💌
⏝
֢ ֢ #عشقینه ֢ ֢
.
#مسیحای_عشق
#قسمت_چهارصدوهفت
نگاهم از روی شلوار راحتی و مانتوی بلندش، به صورت مهتابیاش میرسد
سرش را تکان میدهد و با خجالت میگوید:سلام
جوابش را میدهم و وارد دستشویی میشوم.
★
دست و صورتم را با حوله خشک میکنم.
صدای خنده از سالن میآید.
به طرفـ جمع میروم.
مامان با خنده میگوید: مادربزرگ منم اینجوری بود...
تعریف میکرد وقت دیدن پدربزرگم تا چندسال، چادر، چاقچول میکرده.
نیکی سرش را تا آخرین حد ممکن پایین انداخته و سرخ شده.
زنعمو با لبخند میگوید: از دست کارای این دختر...
کنار عمو مسعود مینشینم و میپرسم :چی شده؟
زنعمو میگوید: داریم از حیای خانومت میگیم.. تا تو اومدی رفت مانتو و روسری پوشید..
و میخندد.
نگاهم به نیکی میافتد.
میگویم: نه مامانجان.....من و نیکی یه شرط بستیم.. واسهی اون، نیکی حجاب کرده.
نیکی با تعجب سرش را بالا میآورد و نگاهم میکند.
حرفم را ادامه میدهم:
اگه نیکی تا یه هفته جلو من حجاب داشته باشه، شرط رو میبره....
مامان و زنعمو میخندد.
مامان میگوید:وای چه شرط سختی.. نیکی جان،امیدوارم تو تحمل کنی و پسر منو ببَری ...
لبخندی میزنم.
زنعمو میگوید : نیکی سرسختی که من میشناسم حتما طاقت میآره...
زیر لب میگویم:ولی گمون نکنم من طاقت بیارم...
نیکی با اخم نگاهم میکند.
سرم را پایین میاندازم.
از نگاهِ شیشه ای اش میترسم.
✨لینڪ قسمت اول👇
https://eitaa.com/Asheghaneh_Halal/83012
✦📄 به قلـم: #فاطمه_نظری
.
𓂃مرجعبهروزترینرمانهاےایتا𓂃
𓈒 Eitaa.com/asheghaneh_halal 𓈒
.
💌
⏝
💌
⏝
֢ ֢ #عشقینه ֢ ֢
.
#مسیحای_عشق
#قسمت_چهارصدوهشت
عمو بلند میشود: خب افسانهجان دیروقته بریم...
پشت سرش بابا بلند میشود: خانم، مام بریم...
مامان و زنعمو بلند میشوند و صورت نیکی را میبوسند.
تعارف میکنم:حالل چه عجلهایه؟
بابا مردانه دستم را میگیرد: واسه سرسلامتی اومدیم و خوشآمد...
و از برابرم میگذرد.
عمو شانه هایم را میگیرد و در گوشم آرام میگوید:من تو شرکتم،وام خرید خودرو میدم، اگه
خواستی...
به نشانهی تقدیر سری تکان میدهم: ممنون عموجان، اگه کمک خواستم حتما بهتون میگم...
عمو لبخندی از سر رضایت میزند.
میدانم شیفته ی همین غرور و عزت نفسم شده..
میهمانها به ترتیب از خانه بیرون میروند.
میخواهم برای بدرقهشان بروم که مامان مانع میشود: خودمون راه رو بلدیم... شما برید تو...
و خودشان در را میبندد و میروند.
چند لحظه سکوت برقرار میشود.
برمیگردم و خودم را روی مبل میاندازم.
نیکی بی هیچ حرفی به طرف اتاقش میرود.
باز هم من میمانم و رفتنش...
چرا با من اینطور میکنی نیکی؟
اگر تقصیر من بود، ببخش و بیا باز همان،همسایه ی گرم و صمیمی باش..
نگذار روی دنده ی لجبازی بیفتم.
به قول مامان، خون آریا در رگهایم جاری است...
بیا و نگذار غد و یکدنده شوم...
*نیکی*
صدای چرخیدن کلید میآید.
به نظر میرسد مسیح از دیشب قصد کرده در خانه بماند.
بیتفاوت مداد را بین کتابم میگذارم و موهایم را پشت گوشم میدهم.
✨لینڪ قسمت اول👇
https://eitaa.com/Asheghaneh_Halal/83012
✦📄 به قلـم: #فاطمه_نظری
.
𓂃مرجعبهروزترینرمانهاےایتا𓂃
𓈒 Eitaa.com/asheghaneh_halal 𓈒
.
💌
⏝
💌
⏝
֢ ֢ #عشقینه ֢ ֢
.
#مسیحای_عشق
#قسمت_چهارصدونه
صدای مکالمه از آشپزخانه میآید.
از جا میپرم.
کنجکاوی قلقلکم میدهد وقتی میان صدای بم و مردانه ی مسیح، صدای پچ پچ ظریف زنانه ای
میآید.
سریع مانتویم را میپوشم و شالم را دور سرم میپیچم.
صدای خنده ی مسیح، قلبم را از جا میکند.
در را به شدت باز میکنم و با قدمهایی بلند به طرف آشپزخانه میروم.
مسیح روی صندلی آشپزخانه نشسته و با موبایل بازی میکند و.....
و زنی پشت به من، رو به ظرفشویی ایستاده.
قد بلند و للغر است و هیچ شبیه زنعمو نیست..
چشمهایم را میبندم و باز میکنم.
صدای کوبشهای متمادی قلبم، تمام راهرو را برداشته.
دستم میلرزد.
مثل قلبم...
نفسهایم به شماره افتاده.
حس میکنم دنیا دور سرم میچرخد.
مسیح با لبخند رو به زن میگوید: به نظرم شربت تو کابینت بغلی باشه..
صدایش میزنم: مســـــیـــح...
خنده از روی لبهای مسیح میپرد.
میگوید:نیکی....
من...من نمیدونستم خونهای
زن به طرفم برمیگردد.
حس میکنم چشمانم سیاهی میرود...
و دیگر هیچ نمی فهمم..
چشمانم را محکم روی هم فشار میدهم.
. میخواهم از این کابوسِ وحشتناک بیدار شوم
چشمهایم را فشار میدهم و آرام باز میکنم.
✨لینڪ قسمت اول👇
https://eitaa.com/Asheghaneh_Halal/83012
✦📄 به قلـم: #فاطمه_نظری
.
𓂃مرجعبهروزترینرمانهاےایتا𓂃
𓈒 Eitaa.com/asheghaneh_halal 𓈒
.
💌
⏝
💌
⏝
֢ ֢ #عشقینه ֢ ֢
.
#مسیحای_عشق
#قسمت_چهارصدوده
چهره ی نگران مسیح را برابرم میبینم.
تنها یک قدم با هم فاصله داریم.
آرام، اما ملتهب میپرسد
:_خوبی؟؟رنگت پریده...
قامت بلند مسیح نمیگذارد آشپزخانه را ببینم.
اما..نه، هنوز هم خوابم.
هنوز هم کابوس میبینم.
مرد من دیده میشود
سایهی شوم زنی پشت سر
مردِمن... ؟؟
یک قدم عقب میروم.
مسیح همان یک قدم را پر میکند.
دستم را به دیوار پشت سرم میگیرم و برمیگردم.حس میکنم محتویات معده ام،به سمت دهانم
هجوم میآورند.
چشمانم را میبندم و دستم را روی شکمم میگذارم
مسیح با نگرانی صدایم میزند
:_نیکی... نیکی... نیکی.....
قدمهای تند و نامرتبی به ما نزدیک میشود.
چشمهایم را باز میکنم.
نمیخواهم از دید آن دو، ضعیف به نظر برسم.
زن جلو میآید.
مانتوی بلند دارچینی پوشیده و موهای خاکستریاش از زیر مقنعه ی قهوهایاش بیرون ریخته.
چقدر چهرهاش آشناست.
زن، لیوان بلندی به دست مسیح میدهد : بدید خانم بخورن...
چروکهای ریز و درشت اطراف چشمش، خطهای افقی روی پیشانی اش..
من این زن پنجاه ساله را قبلا کجا دیده ام ؟
دستم را به کمر میگیرم تا صاف بایستم.
✨لینڪ قسمت اول👇
https://eitaa.com/Asheghaneh_Halal/83012
✦📄 به قلـم: #فاطمه_نظری
.
𓂃مرجعبهروزترینرمانهاےایتا𓂃
𓈒 Eitaa.com/asheghaneh_halal 𓈒
.
💌
⏝
9.65M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🌙
⏝
֢ ֢ #آقامونه ֢ ֢
.
√ وداع علی با عزیزه اش💔
🪴 حضرت آقا(حفظه الله):
•امیرالمومنین، این روزها با
دل شکسته، با سینه پر از غم،
با عزیزه خود وداع میکند.. 🖤
.
⊰🇮🇷 #لبیک_یا_خامنه_اے
⊰❤️ #سلامتےامامخامنهاےصلوات
⊰#⃣ #وعده_صادق | #فاطمیه
⊰📲 بازنشر: #صدقهٔجاریه
⊰🔖 #نگارهٔ 𓈒 1541 𓈒
.
𐚁 شبنشینےبامقاممعظمدلبرے
╰─ @asheghaneh_halal
.
🌙
⏝
#صبحونه
همیشه که صبح
شعر نمیخواهد !
یک وقت هایی
تو را ميخواهد
فقط تو را ....🥺🌸💓
صبحتون بخیر❤️🌱
🍃🌸| @asheghaneh_halal
💍
⏝
֢ ֢ #همسفرانه ֢
.
قلبـــــم پر شده از تـــ♥ــو
به سختی میشـــــه گفت که
قلبـــــم برای خودمـــــه . . .💍'
.
𓂃بساطعاشقےبرپاس،بفرما𓂃
𓈒 Eitaa.com/asheghaneh_halal 𓈒
.
💍
⏝
6.7M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🌽
⏝
֢ ֢ #چه_جالب ֢ ֢
.
🎈سیب زمینی با سس قارچ و پنیر😍😋
راحت تر و خوشمزه تر از این نداریم دیگه🥰❤️
.
سیبزمینی هارو به خوبی بشورید و از تمیز شدن شون مطمئن بشید 🥰
به اندازه های مساوی برش بزنید.
( اگر هم دلتون نیومد پوست کنید😅 )
نکته اصلی اینه که اول ادویه هارو بزنید و مخلوط کنید وبعد روغن زیتون بزنید .
ادویه ها : نمک - فلفل - آویشن - اورگانو و هر ادویه ای که دوست دارید.
داخل فر ۱۷۰ درجه به مدت تقریبی ۳۰-۴۰ دقیقه
چک کنید هر زمان طلایی و برشته شد آماده است.
.
برای سس قارچ :
قارچ هارو با کره و حرارت بالا تفت بدین و بعد بهش دو ق غ ارد اضافه کنید.
چند ثانیه تفت بدین و بعد یک لیوان شیر ولرم اضافه کنید.
نمک و فلفل و اورگانو اضافه کنید و بعد از غلیظ شدن بهش پنیر دلخواه تون اضافه کنید تا اب بشه و مخلوط کنید .
نوش جان❤️
.
𓂃فوتوفنهاےسهسوته𓂃
𓈒 Eitaa.com/asheghaneh_halal 𓈒
.
🌽
⏝
🛵
⏝
֢ ֢ #درِگوشی ֢ ֢
.
♕ اسم دلبر و همدمت رو
به زبان اسپانیایی
اینجوری سیو کن🥹🤭
╟🤍 - دلربـٰایِ مـَن🪞
•- Mi encanto
╟❤️ - مـٰاه کـٰامل مـَن🌕
•- Mi luna llena
╟🤍 - نـون پنیر مـَن🍞🧀
•- Mi pan y queso
°کپے!؟
_ تنهاباذکرآیدےمنبع،موردرضایته☺️
.
⧉💌 #بفرستبراش
⧉🤫 #متاهلهابخونند
.
𐚁 بفرماییدتودمدربده
╰─ @asheghaneh_halal
🛵
⏝
🧸
⏝
֢ ֢ #پشتڪ ֢ ֢
.
جز تو به که پناه برم؟🙂✨
.
𓂃دیگهوقتشهبهگوشیترنگوروبدی𓂃
𓈒 Eitaa.com/asheghaneh_halal 𓈒
.
🧸
⏝
💍
⏝
֢ ֢ #همسفرانه ֢
و تسألني کیف أنت؟ فاجیبک:
مریض بك . .
[و از من میپرسی که در چه حالی؟
پاسخ میدهم: بیمارِ توام...🌿❤️]
.
.
.
𓂃بساطعاشقےبرپاس،بفرما𓂃
𓈒 Eitaa.com/asheghaneh_halal 𓈒
.
💍
⏝
8.68M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🧣
⏝
֢ ֢ #مجردانه ֢ ֢
.
.
🤔 بهترین سن ازدواج کِیه؟ ⁉️
بالاخره کی ازدواج کنیم؟⁉️
🔆 پاسخ استاد برمایی درباره سن مناسب ازدواج و زمان درست ازدواج‼️
.
𓂃محفلمجردهاےایـتا𓂃
𓈒 Eitaa.com/asheghaneh_halal 𓈒
.
🧣
⏝