7.81M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
•𓆩🍭𓆪•
.
.
•• #چه_جالب ••
بستنی فقط سنتی خونگی😌🍨
آسون،راحت و خوشمزهتر
از بیرون😍😋
مـ ـ ـواد لــازمــ👇🏻 :
شکر ۲ پیمانه
زعفرون ¼ لیوان
خامه صبحانه ½ بسته
شیر پرچرب ١ لیتر
گلاب ¼ لیوان
ثعلب ٢ ق غ
نوووووشِ جاااان😉🍦
.
.
𓆩حالِخونھباتوخوبھبآنوےِخونھ𓆪
Eitaa.com/asheghaneh_halal
.
.
•𓆩🍭𓆪•
اهم اهم 👀
خب آقاایوون داداشااا ⁉️
نهه چیز . . .
آقاایون خاانومااا😁🙊
موافقین یه آمــار ریز بگیریم؟🥸📝
بفهیم ڪی به ڪیه چی به چیھ😌😜
اگه موافقی ڪه سرتـو در نیارم
بـکوب رو لینڪ زیر و تو
نظرسنجیمون شرڪت ڪن😃👇🏻
🪴| https://EitaaBot.ir/poll/260i
فوری فوتی و موشڪیعا🙄🚀
آبــاریڪلا بـبیـنم چیڪار میڪنید😌🤌
عاشقانه های حلال C᭄🇮🇷
اهم اهم 👀 خب آقاایوون داداشااا ⁉️ نهه چیز . . . آقاایون خاانومااا😁🙊 موافقین یه آمــار ریز بگیری
فـعلا خـانوماۍ متاهـل صدر نشینِ جدولن😁📊
مجـردا ڪوشین پـس؟!😬🙄
•𓆩🪴𓆪•
.
.
•• #همسفرانه ••
•💓● همســـر شھـید میثمــی ●💓•
بعد از نماز صبح، زیارت حضرت زهرا علیهاالسلام خواند، پرسیدم: مگر شهادت حضرت زهراست؟ گفت: نزدیکه! وقتی خواست برود، پسرم حسین (که کوچک بود) گریه کرد. بردش بیرون، چیزی برایش خرید و آرامش کرد، گریهام گرفت، گفتم:
تا کی ما باید این وضع را داشته باشیم؟ گفت:
تا حالا صبر کرده ای، باز هم صبر کن، درست میشه!
حضرت زهرا علیهاالسلام را خیلی دوست داشت،
روضهاش را هم دوست داشت، روضه او را که میخواندند، به سومین زهرا علیهاالسلام که میرسید،
دیگر نمیتوانست ادامه دهد.
ترکش که خورد و بردنش بیمارستان،
زنده ماند تا روز شهادت حضرت زهرا
علیهاالسلام و در روز شهادت
مادرش به شهادت رسید.
#شهیدگونه_زیستن
#آخرشهیدتمیکند💚🍃
#همسر_شهید💍
#زندگی_عاشقانه_شهدا♥➣
.
.
𓆩خویشرادرعاشقےرسواےعالمساختم𓆪
Eitaa.com/asheghaneh_halal
•𓆩🪴𓆪•
MAZAHERIwww-balagh-ir-u6901n15281.mp3
زمان:
حجم:
1.85M
•𓆩📼𓆪•
.
.
•• #ثمینه ••
مراسم عروسی حضرت فاطمه(سلام الله علیها ) چگونه بود⁉️💍🤔
حضرت فاطمه سلام الله علیها الگوی همه زنان و مردان عالم است. چقدر دل حضرت زهرا و امام زمان شاد می شود، وقتی شیعه شان هم به این نکات دقت کند تا عروسی پرخیر برکتی برایشان باشد.
#ماه_ذی_الحجه
#ازدواج_حضرت_علی_ع
#و_حضرت_فاطمه
.
.
𓆩چهعاشقانهناممراآوازمیڪنے𓆪
Eitaa.com/asheghaneh_halal
•𓆩📼𓆪•
•𓆩🪁𓆪•
.
.
•• #پشتڪ ••
پروردگارا...
آنچهطاقتتحملآنرا نداريم،
بر.مامقررمدار🌖✨
.
.
𓆩رنگو روےتازهبگیـر𓆪
Eitaa.com/asheghaneh_halal
•𓆩🪁𓆪•
هدایت شده از عاشقانه های حلال C᭄🇮🇷
اهم اهم 👀
خب آقاایوون داداشااا ⁉️
نهه چیز . . .
آقاایون خاانومااا😁🙊
موافقین یه آمــار ریز بگیریم؟🥸📝
بفهیم ڪی به ڪیه چی به چیھ😌😜
اگه موافقی ڪه سرتـو در نیارم
بـکوب رو لینڪ زیر و تو
نظرسنجیمون شرڪت ڪن😃👇🏻
🪴| https://EitaaBot.ir/poll/260i
فوری فوتی و موشڪیعا🙄🚀
آبــاریڪلا بـبیـنم چیڪار میڪنید😌🤌
•𓆩🪞𓆪•
.
.
•• #ویتامینه ••
خانوم گلایی🌸 که میگن ما نمیدونیم از کجا شروع کنیم و خجالت میکشیییییم و این حرفااااا🤨
خب از یه یادداشت کوچولو شروع کنید😍بزارید😜👈توجیبش ، توکیف پولش ، یااااا تو داشبورد ماشین وووو
اصلا هرجا که فک میکنید بره بیرون از خونه میبینتش👻
.
.
𓆩چشممستیارمنمیخانہمیریزدبهم𓆪
Eitaa.com/Asheghaneh_Halal
•𓆩🪞𓆪•
عاشقانه های حلال C᭄🇮🇷
•𓆩⚜𓆪• . . •• #عشقینه •• #یکسالونیمباتو #قسمت_چهارصدوپنجاهوچهارم من در خانه حاج علی بودم و
•𓆩⚜𓆪•
.
.
•• #عشقینه ••
#یکسالونیمباتو
#قسمت_چهارصدوپنجاهوپنجم
حاج علی با تنی تکیده و ملول در حالی که زیر بغلش را آقاجان و محمد آقا کرفته بودند و می لنگید وارد حیاط شد.
نه فقط من زینب و حمید هم سر جای شان خشک شان زد.
آقا حیدر، زیور خانم، مهتاب خانم همه بهت زده نگاه به حاج علی دوخته بودند.
از آن حاج علی با آن هیکل و ابهت چیزی نمانده بود.
بسیار پیر و خمیده و ملول به نظر می رسید.
زیور خانم که هق هقش بلند شد آقا حیدر جلو رفت و گفت:
آقا الهی من قربون تون برم چرا این جوری شدین شما؟
مگه چه بلایی به سرتون آوردن؟
حاج علی نیم نگاهی به من انداخت و با گریه رو به آقا حیدر گفت:
آقا حیدر خونه خرابم کردن .... خونه خرابم کردن.
آقا جان زیر بغل حاج علی را رها کرد و به سمت من آمد.
بی هیچ حرف دیگری مرا بغل گرفت و فقط مدام به منی که بهت زده به حاج علی نگاه دوخته بودم می گفت:
آروم باش بابا .... آروم باش ...
من آرام بودم چرا می خواست آرام باشم؟
زینب با گریه پرسید:
بابا جان چی شده؟ شما چی دارید میگید؟
حاج علی این بار با صدای بلند تری گفت:
خونه خراب شدم بابا ... کمرم شکست ....
خودم را از بغل آقاجان بیرون کشیدم و نگاه خیس از اشکم را به صورت آقاجان دوختم و لب زدم:
احمد شهید شده؟
آقاجان نگاه از من گرفت و آه کشید.
بین آقاجان و حاج علی نگاه چرخاندم و دوباره پرسیدم:
احمد شهید شده؟
دوباره آقاجان سکوت کرد که گفتم:
آقاجان راستش رو به من بگید ....
آقاجان که به تایید سر تکان داد انگار فرو ریختم.
ایستاده بودم اما از درون فرو ریختم.
حس کسی را داشتم که از بالای بلندی سقوط می کند.
بار ها و بارها به این که این خبر را بشنوم فکر کرده بودم اما هرگز تصور نمی کردم این قدر شنیدن این خبر سخت و تلخ باشد.
چرا با شنیدن این خبر هنوز زنده بودم؟
چرا نمی مردم؟
چرا جهان از حرکت نایستاد؟
چرا هنوز قلبم می تپید؟
🇮🇷هدیه به روح مطهر شهید حجی قربان دوست آبادی صلوات🇮🇷
✨لینڪ قسمت اول👇
https://eitaa.com/Asheghaneh_Halal/77174
.
.
•🖌• بہقلم: #ز_سعدی
.
.
𓆩مرجعبهروزترینرمانها𓆪
Eitaa.com/asheghaneh_halal
•𓆩⚜𓆪•
•𓆩⚜𓆪•
.
.
•• #عشقینه ••
#یکسالونیمباتو
#قسمت_چهارصدوپنجاهوششم
آیه استرجاع را زیر لب زمزمه کردم:
انا لله و انا الیه راجعون.
پاهایم می لرزید و دیگر توان تحمل وزنم را نداشت.
علیرضا در بغلم بود و همه وجودم می لرزید.
باید با شنیدن این خبر می مردم اما علیرضا چه؟
انگار دیگر نه صدایی می شنیدم و نه درکی از آن چه می دیدم داشتم.
ایستاده بودم و سعی می کردم محکم باشم.
حرف های آقا مظفر در گوشم تکرار می شد:
اگه حکم احمد آقا اجرا بشه باز هم منطقت همینه؟
نباید ضعف نشان می دادم.
نباید فغان می کردم
باید محکم می بودم.
باید زینب وار رفتار می کردم
حتی دلم نمی خواست اشک بریزم.
علیرضا را از بغلم گرفتند و آقاجان دوباره مرا بغل گرفت.
مرا بغل گرفت و گریست و من خشک و بی روح بی هیچ عکس العملی در بغل او بودم.
تمام خاطراتم با احمد از جلوی چشمم می گذشت.
لبخند هایش، حرف های زیبایش، صدای دلنشینش، محبت هایش، تلاش ها و شرمندگی هایش
نکند فراموشش کنم؟
نکند نقش صورتش را فراموش کنم؟
نکند گوش هایم به نشنیدن صدایش عادت کند؟
او که نبود دیگر چه کسی مرا عروسک صدا می زد؟
به شوق دیدن و آمدن چه کسی باید روز ها را شب می کردم؟
چشم بستم.
چه قدر تصور دنیا بدون احمد ترس داشت.
واقعا شهید شده بود؟
تردید داشتم.
در بغل آقاجان پرسیدم:
از کجا می دونید شهید شده؟ شاید ... شاید ...
آقاجان مرا به خود فشرد و گفت:
باورش سخته دخترکم
کاش قابل انکار بود ولی نیست ...
حاج علی به چشم خودش دیده ... بیخود که به این وضع نیفتاده
دوباره چشم بستم.
واقعا شهید شده بود.
واقعا رفته بود و مرا تنها گذاشته بود؟
صدای در حیاط آمد و خانواده ام سیاه پوش همراه اهالی محل وارد حیاط شدند.
انگار همه از شهادت احمد خبر دار شده بودند که شیون کنان آمدند.
یکی زینب را بغل گرفت یکی علیرضا را یکی حمید را و یکی من را.
🇮🇷هدیه به روح مطهر شهید ناصرالدین باغانی صلوات🇮🇷
✨لینڪ قسمت اول👇
https://eitaa.com/Asheghaneh_Halal/77174
.
.
•🖌• بہقلم: #ز_سعدی
.
.
𓆩مرجعبهروزترینرمانها𓆪
Eitaa.com/asheghaneh_halal
•𓆩⚜𓆪•