🧸
⏝
֢ ֢ #پشتڪ ֢ ֢
.
چیزی نیست...
عبارتیاست که آن را میگوییم
وقتی درونمان لبریز از
همهچیز است...
.
𓂃دیگهوقتشهبهگوشیترنگوروبدی𓂃
𓈒 Eitaa.com/asheghaneh_halal 𓈒
.
🧸
⏝
☀️
⏝
֢ ֢ #قرار_عاشقی ֢ ֢
ما گره گشا داریم
دافع البلا داریم
هرکسی کسی دارد
ما امام رضا داریم
.
𓂃جایےبراےخلوتباامامرئـوف𓂃
𓈒 Eitaa.com/asheghaneh_halal 𓈒
.
☀️
⏝
عاشقانه های حلال C᭄
💌 ⏝ ֢ ֢ #عشقینه ֢ ֢ . #مسیحای_عشق #قسمت_چهارصدوپنجاه نیکی با خنده میگوید :خیر باشه طلاخانم،شیرینی
💌
⏝
֢ ֢ #عشقینه ֢ ֢
.
#مسیحای_عشق
#قسمت_چهارصدوپنجاهویک
شبیه پسربچهها میشود وقت خندیدن.
پسربچههای شلوغی که دوست داری دستت را بین موهایشان بکنی و بهم بریزی تارهای
آشفتهی شبرنگشان را...
زنگخوردن دوباره ی موبایل افکارم را بهم میریزد.
مستأصل،گوشی را به طرف مسیح میگیرم.
مسیح لبخندش را کنترل میکند،سعی میکند متوجه برق شیطنت چشمانش نشوم.
سرفهای مصلحتی میکند و جدی میگوید
+:اگه ازم پرسید چیکارهی نیکی هستی چی بگم؟
سرم را پایین میاندازم،سهگوش باریک روسری را دور انگشتانم میپیچانم.
:_راستشو..
مسیح بلند میشود و روبهرویم میایستد.
خوشحالی در مردمکهای سیاهش،پیچ و تاب میخورد و در همین حال،یک قدم به من نزدیک
میشود.
نگاهش میکنم.
سرش را کمی کج میکند و در چشمهایم خیره میشود.
+:آها،فهمیدم...یعنی بگم پسرعموشم؟
آب دهانم را قورت میدهم.
:_تلفن سوخت بس که زنگ زد...
مسیح بلند میخندد و موبایل را از دستم میگیرد.
قبل اینکه موبایل را روی گوشش بگذارد میگوید:بعدا مفصل راجع این موضوع حرف
میزنیم...همین که بهم میگی "پسرعمو"
حسِ دویدن خون،زیر رگهای صورتم، پوستم را میسوزاند.
حتم دارم که لپهایم گل انداختهاند.
با خجالت سرم را پایین میاندازم و پشت میز مینشینم.
مسیح ، با لبخند شیطنت آمیزش به گونههای داغشدهام نگاه میکند و موبایل را روی گوشش
میگذارد.
+:بله؟
✨لینڪ قسمت اول👇
https://eitaa.com/Asheghaneh_Halal/83012
✦📄 به قلـم: #فاطمه_نظری
.
𓂃مرجعبهروزترینرمانهاےایتا𓂃
𓈒 Eitaa.com/asheghaneh_halal 𓈒
.
💌
⏝
💌
⏝
֢ ֢ #عشقینه ֢ ֢
.
#مسیحای_عشق
#قسمت_چهارصدوپنجاهودو
+:بله،بفرمایید...
+:من همسرشون هستم..
+:آهــا..
+:باشه...
+:خدانگهدار
مسیح موبایل را روی میز میگذارد و سرجایش مینشیند.بیخیال و بیتوجه به من،مشغول خوردن
غذایش میشود.
دستهایم را زیرچانهام قالب میکنم و به غذاخوردنش خیره میشوم.با اشتها،قاشق پشت قاشق
به طرف دهانش میبرد.
خندهام میگیرد،قبلا گفته بود "زیاد پرخور و پراشتها نیست"
خندهام را قورت میدهم و سرفهای میکنم..
مسیح سرش را بلند میکند و با تعجب میپرسد
+:چرا غذاتو نمیخوری؟
ابروهایم را بالا میبرم و با انگشت به موبایلم اشاره میکنم.
:_جسارتا پشت خط کی بود؟
مسیح به صرافت میافتد
+:عه ببخشید،آخه این دستپخت طلاخانم هوش و حواس نمیذاره که واسه آدم...از آموزشگاه
رانندگی بود..
زهرخندی میزنم.
خاطرات نوزدهسالگی پرماجرایم، یکی یکی برابر چشمانم جان میگیرند.
دانیال
سیاوش
مسیح
مسیح
مسیح
آشنایی با تو،عجیبترین اتفاق بود.
هنوز نمیتوانم بگویم تلخ بود یا شیرین.
✨لینڪ قسمت اول👇
https://eitaa.com/Asheghaneh_Halal/83012
✦📄 به قلـم: #فاطمه_نظری
.
𓂃مرجعبهروزترینرمانهاےایتا𓂃
𓈒 Eitaa.com/asheghaneh_halal 𓈒
.
💌
⏝
💌
⏝
֢ ֢ #عشقینه ֢ ֢
.
#مسیحای_عشق
#قسمت_چهارصدوپنجاهوسه
هرچه بود داروی مسکنی بود بر زخمهای کهنهی خانوادگی.
همین دیشب که تلفنی با عمووحید حرف میزدم، میگفت حال پدربزرگ بهتر است و از دیدن
عکسهای عروسی ما،که بابا و عمومحمود کنار هم ایستادهاند، احساس خوشبختی کرده و به
زعم خودش،با خیال راحت میتواند دست و دل از دنیا بشوید.
عمو که اینها را میگفت،بغض مردانهاش را پشت کلمات پنهان میکرد.
اما من متوجه بودم،شرایط سخت عمو را..
مسیح دستش را جلوی صورتم تکان میدهد
+:کجایی؟؟
سرمـ را بالا میآورم.
:_هوم؟ هیچجا،هیچجا...یعنی همینجا..چی میگفتن حالا ؟
+:میگف خیلی وقته از ثبت نامت میگذره،اگه نمیخوای باید کلاسارو کنسل کنی.
سرم را پایین میاندازم.
مسیح با طمأنینه صدایم میزند
+:نیکـــی؟
لحن آرامش،آب میشود بر آتش قلبمـ.
فکر نمیکردم روزی یادآوری خاطرات گذشته ایتقدر سخت باشد.
این چند ماه اخیر که آنقدر برایم پر از دردسر بود که به گمانم به اندازهی ده سال گذشته است.
سرم را بلند میکنم و به مردمکهای براقش خیره میشوم.
:+غذاتو بخور
آرامِش کلامش،به یکباره همهی وجودم را فرا میگیرد.
به همین سادگی با شنیدن صدایش،فارغ از رنجهای گذشته و نگرانیهای آینده...
مشغول خوردن میشوم.
صدای مسیح باعث میشود سرم را بلند کنم.
+:کی ثبتنام کردی؟
:_آذر ماه
+:پس چرا نرفتی؟
:_راستش من لازم نمیدونم یاد گرفتن رانندگی رو..بابام خیلی اصرار داشتن،میخواستن من
مشغول بشم،یعنی سرم شلوغ بشه خودشون هم ثبتنام کردن.
✨لینڪ قسمت اول👇
https://eitaa.com/Asheghaneh_Halal/83012
✦📄 به قلـم: #فاطمه_نظری
.
𓂃مرجعبهروزترینرمانهاےایتا𓂃
𓈒 Eitaa.com/asheghaneh_halal 𓈒
.
💌
⏝
💌
⏝
֢ ֢ #عشقینه ֢ ֢
.
#مسیحای_عشق
#قسمت_چهارصدوپنجاهوچهار
+:قطره چکونی اطلاعات میدی من کنجکاو میشم.
واسه چی عمو میخواست سرت شلوغ بشه؟
سرم را پایین میاندازم.
:_تا فکر و خیال نکنم...
+:فکر و خیال چی؟
به نظرم تا همینجا کافیست..
زیادهروی و دهن لقی کردهام.
نقطهی تاریکی در زندگیم نیست اما لزومی هم ندارد مسیح از خواستگاری سیاوش باخبر بشود.
ناخودآگاه از واکنشش میترسم.
سرم را بلند میکنم.
:_کلا دیگه...حالا خیلی هم مهم نیست...فردا میرم ثبت نامم رو لغو میکنم.
+:نه،این کارو نمیکنی..
با تعجب نگاهش میکنمـ.
آمرانه دستور میدهد.
+:میدونم نیازی به یاد گرفتنش نداری..
منم با این موضوع موافقم که اگه افتخار بدین بنده،رانندهی شخصیتون باشم و هرجا
علیا حضرت امر کردن برسونمشون..ولی به هرحال لازمه که بلد باشی...
شاید یه روزی به دردت بخوره....
از حرفها و لحنش خندهام گرفته، اما میگویم
:_آخه پسرعمو.. تو این روزای شلوغ که کلی کار دارم، وقت و انرژی واسه رانندگی نمیمونه برام..
مسیح چشمک ریزی میزندـ
+:بسپارش به من!
لبخند میزنم و سرمـ را پایین میاندازم.
چقدر خوب است که هستی!
غذایمـ تمام میشود.
میخواهم بلند شوم که مسیح میگوید
+:انصافا دست و پنجهی طلاخانم، طلاست ولی...
✨لینڪ قسمت اول👇
https://eitaa.com/Asheghaneh_Halal/83012
✦📄 به قلـم: #فاطمه_نظری
.
𓂃مرجعبهروزترینرمانهاےایتا𓂃
𓈒 Eitaa.com/asheghaneh_halal 𓈒
.
💌
⏝
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌙
⏝
֢ ֢ #آقامونه ֢ ֢
.
√ فراز و نشیب در زندگی
🌟 حضرت آقا (حفظه الله)
فراز و نشیب در زندگی هست؛
از فراز و نشیب،
نمی شود انسان پرهیز بکند.. 🌱
.
⊰🇮🇷 #لبیک_یا_خامنه_اے
⊰❤️ #سلامتےامامخامنهاےصلوات
⊰#⃣ #وعده_صادق | #سوریه
⊰📲 بازنشر: #صدقهٔجاریه
⊰🔖 #نگارهٔ 𓈒 1552 𓈒
.
𐚁 شبنشینےبامقاممعظمدلبرے
╰─ @asheghaneh_halal
.
🌙
⏝
#صبحونه
بالاخـره توو دنیـا
یہ چیزے بایـد باشہ✋🏻
که خوبت ڪنہ❤️🩹
قرصـے، دارویے، آدمـے ...🙂🌱
🍃🌸| @asheghaneh_halal
💛
⏝
֢ ֢ #پابوس ֢ ֢
.
• اهمیت تشکیـل خانواده •
پیامرمهربانیها ' صلیاللهعلیهوآله
فرمودند :
در اسلـام ،
هیچ بنایی ساخته نشده که نزد خدایبزرگ
محبوبتر از بنای ازدواج باشد 💍🫀
.
𓂃حرفایےکهمیشنچراغراهِت𓂃
𓈒 Eitaa.com/asheghaneh_halal 𓈒
.
💛
⏝
🧣
⏝
֢ ֢ #مجردانه ֢ ֢
.
أرید المزيد من الأصابع
لأشيربها كلها إليك
وأصرخ: هذا حبيبی..
انگشتهای🖐🏻 بیشتری میخواهم
تا با همهی آنها به تو اشاره کنم
و فریاد برآورم: این محبوبِ من است..💙
.
𓂃محفلمجردهاےایـتا𓂃
𓈒 Eitaa.com/asheghaneh_halal 𓈒
.
🧣
⏝
💍
⏝
•• #همسفرانه ••
چون پرسم از پناهی
پشتی و تکیه گاهی🏔
آغوش مهربانت💕
از هر جواب خوش تر
#حسین_منزوی
#پاییز_برفیتون_عاشقانه❄️
.
.
𓂃بساطعاشقےبرپاس،بفرما𓂃
𓈒 Eitaa.com/asheghaneh_halal 𓈒
.
💍
⏝
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌽
⏝
֢ ֢ #چه_جالب ֢ ֢
.
از اون ترفـندهاے خونهدارے که بــراے همهههه ڪـاربردیہ😍👌🏻
.
𓂃فوتوفنهاےسهسوته𓂃
𓈒 Eitaa.com/asheghaneh_halal 𓈒
.
🌽
⏝
🥤
⏝
֢ ֢ #منو_مجردی ֢ ֢
.
📩 رفتیم خواستگاریِ
دختر همسایمون برا من😌
باباش گفت تو رو برا پیچ گوشتی
میفرستادن ما نمیدادیم انتظار داری
دخترمونو بدیم بهت؟😏
دیدیم حرفش منطقیه پول گل و
شیرینی رو گرفتیم برگشتیم خونه😂
#ارسالے_ڪاربران 𓈒 1104 𓈒
تجربه مشابهی داری بفرست😉👇
𓈒📬𓈒 @Khadem_Daricheh
.
𐚁 پاتوقمجردے
╰─ @Asheghaneh_Halal
.
🥤
⏝
🛵
⏝
֢ ֢ #درِگوشی ֢ ֢
.
♕ اسم دلبر و همدمت رو
اینجوری سیو کن🥹🤭
╟🤍 - مَجـنونِ دلِ بی قـرارَم 🙆🏻♂
╟❤️ - لیلـیِ زیبـٰای مـَن 🧕
╟🤍 - قنـدُ نبـٰاتـَم 🍭
°کپے!؟
_ تنهاباذکرآیدےمنبع،موردرضایته☺️
.
⧉💌 #بفرستبراش
⧉🤫 #متاهلهابخونند
.
𐚁 بفرماییدتودمدربده
╰─ @Asheghaneh_Halal
🛵
⏝
48.28M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🪖
⏝
֢ ֢ #همسفرانه ֢ ֢
.
شهیدی که انگشتر رهبر انقلاب را به بالاترین قیمت خریداری کرد...
همسر محترم شهید خانم دکتر فرشته روح افزا
✅️دكترا الكترونيك از دانشگاه منجستر انگلستان
✅️ مدیر طرح وبرنامه ریزی وسیاست گذاری شورای عالی فرهنگی اجتماعی زنان و خانواده از سال ۱۳۹۰ تا کنون
✅️دبیر کمیته علمی دبیرخانه اندیشه های راهبردی
✅️همکاری با مرکز امور زنان ریاست جمهوری
و...
⊹🌷 #شهدارایادکنیمباذکرصلوات
#شهید_احمد_حاتمی
#روایت_عشق
.
𓂃اینجاشهدامیزبانعشقاند𓂃
𓈒 Eitaa.com/asheghaneh_halal 𓈒
.
🪖
⏝
🧸
⏝
֢ ֢ #پشتڪ ֢ ֢
.
تقدیر هرکس
به استقامتش بستگی دارد...🌴
.
𓂃دیگهوقتشهبهگوشیترنگوروبدی𓂃
𓈒 Eitaa.com/asheghaneh_halal 𓈒
.
🧸
⏝
☀️
⏝
֢ ֢ #قرار_عاشقی ֢ ֢
یخدربهشت❄️
.
𓂃جایےبراےخلوتباامامرئـوف𓂃
𓈒 Eitaa.com/asheghaneh_halal 𓈒
.
☀️
⏝
عاشقانه های حلال C᭄
💌 ⏝ ֢ ֢ #عشقینه ֢ ֢ . #مسیحای_عشق #قسمت_چهارصدوپنجاهوچهار +:قطره چکونی اطلاعات میدی من کنجکاو می
💌
⏝
֢ ֢ #عشقینه ֢ ֢
.
#مسیحای_عشق
#قسمت_چهارصدوپنجاهوپنج
یک تای ابرویش را بالا میدهد و مشتاقانه نگاهم میکند.
با تعجب میپرسم
:_ولی چی؟؟
+:ولی قیمهای که شب اول بهم دادی ،از این خوشمزهتر بود.
ناخودآگاه،لبخند مثل لکهای جوهر درون ظرف آب، روی صورتم پخش میشود.
:_نوشجان...
مسیح لبخند گرمی میزند.
★
کتابهایم را با شتاب بالا و پایین میکنم.
شمارههای بندها و قوانین، جلوی چشمم رژه میرود.
این تبصره برای ماده ی شماره ی چند بود ؟
گیج شدهام.
هیجوقت فکر نمیکردم درسها تا این حد،سخت به نظرم برسند.
اما این روزها،کلاسها برایم ملال آور شده و درسها مشکل...
شاید هم چون این روزها، بیشتر از هر چیزی اسم تو در ذهنم بالا و پایین میشود.
"بنا به بند سوم ماده ی پنجم قانون مجازات اسلامی"...
صدای مسیح در سرسرای ذهنم میپیچد
":بنده رانندهی شخصیتون هستم و هرجا علیاحضرت فرمودن برسونمشون"
خون زیر پوستم میدود و لبخندی بیاراده،لبهایم را از هم باز میکند.
باز هم پر شدهام از نامش.
سرم را تکان میدهم تا افکارم سامان گیرند.
دوباره سرم را روی کتاب خم میکنم.
"بر طبق این بند"...
صدایش،نوازشی میشود بر روح سرگردانم
"یعنی بگم پسرعموشم؟؟"
چرا دچار این احساس شدهام؟حسی که تا به حال نداشتهام..
مگر نه اینکه قول و قراری بین ماست که مثل هر معاهدهای زمان و مدت انقضایی دارد.
✨لینڪ قسمت اول👇
https://eitaa.com/Asheghaneh_Halal/83012
✦📄 به قلـم: #فاطمه_نظری
.
𓂃مرجعبهروزترینرمانهاےایتا𓂃
𓈒 Eitaa.com/asheghaneh_halal 𓈒
.
💌
⏝
💌
⏝
֢ ֢ #عشقینه ֢ ֢
.
#مسیحای_عشق
#قسمت_چهارصدوپنجاهوشش
اگر این زمان به پایان برسد و مسیح،مرا راهی خانهی پدری کند چه؟
این احساسِ لطیف که در من جوانه زده،نکند بی سرانجام باشد؟
مدادم را برمیدارم و با نگرانی تکانش میدهم.
تکلیف من با آیندهام چیست؟
خب شاید..
شاید واقعا من و او برای هم ساخته شده ایم...
اگر اینطور نباشد چه؟
اگر مردی مثل مسیح انتخابم بود،پس چرا دست رد به سینهی دانیال زدم؟
دستم را محکم ر وی میز میکوبم و بلند میگویم:"نه"
یک لحظه به خودم میآیم.
باز هم سکوت ... اتاق
نه!
مسیح با دانیال فرق دارد.
اصلا مسیح با همه ی مردان دنیا فرق دارد.
کلافه،هر دو دستم را درون موهایم میبرم.
درست شبیه مسیح!
سرم را روی میز میگذارم.
خدای من،این روزها چقدر از مسیح پر شدهام...
صدای زنگ موبایلم میآید.
با دیدن اسم "زنعمو شراره" روی صفحه رنگ از صورتم میپرد.
به کلی فراموش کرده بودم.لبم را میگزم و سرم را پایین میاندازم.
اگر بیادبی محسوب نمیشد،اصلا جواب نمیدادم.
اما انگار حالا چارهای نیست.
:_سلام زنعموجان
+:بهبه، نیکی خانم سلام به روی ماهت عزیزم...
:_شرمنده زنعمو ببخشید باور کنید یه اتفاقاتی افتاد که...
صدای خندیدن زنعمو از پشت تلفن در گوشم میپیچد.
✨لینڪ قسمت اول👇
https://eitaa.com/Asheghaneh_Halal/83012
✦📄 به قلـم: #فاطمه_نظری
.
𓂃مرجعبهروزترینرمانهاےایتا𓂃
𓈒 Eitaa.com/asheghaneh_halal 𓈒
.
💌
⏝
💌
⏝
֢ ֢ #عشقینه ֢ ֢
.
#مسیحای_عشق
#قسمت_چهارصدوپنجاهوهفت
+:میدونم میدونم دخترم...مسیح از بچگیش هم خودخواه بود..الآنم خانمشو فقط واس خودش
میخواد،راضی نمیشه دو دقیقه ما شما رو ببینیم که...اینا تقصیر پسر خسیس خودمه...
با شرم میگویم
:_نه زنعمو... باور کنین پـسـ...مسیح اصلا مقصر نیست...
باز هم صدای خنده
+:باشه عروسخانم...خوش به حال مسیح که همچین هواداری داره...
خنده روی لبهایم میآید و با خجالت،لبم را میگزم.
+:حالا عروسخانم...تشریف میارین واسه شام اینجا یا نه؟
:_امشب؟
+:بله،امشب..
باز هم خجالت،گونههایم را اناری میکند و تُن صدایم را پایین میآورد.
:_به مسیح بگم،چشم خدمت میرسیم.
+:پس منتظریم دخترم،میبوسمت..
:_خدانگهدار
*
فنجان چای را به طرف دهانم میبرم.
زنعمو با لبخند میگوید
:_خوب خانمت رو تو تو قلعهی اژدها نگه داشتی نمیذاری کسی بهش نزدیک بشهها...
مسیح چشمانش را درشت میکند.شادی از حرکاتش هویداست.
با شیطنت،شانههایش را بالا میاندازد.
+:ما اینیم دیگه..
فنجان را روی میز میگذارم.
زنعمو بلند میشود: ببخشید یه سری به غذا بزنم الآن میآم.
و چشمک ریزی به من ميزند.
مسیح خودش را به طرفم میکشد.خودم را با روسریام مشغول میکنم.
+:نیکی؟
سرم را پایین میاندازم.
✨لینڪ قسمت اول👇
https://eitaa.com/Asheghaneh_Halal/83012
✦📄 به قلـم: #فاطمه_نظری
.
𓂃مرجعبهروزترینرمانهاےایتا𓂃
𓈒 Eitaa.com/asheghaneh_halal 𓈒
.
💌
⏝
💌
⏝
֢ ֢ #عشقینه ֢ ֢
.
#مسیحای_عشق
#قسمت_چهارصدوپنجاهوهشت
گر گرفتهام از این همه نزدیکی..
صدایش درست از کنارگوشم میآید.
:_هوم؟
+:نمیدونم چرا هرکی به تو میرسه شیفتهات میشه..
با تعجب به طرفش برمیگردم.
با ابروهایش به آشپزخانه اشاره میکند.
+:مثلا مامانم...
نمیدانم چه باید بگویم.
خون به رگهای صورتم هجوم میآورد.بلند میشوم و به طرف آشپزخانه میروم.
حسی شیرین بین رگهایم جریان مییابد.نبضم کنار شقیقهام میزند.
کمی دستپاچه شده ام.نمیدانم باید تعریفش را به پای علاقه بگذارم یا نه.
حسی در قلبم تماما خواستار اوست.
مسیح!
تو این حس را به من دادی..
همهی نگرانی هایت،حرفهایت...
ولی نباید به این حرفها تکیه کنم.
نباید تا از چیزی مطمئن نشدم دل ببازم.
باید صبر کرد.
صبر و توکل..
به آشپزخانه که میرسم،با صدای بلند میگویم : کمک نمیخواین؟
زنعمو نگاهی به سالن،میاندازد و با دست اشاره میکند که وارد شوم.
:_من در خدمتم،زنعمو
زنعمو اشاره میکند روبهرویش پشت میز بنشینم.
+:راستش نیکی جان،اتفاقی که افتاده...
صدای مردانهای بلند میگوید :سلام
برمیگردم.
مانی در چهارچوب در ظاهر میشود و بعد به طرف آشپزخانه میآید.
✨لینڪ قسمت اول👇
https://eitaa.com/Asheghaneh_Halal/83012
✦📄 به قلـم: #فاطمه_نظری
.
𓂃مرجعبهروزترینرمانهاےایتا𓂃
𓈒 Eitaa.com/asheghaneh_halal 𓈒
.
💌
⏝
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌙
⏝
֢ ֢ #آقامونه ֢ ֢
.
√ تنها جایی که
حسودیم شد..😢
انگشتر آقاجانمون😍
.
⊰🇮🇷 #لبیک_یا_خامنه_اے
⊰❤️ #سلامتےامامخامنهاےصلوات
⊰#⃣ #ام_البنین | #سوریه
⊰📲 بازنشر: #صدقهٔجاریه
⊰🔖 #نگارهٔ 𓈒 1553 𓈒
.
𐚁 شبنشینےبامقاممعظمدلبرے
╰─ @asheghaneh_halal
.
🌙
⏝
#صبحونه
🌱
بہ خودم آمدم انگار
تویـے در مـن بود🤭
ایـن ڪمے بیشـتر از
دل بہ ڪسے بستـن بود....😍💞
🍃🌸| @asheghaneh_halal
💛
⏝
֢ ֢ #پابوس ֢ ֢
.
پیامبرمهربانیها ' صلیاللهعلیهوآله
فرمودند :
هرکس دوستدارد خداوند را
پاک و پاکیزه دیدار کند،
باید ازدواج نمایـــــد . . .🌼🥰💛
.
𓂃حرفایےکهمیشنچراغراهِت𓂃
𓈒 Eitaa.com/asheghaneh_halal 𓈒
.
💛
⏝