eitaa logo
عاشقانه‌‌ های‌ حلال C᭄
14.6هزار دنبال‌کننده
20.8هزار عکس
2هزار ویدیو
86 فایل
ˇ﷽ براے تماشاے یڪ عشق ماندگار، در محفلے مهمان شدیم ڪھ از محبّت میان عـلے'ع و زهـرا'س میگفت؛ از عشقے حـلال...💓 •هدیهٔ ما به پاس همراهےِ شما• @Heiyat_Majazi ˼ @Rasad_Nama ˼ 🛤˹ پل ارتباطے @Khadem_Daricheh ˼ 💌˹ تبادلات و تبلیغ @Daricheh_Ad ˼
مشاهده در ایتا
دانلود
🍳 ⏝ ֢ ֢ ֢ ֢ . پـس گـفتارشان تو را اندوهگین نڪـند💚 بی تردید ما آنچه را پنهان می دارنــد و آنچہ را آشڪـار میـڪنند، مـے‌دانیم ....🪴 •آیه ۷۶ ســوره یــس❤️‍🩹 . 𓂃صبح‌رو‌عاشقانه‌بخیرکن𓂃 𓈒 Eitaa.com/asheghaneh_halal 𓈒 . 🍳 ⏝
🧣 ⏝ ֢ ֢ ֢ ֢ . در تحقیق و شناخت از همسر آینده هرگز نباید به گفتگوهای مستقیم با طرف مقابل یا شخصیت و تیپ ظاهری او اکتفا کرد❌ زیرا معمولا کشش و جاذبه جنس مخالف، مانع از این می شود که افراد بتوانند درک صحیحی از یکدیگر داشته باشند. غیر از این که در این گونه برخوردها هر یک از طرفین سعی می کند بهترین تصویر را از خود نشان دهد و نقطه ضعف هایش را پنهان کند🎭 😉 . 𓂃محفل‌مجردهاےایـتا𓂃 𓈒 Eitaa.com/asheghaneh_halal 𓈒 . 🧣 ⏝
💍 ⏝ ֢ ֢ من تو را عمیق تو را از درون از زیر پوست با تمام وجود با بندبند دلم دوست دارم... ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎. . 𓂃بساط‌عاشقےبرپاس،بفرما𓂃 𓈒 Eitaa.com/asheghaneh_halal 𓈒 . 💍 ⏝
38.49M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🌽 ⏝ ֢ ֢ ֢ ֢ . ڪـبـاب تــرش تابہ اے👌 رو دست این غذا نیـست از بــس که خوشمزه‌ســــت😌🍲 . 𓂃فوت‌وفن‌هاےسه‌سوته𓂃 𓈒 Eitaa.com/asheghaneh_halal 𓈒 . 🌽 ⏝
🥤 ⏝ ֢ ֢ ֢ ֢ . 📩 ‏‏‏‏آقا این چه وضعشه😒 روال ازدواج تو ایران اینجوریه که... تو 20 سالگی نمیذارن، با اونی که دوسش داری ازدواج کنی☹️ تو 30 سالگی بهت میگن، هر کی رو دوسش داری بگو برات بگیریم😂 ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ 𓈒 1065 𓈒 "شما و مجردی‌تون" رو بفرستین. 𓈒📬𓈒 @Khadem_Daricheh . 𓂃پاتوق‌مجردے𓂃 𓈒 Eitaa.com/asheghaneh_halal 𓈒 . 🥤 ⏝
🧃 ⏝ ֢ ֢ ֢ ֢ . خواسته هاتونو مستقیم بیان نکنید😬 مثلا 👈اگه میخاین همسرتون سالگرد ازدواج رو فراموش نکنه🤭 میتونید از چند روز قبل تاریخ رو با ماژیک رو آینه بنویسید✍😜👻 👈اینکار مانع بدخلقی شما و یادآوری ب همسرتون میشه😉 . 𓂃ویتامین‌عشقت‌اینجاست𓂃 𓈒 Eitaa.com/asheghaneh_halal 𓈒 . 🧃 ⏝
☀️ ⏝ ֢ ֢ ֢ ֢ پر می‌کشم °🕊 به سمت ضریحت✨️° که سالهاست°🌌 گم کرده‌ام کنار حرم🌜° قلب خویش را°❤️ . 𓂃جایےبراےخلوت‌باامام‌رئـوف𓂃 𓈒 Eitaa.com/asheghaneh_halal 𓈒 . ☀️ ⏝
عاشقانه‌‌ های‌ حلال C᭄
💌 ⏝ ֢ ֢ #عشقینه ֢ ֢ . #مسیحای_عشق #قسمت_دویست‌وهفتاد صدای گرم زنعمو،شادابم میکند. چقدر این خانم،
💌 ⏝ ֢ ֢ ֢ ֢ . :_نخندین.. وضعیتمون خنده داره؟؟ افتادیم تو باتلاق دروغ و هرچقدر دست و پا میزنیم،بیشتر تو این جهنم فرو میریم.. خنده اش را میخورد و به دست های مشت شده ام خیره میشود. :+آروم باش... نیکی ببین ما مجبور بودیم،طولانی نیست..میگذره... اگه خیلی طول بکشه یه ماهه.. بعدش همه چی تموم میشه.. قول میدم، قول میدم آرامشت رو بهم نزنم... لحنش،مثل فرمانده جنگی است که به سربازانش وعده ی مرخصی بعد از جنگ را میدهد،البته اگر زنده بمانند! در چشمانش خیره میشوم،برای اولین بار چشم هایش رنگ میگیرند،دیگر آن شیشه های بی احساس نیستند... صداقت در مردمک هایش پرواز میکند. تپش های تند و بیحساب قلبم میگوید که این مرد،قابل اعتماد است... اما حسی عجیب،از عقلم برخاسته و ساز مخالف کوک میکند. قلبم دوباره خودش را به در و دیوار سینه ام میکوبد. من،باز هم از احساساتم شکست میخورم.. :_چرا یه ماه؟ +:دکترا گفتن پدربزرگ نهایتا تا یه ماه... چشمانم را می بندم.عمر دست خداست... :_رو قولتون حساب میکنم.. سرش را تکان میدهد. به طرف اتاقم میروم،یک لحظه یاد چیزی میافتم و برمیگردم. قبل از اینکه حرفی بزنم،مسیح میگوید +:از خونه نشستن بدم میاد،میرم بیرون،کاری با من نداری ؟ :_نه فقط من میتونم آدرس اینجا رو بدم به دوستم، بیاد اینجا؟ +:آره.. آدرس رو برات مینویسم :_ممنون سرش را تکان میدهد،به طرف اتاق میروم. ✨لینڪ قسمت اول👇 https://eitaa.com/Asheghaneh_Halal/83012 ✦📄 به قلـم: . 𓂃مرجع‌به‌روزترین‌رمانهاےایتا𓂃 𓈒 Eitaa.com/asheghaneh_halal 𓈒 . 💌 ⏝
💌 ⏝ ֢ ֢ ֢ ֢ . در را پشت سرم میبندم و روی صندلی مینشینم. اشتباه کردم،خیلی ناگهانی احساساتم غلیان کرد.نباید اجازه میدادم اینطور ابراز خشم کنم...البته،هرچه که بود،خوب شد. قول داد آرامشم را بهم نمیزند.. امیدوارم،هرچه زودتر بابا آشتی کند. صدای باز و بسته شدن در میآید. بلند میشوم و از اتاق بیرون میروم. رفته.. کاغذی روی میز و دو تا کلید روی آن... کلیدها را برمیدارم. این یعنی من هم صاحبِ خانه ی همسایه ام شده ام! عجب ماهی بشود،این یک ماه همسایگی.. روز اولش که اینطور پر ماجرا باشد؛وای به روزهای بعدی! موبایل را برمیدارم و به فاطمه زنگ میزنم. چند دقیقه نمیگذرد که جواب میدهد :_به به،عروس جان.. ییدار شدین خانم؟ خورشید رو مزین فرمودین! +:علیک السلام فاطمه خانم... :_السلام علیک و الرحمة الله و برکاته...کجایی پس؟ ده بار بهت زنگ زدم...اونجا آب و هوا چطوره؟ +:کجا؟ :_پاریس دیگه...ببین برج ایفل رو بغل کن عکسشو برام بفرست... +: امون بده منم وای فاطمه یه کم حرف بزنم :_خیلی خب من دیگه حرف نمیزنم.. به طرف آشپزخانه میروم. +:ببین من آدرس اینجا رو برات میفرستم،خونه ی مسیح رو.. پاشو بیا اینجا..من تنها حوصلم سر رفته.. چند لحظه میگذرد +:الو.. فاطمه صدامو داری؟ ✨لینڪ قسمت اول👇 https://eitaa.com/Asheghaneh_Halal/83012 ✦📄 به قلـم: . 𓂃مرجع‌به‌روزترین‌رمانهاےایتا𓂃 𓈒 Eitaa.com/asheghaneh_halal 𓈒 . 💌 ⏝
💌 ⏝ ֢ ֢ ֢ ֢ . صفحه ی موبایل را نگاه میکنم،هنوز ارتباط برقرار است. +:فاطمه؟؟ :_خودت گفتی حرف نزن.. +:نه الآن بزن...میای؟ :_بیام دیگه یه عروس بیشتر نداریم که.. +:منتظرتم،آدرس رو میفرستم برات... :_باشه خداحافظ یخچال را باز میکنم،جریان هوا به صورتم میخورد. خالی است!خالی خالی.. فقط ظرف کر ه و پنیر در یخچال است که به نظر میرسد همین امروز صبح خریداری شده. باید کاری کنم،هیچ چیز این خانه،آماده ی میهمان داری نیست. موبایلم زنگ میخورد،مامان است. مجبورم جواب بدهم،وگرنه نگران میشود.. صدایم را صاف میکنم و موبایل را جلوی گوشم میگیرم :_الو مامان جان،سلام +:سلام..کجایی پس تو نیکی..مُردم از نگرانی.. مامان و نگرانی؟ فکر نمیکردم این خصلت عمومی مادرها،در مورد مامان افسانه صدق کند! +:الو نیکی... :_الو الو.. ببخشید مامان.. آره خوبم؛نگرانی واسه چی؟ +:همه چی خوبه؟ نگاهی به اطراف میاندازم.. (واژه ی خوب)،کمی زیاد است برای این وضعیت... من از لغت نامه،(افتضاح) را ترجیح میدهم! نفسم را بیرون میدهم :_آره خوبه.. خوب... دروغ پشت دروغ! لعنت به... ✨لینڪ قسمت اول👇 https://eitaa.com/Asheghaneh_Halal/83012 ✦📄 به قلـم: . 𓂃مرجع‌به‌روزترین‌رمانهاےایتا𓂃 𓈒 Eitaa.com/asheghaneh_halal 𓈒 . 💌 ⏝
💌 ⏝ ֢ ֢ ֢ ֢ . +:باشه عزیزم،مراقب خودت باش؛به مسیح هم سلام برسون... کاش مامان،درخواست غیرمعقولی نداشته باشد! :_بزرگیتونو میرسونم +:کاری با من نداری؟ :_راستی مامان.. واسه اون خونه شما چیا خریدین؟خورد و خوراک منظورمه. :_کدوم خونه؟ کدام خانه؟ خانه ی من یا مسیح ؟ شاید هم هردو!! +:خونه ی چیز دیگه.. خونه ی مسیح :_آها خونه ی خودتون رو میگی..تا جایی که من میدونم برنج و روغن و حبوبات و ادویه و این چیزا خریدن.. ولی گوشت و مرغ و سبزی و اینا نخریدن،گفتیم خراب میشه،یخچال بو میگیره تا شما بیاین ... +:باشه ممنون...کاری ندارین شما؟ :_نه مواظب خودت باش..خداحافظ +:خداحافظ تلفن را قطع میکنم. باید فکری به حال این قطب جنوب خالی کنم! لباس هایم را عوض میکنم و مانتو و شلوار میپوشم. به مسیح که نمیتوانم لیست خرید بدهم،پس باید جور این را خودم بکشم. کلید را برمیدارم،چادرم را سر میکنم و از خانه بیرون میروم. فروشگاه های اینجا را نمیشناسم،به علاوه نگرانم فاطمه برسد و پشت در بماند. پیرمردی منتظر آسانسور ایستاده. جلو میروم و زیر لب سلام میدهم. برمیگردد و با مهربانی میگوید:سلام دخترم.. خوبی؟ +:ممنون،سلامت باشین.. یاد حرف های دیشب همسایه ی طبقه ی بالا میافتم،آقا و خانم مظفری .. +:شما باید آقای آشوری باشین،درسته؟ :_بله دخترم،خودم هستم. ✨لینڪ قسمت اول👇 https://eitaa.com/Asheghaneh_Halal/83012 ✦📄 به قلـم: . 𓂃مرجع‌به‌روزترین‌رمانهاےایتا𓂃 𓈒 Eitaa.com/asheghaneh_halal 𓈒 . 💌 ⏝
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌙 ⏝ ֢ ֢ ֢ ֢ . √ پیروزی قدرت ایمان✌️🏻 بر قدرت استکبار😏 . ⊰🇮🇷 ⊰❤️ ⊰#⃣ | ⊰📲 بازنشر: ⊰🔖 𓈒 1532 𓈒 . 𓂃شب‌نشینےبامقام‌معظم‌دلبرے𓂃 𓈒 Eitaa.com/asheghaneh_halal 𓈒 . 🌙 ⏝
🍳 ⏝ ֢ ֢ ֢ ֢ . الا تا ڪــه صبـح است در طـے شامــے💫 مــدار جهـــان بـــاد بر صبــح و شامت😍🌿 . 𓂃صبح‌رو‌عاشقانه‌بخیرکن𓂃 𓈒 Eitaa.com/asheghaneh_halal 𓈒 . 🍳 ⏝
🧣 ⏝ ֢ ֢ ֢ ֢ . به خدا غیر خـ💙ـودم چشـ👀ـم بدوزی به کسی مثل مو در جهت بـ🌬ــاد بهم می ریزم!!🤨 . 𓈒 Eitaa.com/asheghaneh_halal 𓈒 🧣 ⏝
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💍 ⏝ ֢ ֢ ֢ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ خواستم بگم "دوستت دارم" دیدم "علی قلیچ " قشنگتر گفته : ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ 😌👌 ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎. . 𓂃بساط‌عاشقےبرپاس،بفرما𓂃 𓈒 Eitaa.com/asheghaneh_halal 𓈒 . 💍 ⏝
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌽 ⏝ ֢ ֢ ֢ ֢ . ترفند شناسایی لیمو مناسب آبگیری😌 . 𓂃فوت‌وفن‌هاےسه‌سوته𓂃 𓈒 Eitaa.com/asheghaneh_halal 𓈒 . 🌽 ⏝
🥤 ⏝ ֢ ֢ ֢ ֢ . 📩 ‏‏‏‏برادرزادم رو که تازه ۱۵روزشه بردم مطب شنوایی سنجی، شش هفت تا نوزاد هم بودن؛ تو مطب نشسته بودیم که یهو عطسم گرفت و صدای عطسه پیچید تو مطب، همه نوزادا یهو ترسیدن و زدن زیر گریه..👶😢 خونواده ها چپ چپ نگام می‌کردن و منم گفتم بابا خدا رو شکر کنید همشون از نظر شنوایی سالمن...👂😅 ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ 𓈒 1066 𓈒 "شما و مجردی‌تون" رو بفرستین. 𓈒📬𓈒 @Khadem_Daricheh . 𓂃پاتوق‌مجردے𓂃 𓈒 Eitaa.com/asheghaneh_halal 𓈒 . 🥤 ⏝
🧸 ⏝ ֢ ֢ ֢ ֢ . خواب دیدم که برایم غزلی میخواندی دوستم داری و این خوب ترین تعبیر است🥰♥️ . 𓂃دیگه‌وقتشه‌به‌گوشیت‌رنگ‌و‌رو‌بدی𓂃 𓈒 Eitaa.com/asheghaneh_halal 𓈒 . 🧸 ⏝
🧃 ⏝ ֢ ֢ ֢ ֢ . خانوم گل🌸 اینو بدون ک مردها نیمی از قدرتشون رو از جیبشون میگیرن💳💰 👈 بنابراین اگر شوهرتون وضعیت مالی خوبی نداره بهش ایراد نگیرید❌ بلکه با کلامتون از تلاشی که برای شما میکنه قدردانی کنید♥️ روزی رسون خداست😍 . 𓂃ویتامین‌عشقت‌اینجاست𓂃 𓈒 Eitaa.com/asheghaneh_halal 𓈒 . 🧃 ⏝
☀️ ⏝ ֢ ֢ ֢ ֢ ~گفتند او را توصیف کن!💭~ ~گفتم او جان می دهد🕊~ ~به تنِ خسته‌ی من✨️~ . 𓂃جایےبراےخلوت‌باامام‌رئـوف𓂃 𓈒 Eitaa.com/asheghaneh_halal 𓈒 . ☀️ ⏝
عاشقانه‌‌ های‌ حلال C᭄
💌 ⏝ ֢ ֢ #عشقینه ֢ ֢ . #مسیحای_عشق #قسمت_دویست‌وهفتادوچهار +:باشه عزیزم،مراقب خودت باش؛به مسیح هم
💌 ⏝ ֢ ֢ ֢ ֢ . +:من تعریف شما رو از همسایه بالایی،آقای مظفری، شنیدم.. من همسایه ی کناری تون هستم،واحد نوزده آقای آشوری هیجان زده میشود :_عه پس شما هستین؟؟ خیلی خوشبختم دخترم.. ساکن شدین به سلامتی ؟ +:بله از دیشب.. :_چقدر خوب.. بیا من تو رو به خانمم معرفی کنم به طرف واحدشان میرود،خجالت میکشم بگویم دیرم شده.. در را با کلید باز میکند :_بفرما تو دخترم.. بیا تو... +:نه ممنون،مزاحمتون نمیشم... سرش را داخل میبرد :_حاج خانم بیا ببین کی اینجاست؟ +:آقای آشوری،من... صدای نفر سوم،مرا از حرفم منصرف میکند. پیرزنی با صورت مهربان،در چهارچوب در میایستد. :_چیه آشوری؟چرا نرفتی؟ آقای آشوری مرا نشانه‌اش میدهد :همسایه ی جدیده ها.. دیدی بیخودی نگران بودی،بهترین همسایه قسمتمون شده.. چقدر خونگرم و صمیمی است... خانم آشوری صورتم را میبوسد :_به به به.. خیلی خوشحالم از آشناییتون.. خوشبخت باشی دخترم... لبخند میزنم،دلم نمیآید جمع صمیمیشان را ترک کنم +:ممنون حاج خانم،سلامت باشین.. آقای آشوری با لبخند میگوید :_میبینی چقدر بی آزار و آرومن.. دیشب اومدن خونه شون حاج خانم با تعجب نگاهم میکند +:جدی؟چه بی سر و صدا و بی دامبول دیمبول.. ✨لینڪ قسمت اول👇 https://eitaa.com/Asheghaneh_Halal/83012 ✦📄 به قلـم: . 𓂃مرجع‌به‌روزترین‌رمانهاےایتا𓂃 𓈒 Eitaa.com/asheghaneh_halal 𓈒 . 💌 ⏝
💌 ⏝ ֢ ֢ ֢ ֢ . میگویم :نه من و همسرم،(هنوز از گفتن واژه اش،اکراه دارم).. :_من و همسرم تصمیم گرفتیم جشن نگیریم... حاج خانم میگوید:چه عالی.. چقدر خوب.. چیه این هزینه های بیخودی..فقط اسراف در دل میگویم:خبر ندارم امشب،چه بساط پر از اسرافی پهن خواهند کرد... خیلی دیر شده،باید بروم... :_منو ببخشید.. من یه کم خرید دارم،اگه اجازه بدین از خدمنتون مرخص میشم،بعدا خدمت میرسم. آقای آشوری میپرسد:ببخشید دخترم،حمل بر بی‌ادبی نشه،چه خریدی؟ :_خواهش میکنم.. یه کم وسایل خوراکی لازم دارم.. این اولین بار است که میخواهم خرید کنم.. خریدهای خانه را همیشه،تلفنی منیر سفارش میداد و اشرفی،راننده ی بابا تحویلشان میداد. آقای آشوری میگوید:چه کاریه دخترم.. این فروشگاه بزرگ سر خیابون،همه چی داره.. حتی داخلش قصابی هم هست.. شما زنگ بزن،پیک دارن.. خیلی سریع هرچی بخوای میرسونن دستت... _:واقعا؟ +:بله واقعا.. آدم مطمئنی هم هستن،خیالت راحت... با این تیر،میشود چند نشان زد.. هم راه خانه را گم نمیکنم،هم فاطمه پشت در نمیماند،هم خریدهایم را انجام میدهم. تشکر میکنم و شماره را از حاج خانم میگیرم. حاج خانم هم مدام اصرار دارد که با مسیح به آنها سر بزنیم. چه میداند،من همسایه ی امروز و فردایشان هستم... امروز هستم و شاید فردا نباشم! به خانه برمیگردم. باید سریع با فروشگاه تماس بگیرم. ★ ظرف میوه را جلوی فاطمه میگذارم. فاطمه از آشپزخانه بیرون میرود. :_فاطمه کجا میری،بیا بشین اینجا بذار منم غذامو بپزم پشت سرش بیرون میروم،فاطمه انگار نه انگار، مخاطب من است! ✨لینڪ قسمت اول👇 https://eitaa.com/Asheghaneh_Halal/83012 ✦📄 به قلـم: . 𓂃مرجع‌به‌روزترین‌رمانهاےایتا𓂃 𓈒 Eitaa.com/asheghaneh_halal 𓈒 . 💌 ⏝
💌 ⏝ ֢ ֢ ֢ ֢ . :_کجا میری فاطمه جان؟ وارد سالن میشود و کنار لباس ها و وسایل مسیح میایستد. :_فاطمه زشته،اینا وسایل شخصیشه.. +:چرا اینجاس؟ :_میخواد بیاد جمع و جورش کنه..بیا... نگاهی به دو دست کت و شلوار مسیح،که بالاتر از همه ی لباس ها هستند،میاندازد میخندد +:داداشمون خوش سلیقه است ها... :_فاطمه؟ +:خوش تیپه ولی نیکی...به چشم برادری میگما :_فاطمه؟؟ +:خیلی خب بابا..چقدم لباس داره... :_فاطمه اگه کارت تموم شد بیا بریم.. زشته یه وقت میاد.. با هم به طرف آشپزخانه میرویم. :_قیمه پخته ام. +:اصلا مگه جنابعالی آشپزی بلدی؟ :_بله.. از منیر همه رو یاد گرفتم،البته به جز چند تا غذای خیلی کوچولو... فاطمه ابرویش را بالا میدهد +:نه بابا.. آفـــریـــن،خوشم اومد،بوش که خوبه.. :_مامانینا که خونه نبودن،برای فرار کردن از تنهایی میرفتم پیش منیر،یاد بگیرم ازش..البته آشپزی رو خودم هم دوست دارم... +:حالا بریز برامون بخوریم ببینیم چه کرده این سرآشپز نیایش! :_هنوز آماده نیست ..حالا میوه ات رو بخور.. +:ببینم نیکی،شب اتفاق خاصی نیفتاد که؟ :_نه چی مثال؟ +:درو قفل میکنی شب ها؟ :_آره..نمیدونی فاطمه،تا خود صبح با هر صدایی از خواب پریدم. ✨لینڪ قسمت اول👇 https://eitaa.com/Asheghaneh_Halal/83012 ✦📄 به قلـم: . 𓂃مرجع‌به‌روزترین‌رمانهاےایتا𓂃 𓈒 Eitaa.com/asheghaneh_halal 𓈒 . 💌 ⏝
💌 ⏝ ֢ ֢ ֢ ֢ . +:ای خدا بگم چی کار کنه این پدرروحانی رو... حالا تو همینجوری پیشش لباس میپوشی؟ :_آره،تازه چادرم سر میکنم فاطمه با ناباوری میخندد:دروغ میگی؟جلو شوهرت چادر سر میکنی؟؟ آره؟ :_شوهر واقعی نیست که .. +:نیکی حداقل چادر سر نکن،بعدا این پدرروحانی هرچی از طالبان و داعش بشنوه باور میکنه اسلام واقعی اون شکلیه... پیش خودش میگه وقتی دخترا،پیش شوهرشون چادر و چاقچول میکنن،پس مرداشون حتما سر میبُرن و جنایت میکنن دیگه :_چه ربطی داره آخه...اصلا فکر نکنم دقت کرده باشه،میدونی منو میبینه ولی نگام نمیکنه..فقط میبینه. میفهمی؟ +:به هرحال نظر من همینه.. این پدرروحانی،اسمشم به مسیحیا میخوره،بعدا اسلام زده میشه گناهش میاد گردن تو دیگه... صدای چرخیدن کلید و باز شدن در میآید،هیس میگویم و از پشت میز بلند میشوم. سریع چادرم را سر میکنم. چند لحظه بعد،مسیح با گام های بلندش به آشپزخانه میرسد،فاطمه بلند میشود و هم زمان سلام میدهیم. مسیح نگاهم میکند،بعد فاطمه را،دوباره مرا.. :_سلام..خیلی خوش اومدین،بفرمایید... نیکی جان چند لحظه میای عزیزم؟ نقش بازی میکند! پشت سرش وارد هال میشوم +:فاطمه غریبه نیست،همه چیزو میدونه :_واقعا؟ سرم را تکان میدهم. +:کارم داشتین؟ انگار بغض و دعوای صبح،باعث شده کمی از خجالتم را کنار بگذارم :_آره،اومده بودم تو خونه بمونم،آخه هیچ جا نمیتونم برم...نمیدونستم مهمون داری ...الآن میرم مزاحم نمیشم. ✨لینڪ قسمت اول👇 https://eitaa.com/Asheghaneh_Halal/83012 ✦📄 به قلـم: . 𓂃مرجع‌به‌روزترین‌رمانهاےایتا𓂃 𓈒 Eitaa.com/asheghaneh_halal 𓈒 . 💌 ⏝