریبه‌ای فاصله را پُر کند! نگذارید «ما» بودنتان تبدیل به «من» شود، نگذارید قهرهایتان عادی شود😇 باور کنید یک «جانم گفتن»😍 می‌گشاید تمام اَخم‌های مردانه را☺️ یک «آغوش محکم»، تمام می‌کند لجاجت‌های زنانه را😉 باور کنید کِیف دارد در کنار عشق بودن ♥️ . . 𓆩چشم‌مست‌یارمن‌میخانہ‌میریزدبهم𓆪 Eitaa.com/Asheghaneh_Halal •𓆩🪞𓆪•
•𓆩🌙𓆪• . . •• •• ••᚜‌‌‌‌‌نهال قلب مرا هم🌱 به دست خود بنشان😌 بهشت می شود🌸 آنجا که باغبان باشی🥰᚛•• الهام نجمی ✍🏼 . . •✋🏻 ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌•🧡 •📲 بازنشر: •🖇 «1297» . . 𓆩خوش‌ترازنقش‌تودرعالم‌تصویرنبود𓆪 Eitaa.com/asheghaneh_halal •𓆩🌙𓆪•
•𓆩🧕𓆪• . . •• •• 💬 ‌‏وقتی میبینم من نشستم تفریح می‌کنم و خواهرم داره به مامانم تو خونه تکونی کمک می‌کنه، خیلی دلم براشون می‌سوزه😞 برای همین رومو می‌کنم اونور تا نبینم😃 . . •📨• • 851 • "شما و مامانتون" رو بفرستین •📬• @Daricheh_Khadem . . 𓆩با‌مامان،حال‌دلم‌خوبه𓆪 Eitaa.com/asheghaneh_halal •𓆩🧕𓆪
3.08M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
•𓆩🪁𓆪• . . •• •• پاسخ می‌دهد خدا صبر تورا؛ به جبرانی شیرین . . .✨ . . 𓆩رنگ‌و روےتازه‌بگیـر𓆪 Eitaa.com/asheghaneh_halal •𓆩🪁𓆪•
•𓆩☀️𓆪• . . •••• امام رضا(ع) فرمودند: ادب، با رنج و سختی بدست می‌آید و کسی آن را بدست می‌آورد که برایش زحمت بکشد✨ . . 𓆩ماراهمین‌امام‌رضاداشتن‌بس‌است𓆪 Eitaa.com/asheghaneh_halal •𓆩☀️𓆪•
عاشقانه‌‌ های‌ حلال C᭄🇮🇷
•𓆩⚜𓆪• . . •• #عشقینه •• #یک‌سال‌و‌نیم‌با‌تو #قسمت_دویست‌وهفتادودوم چشم هایم بسته بود که دستی رو
•𓆩⚜𓆪• . . •• •• به ساعت که کمی از چهار گذشته بود نگاه کردم و با قدم هایی تند خودم را پیش احمد رساندم. در حالی که نفس نفس می زدم سلام کردم و گفتم: خدا رو شکر که اومدی. احمد جواب سلامم را داد. دستم را گرفت و در حالی که مرا به دنبال خود می کشید گفت: زود باش بریم. تقریبا به دنبال او می دویدم بس که سریع راه می رفت. در همان حال از من پرسید: اون خانمه کی بود؟ _نمی دونم ... فکر کرد حالم بده میخواست کمکم کنه احمد به پشت سر مان و اطراف نگاه کرد و گفت: من قبل از چهار اومده بودم دیدم دور و برته نزدیک نیومدم. _لهجه ترکی داشت. فکر کنم زائر بود. فکر می کرد گرما زده شدم احمد به گوشه ای مرا کشید و ایستاد. در حالی که تقریبا نفس نفس می زدم نگاه به او دوختم. _ببخش اگه دیر اومدم و نگرانت کردم به رویش لبخند زدم و گفتم: اشکالی نداره. همین که اومدی به همه نگرانی ها می ارزید. اصلا دلم نمی خواست بدون تو از حرم بیرون برم. همش می گفتم با تو اومدم باید با تو هم برگردم. احمد به رویم لبخند زد و گفت: یه روزی همه دنیا رو به پات می ریزم تا صبوریا و خوبیات رو جبران کنم _من همه دنیا رو نمیخوام. همین که سایه ات بالا سرم باشه کافیه برام _من روزی هزار بارم قربونت برم بازم کمه. نگاه در اطراف چرخاند و گفت: امشب مشهد بمونیم یا بریم؟ با تعجب پرسیدم: یعنی میشه بمونیم؟ احمد نگاه به ساعت حرم دوخت و گفت: همین الانم که راه بیفتیم حدود ساعت 9 یا 10 شب می رسیم روستا _میشه شب بریم خونه آقاجانم یا آقاجانت بمونیم؟ 🇮🇷هدیه به روح مطهر شهید عاصمی صلوات🇮🇷 ✨لینڪ قسمت اول👇 https://eitaa.com/Asheghaneh_Halal/77174 . . •🖌• بہ‌قلم: . . 𓆩مرجع‌به‌روزترین‌رمان‌ها𓆪 Eitaa.com/asheghaneh_halal •𓆩⚜𓆪•
•𓆩⚜𓆪• . . •• •• احمد با شرمندگی سر تکان داد و گفت: نه نمیشه امکانش نیست علی رغم این که حسابی امیدوار شده بودم بتوانیم به دیدار خانواده های مان برویم و از این که نمی شد ناراحت شدم اما به روی احمد لبخند زدم و گفتم: اشکالی نداره. پس بیا زودتر بریم که زود برسیم خونه _مطمئنی نمیخوای شب بمونیم؟ یه مسافر خونه آشنا هست میریم اونجا _نه نمیخوام بمونیم _از صبح کلی راه اومدی تو حرمم چند ساعته نشستی اذیت میشی باز بخوایم این همه راه برگردیم با این که کمرم درد می کرد ولی گفتم: اشکالی نداره. برگردیم خونه فردا کامل استراحت می کنم. احمد نگاه در حرم چرخاند و نگاهش روی نقطه ای ثابت ماند. مرا کنار خود کشید و گفت: اونجا رو ببین؟ نگاه چرخاندم و گفتم: کجا رو میگی؟ احمد به سمتی اشاره کرد و نگاه به آن جا دوختم. آقاجانم و حاج علی بودند. به یک باره همه وجودم شوق شد. اشک در چشمم حلقه زد و با ذوق گفتم: آقا جانمه. خواستم به سمتش بروم که احمد دستم را گرفت و گفت: نمیشه رقیه به سمت احمد چرخیدم و با التماس گفتم: احمد آقاجانمه ... احمد با شرمندگی گفت: می دونم چه قدر دلتنگی. خودم براشون پیغام فرستادم بیان حرم از دور ببینیم شون ولی باور کن نمیشه بری پیش شون. آقا جانم و حاج علی در حرم نگاه می چرخاندند. انگار آن ها هم دنبال ما می گشتند. دست خودم نبود که دستم را بالا آوردم و برایشان تند تند دست تکان دادم. احمد دستم را گرفت و گفت: چی کار می کنی؟ _ببخشید دست خودم نبود دلم میخواست زود ما رو ببینن آقا جان ما را دید و شناخت و به حاج علی اشاره کرد. از دور به آن ها چشم دوختم و گفتم: الهی قربون تون برم کاش می شد بیام قدم هاتون رو ببوسم از فاصله دور فقط می شد به هم نگاه کنیم. از دلتنگی اشک می ربختم و مدام تصویر آقاجانم در نظرم تار می شد. حاج علی در این مدت بسیار پیر و شکسته تر شده بود و قلبم از دیدنش به درد آمد. چند دقیقه ای که گذشت احمد گفت: دیگه باید بریم با ناراحتی نگاه از آقاجانم گرفتم و آهسته برایش دست تکان دادم و همراه احمد به راه افتادم. دلم می خواست چند باری برگردم و پشت سرم را نگاه کنم و دوباره و چند باره آقاجانم را ببینم. با دیدنش انگار تازه فهمیدم چه قدر دلتنگش بوده ام. آخرین سلام را رو به گنبد دادم و در حالی که عبارت «اللهم لا تجعله آخر العهد من زیارة ابن نبیّک» را زمزمه می کردم از حرم خارج شدیم 🇮🇷هدیه به روح مطهر شهید چراغچی صلوات🇮🇷 ✨لینڪ قسمت اول👇 https://eitaa.com/Asheghaneh_Halal/77174 . . •🖌• بہ‌قلم: . . 𓆩مرجع‌به‌روزترین‌رمان‌ها𓆪 Eitaa.com/asheghaneh_halal •𓆩⚜𓆪•
•𓆩🌤𓆪• . . •• •• صبحـ⛅️ـی ک طلوعـ🌄ـش بدمـ🌬ـد با غزل تـ😍ـو آن صبـ⛅️ـح ببالم به خود🌸 و بخت خوش خود😇✌️🏻 . . 𓆩صُبْح‌یعنےحِسِ‌خوبِ‌عاشقے𓆪 http://Eitaa.com/asheghaneh_halal •𓆩🌤𓆪•
‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌•𓆩🪴𓆪• . . •• •• اولیــ☝️🏻ــن نفرے بودے که براے آخــ🔚ــرین بـار عاشقــش شدم 😍 👮🏻‍♂ 👩🏻‍🎓😜 . . 𓆩خویش‌رادرعاشقےرسواےعالم‌ساختم𓆪 Eitaa.com/asheghaneh_halal •𓆩🪴𓆪• ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌
•𓆩🪞𓆪• . . •• •• این دو مورد مهم انجام نده خانوم گل⛔️👇 در غار تنهایی مرد ، سرک نکشید❌ در جستجوی خیانت در همسرتون نباشید❌ ینی هروقت خواستید هم خودتون نابود شید و هم زندگی تون رو نابود کنید این دو کار👆رو انجام بدید👈زیادم انجام بدید😐 . . 𓆩چشم‌مست‌یارمن‌میخانہ‌میریزدبهم𓆪 Eitaa.com/Asheghaneh_Halal •𓆩🪞𓆪•