eitaa logo
عاشقانه‌‌ های‌ حلال C᭄🇮🇷
13.5هزار دنبال‌کننده
22.5هزار عکس
2.7هزار ویدیو
86 فایل
ˇ﷽ براے تماشاے یڪ عشق ماندگار، در محفلے مهمان شدیم ڪھ از محبّت میان عـلے'ع و زهـرا'س میگفت؛ از عشقے حـلال...💓 •هدیهٔ ما به پاس همراهےِ شما• @Heiyat_Majazi ˼ @Rasad_Nama ˼ 🛤˹ پل ارتباطے @Khadem_Daricheh ˼ 💌˹ تبادلات و تبلیغ @Daricheh_Ad ˼
مشاهده در ایتا
دانلود
4.22M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🌽 ⏝ ֢ ֢ ֢ ֢ . این ۶ تا تـرفند رو از من داشـتہ باش✋🏻 و دعـام ڪن😁💖 . 𓂃فوت‌وفن‌هاےسه‌سوته𓂃 𓈒 Eitaa.com/asheghaneh_halal 𓈒 . 🌽 ⏝
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🕯 ⏝ ֢ ֢ ֢ ֢ . گریه می‌کنم😭 و از این می‌ترسم.. که بی‌تو زیاد زنده بمانم.. 💔 •- حضرت حیدر ‹ 🖤 ›↝ . 𐚁 بفرماییدتودم‌در‌بده ╰─ @asheghaneh_halal 🕯 ⏝
🛵 ⏝ ֢ ֢ ֢ ֢ . ♕ اسم دلبر و همدمت رو اینجوری سیو کن🥹🤭 ╟🤍 - بَچـم!🍼👼🏻 ╟❤️ - بِهتریـن اتفـٰاقم!✨ ╟🤍 - یـٰارِ سر تا پـٰا قَشنـگ!🌸🌈 °کپے!؟ _ تنها‌باذکرآیدےمنبع‌،موردرضایته☺️ . ⧉💌 ⧉🤫 . 𐚁 بفرماییدتودم‌در‌بده ╰─ @asheghaneh_halal 🛵 ⏝
3.43M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🧸 ⏝ ֢ ֢ ֢ ֢ . همسر امیرالمومنین رو می‌شناختن💔... . 𓂃دیگه‌وقتشه‌به‌گوشیت‌رنگ‌و‌رو‌بدی𓂃 𓈒 Eitaa.com/asheghaneh_halal 𓈒 . 🧸 ⏝
دکتر عزیزیدکتر عزیزی.mp3
زمان: حجم: 42.37M
📼 ⏝ ֢ ֢ ֢ ֢ 📍با موضوع تربیت نسل متفاوت و فرزند آوری. ‌ ‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ 𓂃حرف‌دلت‌رو‌اینجابشنو𓂃 𓈒 Eitaa.com/asheghaneh_halal 𓈒 . 📼 ⏝
🧃 ⏝ ֢ ֢ ֢ ֢ . خـوشـگلای آقـاتـون بـدانیـد و آگـاه بـاشیـد😁👇 وقتی مـرد شوخی میکند شما را میخنداند😂 خوراکی مورد علاقه شمارا میخرد🍊🍕 تاسیسات منزل را تعمیر میکند 🔧 نان داغ میخرد🥖🍞 ظرف میشوید 🍽🥣 و یا غیره... در واقع عملا میگوید دوستت دارم خوشگلم😍 شمام زرنگ باشین👌😜 هی ازش کنید کنید کنید اصن کیلو کیلو هندونه بذارین زیر بغلش ک بیـشتـرررر انجام بده😁🤣🙈 . 𓂃ویتامین‌عشقت‌اینجاست𓂃 𓈒 Eitaa.com/asheghaneh_halal 𓈒 . 🧃 ⏝
☀️ ⏝ ֢ ֢ ֢ ֢ صبح و ظهر و شب~🌓~ دل من زائر صحن شماست~⚡️~ دوست دارم بشنوم~👂~ صوت اذان را از حرم~❤️~ . 𓂃جایےبراےخلوت‌باامام‌رئـوف𓂃 𓈒 Eitaa.com/asheghaneh_halal 𓈒 . ☀️ ⏝
🕯 ⏝ ֢ ֢ ֢ ֢ . زهرا(س) همون ساعتِ سه.... همون شیب گودال قرارِ منو تو...💔 ‹ 🖤 ›↝ . 𐚁 بفرماییدتودم‌در‌بده ╰─ @asheghaneh_halal 🕯 ⏝
عاشقانه‌‌ های‌ حلال C᭄🇮🇷
💌 ⏝ ֢ ֢ #عشقینه ֢ ֢ . #مسیحای_عشق #قسمت_چهارصدوچهارده صدای طلا، ناجی‌ام میشود و مرا از خیال . :
💌 ⏝ ֢ ֢ ֢ ֢ . سرش را پایین انداخته و در را کامل باز نمیکند. با لحن قاطعی او را از علت آمدنم آگاه میکنم:باید باهات حرف بزنم بدون اینکه سرش را بلند کند میگوید :بفرمایید نگاهی به اطراف میکنم و میگویم:اینجا نمیشه... از بالای سرش، سرک میکشم و داخل اتاق را میبینم. سعی میکنم شیطنت لحنم را کم کنم و همچنان جدی به نظر برسم :مهمون نمیخوای همسایه؟ برای چند صدم ثانیه سر بلند میکند و در چشمهایم خیره میشود. مست تیله‌های براق قهوه‌ای‌اش میشوم که در این روشنایی ظهر، روشن‌تر به نظر میرسد. سریع نگاهش را میدزدد و کنار میکشد. آرام، "یااللّه" میگویم و وارد اتاق میشوم. نیکی با چشمهای گرد شده نگاهم میکند. سعی میکنم خنده‌ام را کنترل کنم: باید صندلهامو بیرون درمیآوردم؟ببخش همسایه، حواسم نبود....ولی مطمئن باش تمیزه... خیالت راحت... با تعجب همچنان نگاهم میکند. حق دارد. حتی خودم هم نمیدانم چرا در کنار او، به جنبه‌های دیگری از درون مسیح پی میبرم. اما باید خودم را کنترل کنم. میترسم این وابستگی، بعدها کار دستم بدهد. میگویم: نهار آماده است... حس میکنم چهره‌اش دمغ میشود: میل ندارم نباید خودم را ببازم. باید مثل یک فرمانده جنگی حواسم به اوضاع باشد. لحنم را جدی میکنم و دلخور، میگویم: گفتی سرقولم باشم....هستم، خیالت راحت چشم از صورتم میگیرد و گلهای قالی را نگاه میکند. :_اما تو هم باید سر قولت باشی... ✨لینڪ قسمت اول👇 https://eitaa.com/Asheghaneh_Halal/83012 ✦📄 به قلـم: . 𓂃مرجع‌به‌روزترین‌رمانهاےایتا𓂃 𓈒 Eitaa.com/asheghaneh_halal 𓈒 . 💌 ⏝
💌 ⏝ ֢ ֢ ֢ ֢ . جا میخورد،سرش را بالا میآورد و سریع،پایین میاندازد. آرام میپرسد:چه قولی؟ شمرده شمرده میگویم:قول دادی تا وقتی اینجا هستی،با من غذا بخوری،سر یه میز، یادت که نرفته ؟ میخواهد اعتراض کند +:ولی آخه پسرعمو... :_ولی و اما نداره،پای قولی که دادی بمون، همونطور که توقع داری من بمونم.... سرجایش بی‌حرکت ایستاده. به نظرم،این سکوت علامت موافقت است. به طرف در میروم. یک لحظه یاد چیزی میافتم و برمیگردم '_طلا خبر نداره از قضیه ی ما.. خواهشا تابلو نباش... آرام سر تکان میدهد. از اتاق بیرون میآیم و به طرف نهارخوری میروم. دلم برای دستپخت نیکی تنگ شده... هرچند همین کنارهم غذاخوردنمان توفیق اجباری است. طلا راست میگوید، نیکی واقعا لاغرتر شده. با این حربه الاقل از غذاخوردنش مطمئن خواهم شد. حداقل روزی سه بار کنارش مینشینمـ. این دیدار های کوتاه، را بعد از دوهفته به غنیمت خواهم برد. دو هفته و بعد از آن،خط خوردن نام نیکی از شناسنامه ام و از آن بدتر،از زندگیام... چه مدت کوتاهی... چقدر زود حریفت را مغلوب و بازنده کردی... باید به خاطر سپرد این جنگ را... همین خاطراِت کوتاهِ مشترک میشود سوغات جنگ ... جنگ نابرابر یک جفت سپاهِ چشمانش، با یک قلبِ بینوا ✨لینڪ قسمت اول👇 https://eitaa.com/Asheghaneh_Halal/83012 ✦📄 به قلـم: . 𓂃مرجع‌به‌روزترین‌رمانهاےایتا𓂃 𓈒 Eitaa.com/asheghaneh_halal 𓈒 . 💌 ⏝
💌 ⏝ ֢ ֢ ֢ ֢ . برای یادگاری هم از این جنگ، قلب مجروحم را خواهم بردـ قلبی که تا ابد، جراحتش به هیچ نوشدارویی درمان نمیشود... کاش تنها،دو هفته از عمرم باقی بود،کاش... *نیکی* مکبر،دستور قامت بستن میدهد. چادر نمازم را روی سرم مرتب میکنم و بلند میشوم . هنوز فکرم درگیر تصمیمهای ناگهانی مسیح است. رفتن... برگشتن... برگشتن با یک آشپز... اینها چه معنی میدهد ؟ پیش نماز میآید که آرام اذان میگوید. صدای آرام و زمزمه‌وار هنوز فکرم درگیر است. پس زدن ها و پیش کشیدن هایش را نمیفهمم. مرا از آشپزی در خانه‌اش منع میکند، اما یادآوری میکند که روزی سه بار باید کنارش غذا بخورم. باید خودم را به دستان مقتدر خدا بسپارم. مگر نه اینکه او رحمان و رحیم است و بر هر چیز بندگانش آگاه... تاریکخانه ی ذهنم را از هرچه جز او پاک میکنم و توکل میکنم به معبودم . چادر رنگی‌ام را مرتب و باحوصله تا میکنم و درون کیفم جا . چادر مشکی ام را در دست میگیرم و آرام،بازش میکنم. مشکی براقم جلوی چشمانم میلغزد و دلربایی میکند. روزی تمام آرزویم این بود که بی‌هیچ دغدغه و نگرانی،برای نمازهای یومیه به عنوان بانویی چادری به مسجد بیایم. حالا که این نعمت در اختیارم قرار داده شده،چرا شکرگزار نیستم ؟ الحّق که آدمی فراموشکار است و "قلیلٌ من عبادی الشکور".. کش چادرم را دور سرم میاندازم و با افتخار دوباره مینشینم. ✨لینڪ قسمت اول👇 https://eitaa.com/Asheghaneh_Halal/83012 ✦📄 به قلـم: . 𓂃مرجع‌به‌روزترین‌رمانهاےایتا𓂃 𓈒 Eitaa.com/asheghaneh_halal 𓈒 . 💌 ⏝